eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبر معظم انقلاب: 💐هرگاه از پیروزی۲۲بهمن یادی و نامی آورده میشود،چهره شهید ونقش خونین ،در برابر چشم ها پدیدار میگردد 🌹🌷🌹🌷 👌اﺩاﻣﻪ ﺭاﻩ ﺷﻬﺪا ﺭاﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻲ 22 ﺑﻬﻤﻦ 🔺▫️🔺▫️🔺 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
درکربلاے همیشہ حبیب♥️بود اصـلاً اگر نمے‌شد عجیب بـود هـرگز نمے‌شـود که زیسـت و از نعمت شهیـد شـدن🌷 بے‌نصیب بود 🔰اﻣﺮﻭﺯ همه ما در سردار شهیدمان به خیابان ها می آییم✊ و بار دیگر با امام و شهیدانمان🌷 تجدید عهد می بندیم که تا آخرین قطره خون❣ پای انقلاب و بمانیم✌️ ﻣﻲ ﺁﻳﻴم 22 ﺑﻬﻤﻦ 🌹 🍃🌹🍃🌹 : https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
را تنظیم می کنیم به وقت با شهدا ... مبادا فراموش کنیم را که با یاران بستیم ... ... پای عهدی که بستیم، ... 📎ساعت تفحص شده در عملیات والفجر هشت 🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. «شهیدابراهیم هادی» 🌷 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﺮاﺳﻢ ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﻴﺪ ﻫﺎﺩﻱ و اﺭﺑﻌﻴﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️بغض حاج قاسم سلیمانی با شعر ، حجت الاسلام سیدمحمدمهدی شفیعی ♦️انتشار برای اولین بار به مناسبت چهلم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷 🔺🌷🔺🌷 اﻧﺘﺸﺎﺭ ﺑﺎ ﻟﻴﻨﻚ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸به زیارت حرم امام رضا(ص) رفته بودیم. روز دوم سوم زیارت بود که رفتیم برای خرید سوغاتی. سراغ اولین چیزی را که گرفت، کفنی بود. یکی برای خودش، یکی یکی هم برای ما. کفنی را که برای خودش گرفته بود، جلو چشمان متحیر ما باز کرد و با قد و قواره خودش سنجید. با خنده رو به فروشنده گفت: «آقای عزیز این که برای من کوچک است، بی زحمت یه بزرگترش رو بده که پاهام نزنه بیرون، این جوری که مردم از من می خندند!» فروشنده که متعجب تر از ما به رضا نگاه می کرد، شوخی اش گل کرد و خیلی جدی گفت:« ای بابا مگه می خوای با کفش کفن بپوشی که پاهات می زنه بیرون! ثانیاً الان جوان هستی و رشید، وقتی پیر شدی خمیده می شی اندازه ات می شه!» رضا زد زیر خنده و گفت: « نه پدر جان من کفن را برای جوانیم می خواهم، نه پیری!» وقتی به مهمان سرا برگشتیم، کفنی ها را در پارچه ای پیچید و برای تبرک برد به حرم. وقتی برگشت شوخی و جدی گفت:«فکر کنم کفنی من جوری بوده که حتماً آقا لمسش کرده!» در وصیتش نوشته بود:« اگر جسمم برگشت با خلعتی که به ضریح مطهر ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا(ع) متبرک شده به خاک بسپارید تا این نشانی از غلامی حقیر باشد نسبت به پیشگاه ایشان!» چند ماه تا تحقق این آرزو باقی نمانده بود... برشی از کتاب 🌸🌷🌸 ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌺🌷🌷🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴لحظه شروع عملیات والفجر۸ با رمز یا فاطمة الزهراء توسط سردار حاج علی فضلی، ۱۳۶۴/۱۱/۲۰ سلامتی سردار سرافراز اسلام، حاج علی فضلی که این روزها در بستر جراحات ناشی از جنگ هستند، عنایت کنید ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 🌺🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍂 ◽️همیشه مےگفت : زیباترین شهادت را می‌خواهم ! یڪ بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ، زییاترین شهادت چگونه است ؟! ◽️در جواب گفت : این است ڪه جنازه‌اے هم از انسان باقے نماند..... °•{هادے دلهـــــا 🍃🌹}•° ﻳﺎﺩﺵ ﺻﻠﻮاﺕ 🌺🌷🌺🌷 ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺬاﺭﻳﻢ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
🌷ساعتی تا شروع عملیات باقی مانده بود. گفت بریم لباس سبز پیدا کنیم، معمولا لباس خاکی به تن داشت اما ان شب... چشمش افتاد به عبدالحسین که نیروی تدارکات بود و در عملیات حاضر نبود. عبدالحسین تا فهمید علی اکبر می خواد چی کار کنه, پا گذاشت فرار. علی اکبر دویست متری دوید تا گرفتش و لباسش را در اورد. گفت من امشب باید با این لباس سبز شهید بشم, می خواهی راضی باش, می خوای نه! لباس خاکی اش را هم داد به عبدالحسین. عبدالحسین گفت پس باید دعا بکنی لباسم همین جور نو و براق بمونه که راضی نمیشم! اتفاقا وقتی جنازش را دیدم لبخند به لب داشت, لباس هم نو و براق باقی مانده بود... 🌹🌷🌹🌷 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اےرهروان کوےشهادت سفربخیر اےراهیان راه سعادت سفربخیر اےغنچه هاے پر پرمیدان عشق اےڪاروان شرع وطریقت سفر بخیر نام شمابه صفحه تاریخ ثبت شد اےمومنان دین ودیانت سفر بخیر 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🎥 گفتگو با ڪودڪی ڪه در نماز به حاج قاسم گل داد... 🏴 ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻧﺪ 😭😭 🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
برات شهادت.. 🌹🌷 گفت بابا این بارکه مشهد بودم از امام رضا اجازه گرفتم! گفتم اجازه چی؟ شرم کرد،سرش را پایین انداخت. گفتم اجازه برا شهادت؟ گفت آره! گفتم وقتی آقا اجازه داده من کی ام مانعت شوم،برو بسلامت! 🌹🌷 ﺷﻬﻴﺪ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎﻳﻲ ﺷﻴﺮاﺯ سمت: معاون مخابرات لشکر 19 فجر شهادت: 22/11/1364 - فاو، عملیات والفجر8 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹. در ساختمان ساواک هم انقلابیون کار را یکسره کرده بودند. در دالانی که به سمت در اصلی می رفت، ملت یک نفر کت و شلواری را با ضرب پرت کردند بیرون. مرد کت و شلواری ژست شق و رق اداری اش را از دست داده بود. دست هایش را بالا آورده و داد میزد :"من ساواکی نیستم" و مشتی که خورد توی دهاتش. کراواتش را گرفته و او را می کشیدند به سمت میدان ستاد. توی راه هرکسی می رسید مشت و لگدی نثارش می کرد. فرهاد دوید به سمتشان :"نزنیدش.. صبر کنین" صدایش گرفته بود بس که داد زده بود. اما صدایش به صدا نرسید. به ساواکی که رسیده بود از فشار کشش کراوات خفه شده بود. وارد اتاق های ساواک که می شدی، همه لخت و سرد. از یکی از اتاق ها دسته های کاغذ و پرونده بیرون می آمد و روی دست مردم می رفت. گاهی یکی داد می زد، این عکس فلانیه.. این اسم و پرونده فلانیه" یکی از دوستان فرهاد مردم را توجیه می کرد که پرونده ها را جمع کنید و همه را ببرید مسجد ولی عصر. آقای محلاتی گفته نگذارید گم و گور بشه. 🌷🌷🌷🌷🌷 مردم توی صحن شاهچراغ و بیرون حرم جمع شده اند و شعار می دهند. بعد از خطبه های نماز." پاوه جنگ است، خاموشی ننگ است" گروهک ها انگار دارند پادگان های ارتش را می گیرند. "من باید برم کردستان مامان" مادر لحظه ای سر جا خشکش زد. هنوز چندقدمی از جمع نمازگذارها دور نشده اند _برای چی چی؟ _باید برم ببینم چه خبره. _شما چکاره تی؟ درس و مدرسه نداری؟ میدونی اگه بابات بفهمه، اگه عموت بفهمه... _مامان، خودتون که شنیدین، اما گیام داده. مادر دوباره قدم هایش را تند می کند به طرف سه راه نمازی. "بابات راضی نمیشه. منم راضی نمیشم. جوون اول باید به درس و..." ذهن مادر توی مینی بوس هایی بود که جلوی شاهچراغ مردم را سوار می کردند برای کردستان. "میرم و زود میام. نمیخوام بمونم که" مادر بالای سر مادر توی اتوبوس ایستاده و پشت صندلی را با دست گرفته. مادر مخالفت می‌کند. پدر و بقیه هم. مادر که کمی شل بشود بقیه پشت رضایتش پنهان می شوند. همیشه همینطور بود همه را جوری راصی می‌کرد که حرف روی حرفش نباشد. حتی پدر :" بچه ی این سن و سال رو فرستادی رفت؟ با این دست و پای رشیدش وقتی برگشت اگه دیدی یک دست و پا نداره چی جوری میخوای نگاش کنی؟" مادر چشم تو چشم پدر نمی شود. "اونجا میگیرن آدم ها رو تکه تکه میکنن. چرا گذاشتی بره این جوون بی تجربه؟ مگه توی روزنامه ها نخوندی؟" نگاه مادر براق شده توی صورت پدر: _دادمش دست خدا. مملکتمونه. نمیشه که همه بترسن. تلفنی با مادر حرف می‌زند. می‌گوید که می‌خواهد رسمی سپاه بشود. _میخوام برم توی اطلاعات سپاه. تازه راه افتاده.شما اجازه میدین؟ اخبار حملات مسلحانه به سردشت و بانه و شهادت پاسداران به گوش می رسد. آنهایی که تیرباران شده بودند و یا آن مجروحانی که زنده زنده در آتش سوخته بودند. توی ساختمان گزینش فرهاد همه را می شناخت و همه می شناختند. برای ثبت نام نیازی به معرف نداشت. از انجمن اسلامی دبیرستان نمازی قبلا با آنها در ارتباط بود و همان جا هم بود که روزی یکیشان به او گفته بود "دوست داری پاسدار بشی؟" سن زیر هجده سالش با آن قدو هیکل قابل حل بود. هرروز خبر کشته شدن عده ای توی شهر می پیچید. هرروز خانه تیمی شناسایی می شد و خانه ای دیگر تشکیل. سر در اولین ساختمان سپاه نوشتند:"به جایگاه عاشقان شهادت خوش آمدید". 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹 به مناسبت سالگرد عملیات والفجر8
🕊 اگـر هـمــه چـیـز را از دسـت بـدهی ، اگـر همــه چـیـز را بـا دسـت بـدهی ❤️شـهـیـد❤️ مـیـشـوی 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺷﻴﺮاﺯ 🌺🌺 چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. • دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کم او دیدیم. 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
ﺷﻴﺮاﺯ 🌺🌺 چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. • دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کم او دیدیم. ▫️▫️ ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ :ﻣﻘﻴﻢ ﻛﻮﻱ ﺭﺿﺎ ▫️▫️ 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
سردار ؛ چه کرده‌ای شما با دل ما دلتنگی‌مان بند نمی‌ آید...آه! 📎چهل روز گذشت... 🌷 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌺🌹🌷🌺 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
یادش بخیر سفره‌های ساده ؛ خنده‌های معصومانه صفا و یکرنگی که در کلام و نگاه‌شان هویدا بود ... 🌷 📎سلام ، 🌺 🌺🌹🌺🌹 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
      بسم رب الشهدا : رضا در خرداد ماه سال ۱۳۴۳،در شهر شیراز به دنیا آمد.نام زیبایش،به سفارش هشتمین ستاره درخشان امامت،قبل از تولد به پدر شهید الهام شد بود. رضا در سن ۱۶ سالکی یه جبهه رفت و در جنگ های نا منظم به فرماندهی شهید به حراست و دفاع از کشور پرداخت. پس از مدتی رضا،وارد سپاه شد،با اینکه ابتدا دوره زرهی دیده بود،اما وارد واحد مخابرات لشکر ۱۹ فجر شد. در تیر ماه سال ۶۴ رضا در عملیات قدس 3 با تحمل بیش از دو روز تشنگی و گرسنگی،تمام تلاش خود را برای عقب کشیدن دوستان و همرزمانش از دل دشمن به کار بست. بعد از این عملیات رضا به زیارت آقا علی بن موسی الرضا ع شتافت و از ایشان برات شهادت خود را گرفت.در همین زمان تنها فرزند رضا به دنیا آمد همو که گفته بود با آمدنش وقت رفتن من هم می رسد... سرانجام در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ رضا به آرزوی دیرینه خود رسید،در حالی که دختر کوچکش کمتر از چهل روز داشت و او را بیش از دو بار ندیده بود. 🌷 🌺🌷🌹🌷🌺 ﺷﻬﻴﺪ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎﻳﻲ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ / ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺷﻬﻴﺪ / ﺳﺎﻋﺖ 16 . ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔺▫️🔺▫️🔺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ : * ﺑﺎ ﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ* * ﺑﻪ اﻫﻞ ﺑﻴﺖ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و اﻣﻮاﺕ و...* و * ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8* و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮواﻧﻲ و ﺷﻬﻴﺪ اﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺻﻼﺡ ﻣﻂﻠﻖ *ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﻌﺪاﺩ ﺑﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺘﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ*
🚩📷اینفوگرافیک/ مهمترین محورهایی از وصیت‌نامه الهی سیاسی سپهبد قاسم سلیمانی ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ 👆 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙شب جمعه یاد شهدا با صلوات 🌷 شهید مهدی زین الدین : هر گاه شب جمعه شهدا را یاد کردید آنها شما را نزد سالار شهیدان اباعبدالله(ع) یاد می کنند http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍ﻭﺻﻴﺖ ﻧﺎﻣﻪ : ﺣﺮﻣﺖ ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻪ ﺭا ﺣﺮﻣﺖ ﻣﻘﺪﺳﺎﺕ ﺑﺪاﻧﻴﺪ 🌹🌷🌹🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌺🌹 ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ و ﺗﻌﺠﻴﻞ ﺩﺭ ﻓﺮﺝ ﻣﻮﻻ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
... به نقطه ی قرمز وسط عکس مدت 15ثانیه خیره بشید... ﺑﻌﺪ به دیوار یا سقف نگاه کنید تندتند پلک بزنید... ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪ .... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼═┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹. زیر تابلو جلوی در مادری منتظر پسرش ایستاده آن طرف تر از من پیراهن اینو توی کیسه پلاستیک دستش است _ننه مجتبی مگه اینجا تا خانه چقدر راهه که سه ماه نمیتونی بیای؟ _بیا به جون به جای مزه رفتن داخل این پیراهن تو عوض کنم رنگش برگشته فرهاد با خنده می پرسد _آقای نصیری سپاه حقوق میدن؟ شریف نصیری می زند زیر خنده. فرهاد آن طرف در, سرش را زیر می‌اندازد تا لبخندش را پنهان کند. _چرا جونت در رفت تا بگی؟ مگه میشه ندن تو تاحالا نگرفتی؟ _نه والله. _خوب چرا زودتر نگفتی؟ روی از من شده بود مثل روز قبل از نشده بود از پدرش پول بگیرد برای کرایه آخر به همه گفته بودند رفته سر کارتوی سپاه. آخرین ۵ تومانی اش را هم داده بود که کرایه از قصرالدشت تا چهارراه پمپ بنزین از آنجا تا میدان ستاد هم پیاده آمده بود برگشتن دیگر پولی نداشت همه راه را پیاده رو و حسابی دیر رسیده بود بعد از نماز صبح هم پیاده برگشته بود تا سر ساعت هشت توی ساختمان سپاه باشد دیرتر رسیده بود.کسی براش ساعت نمی‌زد ولی از شرم دیر رسیدن مستقیم آمده بود اتاق آقای نصیری مسئول بخش که حالا دیگر فرستاده شده اتاق حسابداری. پشت در اتاق این پا و آن پا می‌کردند تا مطمئن شود کسی نمی بیند ش و در میزند تا وارد می شود هیچ کس توی اتاق ۱۲ متری نیست فقط میز کوچکی گوشه اتاق است و عکس امام بالایش روی دیوار نصب شده صندلی هم ندارد. روی میز صندوقی شیشه ای است که داخلش پر از پول است ۱۰۰ تومانی، ۵۰ تومانی ،۱۰ تومانی، پول خرد. پیش خودش حساب می‌کند که باید چند هزار تومان باشد در اتاق را باز می کند. برمیگردد بیرون و در را می بندد. پشت در این پا و آن پا می کند دوباره در را باز می کند و می آید توی اتاق. روی میز کاغذ چسباندن که رویش نوشته شده: «برادران هر کس حق دارد که لازم دارد و به اندازه نیازش بر دارد» تعجب نکرد فقط دارد پیش خودش حساب و کتاب می‌کند بدست می کند توپولها و ده تومانی برمیدارد.مهری سیاه به صورت شاه روی پول خورده اما هنوز جاهایی از صورتش پیداست که صورتش را نمی‌شود زیرمه تشخیص داد که کیست ولی شاه بودنش کاملاً معلوم است. نوشته روی مهر جمهوری اسلامی ایران است.۲ تا ۵ تومانی هم بر می‌دارد و توی جیبش می‌گذارد و سریع به سمت در می‌رود تا می خواهد دستش را روی دستگیره بگذارد دستگیره خودش پایین می‌رود و در باز می شود.پاسدار دیگری دستگیره را فشار داده بود از بیرون تا داخل بیاید و با حال خوردن و باز شدن در نگاهش آن روی همسانی های ثابت می شود.بعد سرش آن پایین می‌افتد و سلام و علیک دستپاچه کوتاهی و از هم دور می شوند یکی به طرف توی اتاق و دیگری بیرون صورتشان هر دو خیس عرق می شود. *سنندج حزب دموکرات کردستان در پی درگیری عصر دیروز با پاسداران مستقر در مرکز رادیو تلویزیون سنندج با آتش بس ۴۸ ساعته خواستار خروج فوری پاسداران از این شهر شد خبرگزاری پارس گفت گروهی از پیشمرگان دموکرات به سوی افراد پاسدار که در محوطه رادیو تلویزیون سنندج به نگهبانی مشغول بودند آتش گشودند و خواستار خروج پاسداران از مرکز رادیو تلویزیون این شهر شدند اطلاعات نهم اسفند ۱۳۵۸. هنوز هم هر چه اتفاق از بین میدان شهرداری و نزدیک زندان کریم خان می‌افتد تا میدان ستاد و استاد تا چهارراه پمپ بنزین.ساعت ۶ که میشود جوان ها مثل مور و ملخ میریزن توی این خیابان‌ها و پیاده‌روها را پر می‌کنند و صحبت و بحث و همه‌شان خیابان را هم پر می‌کند تا ساعت ۹ .نه کمی کمتر و نه کمی بیشتر هر روز همین است. توی پیاده روها صدها جوان دو به دو یا گروهی ایستاده‌اند و با هم بحث و جدل می کنند. با شور و شعف .گاهی داد و فریاد. هرکس از چیزی می گوید ،چیزی که بلد است. چیزی که خوانده یا شنیده است. عقیده‌ای، سیاستی ،مخالفت یا موافقتی. نزدیک میدان ستاد جمعی ۱۵ نفره که وسطشان دختری جوان دارد با شور و هیجان بحث می‌کند دو سه تا دختر و پسر دختر موهای یکدست مشکی اش را جمع کرده و پشت سرش محکم بسته. چند کتاب و جزوه و روزنامه توی دست و زیر بغلش است. نوجوانی هم کنارش ایستاده و به هرکس اضافه می شود به جمع یک جزوه می دهد.دختر فریاد نمیزند :«ما هنوز به انقلاب واقعی نرسیده‌ایم؛ یک انقلاب کارگری اصیل بهمن ۵۷ تنها یک رفرم بود رفقا. به رفرم بسنده نکنید هنوز حق مستضعفین خلق از حلقوم مستکبرین گرفته نشده» هرکس متلکی می اندازد و دختر پریشان می گوید:«شما نمی فهمید.درک شما توده مردم از یک انقلاب اصیل مارکسیستی بر پایه های...‌‌» بخشی از جمع شروع کردند به کف زدن و تشویق دختر و بعد شعار مرگ بر امپریالیسم خونخوار.. دختر داشت همفکرانش را آرام میکرد که همه گروهی دیگر بالا گرفت و یکی فریاد زد: «نفر خودتی مزدور شوروی حزب فقط حزب خدا» 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مادرست دیگر ..... 😭 ♥️ تصویری از مزار شهید مدافع حرم، اسماعیل غلامی یاراحمدی که در شب سرد زمستان توسط مادرش با پتو پوشانده شده است🌹🌷 ﻛﻪ ﻫﺴﺘﻴﺸﻮﻥ ﺭا ﺑﺮاﻱ اﺳﻼﻡ ﺩاﺩﻧﺪ 🌹 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75