eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺒﻴﺐ_ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ #شهداےفارس #سالگردشهادت
🌸در اوج عملیات محرم بودیم. حاج نبی، فرمانده تیپ، من را به بُنه تدارکاتی فرستاد تا برای نیروهای خط مهمات بیاورم. خودم را به بُنه رساندم. تا بچه ها ماشین مهمات را پُر کنند، شنیدم حبیب دنبال من می گردد. دوزاری ام افتاد که می خواهد به خط بیاید. گفتم: من کاری با حبیب ندارم. هر که با من جلو آمد خورد، من هم کسی که همه رویش حساس هستند را جلو نمی برم. بچه های بنه، مقاومت می کردند که حبیب جلو نرود و او را از اینجا هم عقب تر بفرستند، حبیب هم می دانست که اگر کسی بتواند او را به جلو ببرد من هستم، روی همین حساب خیلی در دیدش نمی رفتم. بلاخره پیدایم کرد. گفت: سید مشکل من فقط به دست تو حل میشه! - اگر بیای بر نمی گردی ها؟ - برای همین بر نگشتن می خواهم بیام! - چی گیر من میاد؟ - شفاعتت می کنم! - این جور زبونی نمیشه، به کی قسم می خوری؟ - به جدت فاطمه الزهرا! - پس یا علی، آماده باش، ماشین مهمات پر شد حرکت می کنیم. تا خبر به شیخ اسدالله حجازی فرمانده حبیب رسید، خودش را به من رساند و گفت: هر که را می خواهی ببر، جز حبیب. - نه، وعده ای به من داد که خط نمی رم، مگر با حبیب. به هر ترتیب غروب با مهمات به شرهانی رفتیم. من باز باید بر می گشتم، گفتم: حبیب بیا بریم. گفت: نه، من قرارم با تو این بود که بیایم، نه اینکه برگردم. من برگشتم و یک بار مهمات دیگر به خط آوردم. صبح به سمت تپه 175 رفتیم. حاج نبی گفت برو یک مهمات دیگر بیار. - اگر من نرم؟ - کس دیگه ای غیر از تو نمی ره. رفتم به سمت حبیب و گفتم: حبیب بیا بریم. - نه، من دیگه به آرزو هام رسیدم. - تمام؟ - تمام. رفتم مهمات را آوردم. وقتی پای تپه رسیدم، دیدم [شهید] حاج مهدی زارع داره می آید و دست تکان می دهد که نیا. وقتی رسید گفت: برگرد که تپه سقوط کرد. - کو حبیب؟ - حبیب همان جا خورد و ماند. - راهی نیست برش گردانیم؟ - نه، فقط برو که مهمات دست عراقی ها نیافتد. من ماندم و وعده شفاعتی که سال ها برایم از حبیب به یادگار مانده است. 👆به روایت سید محی الدین خادم 🌸🌷🌸 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🍃 👇 ۱۹ آبان، سالروز شهادت، عارف الی الله شهید مفقود الجسد حبیب روزی طلب 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ #ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮ ﺣﺒﻴﺐ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ 🌷با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح! خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید... زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه... تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت. حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد😭. هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند... بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند... ﺁﺭﻱ ...و اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺣﺒﻴﺐ ﺑﻪ ﻭﺻﺎﻝ ﺣﺒﻴﺒﺶ ﺭﺳﻴﺪ 🌷🌹🌷 #شهیدحبیب_روزیطلب #شهدای_فارس🌹 #ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 👇 شهادت: 1361/8/19 – تپه 175، شرهانی 🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ: ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در اثر تصادف قطع نخاع و فلج شدم. حبیب ان سال ماه رمضان در بیمارستان نمازی معتکف شد و علاوه بر من از سایر بیماران قطع نخاعی پرستاری می کرد. پس از ترخیص هم کنارم بود. تا روزی که عازم جبهه بود. گفت :من به جبهه می روم, اگر شهید شدم, اولین چیزی که از خدا می خواهم شفای توست… مدتی بعد حس کردم انگشت پایم تکان می خورد. به پزشکم نشان دادم گفت: غیر ممکن است. اما به مرور بهبود پیدا کردم… بعد ها دیدم ان روز که انگشت پایم تکان خورد روز حبیب بود ** 🌷 🌹 🌹 🌷🌹🌷🌹🌷🌹 *ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ* ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در اثر تصادف قطع نخاع و فلج شدم. حبیب ان سال در بیمارستان نمازی معتکف شد و علاوه بر من از سایر بیماران قطع نخاعی پرستاری می کرد. پس از ترخیص هم کنارم بود. تا روزی که عازم جبهه بود. گفت :من به جبهه می روم, اگر شهید شدم, اولین چیزی که از خدا می خواهم شفای توست… مدتی بعد حس کردم انگشت پایم تکان می خورد. به پزشکم نشان دادم گفت: غیر ممکن است. اما به مرور بهبود پیدا کردم… بعد ها دیدم ان روز که انگشت پایم تکان خورد روز حبیب بود ** 🌷 🌹 🌹 🌷🌹🌷🌹🌷🌹 *ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ* ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ🏴 🌷با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح! خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید... زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه... تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت. حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد😭. هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند... بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند... ﺁﺭﻱ ...و اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺣﺒﻴﺐ ﺑﻪ ﻭﺻﺎﻝ ﺣﺒﻴﺒﺶ ﺭﺳﻴﺪ 🌷🌹🌷 🌹 🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🔺🔺🔺 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ🏴 🌷با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح! خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید... زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه... تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت. حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد😭. هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند... بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند... ﺁﺭﻱ ...و اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺣﺒﻴﺐ ﺑﻪ ﻭﺻﺎﻝ ﺣﺒﻴﺒﺶ ﺭﺳﻴﺪ 🌷🌹🌷 🌹 🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🔺🔺🔺 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وقتی تیراندازی تمام میشود و نفرات با مربی جهت امتیازبندی بطرف هدف ها میدوند، همه میبینند حبیب منقلب است و گریه میکند و وقتی به هدف میرسد بیشترگریه میکند! به او میگویند چه شده!؟ میگوید یاد روز قیامت افتادم که هرکس بطرف هدف و سیبل خود میرود و کسی نمی آید که ببیند من چه کرده ام. مانند قیامت همه در حال فرار، به دنبال اعمال خود هستند! وقتی به هدف نزدیک شدیم دیدیم تعداد خیلی کمی تیر نزدیک هدف یا به هدف خورده و بیشترش به خطا رفته است! بیاد اعمالم افتادم که دراین دنیا خیال میکنم همه درست است و همه به هدف قبولی باری تعالی خواهد رسید. اما روز قیامت معلوم میشود که چقدرش مقبول حق تعالی است! https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
وقتی تیراندازی تمام میشود و نفرات با مربی جهت امتیازبندی بطرف هدف ها میدوند، همه میبینند حبیب منقلب است و گریه میکند و وقتی به هدف میرسد بیشترگریه میکند! به او میگویند چه شده!؟ میگوید یاد روز قیامت افتادم که هرکس بطرف هدف و سیبل خود میرود و کسی نمی آید که ببیند من چه کرده ام. مانند قیامت همه در حال فرار، به دنبال اعمال خود هستند! وقتی به هدف نزدیک شدیم دیدیم تعداد خیلی کمی تیر نزدیک هدف یا به هدف خورده و بیشترش به خطا رفته است! بیاد اعمالم افتادم که دراین دنیا خیال میکنم همه درست است و همه به هدف قبولی باری تعالی خواهد رسید. اما روز قیامت معلوم میشود که چقدرش مقبول حق تعالی است! شهادت 🌱🌷🍃🌱🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.