eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،اگرباحــفظ‌ آیدی و لوگو باشه بهتر تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * برای ناهار باید توی صف ایستادن کاکاعلی گذاشته محتوی سبکه ردیف شدند رفت آخر صف ایستاد. یک نفر از بچه ها که غذایش را زودتر گرفته بود آمد که آن را به کاکاعلی بدهد و خودش دوباره توی صف بایستد. قبول نکرد و گفت: نه کاکا به شما چه من ما با هم هیچ فرقی نداریم. گفت: آخر شما فرمانده ما هستیم و احترام شما بر ما واجبه. ۱کاکا علی دست روی شانه اش گذاشت و گفت نه اینطوری حساب نکن من کوچک همه شماها و خادم تان هستم بین من و شما هیچ فرقی نیست. من مسئولم که ببینم به همه شما غذا میرسه یا نه. اگر رسید می گیرند اگر نرسید نمیگیرم. باید فکر غذای تان باشند نه اینکه زودتر از شما غذا بگیرم. عکس با چند نفر از بچه ها رفتند برای انجام ماموریت در روستای کنار کارون و یکی از خانه های روستایی را برای اقامت انتخاب کردند. روستا خالی از سکنه بود کسانی که قبلاً به این جا آمده بودند رد پای شان همه جا معلوم بود. خرده نان قوطی خالی آشغال و هر کس هر چی دیده بود ریخته و رفته بود دنبال کارش. کاکا علی و بچه ها هم فقط قرار بود چند شب شناسایی کنند و بعدش هم برگردند مقرر شان. هنوز از زمین نشسته بودند که دیدند کاکاعلی بدون اینکه به کسی چیزی بگوید کیسه بزرگ برداشته و رفت سراغ آشغال ها،آنهم با وسواس خاصی به طوری که آشغال های ریز مثل برگ درختان را هم جمع می کرد.بچه‌ها که مشغول استراحت کاکاعلی جمع می‌کند آمدند کمک و حیات را تمیز تمیز کردند. یکی از بچه‌ها با خیلی هم لازم نیست زیادی تمیز کنیما ما فقط چند روز اینجاییم. کاکاعلی گفت :درست می‌گی اما ما مسلمانیم و این مسلمانی هم باید از دور معلوم باشه .پاکیزگی هم فرمودن شرط مومن بودنه‌. شب ساعت ۲ بعد از نیمه شب با صدای تق تق آرامی که به در زد احمد قلی کارگر از خواب بیدار شد. کاکا علی با لحنی پر از شرمندگی گفت: کاکا یک چیزی لازم دارم و چون خیلی لازم بود مجبور شدم از خواب بیدارت کنم. احمد قلی با خوشحالی آن وسیله را آورد کاکاعلی گرفتش توی بغل و بوسید و گفت: حلالم کن کاکا. احمد قاری با تعجب گفت حلالت کنم برای چی کاکاعلی سرش را پایین انداخت و گفت: برای اینکه این وقت شب اومدم از خواب بیدارت کردم شرمندتم حلالم کن. احمد قلی گفت: این وظیفه من نوکر شما هستم. کاکاعلی در حالی که داشت از خجالت سرخ می شد گفت: ما نوکر امام حسینی .من کیم؟ این حرف ها را بزار کنار . من فردا باید جواب خدا را بدم اگه بپرس نصفه شب یکی از بندهای منو از خواب بیدار کردی چی باید بگم!؟ بالاخره آن سرتا احمد قلی کارگر نگفت حلالت کردم کاکاعلی دست از سرش بر نداشت. دستور داده بود که به بچه هایی که شب‌ها برای شناسایی و باز کردن معابر به خط عراقی‌ها می‌رفتند غذای بهتری بدهند تا تقویت شوند و توان کار کردن را داشته باشند. با اینکه طالبان خودش هم همراه بچه ها برای شناسایی می رود ولی از غذای بهتر استفاده نمی کرد و از همان غذا می‌خورد که بقیه لشکر می‌دادند. فردا شب رفتن شناسایی و خسته و کوفته و غبار گرفته برگشتند.خواست ببیند که غذای پیدا می‌شود که رفع گرسنگی کند یا نه غذا آوردند تا بشقاب بیشتر از حد معمول پر بود. صدای زد و گفت :چرا این کار را کردید؟ گفتند کدوم کار؟ همین که برای من غذا بیشتر ریختیم گفتند خودتون گفتید بچه‌هایی که شبا با شناسایی میرن غذای بهترین بدید تا تقویت بشن .شما خودتون هم تازه از خط برگشتین. خسته و گرسنه آید.دستتون درد نکنه ممنونم من درست و فرماندهان اما نباید غذای بیشتری بخورم باید به همین اندازه دیگر نیروها و چه لطفاً حساب آنهایی که میرن شناسایی را از من جدا کنید .چه من برم شناسایی چه نه ..غذای من ر و بیشتر نکنید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * برای ناهار باید توی صف ایستادند کاکاعلی گذاشت همه که ردیف شدند رفت آخر صف ایستاد. یک نفر از بچه ها که غذایش را زودتر گرفته بود آمد که آن را به کاکاعلی بدهد و خودش دوباره توی صف بایستد. قبول نکرد و گفت: نه کاکا چه شما چه من .ما با هم هیچ فرقی نداریم. گفت: آخر شما فرمانده ما هستی و احترام شما بر ما واجبه. کاکا علی دست روی شانه اش گذاشت و گفت: نه اینطوری حساب نکن من کوچک همه شماها و خادم تان هستم .بین من و شما هیچ فرقی نیست. من مسئولم که ببینم به همه شما غذا میرسه یا نه. اگر رسید می گیرم اگر نرسید نمیگیرم. باید فکر غذای تان باشم نه اینکه زودتر از شما غذا بگیرم. با چند نفر از بچه ها رفتند برای انجام ماموریت در روستای کنار کارون و یکی از خانه های روستایی را برای اقامت انتخاب کردند. روستا خالی از سکنه بود کسانی که قبلاً به این جا آمده بودند رد پای شان همه جا معلوم بود. خرده نان، قوطی خالی، آشغال و هر کس هر چی دیده بود ریخته و رفته بود دنبال کارش. کاکا علی و بچه ها هم فقط قرار بود چند شب شناسایی کنند و بعدش هم برگردند مقرر شان. هنوز از زمین نشسته بودند که دیدند کاکاعلی بدون اینکه به کسی چیزی بگوید کیسه بزرگ برداشته و رفت سراغ آشغال ها،آنهم با وسواس خاصی به طوری که آشغال های ریز مثل برگ درختان را هم جمع می کرد.بچه‌ها که مشغول استراحت بودند دیدند کاکاعلی دارد آشغال جمع می‌کند آمدند کمک و حیات را تمیز تمیز کردند. یکی از بچه‌ها با خیلی هم لازم نیست زیادی تمیز کنیما ما فقط چند روز اینجاییم. کاکاعلی گفت :درست می‌گی اما ما مسلمانیم و این مسلمانی هم باید از دور معلوم باشه .پاکیزگی هم فرمودن شرط مومن بودنه‌. شب ساعت ۲ بعد از نیمه شب با صدای تق تق آرامی که به در زد احمد قلی کارگر از خواب بیدار شد. کاکا علی با لحنی پر از شرمندگی گفت: کاکا یک چیزی لازم دارم و چون خیلی لازم بود مجبور شدم از خواب بیدارت کنم. احمد قلی با خوشحالی آن وسیله را آورد کاکاعلی گرفتش توی بغل و بوسید و گفت: حلالم کن کاکا. احمد قلی با تعجب گفت :حلالت کنم برای چی کاکاعلی سرش را پایین انداخت و گفت: برای اینکه این وقت شب اومدم از خواب بیدارت کردم شرمندتم حلالم کن. احمد قلی گفت: این وظیفه من نوکر شما هستم. کاکاعلی در حالی که داشت از خجالت سرخ می شد گفت: ما نوکر امام حسینی .من کیم؟ این حرف ها را بزار کنار . من فردا باید جواب خدا را بدم اگه بپرس نصفه شب یکی از بندهای منو از خواب بیدار کردی چی باید بگم!؟ بالاخره آن سرتا احمد قلی کارگر نگفت حلالت کردم کاکاعلی دست از سرش بر نداشت. دستور داده بود که به بچه هایی که شب‌ها برای شناسایی و باز کردن معابر به خط عراقی‌ها می‌رفتند غذای بهتری بدهند تا تقویت شوند و توان کار کردن را داشته باشند. با اینکه خودش هم همراه بچه ها برای شناسایی می رود ولی از غذای بهتر استفاده نمی کرد و از همان غذا می‌خورد که بقیه لشکر می‌دادند. فردا شب رفتن شناسایی و خسته و کوفته و غبار گرفته برگشتند.خواست ببیند که غذای پیدا می‌شود که رفع گرسنگی کند یا نه. غذا آوردند تا بشقاب بیشتر از حد معمول پر بود. صدای زد و گفت :چرا این کار را کردید؟ گفتند کدوم کار؟ همین که برای من غذا بیشتر ریختیم گفتند خودتون گفتید بچه‌هایی که شبا با شناسایی میرن غذای بهترین بدید تا تقویت بشن .شما خودتون هم تازه از خط برگشتین. خسته و گرسنه آید.دستتون درد نکنه ممنونم من درست و فرماندهان اما نباید غذای بیشتری بخورم باید به همین اندازه دیگر نیروها غذا بدین. لطفاً حساب آنهایی که میرن شناسایی را از من جدا کنید .چه من برم شناسایی چه نه ..غذای من ر و بیشتر نکنید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿