🌷 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷
بہ نام خالق هستی ؛
همان خدایی ڪه مرا آفرید ،
اینگونہ پرورش داد و مشتاق خود نمود .
« معبودی ڪه بنده نوازیش بی حد شرمسارم ساختہ است .»
معشوقی ڪه قلبم در آستانہ وصالش ملتهب است و بی تاب ؛
« آنگونہ ڪه هر آینہ نزدیڪ است بہ شوق لقایش قالب تهی ڪنم و تا ملڪوت پر گشایم ....»
✍ : فرازی از وصیت عاشقانہ شهید مدافع حرم ابوذر داوودی ،
« نشر بمناسبت #سالروز_شهادتشان »
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
🔻 ولادت : ۱۳۶۹/۶/۲۹ ، ﺭﺳﺘﻢ
🔺شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۵ ، سوریہ
🌷🌱 🌷🌱🌷
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاهم*
خیابان داریوش مملو از جمعیت بود و راهپیمایی سراسری. همه را بستن به رگبار.از جوی آب خودمان را رساندیم به مسجد ولیعصر از یکی از درهای مسجد که وصل میشد به خیابان دهنادی فرار کردیم.چون دائم توی تظاهرات شرکت می کردیم همه با خودشون فکر می کردند که این سه نفر بالاخره تا شهید نشن آروم نمیگیرن.بعد از پیروزی انقلاب و بازگشایی مدارس وقتی رفتیم مدرسه معلم ها با شوخی و خنده گفتند:
_شما زنده اید سه تفنگدار!
باید خاطره دوستش محمدصادق چمن ماه را براتون تعریف کنم. چیزی که از خودشان شنیدم مربوط به دوره آموزشی بسیج در سالهای اول انقلاب میشه. سال ۵۸؛
_به خط بشید عجله کنید.
سراسیمه از خواب پریدم. هاج و واج اطرافم را نگاه می کردم که هر کسی به طرفی می دوید.
_صادق چرا نشستی بلند شو..
بلند شدم تیری از کنار سرم گذشت.
_دست بزار رو سرت پسر. چه کار داری می کنی؟ صادق ببین علی کجاست ؟بچه تیر نخورده باشه .! مواظبش باش! صادق بجنب ..
یک لحظه به خودم اومدم و کنار بچه ها به خط شدم و اسلحه ام را پیدا کردم گرفتم دستم. بعد از اینکه تیراندازی که از طرف قرارگاه انجام می شد، تمام شده و آب از آسیاب افتاد.همینطور نگران علی بودیم. علی بهروج کم سن و سال بود. حین تیراندازی فکر همه به سمت علی رفته بود.
_بچه ها علی کجاست پیداش کنید؟
یک دفعه وسط نگرانی های ما علی از زیر پتو آمد بیرون.
_من اینجام!
تا علی از زیر پتو اومد بیرون زدیم زیر خنده.
_علی تو هنوز خواب بودی؟ این همه تیراندازی شد تو رو خواب برده بود؟
_نه بیدار شدم از دست این که نکنه تیر بخورم رفتم زیر پتو.
همین که این حرف را زد همه زدیم زیر خنده.
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رمز ابهت جهانی امام خمینی(ره) از زبان شهید سلیمانی
🔺سردار شهید قاسم سلیمانی در سخنانی رمز ابهت جهانی امام خمینی(ره) را با استناد به حدیثی از امام صادق(ع) تشریح میکند.
#نهضت_امام
#امام_امت
🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عملیات محرم بود، قرار بود مقداری مهمات و آذوقه برای رزمندگان که در حال پیشروی بودند ببریم. تا شب قبل، جاده مواصلاتی در دست عراقی ها بود، برای همین گرای دقیق آن را داشتند و بی وقفه گلوله کاتیوشا و خمپاره بود که روی جاده فرود می آمد.
از چند رانندهای که در بُنه داشتیم، هیچ کدام حاضر به بردن مهمات از این جاده نشدند. به حاج اسکندر می گفتند: حاجی اجازه بده آتش سبکتر که شد، می بریم!
اما حاج اسکندر می گفت: بچه ها الان نیاز دارن!
حاج اسکندر منتظر آنها نشد، کلاشش را برداشت، پشت یکی از ماشین ها که آماده بود نشست. اولین بار بود که واقعاً احساس می کردم، آخرین بار است که حاج اسکندر را می بینم. رفتم جلو شوخی و جدی گفتم: حاجی خدا رحمتت کنه، برو به سلامت!
گلوله های کاتیوشا بی وقفه به جاده می نشست اما حاج اسکندر با مهارت و مارپیچ از میان انفجار ها عبور می کرد تا مهمات را به رزمندگان برساند،واقعا شجاعتش ستودنی بود...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
زدست رفته
شَکیبم ؛
خدا کندکه شود
نَصیبم ؛
زیارت ِ صحن وسرای ِحضرتهادی
#السلام_علیڪ_ایها_النقےالهادے✋
#شهادت_امام_هادی(ع) 🥀
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد🏴
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🏴🏴🏴🏴🏴
#رسم_خوبان
‼️ابوذر پرچمی منقش به اسم حضرت عباس بر سر در خانه نصب میکند و میگوید « هر کسی برای دفاع از حرم زینب رود باید مثل حضرت عباس شهید شود.
‼️ابوذر در کارهای خانه با من همکاری میکرد. یک شب تب داشتم تا صبح نشست. من میگفتم حالم خوبه اما ابوذر میگفت من راحتم تو بخواب».
‼️نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمیافتاد، صدقه میداد، به نیازمندان کمک میکرد، به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد و همین خوبیهایش مرا مطمئن میکرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست. وقتی برای آخرین ماموریت بار سفر میبست من تا صبح کنارش نشسته بودم و کمکش میکردم».
‼️همان شب به ابوذر گفتم خیلی مواظب خودت باش. من و محدثه اینجا منتظرت هستیم. گفت چشم حاج خانوم ولی یک خواهش دارم اگه به سلامت برگشتم که هیچ، اما اگر شهید شدم محدثه را به تو وتو را به خدا میسپارم».
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ابوذر_داوودی🌷
#سالروز_شهادت
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🛑 #گــزارش 🛑
♦️ذبح قربانی روز اول ماه رجب (پنجشنبه ۱۴ بهمن)
➖🔻➖🔻➖
به حمدالله ،در روز اول ماه رجب طبق رسم ماهیانه و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ حضرت زهرا(س) , ﺗﻌﺪاﺩ ۳ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در مناطق فقیرنشین شیراز در ﺑﻴﻦ ۹۵ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ،توزیع گرديد .
خداوند این عمل را مورد قبول درگاه خود و عملی در جهت تعجیل فرج مولایمان قرار دهد...
🔻🔻🔻🔻
شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر #صلوات
🌷▫️🌷▫️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬــﺪاےﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴــﺮاﺯ
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃اروند، هر چیز در مسیرش باشد می برد
حتی #دل ها را
#اروندبزرگترین_گلزارشهداآبی_دنیا🥀
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✍دلنوشته زیبای شهید ۵ روز قبل از شهادت...
💠 من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است.
من آن قطره بارانی ام که از آسمان باریده و بدون اینکه بین راه بخار شود به زمین رسیده است.
من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آنها را متحول کرده است.
من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه ای را پر کند.
من آن دانه ی شن طبسم به همراه خیل یاران تا بار دیگر اگر لازم شد حادثه ی طبس را بسازیم.
من آن گل از گل های بهارم که می در خشد و باید بدرخشد و کسی او را نمی شناسد و نباید بشناسد .
من آنم که می خوانم ،که می مانم ، می سازم ، می جنگم ،
من آنم که #یارمهدی می مانم ، من آنم که گوش به صدایم
من آن که به دنبال صدای جمیل و رسای آن مهدی (فتبعوه) هستم.
من آنم که باید بگیریم ، من آنم که باید بخندم ، من آنم که باید انتقام #سیلی زهراهای کوچک را بگیرم
به فرمان مولایم، سیدم ، آقایم ... مهدیم
#شهیدمدافع_حرم عسگر زمانی
#شهداي_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاه_و_یکم*
تقریباً ده نفری از بچه های مسجد بودیم که ما را آورده بودند آموزش توی پادگان امام علی که در باجگاه شیراز بود.سال ۱۳۵۸ بود و از همه پایگاهها و مسجد آن نیروها را برای دورهی آموزشی آورده بودند. تابستان بود و هوا خیلی گرم.فضای اردوگاه برای ما خیلی نا آشنا بود ولی چون ما ده نفر که با هم دوست بودیم از همان ابتدای ورود مان به مسجد الصادق با هم بودیم و توی نگهبانی ها و فعالیتهای فرهنگی مسجد هم همیشه با هم همکاری میکردیم دیگه خیلی بهمون سخت نمی گذشت.
روزهای کلاس آموزشی بودیم و شب ها استراحت میکردیم تقریباً ده روزی از آموزش ما میگذشت که این اتفاق تیراندازی شبانه پیش آمد.
ساعت ۲۲ یا ۲۳ شب بود که تیر اندازی شد.بچه ها هم همین طور مشغول صحبت درباره تیر اندازی که چطور پیش آمد بودند. هرکسی استدلالهای خودش را داشت. یکی میگفت: من اول بیدار شدم
یکی دیگه میگفت: عوض صدای یک تیر اومد.
_بچه ها صبر کنید فردا از غلامعلی می پرسیم خودش نگهبانی می داد می دونه چه اتفاقی افتاده.
فردا صبح که غلامعلی را دیدیم پرسیدم چی شد یک دفعه تیراندازی از کجا شروع شد؟
_دیشب که نگهبانی می دادم متوجه شدم که افرادی می خواستند وارد پادگان شوند و من شروع به تیراندازی کردم و در جواب من نگهبانان دیگر هم این کار را انجام دادند و این شد که دیشب تیراندازی شدید پیش آمد.
_خدا را شکر که اتفاق خاصی پیش نیامد.
قضیه علی را هم که رفته بود زیر پتو و بعد از تیراندازی آمد بیرون براش تعریف کردیم و کلی خندید.
بعد از دوره آموزشی متوجه شدیم قضیه تیراندازی چیز دیگه ای بوده و غلامعلی قصد رازداری داشته.
یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت:صادق میدونی تیراندازی که شب توی اردوگاه پیش اومد و برای ما خاطره شد داستانش از چه قرار بوده؟!
_غلامعلی که بهمون گفت.
_نه غلامعلی قصد رازداری داشته.
_پس چی بوده؟
_رزم شب.
_رزم شب؟! مگه میشه؟!
_بله بچههای اردوگاه با غلامعلی که بالای ساختمان نگهبان بوده هماهنگ کرده بودند که شب ساعت ۲۲ تیراندازی را شروع کنند که ما آمادگی رزمی داشته باشیم و نیروها متوجه نشن و بدون آمادگی شروع به دفاع کنند.
_غلامعلی به این دلیل نگفته چون بهش گفته بودن نگو..
با اینکه دوست صمیمی غلامعلی بودم ولی رازداری کرده بود و تخلفی نکرده بود که به من بگه نترس آمادگی داشته باش که قرار تیر اندازی بشه.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی اشکآلود از رهبر انقلاب
🔹امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود بیمحابا میرویم تا لحظه شهادت.
#شهادت_آرزومه
🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷اواخر سال 61 بود، به هر در زده بودم تا به جبهه بروم، به خاطر سن و جثه کوچکم رد می کردند. بالاخره قاچاقی و بدون حکم مأموریت به جبهه رفتم، مرا به بنه تدارکات فرستادند و تحویل حاج اسکندر دادند تا تکلیفم مشص شود.
زمستان سردی بود. من هم لباس مناسبی نداشتم. رفتم پیش حاج اسکندر و گفتم: لباس مناسب ندارم. بنده خدا هرچه لباس های انبار را زیر و رو کرد تا آورکوتی به اندازه تن من پیدا کند، پیدا نشد!
آن روز ها، قد و قواره کوچکی داشتم، خیلی کوچکتر از اورکت های نظامی. بی خیال شدم. روز بعد دیدم حاج اسکندر به سمت من می آید. به من که رسید یک کاپشن کوچک از ماشینش بیرون آورد و به دستم داد و گفت: بپوش!
پوشیدم. اندازه ام بود. گفتم: حاجی از کجا؟
خندید و گفت: رفتم اندیشمک، آنقدر در بازار گشتم تا یک کاپشن اندازه قد و قواره تو پیدا کردم و برات خریدم
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی میگشت که خود را به این حضرت نزدیکتر کند.
🔹 یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم.
🔹پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانهای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم».
#شهیدمحمدمسرور
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_فارس
#سالگرد_شهادت
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷
🌷🌿🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃لحظاتی منتشر نشده از آخرين غبارروبی حاج قاسم سليمانی در حرم امام هادی (علیه السلام)
#شهدا رایاد کنیم با ذکر صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨✨
آستين خالي ات...
نشان از مردانگي ست!!!
بااين دودست سالم،
هنوز نتوانسته ام قنوتي اينچنيني
بخوانم ... ♥️
#شهيد_حسين_خرازي
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات💚
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد .
برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد.
هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند.
یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم.
عید سال 95 سفارشی که علی کرده بود را انجام دادم . به اتفاق فرزندانم به دیدار این عزیزان رفتیم...
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدعلی_جوکار
#شهدای_فارس🌹
#شهادت:16بهمن 1394_سوریه
🌷🌿🌷🌿🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاه_و_دوم*
سه سال بعد از شروع جنگ که دوره آموزشی پاسداری ۲۲ را می گذراندم غلام علی هم دوره آموزشی پاسداری بود. سال ۱۳۶۲ که غلامعلی به عضویت سپاه در آمده بود. من با ماشین میرفتم توی منطقه و بهش سر میزدم. غلامعلی دسته مخابرات بود و من دسته مهندسی. دلم خیلی هواشو کرده بود. پرسیدم و گفتند توی خط عین خوش هست. آدرس گرفتم و رفتم. نزدیک شدم و از چند نفر پرسیدم:
_ببخشید شما غلام علی رهسپار را می شناسید؟
یکیشون همین که خواست جوابم بده یک موتوری ترمز زد و گفت:صادق
سر برگردوندم دیدم غلامعلیه.
_پسر تو اینجا چه کار میکنی ؟چقدر دلم برات تنگ شده بود.
همدیگر را گرفتیم توی آغوش.
_صادق دلم خیلی هواتو کرده بود. از دور شناختمت.
_منم دلم خیلی هواتو کرده بود به خاطر همین سراغت رو گرفتم گفتند اینجایی.
دستمو گرفت و من رو برد سنگر مخابرات. نشستیم و غلامعلی چایی آورد و خوردیم. از خاطرات مسجد و دوره آموزشی گفتیم و خندیدیم.
_راستی صادق میخوای زنگ بزنی به خونتون؟!
_خونه ؟!از اینجا؟!
_بله همین جا دیگه شمارت را بده تا بگیرم با مادرت حرف بزن.
تقریباً یک دقیقه با تلفن صحبت کردم.انگار دنیا را بهم داده بودند تا اون روز فکر نمیکردم بشه مستقیم از خط مقدم به منزل تلفن کرد.
🌹غلامعلی علاوه بر رازداری دلسوز و فداکار هم بود. میدونستم دلسوزی غلامعلی مربوط به خونه و اقوام نیست و توی جبهه هم همینطوره.یک روز که عبدالرحمان تاریخ از دوستان غلامعلی برای عیادت پدر غلام آمده بود گفتم بچه ام خیلی دلسوز و فداکار بود اگه الان بود خیلی به پدرش می رسید.
_آره حاج خانم غلامعلی توی دلسوزی و فداکاری نمونه بود. اسم فداکاری آوردی بذار خاطراتی که با غلامعلی دارم براتون تعریف کنم:
_بچه ها عجله کنید! بجنبید ...دیر میشه! بعد از نهار باید بریم برای تحویل گرفتن خط..
قرار بود فردا عملیات داشته باشیم مدتی بود اومده بودیم پادگان برای آموزش و بعد از اون ما را فرستادند جبهه شوش که منطقهای ماسهای بود.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ﻛﻠﻴﭗ...
🔹ﻭﺩاﻉ ﺷﻬﻴﺪ مدافع حرم ﻋﻠﻲ ﺟﻮﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻧﺶ😭
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ ..
🍃
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻠﻲ ﺟﻮﻛﺎﺭ
#اﻳﺎﻡ_شهادت 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷غروب که می شد باک ماشینش را پر می کرد و آماده رفتن می شد. می گفتم: کجا به سلامتی؟ می خندید و می گفت: باک پُر باشه، نیاز می شه!
تاریک که می شد غیبش می زد. دم صبح یا روز بعد بی سیم می زد و می گفت: کردستانم... جزیره ام... اهوازم، تهرانم و...
کم کم فهمیدم شب ها می رود راه ها و مسیر های مختلف را برای کارهای تدارکاتی اش شناسایی می کند. نظرش این بود که برای پشتبانی از نیروها، باید تمام مسیرهای منطقه را بلد باشد. آنقدر در این راه ها رفته بود که تمام مناطق جبهه را مثل کف دست می شناخت و همیشه سایر یگان ها برای پیدا کردن یک راه خوب سراغ حاج اسکندر می رفتند. دل نترسی داشت. بعضی شب ها، لباس مندرس عراقی را که داشت به تن می کرد.دوزاری ام می افتاد امشب می خواهد به سمت خط عراقی ها برود. یک روز از همین سفر های شبانه برگشت. شیشه های ماشینش پودر شده بود و سقف و بدنه ماشین هم ضربه خورده بود. گفتم: حاج اسکندر چی شده؟
خندید و گفت: چیزی نشده، گلوله توپ خورد بغل ماشین، ماشینم چند تا چرخ خورد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دوستش میگفت:
توی مدتی که عراق بود
وقتی میخواست به کربلا بره
روی صورتش چفیه میانداخت و میگفت:
اگر به نامحرم نگاه کنی؛ راه شهادت بسته میشه..:)
🌷شهید هادی ذوالفقاری.
📙پسرک فلافل فروش
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | #شهدا
🔻شهیدان در برترین تجارت عالم برنده شدند...
#سخن_فرمانده
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊️شهدا ثابت کردند
میتوان زمینی بود
اما نفس را
وُسعت بخشید
بھ طوری کھ
آسِمان و زمین را در برگیرد
و خداوند
مباهات کند به ما
در برابر فرشته هایش
همانها که معترض بودند از
خلقت انسان✨
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
رسته اصلی پژمان تک تیرانداز بود، اما بعد ازشهادت پژمان متوجه شدم، که در سوریه هم، بین دوستانش به آچار فرانسه معروف بوده است.
دوستانش میگفتند: از پست که برمیگشت میگفت:
خُب، بگید چکارهست من انجام بدهم. میگفتیم:
بابا پست بودی خستهای برو استراحت کن. میگفت:
نه، وقت برای استراحت زیاده، فعلاً وقت کار است.
هر روز مشکلات فنی قرارگاه را درست میکرد و کار بچهها را راه میانداخت، شب دستانش را بههم میزد و با خوشحالی میگفت:
خوب خدا را شکر امروز مفید بودم.
#شهید پژمان توفقی
شهید مدافع حرم
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاه_و_سوم*
بعد از ظهر ما را بردند و خط را تحویلمون دادند و گفتند فعلاً بمونید تا تکلیف مشخص بشه. منطقه ای ماسه ای و فاقد سنگر بود.سنگر جمعی داشت اما سنگر انفرادی و دیده بانی و مراقبت نداشت. بچه ها به خاطر طی مسافت طولانی خیلی خسته بودند.
_بچهها حالا ما باید نگهبانی بدهیم و تا صبح از این خط حفاظت کنیم.
_نه ما خیلی خسته ایم اینجا که سنگری هم نیست.
من که مسئول دسته بودم باید به هر طریقی بچه ها را راضی می کردم.
_خوب باید خودمون سنگر بزنیم.
_الان که خیلی خسته ایم
_بچه ها شما برید استراحت کنید فعلا من می مونم و نگهبانی میدم تا مشکلی پیش نیاد.
_غلامعلی تو هم خسته ای خودت تنهایی که نمیتونی محور رو به دست بگیری.
_آقای تارخ من خسته نیستم امشب میمونم نگهبانی میدم تا بچه ها استراحت کنند بعد سنگر میزنیم.
بچه ها وقتی ایثار و فداکاری غلامعلی را دیدند گفتند:آقای تارخ پس نصف شب ما را صدا کن تا بریم نگهبانی بدیم و غلامعلی بیاد استراحت کنه.
هر کدام از بچه ها گوشه ای افتاده بودند چون که مسافت طولانی اومده بودیم و همه خیلی خسته بودند.
_خدایا این غلامعلی چقدر فداکاره.اونم مثل بقیه خسته از ولی به روی خودش نمیاره و حاضر دائم راه بره و نگهبانی بده.
برای راحتی بچه ها و روحیه دادن به آنها خیلی تلاش می کند.یادم افتاده بود به سال ۱۳۶۰ که از طرف پایگاه مسجد که توی خیابان اصلاح نژاد بود اردویی نظامی تفریحی برای آمادگی جسمانی بچه ها برگزار کردیم رفتیم استهبان.توی مسیری که سوار یک مزدا وانت بودیم و بچه ها خیلی توی خودشان بودند و ناراحت. غلام علی بلند شد و به بچه ها گفت:
_بچه ها چی شده چرا ناراحت و ماتم زده هستید؟! کی مرده مگه؟!اینها رو نگاه کن یالا شروع کنید من میخونم شما کف بزنید و جواب بدید!
«بدی بدی خیلی بدی ...صدام بدی ..خیلی بدی. »
_اکبر چرا تو دست نمیزنی ؟یکم بخند .بچه ها بخونید.
همه بچه ها زدن زیر خنده و کف می زدند .همون اول کار روحیشون عوض شد.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت تکاندهنده حاج قاسم سلیمانی از روزی که امام خمینی احساس کرد توسط ساواک ربوده شده
#امام_امت
#دهه_فجر
#حاج_قاسم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عملیات والفجر 1 بود. برای آوردن تعدادی از رزمندگان به خط رفتم که دیدم دشمن در حال پیش روی است. دور زدم که برگردم، ماشینم خاموش شد. یک لودر که در حال خاکریز زنی بود، ماشینم را به پشت خاکریز هل داد. صبح حاج اسکندر گفت بریم ماشینت را برگردانیم، زیر آتش نماند.
رفتیم. با اولین استارت حاج اسکندر روشن شد. نگاه کردیم دیدم در خط تعداد زیادی شهید از عملیات شب قبل افتاده است. حاج اسکندر گفت تو دل جمع کردن این شهدا را نداری، دیشب بچه ها مسموم شدند، اسلحه و مهماتشان را رها کردند و عقب رفتند، تو اسلحه ها را جمع کن، من شهدا را.
با حوصله پیکر حدود سی شهید را جمع کرد و پشت همان ماشین گذاشت. انگار ماشین همان جا مانده بود تا این شهدا را به عقب منتقل کند. با هم برگشتیم زبیدات، یک هلیکوپتر آمد و شهدا را به عقب منتقل کرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢
یڪبارڪہجلوے دوستانمقیافہ
گرفتہ بودمابراهیم ڪنارمآمدو
آرامگفت :نعمتے ڪہخداوندبہتو
دادهبہ رخدیگراننڪش..!
↵شَھیـدابـراهـیـمهــادی••
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
و *🇮🇷گرامیداشت #شهید غلامحسن اتحادی🇮🇷*
🔹با حضور خانواده معظم شهید
🎙با سخنرانی *حجت الاسلام حافظ*
و #بامداحی برادر *حاج حسن حقیقی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۱بهمن ماه۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
شهدا نجواهای ما را ميشنوند🕊️
*اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم را میبینند
✨چنان سريع دستگيری ميکنند که مبهوت ميمانی
اگرواقعا به آنها دل بسپاری با چشم دل، عناياتشان را ميبينی✨
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
پسرم محمدمهدی تازه به دنیا آمده بود. به خانه پدر رفتم.
یک شب پسرم بی تابی می کرد. گهواره را وسط سالن پذیرایی گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن و لالایی خواندن. ولی فایده ای نداشت. عسکر به خانه آمد
. مرا در آن وضع دید. محمدمهدی را گرفت و گفت: شما بروید و بخوابید. گفتم: داداش بچه بی تابی میکند... گفت: ایرادی ندارد شما بروید و استراحت کنید. آن موقع عسکر ۲۰ ساله بود. به اتاق رفتم. چند دقیقه ای گذشت و دیگر صدای گریه بچه نمی آمد. خوب که گوش کردم صدای زیارت عاشورای عسکر را شنیدم. آن شب عسکر در کنار گهواره محمدمهدی با صوتِ دلنشینش، زیارت عاشورا را برای محمدمهدی خواند و او تا صبح راحت خوابید.(راوی خواهرشهید)
#شهید عسکر زمانی
#شهدای مدافع حرم
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید