eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💫یادی از سردار شهید محمدمهدی علیمحمدی 💫 🌷سال 81 من جانشین پادگان آموزشی امام سجاد(ع) بودم. یک سری از بچه های بسیج قم آمده بودند برای آموزش به پادگان ما. یک روز گفتند یک پیشنهاد به ما بدهید که یک یادگار در این پادگان از خود بگذاریم. کمی از خصوصیات شهید علیمحمدی که مؤسس و اولین فرمانده پادگان امام سجاد بود برای آنهاگفتم. گفتم نظر من این است که به یاد شهید علیمحمدی در سینه این کوه، یک یا زهرا(س) بنویسید. از روز بعد شروع کردند. سنگ جمع می کردند، خار جمع می کردند و سنگ های سفید را کنار هم می چیدند. 20 شبانه روز کار آنها روی آن کوه طول کشید بی آنکه قدمی از قدم بردارند مگر با وضو. نتیجه کار آنها شد یک "یا زهرا(س)" زیبا در سینه کوه مشرف به پادگان امام سجاد(ع) اقلید، که تا همین اواخر آثارش آن باقی بود. بعد از بازنشستگی یک شب مهدی را در خواب دیدم. در وسط میدان صبحگاه پادگان ایستاده بود. با هم حال و احوال کردیم. گفتم: «آقا مهدی، شما به عنوان فرمانده پادگان، از فرماندهی من راضی بودید؟» گفت: «شما اگر هیچ کار نکرده باشی، آن یا زهرایی که به یاد شهدا نوشتید برای شما کافی است!» 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید 1⃣...... بچه ها برگشتند اما من ماندم با بچه های سپاه هویزه و رستم پور و غفار درویشی که از بچه های اهواز بودند.جسد اصغر گندم کار را با قایق به زحمت از رودخانه عبور دادیم و بردیم اهواز.شب همون اهواز ماندیم توی مسجد خوابیدیم و صبح برگشتیم سوسنگرد تا یک هفته بعد. دو سه باری هم رفتیم سراغ عراقی‌ها و درگیر شدیم ،و آتیش روی سرشان ریختیم تا اینکه قضیه سازماندهی پیش آمد و من مجبور شدم برگردم کازرون. رفتم مدرسه پروین اعتصامی مرخصی گرفتم و اومدم کازرون. راه دور و دراز فرصت خوبی بود تا تمام خاطراتم را دوره کنم یک بار دیگر تبسم آسمانی شهدا را پیش چشمانم تصور کنم. راستی راستی اتوبوس هم یک خلوت سیاره ،وقتی شب و شوق باشه و بغض شش همسنگر شهید توی گلوت گره خورده باشه نفهمیدم کی رسیدم. مرخصی هم تمام شده بود می خواستم برگردم که برادر به خط فرمانده سپاه کازرون نامه ای به من داد که بروم بسیج خشت. در واقع یک حکم مسئولیت بود . من هم اگر چه پذیرفتم و چیزی نگفتم اما دلم توی جبهه بود. توی هویزه و سوسنگرد. توی آبادی رودخانه که عراقی‌ها از دست نارنجک تفنگ های ما عاصی شده بودند. از سر به سر گذاشتن های ما به تنگ آمده بودند.آنها زاغه هاشون از مهمات پر بود اما تو دلشون خالی بود کار دهم از عالم محاسبه جداست. 🌹🌹🌹🌹🌹 یک سال از آزادی از می گذرد در کنارش نشسته ایم سر به زیر است و اصلاً به کسی نگاه نمی کند آفتاب رو به زمستان در چشمهای زلالش تکثیر شده است.زیرلب نجوا می‌کند زمزمه‌های که به ذکر و زیارت شبیه است. غروب غم انگیزیست خورشید زخمی و خونین انتهای افق پیداست. حالا میشود در چشم هایش خیره شد سمت غروب دریایی از خون،خروشان و موج زن و کشتی شعله‌ور خورشید در آن فرو میرود. شهر مجروح در ساحل این دریای خروشان وسرخ آرام نیست. نبض در حرارت روز های خاطره انگیز سال پیش و خبرهای داغ این روزها می تپد. بالشی از گلوله زیر سر دارد،زخم هایش را هنوز مرهمی نگذاشتند. بچه‌های مدرسه نمی‌روند،کسی عروسک خونین خاک آلوده اش را از طاقچه خانه های ویران بر نمی دارد و کسی نیز تا زندگی را در کوچه هایش جار بزند،ماهی سبزی ..خارَک... در کنارش نشسته این با بغضی شکفته در گلو،دوستانم نیز. غروب غریب و غم انگیز است و من به چشمهای زلالش خیره شده ام به او هیچ نمی گوید. یک سال از آزادی اش می گذرد. او که چشمهایش را دشمن میلی از گلوله کشیده است. همون که خاطره و هراس لحظه های سربی را در جان دارد. همو که گلوله پوست نازک و کشیده اش را شیار کرده‌اند. سر به زیر و زمزمه می‌کند. میدانم همه چیز را به یاد دارد،همه چیز را دیده است،میدانم دل خونی دارد اما لب به سخن نمی گشاید. همیشه همین طور بوده است. _به یاد داری آن شب های تیره را که به امید تو به آب زدیم؟! _به یاد داری عزیزانی را که در دل ضلالت او فرو رفتند؟! ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | ⭕️ اینجا دیدنیه، تعریف کردنی نیست! اربعین بهانه است به سمت عشق باید رفت ✍تقارن اربعین با هفته دفاع مقدس... 🏴🏴🏴🏴 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 #نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷یکی دو سال از شهادت محمد می گذشت. دختر بزرگم سمیه خانم، دچار ناراحتی کلیه شده و توی خانه افتاده بود. آن شب حالش خیلی بد شد. نه وسیله ای داشتم، نه کسی که به من کمک کند و سمیه را به دکتر ببریم. به هر سختی بود، کشان کشان سمیه را از خانه بیرون آوردم. گفتم: محمد این رسمش نیس! ناگهان صدای مهربان و زنگ دار محمد در گوشم پیچید: خانم چرا غصه می خوری من که هستم! خودش بود. زبانم بند آمده بود. سمیه را از دستم گرفت و روی دوش خود سوار کرد. کنارم سمیه را تا سر خیابان آورد. سوار تاکسی که شدیم، از چشمم محو شد. سمیه را به درمانگاه مطهری، پیش دکتر بردم و دارویی برای او تجویز کرد. ساعت ده شب بود که کارم تمام شد. با یکی از همسایه ها که آنجا دیدم به خیابان آزادگان برگشتیم. باز دختر هشت ساله و تن بی جان من. باز صدای محمد در گوشم پیچید: خانمم بذار من سمیه را می برم! سمیه را روی دوش گذاشت. من با خانم همسایه مشغول صحبت بودم که محمد با گام های بلند سمیه را به سمت خانه برد. به خانه که رسیدم، دیدم سمیه روی رختخوابش خوابیده... راوی همسر شهید 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔵خوابش را دیدم، گفتم: چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! 🌷شهید سیدمجتبی علمدار 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🏴 و *اختتامیه طرح و مسابقه سردار زهرایی شهید محمد اسلامی نسب* 🏴🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *حاج سید عباس انجوی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱ مهرماه ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۶/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌱چشمے به رهت دوخته ام باز ڪہ شاید... باز آئے و برهانیم از این چشم بہ راهے :)💔✨ حاج_عبدالله_اسکندری🕊️ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱@golzarshohadashiraz
یکی از آشنایان خواب شهید «احمد پلارک» را می بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می کند. شهید پلارک در جواب می گوید: «من نمی توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، هم چنین زبان هایتان را نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من بر نمی آید.» 🌹 شهید احمد پلارک 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید 1⃣......اما تو دلت سرد بود تپش قلبت ارتعاشی چنان که باید نداشت امواج دارم دیده بودم و هرگز برادران و را به ساحل نیاوردند و آنان خونگرم شان را به زمستان تو هدیه کرده اند و اشک های غریب شان را به غربت تو نثار کردند. آنان به تکویر و تندر فریاد کردند و الله اکبر و در هنگام تسلیم جان و در لحظه گفت شهادت در شادی شگرف وصول به شوق و شعف بال بال زدند. آری آنان حتی با کمربند و کلاه با زخم هایی در بدن و زخمی عمیق در دل،چنان که همیشه فروتن و خاکسار بر ماسه های غبار نشسته تو آرام گرفتند. آه صحنه غریبی است خورشید خون می گرید و دوستانم و من همه خاطرات خونین را به یادش می آورم نمی‌گوید،رمان غمگین و سر به زیر . یک سال از آزادیش میگذرد. _یادت هست؟شهر محاصره بود و تو صدای توپ و تانک ها و پرندگانی را که در حاشیه آشیان داشتند میشنیدی و تو به آسمان خیره بودی و به خورشید. و خورشید شرمگین بود از تو از شهر خورشید ماتم گرفته بود ، داغ و دریغ برادرانم را. اما خونگرم برادرانم تورا قلیان داد و توبه عطر و ابر تبخیر شدید و آن توده معطر در بارش یکریز خود خورشید را شست و شهر را و اندام در خاک مانده برادرانم را . _یادت هست؟آن روز که آسمان خون می بارید و پرندگان بر حاشیه از غمگنانه آواز می خواندند,اژدر لرزه بر فرشتگان نوحه می گریستند و مادران شهدا ناامیدانه خوبه های را انتظار می‌کشیدند,تا قامت استوار عزیزانشان را بر درگاه خانه قاب کنند و طنین دلنشین گام شان را از ابتدای کوچه بشنوند و پیام فرده و ظفر را شربت و شیرینی نذر کنند . _چه صحنه غریبی است.!خورشید خود را لای نقد‌های دوردست پنهان کرده و دوستانم چشمهایشان را در آستینشان و من خاطرات زیادی دارم تا به یادش آورم, اما هیچ نمی گوید و شرمگین و سر به زیر زمزمه می کند و ذکر می گوید. و من می شنوم و دوستانم که او مویه می‌کند و ضجه می زند. حالا شب فرا رسیده است،چند پرنده شتابان از بالای سرمان می گذرند و می‌روند تا اگر بتوانند شبگاهشان را آرام جایی به جویند. درختان به سمت آن زلال سرو به زیر خم شده اند، گویی که می خواهند او را ببوسند. نخل‌ها باورمان این بود که هرکدام که باربر بودند امسال رطبی شیرین‌تر داشته اند. حیران این صحنه های شگرف و شگفتم و رفتن را ناگزیر. با اشک هایش می‌گیرم و قسم یاد می کنم به خونه عزیز شهیدان،به اشک لرزان مادران،به اندوه بی پایان یتیمان، به تنهایی اسیران و به ناله های نیمه شب امام‌مان که از جانِ دریغ نکنم. صدای موذن دریچه ای از بهشت به رویمان می‌گشاید. شهیدان و نخلها به نماز ایستاده اند. فردا صبح در فلقی خونین غسل شهادت خواهیم کرد و روان خواهیم شد به دهلاویه، به تپه های خاطره انگیز رمله.. _بدرود کرخه نور! ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰تــیر بار عراقے شـده بود سـد راه گردان... تیــرِ برش مے زد و نمےگذاشـت قـدم از قـدم برداریم، هر که هم برای خاموش کردنش رفت، چراغ عمر خودش خاموش شد. به خاڪریز چسبـیده بودیم،فرمانـده گردان بلند شد. گفـتیم بگـذار هـوا ڪه تاریڪ تر شد، دیدش که ڪور شـد خفـه اش می کنـیم، قبول نکرد. ایستـاد و گـفت: «نامـرد دارد یڪی یکی بچه هایم را می کشد، چطور نروم!!؟» قبل از رفتـن با پا روے خاڪ ها نقـشه عملـیات را برایم کشـید، نقشـه نداشتـیم و سـید تنـها ڪسے بود که به منطـقه عـملیاتے توجیه بود. با خنـده گـفتم: «سـید با این نقشه خاکی می خواهے سـرمان را زیر آب کنی؟» خندید و گفت: «نترس امشـب خودم هم می شـوم!» سمـت تیـربار رفـت. تیربارچے هـم ڪم نگذاشت و سینـه سـید را سـوراخ ڪرد. خودم دیـدم سیـد دستـش را با احتـرام روے سیـنه اش ڪه خـون از آن فوران مے زد گذاشـت و گفــت «یا حسین» بعد هم به زمین افتـاد. 🌹🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ واتسـاپ: https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷پروردگارا، در آن لحظه آخر زبان من را براى خودت بگشا و آخرين نگاه من را به سوى خودت بكشان كه تو اميد و آمال و آرزوى منى. اى زيباتر از زيبايي ها و اى كام تو شيرين‌تر از عسل ها و اى آغوش تو گرمتر از آغوش مادرها و اى ذكر تو داروى دردهاى بى‌درمان و اى ذكر تو شفاى همه مريضي ها و مرض هاى بى‌درمان، ترا به خودت قسم از سر تقصيرات و گناهان ما و من حقير روسیاه كه با قلبى سياه از گناه ولى دستى لرزان و با اميد به درگاه تو آمده‌ام بگذر و در آن لحظه حساس مرا به خودم وامگذار،كه من بدون تو قدرت هيچ كارى را نخواهم داشت. اى مهربان مهربان ها و اى معشوق همه عاشق ها كه رسم عاشقى را به آنها آموخته‌اى، كسى كه هركس كه ترا شناخت دل باخته و دل‌سوخته تو شد. اى كسى كه آتش به خانه عشاق مى‌زنى و او را به كنار خود مى‌كشانى. اى دلبر والا تر از والا و اى خوب خوبتر از خوب ها، اى بزرگى كه همه قدرت ها در زيرقدرت توست و تحت حكومت تو و يارای گريز از حكمت تو ندارند، به ما رحم كن. مورخه 1365/7/17 گردان آقا امام رضا علیه السلام لشكر 19 فجر- محمد اسلام نسب 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘ 🌺 شهیدی که از نوجوانی عاشقِ خدا بود... با نورالله همبازی و پسر عمو بودیم ... بارِ اول نبود که این اتفاق می‌افتاد. اهلِ نماز اول وقت بود... وقتی وسط بازی ، رها کرد که بره ، می دونستم درخواستـم برای موندنش بی‌فایده است. اما بهش گفتم: کجا؟ هنوز بازی‌مون تموم نشده ... برگشـت و بهـم گفـت: مگه صـدای اذان رو نمی‌شنـوی؟میرم نماز ... 🌹خاطره‌ای از زندگی نوجوان شهید نورالله اختری 📚منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد ۱، صفحه ۲۵۱ مْ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨آخرین فرصت مشارکت در طرح مِهر شهدایی🚨 🚨تهیه ۷۲ بسته لوازم التحریر جهت دانش آموزان نیازمند🚨 👈👈مثل شهدا پای غصه‌ های مردم.... 👇👇👇 لطفا لطفا ....تبلیغات فراموش نشود باید هر چی زودتر خرید انجام دهیم ... 🔹🔸🔹🔸🔹 شماره کارت جهت مشارکت👇👇 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🌱🌹🌱🌹 تلفن هماهنگی: ۰۹۰۲۴۱۶۸۹۸۸ ⬇️⬇️⬇️⬇️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊️شَہید، دسݓ نِوشتہ خـُداست... درهمان لَحظہ ڪہ، مآ غافِل عݜقِ یاڔ بۅدیم؛ . ✨ݜہدا عـٰاشق شدند، وخدا پاے عشقِشاݧ ایستاد❤️ 🕊️ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
گفت:"خانم همین روزها برات یڪ سورپرایز معنوے خیلے بزرگ دارم"😳 . هرچه اصرار ڪردم نگفت. وقت خداحافظے به من گفت:" دعا ڪنید ان‌شاءالله بروم و دست پربرگردم"😇 من همانجا دعا ڪردم و امام حسین(ع) را قسم دادم ڪه ان شاءالله دست پربرگردد. دست پر برگشت و روسفید شد.🥀 ✍ *عمر زندگی مشترک من با همسفر بهشتی ام فقط ۵۵ روز بود* 😔 * ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید الان ساعت ۵ بعد از ظهر است،آسمان از ابر پوشیده شده است و باران نم نم نمک شروع شده است ‌. ده روز پاییزی را از آبان سال ۶۱ پشت سر گذاشته‌ایم. آسمان نگاه دوستان هم کم از هوای جبهه ندارد،چون لحظه خداحافظی است. در واقع لحظه وداع و آماده شدن برای عملیات، فردا تقدیر چه کسی سرخ خواهد شد؟! میبوسمش آن دست به پشت شان می زنم حلالیت می طلبم. قدرت‌الله جوکار، محسن خسروی ،جعفر آذین.. هنوز آفتاب نیمه رمقی داشت که بچه‌های تیپ امام حسین و تیم‌های دیگر سوار شدند، سیل کمپرسی ها در جاده سرازیر شد،باران گرده تپه ماهورها را شلاق می کشید. سبک فراگیر شد باران جای خود را به باد داد،باد شدیدی که رفته رفته به طوفان بدل شد و چادرنشینی ما را مشکل کرد. هر طور بود در خیمه طرح و عملیات تیپ امام سجاد جمع شدیم و نماز مغرب و عشا را به جماعت خواندیم. بعد هم مراسم دعا و توسل،شاید باران هم می‌آمد،بالهای در خیمه به هم بسته شده بود و روشنایی چندانی نبود . شام هم آخرین مقوله بود. صبح تیغ آفتاب راهی دهلران شدیم،مقر تیپ فاطمه الزهرا و قرار بر این شد که فرمانده گردان ها بروند منطقه و شب را هم همانجا بیتوته کنند،شناسایی هم انجام شود . اسلحه و کیسه خوابم را برداشتم .به همراه پنج نفر از فرمانده گردان گردانها عازم چلات شدیم. یعنی جایی که مقر اطلاعات عملیات تیپ بود. چون با موتورسیکلت بودیم دیر رسیدیم و برای شناسایی و نزدیک شدن به دشمن وقت مناسبی نبود. هرطور بود شب را در جوار سید موسی حمیدی به سر آوردیم. البته دو نفر از بچه ها یعنی قوسی و زمانی برگشتند. همان شب برنامه ریختیم که دمدمای ظهر برویم جلو . چون قرار بود بنه ی اطلاعات و عملیات عوض شود و صبح که نمی رفت جلو. سه نفر بودیم که آمدیم دهلران یعنی من و کویی و سیدی، حمام کردیم و موتور را هم دادم به برادر رسایی و با جیپ برگشتیم منطقه،آماده حرکت. نماز ما در لایو نیزارها خواندیم و ناهار هم خوردیم و از منطقه ۳ گلال زدیم به راه. ساعت چهار و نیم اسب بود که رسیدیم نزدیکی‌های دشمن، پیاده شدیم ماشین برگشت. راهمان را ادامه دادیم نزدیک به یک کیلومتر با دشمن فاصله داشتیم. رفتیم و رفتیم تا جایی که دشمن را ۳ کیلومتر پشت سر گذاشتیم. حتی روی جاده آسفالت عراق هم رفتیم. بعد از چند ساعت شناسایی برگشتیم. در بین راه نماز خواندیم پشت تپه های کوچک با به کار های چریکی بود. مقداری غذا با خودمان داشتیم خوردیم و خواب و خستگی در پلکهامان گره خورد. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای مادر شهید معماریان که چطور شفای پایش رو پسر شهیدش از علیه السلام میگیره 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شیراز مرداد ماه سال ۱۳۶۷ بود. آیت الله خامنه اي، رئیس جمهور وقت، براي بازدید به مقر لشکر ۱۹ فجر، در کوت عبدالله اهواز آمدند و دلایل پذیرش قطعنامه را برای فرماندهان لشکر شرح دادند. طبق برنامه، فیلم مصاحبه شهید اسلام نسب را برای حضرت آقا پخش کردیم. محمد در صحبت هایش از عملیات هاي مختلف یاد کرده و گفت: پاره تن رسول الله(ص)، همیشه ما را در مصائب یاری کرده است! پس از مکثی کوتاه ادامه داد: من هر گاه نام بی بی فاطمه زهرا(س) را بر زبان می آورم، ناخودآگاه از خود بی خود می شوم... سکوت کرد، عینک را از چشمانش برداشت و با دست نم اشک را از زیر چشمانش گرفت.😔 با دیدن این حالات محمد، حضرت آقا هم منقلب شده، عینک را از چشمانش بر داشته و اشک چشمان خود را گرفتند و فرمودند: بگو... بگو...چرا سکوت کردی؟ داشتی از ملاقات با آن بزرگوار می گفتی، جان مادرم بگو که با ایشان رابطه داشتی... محمد گفت: من وقتی نام ایشان را می برم، از خود بی خود می شوم... آقا فرمودند: نگفتم ایشان با مادرم ارتباط داشته است.😭 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢دلم میخواهد از جنس اسکنـــدرےکه از اربابش علے ابن ابے طالب حضرت ابوتراب یاد گرفت خاکے باشد، دنیــاو مسؤول بنیاد شهید را رهـــا کرد و خودش شد یکِے از همــان شهدا... ♻️دلم رفیــق می‌خواهد از جنس محــمد ابراهیــمے ڪه در موقع آموزش میگفــت : بچه ها ارتبــاط فقط با خدا خوبه .. بقیه ارتباط ها بے فایده است✔️ 💢دلم رفیقے می‌خواهد از جنس شهداے زهرایے🌷 حاج ﻣﺤﻤﺪ نسب و حاج عبدالله رودکے ڪه ﺗﺎ ﻧﺎﻡ حــضرت زهرا س مي امد🥀 حالشــان منقلب مےشد... می گفتند هر چی داریم از عنایــت بےبے هست.. ♻️دلم رفیقے می‌خواهد از جنس شهید حضرت زهرایے ڪه عاشق حضرت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود و آخــر هم روز شهادت بی بی به شهادت رسید🕊 دلم رفیقی مثل شهید حبیب روزیطلب میخواهد ، مثل حسن حق نگهدار ، مثل خادم صادق و... دلم یک رفیق میخواهد مثل بے ریا ، خالص براے خدا بلـــه !!!!! آی شهدا🌷ما مے خواهیم رفیقمون بشوید ڪارے ڪنید براے ما ما در این دنیاے و شلوغ گم شدیم 😔😔 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌱تو عاشِقِ خدا شُو خُـ♥️ـدا شَهیدَت🕊 می کُند این وعده الهی است✨ مَن احَبّنی عَشَقَنی 🌸 مَن عَشَقَنی‏ عَشَقْتُهُ 🍃 مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُه 🌸 🕊️ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
🔴 پوستر| هفته دفاع مقدس گرامی باد رهبر معظم انقلاب : 🔹هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند، آن را استخراج کند و مصرف کند و سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کند 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
: 🔰ڪسى ڪه عاشق است و در آرزوى ديدار دوست، ڪدامين راه از اين راه يعنى شهادت بهتر و نزديك‌تر مى‌داند⁉️ آرى شهادت چه ڪلمه زيبا و دلنشينے ڪه قلب ميليونها انسان جوان و پير از شنيدن آن مى‌تپد و ميلياردها انسان مسلمان آرزوى آن را مى‌نمايد ❤️ و بايد هم آرزوى شهادت داشته باشند زيرا زندگى با همه خوبى‌هايش، با همه لذت‌هايش و ارزش مادى آن و طبيعت با آن همه وصف و جمالش با ڪوه، خشكى و دريا و جنگل و اقيانوس و تابستان و زمستان و بهار و پاييزش، با همه جاهاى ديدنى و لذت‌بخش آن براى آن انسان هيچ ارزشى ندارد . مگر اينكه بُعد معنوى داشته به انسان معنويت ببخشد. انسان را با ايمان ڪند. دل انسان را به نور و قلبها را به ولايت قائم و اصول دين هدايت ڪند. اما همه اينها در پايان دارای بعد معنوى هستند و معنويت ڪه يڪى از آنها شهادت است. 🌹 قرآن مجيد مى‌فرمايد: *ڪسانى ڪه در راه خدا كشته مى‌شوند مرده نگوييد، زيرا آنها زنده هستند و در نزد خدا روزى مى‌خورند .. پس زندگى با شهادت چه لذت‌بخش است.* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید ساعت نه و نیم شب بود زمین تیره و تاریک و آسمان نقره کوب. ساعت ۵ صبح بیدار شدیم و بعد از نماز راهمان را ادامه دادیم تا ساعت ۸ صبح که به شیار ۳ گلال رسیدیم و راب ساعتی را نیز در شیار آمده بودیم که دیپ به سراغمان آمد و ساعت یک بعد از ظهر به مقر اطلاعات عملیات رسیدیم. سلام استراحت مختصری کردیم تا این که فرمانده تیپ فاطمه الزهرا یعنی برادر محسن به اتفاق برادر اعتمادی و استوار سر رسیدند و گفتند که امشب جلسه است و برادر رسایی مامور اطلاع دادن به فرمانده گردان ها شد. چیزی از روز باقی نمانده بود که رفتیم دهلران، من بودم و هاشم اعتمادی. رفتیم طرح و برنامه لشکر،بچه ها آمده بودند فرمانده گردان ها و معاون هایشان خلاصه همه. بعد از نماز و دعا جلسه شروع شد. اولین نفر برادر کریمی بود که طرح مانور گر دانش را تشریح کرد. هاشم هم صحبت کرد،سیدی هم صحبت کرد و من هم همینطور تا اینکه تصمیم به شناسایی مجدد گرفته شد. فردا شب باز هم ما بودیم و شیار سه گلال و آسمان نقره کوب ای که زیبا و نزدیک بود. 🌹🌹🌹 لباس های تنگ و سیاه پوشیده بودند با کفش هایش مثل پاور و پنجه های اردک. رگه های قرمز در حاشیه زیپ لباس ها بود که کمی روشن تر می زد. اگر کلاهشان را هم به لباسشان زیر می کردند آن وقت بود که حتی شناخته هم نمی شدند. اینها بچه‌های گردان شهید مدنی بودند و به فرماندهی برادرم موسی سلیمانی که در حاشیه بهمنشیر اردو زده بودند و خودشان را آماده می‌کردند برای مانور‌. آب رو در حالت مرد بود حسابی بالا آمده و هوا سرد درست قلب زمستان.بعضی از بچه ها جوراب مخصوص نداشتن سنگینی اسلحه و تجهیزات هم یک طرف، تعدادی آرپی‌جی دستشان بود و بقیه کلاش. یک ساعت از زمان تعیین شده میگذشت هنوز غواصها شام نخورده بودند. بعضی ها هم کامل تجهیز نبودند،  تا اینکه بالاخره سوار قایق‌ها شدند و آن طرف آب در نقطه شروع مستقر شدند. کادر گردان ما با من بودند و کادر دیگر گردانها هم کمابیش آمده بودند.فرمانده و جانشین لشکر هم بودند و همگی از بیرون آب تمرین بچه‌ها را نگاه می کردند. مانور مهمی بود چون عملیاتی که در پیش داشتیم آبی-خاکی بود و باید کار بریدن موانع در آب را تمرین می کردیم تا در شب حمله دچار مشکل نشویم. بچه‌ها اصل غافلگیری و باید آن موانع را به خوبی انجام دادند به طوری که وقتی به او را بریدند اما اصلاً متوجه نشدیم. حالا ساعت ۲ نیمه شب است و آب رودخانه به شدت پایین آمده است. هنوز ماموریت های فرعی به پایان رسید و بچه ها به زمین چسبیده اند.سر و صورتشان پر از گلای است باید بروند اردوگاه برای حمام. به طرف اردوگاه حرکت می‌کنیم. قندیل ماه از آسمان آویخته لباس های سیاه ، چهره های گلی و دل های زلال‌. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰 | ✍🏻 شهید سلیمانی: 🔻من معتقـدم هر ایرانی باید در خانه خود یک عکس شهید داشته باشد و حس تعلق به شهـید نبـاید در یک محـدوده مشخص به نام خانـواده‌ ی شهید باقی بمانـد... اگر در ادارات دولتی یا خصوصی و هرمکان دیگر عکس شهـید نبـاشد ، یک بی‌ معرفتی نسبت به شهـداست. شمال و جنوب تـهران و ایران و همه کشور مدیون شهدا هستند و شهیدان خودرا برای تمامی ایرانیها فدا کردند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍قسمتی از وصیت نامه شهید اسلامی نسب: - شهادت آنچنان شيرين و لذت بخش است كه با هيچ كدام،از وعده هاي دينوي او را مقياسي نيست. شهادتي كه دشمن با هيچ سلاحي عليه او نمي تواند به مبارزه در آيد و همه تيغ هاي دشمن در مقابلش كند و بي اثر است 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گنجینه‌ای تمام نشدنی! حجت الاسلام ماندگاری (ع) ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🏴 و *اختتامیه طرح و مسابقه سردار زهرایی شهید محمد اسلامی نسب* 🏴🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *حاج سید عباس انجوی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱ مهرماه ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۶/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
✨زهرایے ها شهید مے شوند! این را من نمیگویم نگاه کن نگاهشان، حتے لبخندشان هم ، عطر یاس دارد...🌼 ✨رمز پرواز یا زهراست... 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
*🔻خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!* 🔸خاطره‌ای از سردار شهید "مهدی باکری" 🔹یک روز گرم تابستان، شهید باکری (فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا) از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ 🔹جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما! 🔹مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی *🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋* http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید موهایم را اصلاح کردم دوش هم گرفتم .با حاج مهدی زارع آمدم مقر تاکتیکی ساعت هفت و نیم شب حمام داغ زمستان هم می چسبد علی الخصوص که بعد از یک جلسه چند ساعته باشد .کلاس هم برای بررسی وضعیت گردان ها و گروه آنها و همینطور زمان عملیات بود فرمانده لشکر و فرمانده گروهانها هم حضور داشتند جلسه خیلی مهمی بود .خلاصه آمدیم مقر رفتم داخل سنگر. هنوز جلسه غواصها تمام نشده بود من هم باید بر میگشتم مقر گردان خودمان تا آماده شوم برای فردا .در واقع برای فردا شب که شب موعود بود دو گروهان غواص داشتیم به فرماندهی موسی و روستا که در جلسه بودن و سخت مشغول بررسی نقشه عملیات فرمانده لشکر هم بود فرمانده محورهم بود تخریب و اطلاعات عملیات هم نشسته بودند سرشان پایین بود سینه ام را صاف کردم به قصد متوجه شدن آنها گفتم یا الله خسته نباشید صورتشان تاخته بود و نوری هر یک سلام و تعارفی کردند لحظاتی بعد موسی برادرم از میان جمع بلند شد و طرف من آمد دکمه جیبش را باز کرد کارت شناسایی و مقداری پول داشت که به من، داد نگاهمان به هم گره خورد و برای لحظاتی تصویر موسی در نگاهم مات شد که به هم خورد خودم را در آغوش موسی به جلسه برگشت اما طاقت نیاوردم. باردیگر صدایش کردم این بار من بودم که او را در آغوش گرفتم به هرحال عملیات بود و احتمال داشت.. از بالای شانه های موسی چشمم به فرمانده لشکر افتاد که با سینه دستش قطرات اشک را از روی کالک کنار میزند یکی از بچه‌ها صدایش را بلند کرد. _سلامتی رزمندگان اسلام صلوات . من هم اگر چه در دلم بود بچه ها را یکی یکی در بغل بگیرم و وداع کنم اما به خاطر حاج نبی خداحافظی کردم و شهر قصر را به مقصد مقر گردان پشت سر گذاشتم برمیگردم . سیاهی شب متراکم است فکر می کنم به گریه های موسی و اشک های حاجی نبی عجب آسمان پر ستاره ای است 🌹🌹🌹🌹 یواش یواش آماده می شدیم برای عملیات و وسایل و لوازم هم یکی پس از دیگری آماده می شد . نیروها آموزش لازم را دیده بودند تدارکات کارهای خود را انجام داده بود ادوات پیش بینی لازم کرده بود تخریب و وسایل و مواد منفجره تهیه دیده بود شناسایی کار خود را کرده بود و بالاخره همه واحدها و وظیفه خود را انجام داده بودند حالا نوبت فرمانده گردان ها بود که بروند و معبر های خود را ببینند گروه پیام زدند که مقرر شهید کرامت یعنی منطقه خیبر باشید .ما حالا اهوازی نماز مغرب و عشا را در پایگاه شهید دستغیب اهواز خواندیم شام هم مهمان برادر مهدی زارع بودیم فرمانده گردان امام حسین که شیرینی ماشین پیکانی باشد که برنده شده اند. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿