eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﻮﺩ_ﺳﺘﻮﺩﻩ #ﺷﻬﺪاﻱ_فارس
گزارشگرازحـاج محمود سوال كرد:اگر جنگ تمام شودشـماچه مےکنيد؟ حاج محمودگفـت: اگرمادرجـنگ پيروز شويــم وعراق را ازدست بعـثيون آزاد كنيــم به سمـت هدف اصلےخود ميرويم،هدف مـا آزادے قدس اسـت و تا روزےكه زنده بـاشـيم به دنبـال آزادے قدس شـريف هستيـم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
پروازڪردن ، ربطے بہ بال ندارد... دل مے خواهد... دلی بہ وسعت آسماڹ... دل را باید آسمانے ڪرد... خوشا آنانے ڪه بالے نداشتند ولے... راه آسماڹ را یافتند شهدا شرمنده ایم 🍃
🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 عطر ِ شما پیچیده میان ِ 💫 #خاطراتـــمــ ! عمیق تر نَفَس میڪشمــ 😌! بہ امید #وصـــــال_شما.....💔 #دلم_شهادت_میخواهد💔🕊 سلام رفقا لحظه هاتون شهدایے🌹😊
#ﺷﻬﻴﺪﻣﻬﺪﻱ_ﺯاﺩﻩ #ﺷﻬﺪاﻱ_فارس
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﻣﻬﺪﻱ_ﺯاﺩﻩ #ﺷﻬﺪاﻱ_فارس
رفتم کنار تخت و تابلو پائین آن خواندم دیدم نوشته است محمدحسین مهدی زاده سروستانی فرزند عبدالرضا. کنارش رفتم و ملاف را از روی صورتش کنار زدم. با تعجب گفتم دائی این چه کاریه می کنی. خوب چرا خبر ندادی که مجروح هستی! با شرم گفت: ببین شغل پدر من کارگری هست. یک روز سر کار نرود زندگی اش می ماند. برادر هایم. دائی هایم. همه شغل های آزاد دارند. چرا مردم را به خاطر خودم از کار و زندگی بی اندازم و بخواهند هر روز این همه راه از سروستان به خاطر من به شیراز بیایند و برگردند. 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
شهید احمد پناهی : حجاب شما سنگری است ، آغشته به خون من! که اگر آن را حفظ نکنید ، به خون من خیانت کرده اید حجاب خون بهای شهیدان : @shohadaye_shiraz
هرصبــ‌ح چیـزے قبـل از خورشـ‌ید در مـا طلـوع مے ڪنـد مے دانـ‌م هنـــوز تڪ‌ه اے از یــاد شـ‌ما عطـر شـ‌ما در مـا بـاقے سـت... 🌺 : @shohadaye_shiraz
🌸هفده سالش بود. همه کارهایش را کرده بود که به جبهه برود. خیلی دوستش داشتم. روزی که رفت، قبل از اینکه اعزام شود، کارت اعزامش را برداشتم و پنهان کردم. سراسیمه برگشت. همه خانه را زیر و رو کرد. زیر همه قالی ها و همه کابینت ها را گشت، پیدا نکرد. دست به دامنم شد. گفت: مادر، کارت من کجاست؟ گفتم: نمی دانم. اشک در چشم هایم پیچید. گفتم: مادر اگر شهید شدی، تکلیف من چیه؟ گفت: مادر هرچی قسمت باشه، راضی باش به رضای خدا. دست گذاشت روی سینه اش، جلو ام خم شد و گفت: چشم، نمی روم، اما جواب حضرت فاطمه(س) با خودت. من به اسم حضرت فاطمه(س) خیلی حساس هستم. اسم ایشان را که آورد. گفتم: برو پسرم! کارت را گرفت و با عجله رفت. 🌸 علی هم بدن قویی داشت، هم هوش زیاد. در اولین مأموریتش به نیروهای شناسایی پیوسته بود. به آخر مأموریت سه ماهه نزدیک می شدیم و منتظر برگشتش بودم. هیچ خبری از علی نداشتم. دلم شور می زد. شب متوسل شدم به امام زمان(عج). خوابم که برد، علی آمد. گفت: مادر ما پنج نفر بودیم، برای شناسایی رفته بودیم. ساعت 5 صبح برگشتیم، داشتیم وضو می گرفتیم که خمپاره 120 خورد کنار ما و همه زخمی و شهید شدیم. از خواب پریدم. کل خوابم سه دقیقه بیشتر طول نکشیده بود. همان صبح خبر شهادتش را آوردند. بعد ها یکی از آن پنج نفر که زنده مانده و پاشنه پایش در همان جریان رفته بود، آمد عین همین خواب را برایم تعریف کرد. 🌸🌷🌸 علی دهخدا فارس 👇 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﺩﻫﺨﺪا #شهداےفارس
❤️🍃 یه موتور گازی داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ 🎌برگی از خاطرات مجید زین الدین 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
- حاجی یه چی بگم؟ + بوگو... - گنبد آهنین.... 😂😂😂 😁😁😁 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌷 🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz
#ﺷﻬﻴﺪﮔﻞ ﺁﺭاﻳﺶ #ﺷﻬﺪاﻱ_فارس
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﮔﻞ ﺁﺭاﻳﺶ #ﺷﻬﺪاﻱ_فارس
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 محمدتقي(مسعود)خیلی به تربیت جوان ها و نوجوان های که به مسجد می آمدند، اهمیت می داد. آنها را دور خود جمع می کرد، برایشان حدیث و روایت می خواند، قصه می گفت و قرآن آموزش می داد. روزهای تعطیل، آنها را به باغ های اطراف شهر می برد و درکنار تفریح و آموزش شنا، معارف دین را جرعه جرعه در کام آنها می ریخت. حتی حواسش به مسائل خانوادگی و مالی آنها هم بود. اگر یکی از آنها دچار مشکلی در خانواده می شد با زبان خیرش آن را حل می کرد، اگر دچار مشکل مالی بود از حقوق خودش به آنها قرض الحسنه می داد. [ بعد از شهادتش متوجه شدیم چند هزار تومان به صورت قرض الحسنه دست همین افراد دارد.] 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
گفته اند : سحـرخیـز بـاش تا ڪامـروا باشی؛ و ڪامِ مـن روا نمی‌شود، بجـز از رزقِ سفـرۀ شـــــهدا... 🌤 🌷🍀🌷🍀🌷 : @shohadaye_shiraz
#ﺷﻬﻴﺪاﻛﺒﺮﺟﻮاﻧﻤﺮﺩﻱ #شهداي_فارس
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪاﻛﺒﺮﺟﻮاﻧﻤﺮﺩﻱ #شهداي_فارس
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرچه از خوبیش بگویم کم است. آنقدر به من احترام می گذاشت که خودم شرمنده می شدم، محال بود در جمع یا در تنهایی پایش را جلوی من دارز کند. می گفتم مادر، خسته می شوی، پایت را داراز کن، می گفت: جلوی مادر، هرگز! گاهی کنار سفره به دیگران آب می دادم، از چشمانش که آب دوخته شده بود می فهمیدم او هم آب می خواهد، اما کلامی نمی گفت. برایش آب می ریختم و به دستش می دادم. مچم را می گرفت، تا دستم را نمی بوسید، رها نمی کرد. این کمترین محبتش به من بود. ادامه دارد..... 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
4_5834694315493819136.mp3
3.17M
راوی|• حاج محمداحمدیان چگونہ شہیدگمنام رابشناسیم؟! پیشنہاد دانلود👆👌 @shohadaye_shiraz
🌸سال 63 بود. یک گروهان پدافندی در جزیره داشتیم. حاج اسکندر معمولاً به اندازه ده، بیست روز برای آنها ذخیره غذای سرد ائم از کمپوت و کنسرو می گذاشت. اما به هر طریق که بود سعی می کرد به بچه ها غذای گرم هم برساند. چند روزی بود که آشپزخانه تعطیل و نان و غذای گرم به ما نرسیده و چیزی نداشتیم تا برای بچه های خط ببریم. حاج اسکندر دیگر تاب و توان ایستادن نداشت. مثل مرغ سرکنده بالا و پائین می رفت. دلش تاب نیاورد، گفت: علی پاشو بریم یه کاری کنیم. با هم به جاده اهواز خرمشهر رفتیم. آنجا یک پادگان ارتش بود. پشت پادگان جایی بود که گونی های نان خشک را می گذاشتند. حاج اسکندر رفت سراغ نان خشک ها. - بیا کمک کن چند تا گونی نان خشک برداریم. - نون خشک به چه درد می خوره؟ - بلاخره یه کاریش می کنیم. چند گونی نان خشک را پشت ماشین گذاشتیم. به بُنه رفتیم. نان ها را از گونی ها وسط خالی کردیم. حاج اسکندر شروع کرد به جمع کردن نان هایی که سالم بود و هنوز کپک نزده بود. اگر هم کپک سفید بود، با دست کپک ها را می کند. با حوصله نصف گونی نان خشک سالم از میان آنها جمع کرد. - پاشو بریم آشپزخانه! - آنجا که تعطیله! - بلاخره یه چیز پیدا می شه! رفتیم. همه جا را زیر و رو کردیم. تنها چیزی که پیدا کردیم تعدادی سیب زمینی آپز بود که توی یکی از دیگ ها باقی مانده بود. سیب زمینی ها چند روزی مانده و سفیدک زده بود. حاج اسکندر آن ها را جمع کرد. با حوصله سیب زمینی ها را پوست گرفت، خرابی هایشان را هم گرفت. - پاشو بریم خط. در مسیر دیدیم یک ماشین پر از میوه در حال رد شدن است. حاج اسکندر جلویش را گرفت و پرسید: کجا می ری برادر؟ - این میوه را می برم برای رزمنده های فلان یگان. حاج اسکندر خواهش کرد و گفت: ما یک گروهان در خط داریم، مقداری میوه هم به ما هم بده! راننده راضی شد و دو صندوق میوه به ما داد. میوه را هم گذاشتیم پشت ماشین، کنار نان خشک و سیب زمینی به جزیره رفتیم. به خط که رسیدیم، خود حاج اسکندر با مهربانی سیب زمینی ها را فلفل و نمک می زد و با نان نم زده و یک میوه می داد به دست رزمنده ها. بچه ها چنان با لذت می خوردند که گویی بر سفره ای شاهانه نشسته اند... 📖 📖 🌷🌷🌸🌷🌷 حاج اسکندر اسکندری 🌷🌸🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺞ
خوشبخت‌تر از آسمان نبود، آنگاه که هر صبح و شام چشم مےگشود بر این ... پس خرده مگیر، غبار روزهای پساجنگ را.. شاید دل‌تنگ لباسهای خاکی شده!
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺞ
شهدای غریب شیراز
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺞ
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ص و اﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ع) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و و اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ 👆👆👆
❣ #سلام_امام_زمانم❣ ⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... 🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، #زمستان دلهـ❤️ـا را #بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. 🔹 #می_آیی و پروانه های عشق، پیله های #حسرت را می‌شکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه می‌کنند🕊. #السلام_علیک_یاحجه_الله_فی_ارضه 🌹🍃🌹🍃
‌‌ #رهبرانقلاب : ‌‌ 💢عقيده به #امام_زمان، نمي گذارد مردم #تسليم شوند؛ به شرطي که اين #عقيده را درست بفهمند. وقتي که اين عقيده به طور حقيقي در دلها جا بگيرد، حضور امامِ غايب در ميان مردم حس ميشود.
#آـے_شہدا.. گوئے سماوات از شــــوق وصــلتان بہ سجـــده‌اے‌‌ مےافتاد، از جنس سجود ملائڪةاللہ! ڪہ شما بہ حق، "خلیفةاللہ"‌ بودید‌ .. 🌷🌷🌷‌ #صبحتان به نگاه ویاد شهــدا مزیّن باد @shohadaye_shiraz