eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
در کتابخانه مدرسه جلسه انجمن اسلامی گرفته بودند .احسان رو به بچه ها گفت:« آیت الله خمینی توی اعلامیه ها به مردم سفارش کردند که در مساجد حضور پیدا کنند و نماز جماعت برگزار کنند ما هم باید به سهم خودمان یک کاری بکنیم.» سعید هم دنباله حرف احسان را گرفت‌« هرکی پیشنهادی داره بگه!» بچه ها به فکر فرو رفتند .مهدی اول ازهمه گفت: من نظرم اینه که توی مدرسه خودمون یه نماز جماعت برگزار کنیم . حبیب ادامه داد :«حتی می‌توانیم از دبیرستان‌های دیگه هم دعوت کنیم برای نماز جماعت بیان» سعید سرش را به علامت تایید تکان داد:« عالیه اینطوری جمعیت هم زیاد میشه کولاک میکنه!» _کار نوشتن دعوت نامه ها با من .متن شان را مینویسم. علی دستش را روی شانه ساختمانیان زد و گفت:« من و ساختمانیان هم پیگیر چاپ و تکثیر میشیم.» _من و مرتضی هم اعلامیه‌ها را پخش می‌کنیم. روز موعود فرا رسید و نزدیکی های ظهر بچه ها کلاس ها را تعطیل کردند و داخل حیاط جمع شدند .از مدرسه های دیگر بچه ها تک تک و گروهی وارد می شدند. از ورود بچه‌ها به مدرسه ذوق زده بودند که صدای فریاد مدیر بلند شد:« اینجا چه خبره ؟!!معلومه دارید چه غلطی می کنید؟! دانش‌آموزان سریع برگردید سر کلاس هاتون !!» رگ پیشانی اش بیرون زده بود.احسان صدایش را بالا برد « می‌خواهیم نماز ظهر و عصرم آن را با جماعت بخوانیم اشکالی داره؟! مدیر عصبانیتش بیشتر شد نزدیک آمد و به چشمهای احسان خیره شد و گفت: همین دیگه اگر وقتی سر خود یکی از کلاسها را خالی کردید و گفت این نمازخانه مدرسه جلوتون رو گرفته بودم حالا کار به اینجا نمی کشید. _چه فرقی میکند؟! همیشه تو نمازخونه نماز میخوندیم حالا تو حیاط مدرسه. مدیر نعره زد :«جمع کن این بند و بساط ها را و گرنه زنگ‌میزنم شهربانی بریزه اینجا.» _ما از شهربانی نمی‌ترسیم هر کاری می خواهیم بکنین ،بکنین» _هر اتفاقی افتاد مقصر خودتی اسمت رو که دادم دست ساواک میفهمی بعد هم سریع به سمت دفتر رفت. ساختمانیان سرکی به بیرون مدرسه کشید .ماموران شهربانی در عرض چند دقیقه دور تا دور مدرسه را احاطه کرده بودند. دانش آموزانی را که به سمت مدرسه می‌آمدند را متوقف کردند. _بچه‌ها شهربانی مدرسه را دوره کرده! صدای همهمه بلند شد بعضی از دانش‌آموزان وحشت کرده بودند احسان و مهدی سعی می‌کردند همه را آرام کنند. _نترسید! هیچ غلطی نمیتونن بکنن. جرأت ندارند حتی پاشون رو تو مدرسه بزارن. مرتب وایسین تا نماز را برگزار کنیم. در مدرسه بسته شد بچه‌ها صفهای نماز را مرتب کردند .ساختمانیان رو به احسان گفت: جای مرتضی حق نگهدار و فرهنگ اصلاحی هم خالیه! احسان آهی کشید و سر تکان داد. _آره اگه موقع پخش دعوتنامه ها اون زن ساواکی شماره ماشینشون و نداده بود به ساواک گیرنمی‌افتادند .ولی به امید خدا از زندان آزاد شون می کنیم. احسان آب دهانش را قورت داد و دستش را به شانه علی زد و گفت:« برو سریع وایسا برای امام جماعت. بچه ها روزه هستند .نباید معطل شون کرد.» احسان صدای دورگه اش را بالا برد: «قامت الصلاة....‌ قد قامت الصلاة» نماز جماعت به امامت علی شفاف «تکبیرة الاحرام» نماز برگزار شد .به فاصله چند دقیقه عکاس‌ها و خبرنگارها دوره شان کردند. «دعای وحدت» بچه‌ها بعد از نماز مدرسه را به لرزه درآورد. مدیر و معاون ها مثل اسپند روی آتش شده بودند و خونشان را میخورد.... 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75