eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
‌سلام امام زمانم 🌷🕊🍃 ای منتظـــــران بار دگـر جمعه رسیده دلتنگ فرج، وقت خوش ندبه رسیده در حسرت آن جمعه‌ام آخر که بگویند خورشید علـــی آمده، از کعبه رسیده 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰بار آخری می رفت و بر می گشت و به من نگاه می کرد و برام دست تکون می داد. خیلی ناراحت شدم. دلم شور کریم را می زد. سر به سجده گذاشتم و با گریه گفتم: یا حضرت زینب اگر اتفاقی برا کریم افتاده خودت صبرم بده! تو سجده خوابم برد. دیدم کریم سراسیمه دوید تو اتاق و گفت: مادر یه ظرف بده! یه ظرف بهش دادم. ظرف را پر از شربت کرد. خوردم. گفت: مادر من برای این شربت خیلی زحمت کشیدم یه ذره اش را هم بده به خواهرم. از خواب پریدم. 🔰نیم روز بود که خوابم برد. دیدم سر کوچه پرچم لاالله الا الله بر افراشتن. به خانه که رسیدم، دیدم پنج خانم سیاه پوش کنار در ایستاده و با گریه به آسمان نگاه می کنند. گفتم چه شده! گفتند: شهید عبدالکریم زارع دارد در آسمان چراغ روشن می کند. نگران از خواب پریدم. یک ماهی گذشت که پسر همسایه خبر آورد کریم زخمی شده، باز هم 15 روز طول کشید که فهمیدم در همان روزی و ساعتی که خواب دیده بودم به شهادت رسیده است. عبدالکریم زارعی :21/4/1364- قدس 3 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * در نه ماهگی هم خواب عجیب تری دید. خواب دید که میانه ی تابستان است و موسم پادشاهی میوه ها درختان از پرباری سر فرو آورده اند و طارمها در چراغانی و ریسه های انگور در تلالو صفحه ی خوش نشین امامزاده رفته بود و آب زده و بلقیس پایین دست امام ،شهر سید محمد باقر و یک عالی مقام دیگر نشسته بود و از هر دری سخن میگفتند که ناگاه هلهله ی مردم آنان را متوجه پایین پله ها کرد. شاه بود و فرح که از پله های امامزاده بالا می آمدند. هر یک خوشه انگوری در دست داشتند و چون به بالای سکو رسیدند به عروس خانم تعارف کردند و او از هیچ کدام نپذیرفت. این ،امتناع شاه و ملکه را سخت ناراحت کرد؛ اما سید توضیح داد که زنان ما در وقت حاملگی از دست کسی چیزی نمیخورند. این بود که صبح زود ،طبق معمول همه خاندان و بلکه اهالی محل به پدربزرگ مراجعه کرد تا تعبیر خوابش را از زبان او بشنود ،حاصل این بیت نغز حافظ بود که «گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر سنگ و گِلی لولو و مرجان نشود» پیر پیراسته همچنین توصیه کرد که خوابش را برای کسی تعریف نکند که سفارشی قرآنیست «لاتقصص رؤیاک علی اخوتک» و گفت عروس خانم فقط این را بدان که این کودک ،تو دختر باشد یا پسر با این شاه و این حکومت مخالف خواهد بود و با او مبارزه خواهد کرد. باری شمس الدین در ململ رؤیای مادر و مخمل خیال خواهران بزرگ میشد و درست یک ساله بود که نظر کرده حضرت ابوالفضل شد. آن هم این گونه که در دامن مادر و بر پشت بام بود . هوا اندکی گرم بود طوری که صورت سرخ و کوچکش عرق انداخته بود درست مثل شبنمی که بر گلبرگهای لاله نشسته باشد. با همه هیاهوی کوچه و صدای سنج و دمام و آواز نوحه خوان که از سقای دشت کربلا میخواند و روز تاسوعا را به عزاداران حسینی تسلیت میگفت . شمس الدین در حریر دامن مادر به خواب رفته بود خاله نیز در کنار مادر گوش به نوحه زنجیرزنان داشت و چشم به چهره ی شمس نوری در دلش می تابید و به لطف چهره ی عنابی خواهرزاده صلوات و دعا و ان یکاد میدمید و ماشاء الله و الله اکبر میکرد، دست به زانو میزد و ذوق میکرد خاله قربونش بره حقه ی نگین شرف شمسه، صورت که نیست! تابش خورشید و خواب شمس مادر را قانع کرد تا لذت تماشای عزاداران را از خود بگیرد طفل را بغل بزند ،پایین بیاید و او را در گهواره بخواباند .پا در پله اول نردبان چوبی که می،گذارد سر میخورد و هراس پرت شدن از ارتفاع تمام وجودش را پر میکند سرش گیج میرود و کودک از آغوشش رها میشود. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🚨برنده مسابقه ۱۲ دهه ولایت و امامت با انتخاب خانواده سردار مریم رحیمی(از شهدای سلامت) از بین کسانی که جواب صحیح دادند : 👈خانم صدیقه غلامپور از شیراز 🚨برنده جهت دریافت هدیه مسابقه باید در عرض ۲۴ ساعت آینده به ادمین کانال پیام بدهد در غیر این صورت فرد دیگر جایگزین خواهد شد 🌱🍃🎊🌱🍃🎊 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دخترم پول تو جیبی هر روزش رو صدقه می‌داد که به پدرش نخندن! 🔹حبیبه‌سادات موسوی همسر جانباز مجتبی مروتی که از ناحیه صورت مورد اصابت ترکش‌ قرار گرفته بود، در برنامه «ماه در می‌زند» از مشکلاتی گفت که بچه‌هاش با اون دست به گریبان بودن😔 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹سمیناری کشوری در دانشکده ادبیات شیراز برگزار شده بود. امنیت این مراسم هم با بسیج بود. چند روزی در یک مدرسه مستقر بودیم و برای کارهای حفاظت به دانشکده رفت و آمد می کردیم. یک روز سید رسول نبود. وقت نماز شد. تعدادی از بچه ها برای نماز جماعت رفتند، تعداد هم گفتند نماز جماعت که اجباری نیست، همین جا به صورت فرادا می خوانیم. وقتی سید رسول برگشت کسانی که به جماعت رفته بودند، شکایت آنها که نیامده بودند را کردند. سید رسول همه ما را در حیاط مدرسه جمع و شروع به بشین و پاشو و کلاغ پر بردن کرد. حسابی رمق ما را گرفت. بچه هایی که برای نماز رفته بودند شاکی شدند که چرا ما باید تنبیه بشویم! سید رسول خیلی جدی گفت: این تنبیه برای رفتن و نرفتن به نماز جماعت نیست، این تنبیه به خاطر این است که شما ده نفر با هم یک دل و یک پارچه و متحد نبودید. یا باید همه با هم می رفتید یا هیچ کدام نمی رفتید! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۳ تیرماه سالروز تولد شهید محمدرضا ‌تورجی‌زاده/ روضه‌ای که شهید تورجی‌زاده پشت بی‌سیم برای شهید خرازی خواند ◾️گفتنی است مزار شهید تورجی‌زاده گلستان شهدا اصفهان می‌باشد. شادی روحش صلوات🌹 👇👇 ┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓ 🆔🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱•• اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید؛ اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...🦋! 🤍 ♥️•••|↫ 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🕊🌷🍃 شهید نظر میکند به وجه الله ! از آن زمانی که نگاهم به نگاه تو گره خورد تمام آرزویم این شده است که کاش میشد دنیا را از قاب چشم های تو‌ دید . . . همان چشم هایی که غیر از خدا را ندید !🕊💔 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰۵ سالش بود.... روز اول مهد... اﺯ ﻣﻬﺪﻛﻮﺩﻙ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺳﺮﻳﻊ ﺑﻴﺎ...ﭘﺴﺮﺕ ﺳﺮﻛﻼﺱ ﻧﻤﻴﺮﻩ😳 سریع خودمو به مهد رسوندم.... با اخم پشت در اتاق مدیر نشسته بود... گفتم: چی شده مهدی، چرا سرکلاس نمیری؟ بغضش ترکید و گفت: «آخه خانم معلم بی حجابه!» تا معلمش را عوض نکردم به کلاس بر نگشت. ✍قسمتی از وصیت نامه شهید: پای خویش را در جای پای گذارید که در جریان زندگی بدون امام به هدف منتهی نخواهید شد و نسبت به امام خویش عشق بورزید و او را از دل و جان دوست داشته باشید و بغض اعداء او را در دل بگیرید فارس و ﻋﻔﺎﻑ 🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 اعضای محترم کانال با توجه به پیشنهادات برخی اعضا مبنی بر افزایش یا کاهش مطالب ارسالی در روز ، خواهشا" جهت بهتر شدن وضعیت کانال ، به لینک نظرسنجی زیر وارد و در خصوص تعداد مطالب ارسالی روزانه نظر بدهید👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/3vog از اینکه در بهتر شدن مطالب کانال شهدا به ما کمک میکنید، متشکریم
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 فریاد میزند و نام مبارک حضرت ابوالفضل را تلاوت میکند .میتواند فریاد او در غوغای صدای سنج و دمام عزاداران گم شود. میتواند نردبان یک بند انگشت دیگر بلغزد تا خودش هم مثل کودکش نقش زمین شود. مادر بیش از آن که فکر خودش باشد دغدغه طفلش را دارد این است که از تاریکنای ضمیرش فریاد میکشد به حق این روز عزیز به جان مادرت ،ام،البنین بچه ام بچه ام.. یا حضرت عباس بچه ام رو از تو میخوام به خاطر خودت. میخوام خدمتگزار شما باشد. همه ی این دعا و تضرع در کسری از ثانیه صورت گرفت خوشبختانه صدای مادر در غوغای عزاداران گم نشد چند نفر به کمکش آمدند و او را نجات دادند اما شمس چی؟ کودک با دستمال سرکول به میخی که از پایه ی نردبان بیرون زده بود آونگ بود سرش شکسته بود و قطره ای خون که جاری شده بود بر موهای کم پشت و کوتاهش برق میزد هراس این حادثه هولناک چیزی نبود که به راحتی فراموش شود؛ اما عنایت حضرت عباس پسر امامزاده را حفظ کرد و این تنها نکته ای بود که میتوانست حال بلقیس را بهتر کند و او را هر چه سریعتر به زندگی برگرداند و دلش گرم تعبیر خوابهایی شود که از آینده ی پرفروغ این نظر کرده ی اباالفضل خبر میداد . دبستان ۲۵ شهریور اردکان (شهید فاضلی امروز )اولین مکتب خانه ی شمس به حساب میآید که تعلیم و تربیت را در آن بعد از آن که از محضر پدر مؤمن و پدربزرگ روحانی خود بهره ها برده بود و چیزها فراگرفته بود آغاز کرد. چالاکی و چابکی او همراه با دلسوزی و مهربانی اش با پدر و مادر و دیگران از همان اول پیدا بود پسر خوش فرمان خانواده، اغلب خریدهای مادر را با خوشرویی انجام میداد و وقتی اندکی بزرگتر شد دیگر مادر نگران برف انبوه سپیدان نبود؛ چون او آستین همت بالا میزد و نرمه نرمه برف را از لبه ی بام پایین میریخت. انتظار دغدغه زای بلقیس در یکی از روزهای بازگشت از مدرسه خوش قلبی و نوع دوستی شمس را بر او روشن تر کرد که پیش از هر سخنی در اعتراض و انتظار مادر، گفت: پیرزن و پیرمردی وسایلشان زیاد بود و نمی توانستند از سراشیبی بالا ببرند لازم بود کمکشان کنم و این بود که دیر شد . : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شهدا واسطه فیض هستند؛ 🎙 بخشی از سخنرانی حاج حسین یکتا در شب عید سعید غدیر در گلستان شهدای اصفهان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا 🌱🌷🌱🌷🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹آن زمان وسایل ارتباطی با مردم بسیار کم بود به خصوص در شهرستان ها و روستاهای کوچک، برای اینکه ارتباط ما با مردم برقرار شود و بتوانیم پیام های انقلاب را به مردم به خصوص در روستاهای حاشیه سیدان برسانیم، سید عبدالرسول پیشنهاد داد شروع به دیوار نویسی و شعار نویسی کنیم. بودجه ای برای این کارها نداشتیم. خودش شعارها و پیام های انقلابی را گلچین می کرد، بعضاً با پول و هزینه خودش رنگ و برس تهیه می کرد، بعد هم با خط زیبایی که داشت روی محل هایی که انتخاب کرده بودیم می نوشت. کم کم تمام دیوارهایی که می شد روی آنها تابلو کشید پر از شعارهای سیدرسول شد. بعد از سیدان همین کار را در روستاهای اطراف کرد. آن زمان این کار ساده سیدرسول اثر زیادی داشت نه تنها از جنبه تبلیغی، بلکه از جنبه زیبایی هم شهر را زیباتر کرده بود. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 شهید همت: من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می‌دارم. 🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢هر کی داره هوس خادمی بسم الله ... جذب خادم الشهدا در زمینه های 🚨🚨به خادم شهدا، جهت عکاسی و فیلمبرداری نیاز فوری داریم .. لطفا اگه کسی شرایط داره اطلاع بدهد
🌷🕊🍃 باخیالتان گاهے‌ڪه‌ نه، 🌤️هر روزنفسی‌تازه‌ میڪنم.. دراین‌هوایی ڪه‌ با‌ دلِ‌ من‌ سازگار نیست" 🕊️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰ساعاتی تا آغاز عملیات قدس 3 باقی مانده بود. مثل همیشه دوربینی روی دوش و دوربینی در دست داشتم و از بچه ها فیلم و عکس می گرفتم. یک لحظه علی جان را دیدم، بیسیم به دوش پیش من آمد و پس از احوال پرسی گفت: «جعفر یک عکس تکی قشنگ از من بگیر!» دوربین را که آماده می کردم گفت: «احتمال برگشتم از این عملیات کم است، عکسی بگیر که بماند. » گفتم: « این چه حرفیه! تو که تو عملیات های زیادی بود، سالم هم برگشتی! چطور اینقدر از شهادت خودت مطمئنی؟» گفت: « این عملیات فرق می کند. » با تمام تجهیزات و وسایل از او عکس تکی گرفتم. ساعتی بعد به آرزویش رسید و چهار سال بعد جنازه اش برگشت. 🌱🌷🌱 علی جان براتی شهادت: 20/4/1364 – عملیات قدس 3 🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 مادر همچنین در خاطر داشت که روزی فرزندش سراسیمه به خانه آمد و پیش از محاکمه گفت :که من کاری نکرده ام؛ اما اون پسر حرف زشت زد و باید تنبیه میشد. حالا اگر با مادرش یا هرکس دیگر دم در آمد موضوع این است. مادر به فراست دریافت که چیزی فراتر از این اتفاق افتاده است اما به روی خود نیاورد و منتظر ماند تا این که کسی دق الباب کرد .روی و رنگ زنی که پشت در بود نشان نمیداد بچه ای به سن و سال شمس داشته باشد .حالت او نیز از شکوه و گلایه خبر نمیداد .در که باز شد پیرزن دست بلقیس را در دست گرفت و دعا و سلام داد و زبان به عذرخواهی گذاشت که بچه ی من اشتباه کرده و عروس من بدتر. آنها نمیدانند که من زندگی را از خاندان شما دارم. معلوم شد که این زن مادربزرگ پسرک طرف دعواست ،اما از قرار معلوم مادر پسرک یعنی عروس همین خانم عذرخواه در راه رسیدن شمس به خانه قدری گوش شمس را پیچانده است. ولی شمس چیزی نگفته و ادب به جا آورده است .بلقیس روی زن را بوسید و به خانه تعارف کرد اما همسایه داخل نیامد و ادامه داد که من سالها بچه دار نمیشدم نذر کردم و به امامزاده که جد شماست تضرع بردم از آقا، یعنی پدربزرگ شمس ورد یومیه گرفتم و گهواره ی پدر شمس را به خانه بردم تا حاجت روا شدم .اما عروس و نوه ی من از این احوالات بیخبرند شما به بزرگواری خود ببخشید ‌.بلقیس هم در جواب گفت که دعوای بچگانه ست نیازی به دخالت بزرگترها نیست. پیرزن درآمد که ،صحیح این هم از بزرگواری شماست، اما عروس من نباید دست روی پسر،آقا بلند میکرد. ما مدیون این خانواده ایم مادر شمس به بدرقه ی زن نگاهی انداخت و غباری نازک از رنجش پسرکش بر دل احساس کرد. اما چه اهمیتی میتوانست داشته باشد وقتی او پسری مثل شمس دارد با سلفی بدین حد صالح که مردم خود را مدیون آنان میدانند .غم و شادی آمیخته با هم در این مراوده و مکالمه ی سرپایی نگاه عروس آقا را به افقهای دورتر برد و دانه ی شکری در دلش کاشت . با لبخندی از سر رضایت و غنجی ظریف در دل به خانه برگشت و دیری نپایید که پسر را در مدرسه راهنمایی بابک دید. جایی که کاردستیهای او هیجان زایدالوصفی به هم کلاسیها میداد .گویی دانش آموزان هفته ای یک بار منتظر کار جالبی از هم کلاسی خوش ذوق خود بودند که از دیدن کار دستیاش لذت ببرند و از او چیزی یاد بگیرند .هنوز غوغای بچه های مدرسه راهنمایی بابک به طاقواره های مدرسه نرسیده بود که در دبیرستان بیضاوی( شهید عبیدی امروز )ثبت نام کردند و هر یک سرنوشتی پیدا کردند بسیار دورتر از امیال و آرزوهای کودکانه .... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید    •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میای مقتل شهدای گمنام؟ شهدا دعوتنامه می دهند... ــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹نیروهای اعزامی در محوطه در حال خواندن زیارت عاشورا بودند. چراغ ها خاموش بود. همه سر در گریبان داشتند و صورتشان مشخص نبود. نمی دانم در آن تاریکی و جمعیت زیاد چطور سید رسول را پیدا کردم و بالای سرش رفتم. دست روی شانه اش گذاشتم. سر بلند کرد. صورتش از اشک خیس بود. از دیدن من جا خورد. اشاره کردم بیاید، با من نیامد. بیرون سالن منتظر شدم. دعا تمام شد. سید رسول آمد. برافروخته بود. هنوز صورتش از اشک هایی که ریخته بود خیس بود. با عصبانیت و ناراحتی گفت: چرا آمدی دنبال من! گفتم: سید رسول تو که می دانی مادر راضی نیست به جبهه بروی... الان منتظرت هست برگردی. با دست به سینه ام زد و گفت: ولم کنید. من می خواهم به جبهه بروم. به مادر بگو من سید رسول را ندیدم... من باید بروم. خواهش و التماس فایده نداشت. دست خالی به خانه برگشتم. به مادر گفتم شرمنده، زورم به سید رسول نرسید. ماند. همه ناراحت بودیم. نیم ساعتی که گذشت. صدای زنگ خانه بلند شد. سید رسول بود. دست مادر را بوسید، مادر را راضی کرد و دوباره به مقر برگشت تا به جبهه برود. حدود 40 روز در جبهه بود. حاج محمد تقی می گفت: سید رسول زیر آتش سنگین دشمن می گفت خدا کند زیر این آتش داغ مادرم دوتا نشود. می گفت من خیلی دوست دارم شهید بشوم، اما می دانم مادرم با شهادت من خیلی غمگین می شود! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
🚨 اعضای محترم کانال با توجه به پیشنهادات برخی اعضا مبنی بر افزایش یا کاهش مطالب ارسالی در روز ، خوا
اعضای محترم کانال ⬆️⬆️ یه عنایتی یه حرکتی ☺️ چرا مشارکت نمی‌کنید!!🧐 اینکه دیگه پول دادن نیست 🤨