ﭘﺲ از شهادتش بچه هاي يتيم كه مي آمدند ، مي گفتند: اين ساعت روي دستمان ،لباسهامان رامحمدبرايمان خريده .
اين بچه ها رابا پول خودش مي برد مشهد .
ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ اﻳﻦ ﭘﺴﺮ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻛﺮﺩﻩ و ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺧﺒﺮ ﻧﺪاﺭﺩ
🌷🌹🌹🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪﻭﻱ
ﺷﺐ ﺷﻬﺎﺩﺕ
#ﺷﻬﺎﺩﺕ:87/1/24
#ﺑﻤﺒﮕﺬاﺭﻱ_ﺣﺴﻴﻨﻴﻪ_ﺳﻴﺪاﻟﺸﻬﺪا
#ﺷﻬﺪاﻱﺷﻴﺭاﺯ
🌷🌹🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
👈تو یک بار از مادر متولد شدی
و این بار باید از #خودت بیرون بیایی
⇜از غریزه ها و عادت ها متولد شوی
⚜که مسیح میگفت:
«لا يَلِجُ فِى الْمَلَكُوتِ مَنْ لايُولَدُ مَرَّتينِ»
کسی که #دو_بار متولد نشود،
به ملکوت خدا راه ندارد
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روزهای آخر خیلی عجیب شده بود. نگاه ها و حرفهاش.
یادمه روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت کرد.
حسابی به خودش رسید. با تک تک اعضای خانواده خداحافظی کرد، اونم با نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم. گفت: دارم می رم زیارت شاهچراغ(ع)
قرار بود توی راه سونوگرافی بابا رو بگیره، برای همین نماز دیرتر رسیده بود حسینیه.
پسر عموم می گفت: اصرار کردم که وایسا با هم می خونیم، من کار دارم. گفته بود: خیلی دیر شده باید نمازم رو بخونم. چند دقیقه ای از ورودش نگذشته بود که صدای انفجار فضا رو پر کرد .
'
#شهیدمحمدجوادعلوی
#شهدای_فارس
#ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥﻭﺻﺎﻝ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_دوم
#براساس_کتاب_میاندار
*۱۳۵۸/۱/۲۰*
احسان و عقیقی مشغول چیدن کتاب ها کنار باغچه مدرسه بودند به که مینایی به سمتشان رفت .باید اتفاقی را که سر کلاس افتاده بود برای احسان میگفت. همانطور که برای صحبتهایش دنبال مقدمه می گشت به کتابها نگاهی انداخت. کتابهای مختلفی از دکتر شریعتی آیتالله دستغیب و ....آنجا بود. یکی از بچههای دیگر مدرسه هم همزمان آمد. یکی از کتابها را برداشت تا نگاهی بیاندازد بهنظر میرسید که از کتاب خوشش آمده. نگاهی به قیمت کتاب انداخت فکری کرد و کتاب را سر جایش گذاشت میخواست برود که احسان کتاب را برداشت را به سمتش گرفت و گفت: «ببرش، نمیخواد پول بدی»
پسر من و منی کرد و گفت:«شما بابت این کتابها پول دادین. نمیشه که همینجوری ببرم!»
_وردار ببر، تا باشه پول خرج چنین چیزهایی بشه .
پسر تشکری کرد و کتاب را گرفت و رفت. مینایی کنار احسان ایستاد و گفت: «یک کمونیست توی کلاس ما هست .یک انشای بدی نوشته»
احسان توی چشمهای مینایی زل زد و گفت:« مگه تو کلاس نبودی که گذاشتی انشاش رو بخونه؟»
مینایی من و منی کرد و گفت :«یه چیزای خوبی می گفت»
احسان چشم ریز کرد و پرسید: «خوب حالا چی نوشته بود که این قدر به مذاق خوش آمده؟!»
_موضوع انشا این بود شمال شهر همان شمال شهر است ،جنوب شهر همان جنوب شهر! می گفت با وجودی که ما انقلاب کردیم اما اوضاع هیچ فرقی نکرده !مستکبر ها هنوز توی خونه بالا شهر شون و مستضعف ها هم توی خونه پایین شهرشون هستن»
احسان خنده تمسخر آمیزی کرد ومینایی نیشش را تا بناگوش باز کرد و گفت:«تو که اینقدر وضعیت خوبه دو سه تا از این کتاب ها را همین جوری بده ما برداریم بخونیم»
آرام پس گردن مینایی زد.
_نیست خیلی میخونی ؟! *چقدر بهت بگم کتاب بخون تا در برخورد با گروهکها کم نیاری* باید جوابشو میدادی و از اسلام دفاع می کردی»
خنده از روی لبهای مینایی رفت و سر به زیر انداخت .
احسان رو کرد به عقیقی و گفت:« پهلوون !حواست به کتابها باشه تا من برم و برگردم»
دست مینایی را گرفت و به سمت کلاس برد. در همین حال گفت:« برو هر کی بوده صداش کن بیاد دم کلاس»
مینایی در کلاس را باز کرد نگاهش را دوخت به آخر کلاس
_سعید بیا دم کلاس باهات کار دارم.
سعید هم دستی به موهایش کشید و گردنبند داخل گردنش را درست کرد و گفت: چیه؟ چی میگی مجتبی؟!
_بیا بیرون کلاس یک کاری باهات دارم.
سعید خوشحال از جایش بلند شد و به سمت در رفت .
مینایی به سعید اشاره کرد و رو به احسان گفت :«این کسی هست که اون انشا رو نوشته »
احسان نگاه تندی به او کرد. رنگ از چهره سعید پرید احسان گفت: «انشا مینویسی ؟!شمال شهری همون شمال شهر، جنوب شهری همون جنوب شهر؟!
سعید ساکت بود. احسان با کف دست موهای مدل داده اش را به هم ریخت.
_حالا اینو علی الحساب داشته باش بعد بیا بهت بگم جنوب شهری و بالا شهری یعنی چه..
تعبیر که تازه به دم کلاس رسیده بود متوجه ماجرا ماجرا شده گفت:«آقای حدائق!! انقلاب دیگه پیروز شد .چیکار به این بچه داری؟!»
_تا وقتی این گروهکها آزاد باشند و ول بگردند، مبارزه هنوز ادامه داره. این بچه ها سوادش رو ندارند زود گول می خورند ،باید حواسمون باشه تا پا کج نزارن»
دستی به شانه مینایی زد و گفت:« وقتی دیدی کسی جلوی دین و اسلام وایمیسه باید جلوش وایساد...گرفتی جوانمرد؟!»
بعدا بیا کارت دارم می خوام جواب انشات را بهت بدم.
احسان به سمت حیاط رفت . قیافه و مدل موهای کمونیستی سعید ،حالا شبیه جنگل شده بود.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
در ۱۵ سالگے مدتے در جبهـﮧ حضور داشتم
علیرضا 3 ماهـﮧ بود کـﮧ خواب حاج همت را دیدم
بـﮧ او گفتم من سعادت شهادت نداشتم
او گفت: مدتے بعد یکے از اعضاے بدنت را در راه خدا خواهے داد
بعد از تولد علیرضا پزشکان گفتند کـﮧ قوزک پایش مشکل دارد
کـﮧ اگر در ۱۲ سالگے عمل کند مشکل برطرف مےشود،من هم براے ۱۲سال بعد براے او نوبت عمل گرفتم
خوابم تعبیر شد،بچه هایم جگرگوشـﮧ هایم بودند
علیرضا در 12 سالگے به شهادت رسید
ﺭاﻭﻱ : #ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪاﻥ_اﻧﺘﻆﺎﻣﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱﺣﺴﻴﻨﻴﻪ_ﺳﻴﺪاﻟﺸﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ_تصویری
❤️ 12 سال گذشت و این داغ، هرروز برای ما تازه تر می شود...
🗓 24 فروردین ماه، سالروز شهادت شهدای واقعه بمب گذاری حسینیه سید الشهداء(ع)
#شهدای_ﺣﺴﻴﻨﻴﻪرهپویان_وصال
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ_ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ🌷
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دوری را
با چه زبانی می توان ترجمه كرد!!
وقتی فاصله ی من با ﺷﻤﺎ
تنها
يک ﺩﻧﻴﺎاست ..
ما با خيالتاﻥ
شـــب و روز می ﮔﺬﺭاﻧﻴﻢ،
ﺩﻋﺎﻱ ﺧﻴﺮ ﺷﻤﺎ
ای #ﺷﻬﺪا .. .ﺷﺎﻳﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﻴﻞ ﺩﻝ ﺧﻮﺷﻲ ﻣﺎ ﺩﺭ اﻳﻦ اﻳﺎﻡ اﺳﺖ....
#ﺩﻭاﺯﺩﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻴﻪ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ ﮔﺮاﻣﻲ ﺑﺎﺩ 🌹
🌷🌹
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﺻﻠﻮاﺕ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
** مادر شهید:
علاقه زیادی به آقا امام زمان(ع) و امام رضا (ع) داشت. هر روز زیارت امین الله (امام رضا) و دعای عهد میخوند.
حالاتش قابل توصیف نبود، امین الله رو با تمام وجود و عاشقانه میخوند و به پهنای صورت اشک میریخت.
پنجم دبستان بود، از مدرسه با یه جعبه شیرینی برگشت، خوشحالی توی صورتش موج می زد، گفت: «مامان امروز چله دعای عهدم تموم شد، از امروز #یار امام زمان(عج) شدم ».
#شهیده_راضیه کشاورز
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🌷🌹🌹🌷
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#اﻣـﺎﻡ_ﺧﺎﻣـﻨہ اﻱ :
*ﺯﻧــﺪﻩ ﻧﮕــﻬﺪاﺷﺘﻦ ﻳـﺎﺩ ﺷﻬــﺪا ﻛﻤــﺘﺮ اﺯ ﺷــﻬﺎﺩﺕ ﻧﻴــﺴﺖ...*
🌺🌺
اعتقادمون ایـن اســت که شهداے استــان فارس و شیراز خیلے گمنام و غریبند
حتےبین مردم استان
👇👇👇
*ﻃــﺒﻖ ﻓﺮﻣــﻮﺩﻩ ﺭﻫﺒــﺮ اﻧﻘـﻼﺏ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷــﺘﻦ ﻳﺎﺩ ﺷﻬـــﺪا ﻛﻤــﺘﺮ اﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﻴــﺴﺖ ....*
#خادمیــن_شهــدا با راه اندازے سلسه کانالهاے شهدایی ، در استان ، تلاش می کنند روزانه کمے مخاطبین خود را با #سیره_عملےورفتارے شهداے استان آشنا کنند
〰🔻〰🔻〰
*ﭘــﺲ ﺣﺪاﻗﻞ ﻛﺎﺭے ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴــﻢ اﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴــﻢ:*
1⃣ ﺣﻀــﻮﺭ ﺩﺭ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﺷــﻬﺪاﻱ ﺷﻴــﺮاﺯ کہ مصداق بها دادن به فرهنگ شهداســت
*2⃣انتشــار ﻣﻂﺎﻟــﺐ ﺟﻬــﺖ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨــﮓ ﺷﻬــﺪا و ﺯﻧﺪﻩ ﻣــﺎﻧﺪﻥ ﻳﺎﺩ ﺷﻬــﺪا*
✅✅✅✅✅
*ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ #ﺷﻬــﺎﺩﺕ 🌷 ﻫﺴﺖ ﺑﺴــﻢ اﻟﻠﻪ.....*
⭕️ *فقط شاید همین نکته براے انگیزه ما کافے باشد که شاید با عضویت و انتشار مطالب کانال شهدای شیـراز و در نهایت آشنایی دیگران با شهدا ، دل خانواده هــاے شهدا شاد شود‼️* ⭕️
🔻🔻🔻🔻
*ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻫــﻬﺎ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕــﺮاﻥ ﻣﻌﺮفے ﻛﻨﻴﺪ:*
👇👇
ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ :
ﮔﺮﻭﻩ 1:
https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ
2:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 2:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
3:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 3
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
4: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 4:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
5: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 5:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
6: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 6:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
👆👆👆👆
ﻟﻴﻨﻚ اﻳﻨﺴﺘﺎ :
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
👌 *ﺑﻴﺎﻳﻴــﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﻬــﺪاے ﺷﻬــﺮﻣﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕــﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓے ﻛﻨــﻴﻢ*
ای بانی هر سپیده دم ،
صبـــح بخیر ...
دلچسبی ی چای تازه دم ،
صبـــح بخیر ...
📎سلام ، #صبـحتون شهــدایـی 🌷
ว໐iภ ↬ https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍اگر خبر شهادت من را شنیدید صبور باشید و بر من گریہ نڪنید و بر حسین «ع» و حضرت زینب «س» و اهل بیت و مصیبت هایشان گریہ ڪنید ، بنده جان ناقابلے در راه اسلام داده ام ، امام حسین «ع» نہ تنها جان خود بلڪہ تمام اهل بیتش را فداے دین و جهاد در راه خدا ڪرد
#شهید_عمار_بهمنی
#سالروز_شهادت🌷
#ﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🍃🌸🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌷
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_سوم
#براساس_کتاب_میاندار
*۱۳۵۸/۱/۲۴
صدای احسان بلند شد
_مدیر باید عوض بشه ما و بقیه بچه ها می خواهیم که شما مدیر بشین.
آقای هاشمی نگاه به چهره جدی احسان انداخت
_حتی باید دبیر هایی رو که طرفدار رژیم یا ساواکی بودن از مدرسه اخراج کنیم.
سعید ابوالاحراری هم دنباله حرف احسان ادامه داد :«یکی از آشناهای من رییس آموزش و پرورش است. برای تعویض مدیر مشکلی نداریم»
هاشمی نگاهی به دبیر ها و جمع بچه های انجمن اسلامی انداخت و گفت: «نه الان زمان تعویض مدیر نیست عجله نکنید وقتی اخراج دبیر ها هم نیست باید صحبت کرد»
همهمه بچه ها بلند شد .آقای شریعت هم که کنار هاشمی نشسته بود ،دستش را روی دستش گذاشت و گفت: «بچه ها درست میگن. تو موقعیت کنونی مدیر باید عوض بشه الان دورِ ماست»
می خواست جواب آقای شریعت را بدهد که احسان دوباره گفت:«واقعاً ما تعجب می کنیم! شما چرا از پذیرفتن مسئولیت اکراه دارید؟! از شما توقع نداشتیم»
لبخندی به لب آورد و گفت: «آفرین واژه خوبی به کاربردی !مسئولیت اسمش همراهشه. اینکار مسئولیته،رئیس شدن نیست»
مهدی هم به اعتراض در آمد: «چرا با اخراج دبیرها مخالفین؟»
_اگر ما پنج تا دبیر را از دبیرستان ابوذر اخراج کنیم و بقیه مدارس هم پشت سر ما این کار را میکنند و بینظمی توی مدارس ایجاد میشه .چیزی تا پایان سال نموده و این به نفع دانش آموزان نیست.
احسان سرش را زیر انداخت و دیگر حرفی نزد چند روز بعد از جلسه رئیس آموزش و پرورش آقای ابوالاحراری برای سرکشی به مدرسه آمد دانش آموزان و دبیر ها همه در سالن مدرسه جمع شده بودند را با کمک تعدادی از دانش آموزان خراب کردند مدیر هم که کنار من ایستاده بود زیر لب غری زد.
_اگر ورق برگرده من میدونم و شما !!۲۸ مرداد دوباره تکرار میشه حالا میبینید!
هاشمی برگشت و به مدیر نگاهی انداخت.مدیر هم تا متوجه او شد بقیه حرفش را قورت داد.
در میان بچهها احسان جلو آمد و رو به رئیس آموزش و پرورش گفت: «مدیر باید عوض بشه ما مدیر ساواکی نمیخواهیم»
پشت سرش بچه های دیگر هم به حرف آمدند.
_آدرس مدرسه باید عوض بشه.
_ما میخوایم آقای هاشمی مدیر بشه.
آقای ابوالاحراری نگاهی به آقای هاشمی کرد. مدیر تا این وضع را دید خشمگین به سمت دفتر رفت.
صدای معاون بلند شد.:« همه برید سر کلاس هاتون تا دبیرها هم بیان .سریع! اینجا تجمع نکنید.»
بچهها متفرق شدن .تمام کادر مدرسه در نشسته بودند که آقای ابوالاحراری گفت: «باید به درخواست بچه ها احترام گذاشت و فکری کرد وگرنه هر روز مدرسه را به بی نظمی میکشند .شما نظرتون رو مدیر شدن چی آقای هاشمی؟!»
_والا چی بگم اگر صلاح بچه ها این من حرفی ندارم!
یکی از معاون ها به طرفداری از مدیر به حرف آمد.
_اگر قرار باشه مدیر عوض بشه باید انتخابی باشه .باید چند نفر باهم مدیر را انتخاب کنند.
هاشمی سر برگرداند و سعید ابوالاحرار را دید که فالگوش ایستاده تا او را دید در رفت.
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که همه نگاهها متوجه سقف شد. جمعیت ۲۰۰۰ نفری دانش آموزان از طبقه بالا به زمین پا می کوبیدند. صدایشان در دفتر پیچیده بود: «هاشمی هاشمی خدانگهدار تو ....هاشمی هاشمی خدانگهدار تو»
هاشمی یادش به خنده شیطنت آمیز احسان افتاد وقتی به سمت کلاس می رفت سریع تکان داد و لبخند زد .
آقای فرصتی سکوت را شکست.
_خیلی خوب اگر قرار باشه همه چیز انتخابی باشه ما از دانش آموزان می خواهیم دبیر هاشون را انتخاب کنند ما هم از دبیرها میخواهیم که مدیر را انتخاب کنند. چطور همه چیز انتخابی چهره مدیر و معاون ها در هم رفت!
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻛﺎاش زمان جنگ و جبهه بودیم.
مامان !
جنگ شد و آقا دستور جهاد دادن من می رما !
عادت کرده بودم از علی این حرفها رو بشنوم. هیچ زیارتی به اندازه شلمچه براش دلنشین نبود.
با حسرت فیلم های شهداء رو نگاه می کرد و آه می کشید. آرزوش شهادت بود و بس!
ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﺵ ﺭﺳﻴﺪ
ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ع)... اﺭﺑﺎ اﺭﺑﺎ....
🌷🌹🌷
#شهیدعلی_نوروزی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ , ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️این فیلم مربوط به زمانیست که به دختر شهید "ابراهیم عشریه" خبر شهادت بابایش رو دادند.( فروردین ۹۵)
از این شهید والا مقام سه فرزند دختر به یادگار مانده است.
💐سالروز شهادت شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه گرامی باد
🌹🌷🌹🌷
#ﺷﻬﺪا ﻣﺪﻳﻮﻥ ﺷﻤﺎﻳﻴﻢ ...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸تو جاده می رفتم دیدم یه #بسیجی کنار جاده داره میره، زدم کنار سوار شد. "سلام و علیک" و راه افتادیم🚗 داشتم می رفتم با دنده سه و سرعت ۸۵ تا
🔹بهم گفت: اخوی شنیدی #فرمانده لشکرت گفته ماشینا حق ندارن از ۸۰ تا بیشتر برن⁉️ یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به #عشق_فرمانده لشکر
🔸تو راه که میرفتیم چند تا #کادری ستادی رو سوار کردم دیدم خیلی تحویلش می گیرن😕 می خواست پیاده بشه بهش گفتم #اخوی خیلی برات در نوشابه باز می کنن لا اقل یه اسم و آدرس بهم بده شاید بدردت خوردم😉 یه لبخندی زد و گفت: همون که به عشقش زدی دنده چهار
#شهید_مهدی_باکری🌷
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ
*#ﻫﻤﺸﻬﺮﻱ_ﻫﺎﻱ_ﺷﻴﺮاﺯﻱ و اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ*
👇👇👇
ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮ و اﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﻫﺴﺘﻴﺪ ⁉️‼️‼️
🔽🔽🔽🔽🔽🔽
#ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ و ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ 🌹
#ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﻣﺘﻮﻟﺪ , ﺩﺭ اﻳﻦ ﺭﻭﺯ اﺯﺩﻭاﺝ ﻛﺮﺩ و ﺩﺭ اﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩ و ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) ﺩﺭ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 ﺑﺎ ﺭﻣﺰ ﻳﺎ ﺯﻫﺮا ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ و ﻫﻤﻨﺎﻡ اﺑﺎﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ ع ﻟﻘﺐ ﮔﺮﻓﺖ و ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ...🌹
#ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻴﺪﻱ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻴﻼﺩ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ و ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ.. 🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻴﻼﺩ اﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ع و ﺑﺎ ﻣﮋﺩﻩ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ و ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ اﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻴﭗ اﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ع ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ ...🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﻠﻘﺐ ﺳﺮﺩاﺭ ﺯﻫﺮاﻳﻲ اﺳﺖ...🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﻠﻘﺐ ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻨﻲ ﺷﻴﺮاﺯ اﺳﺖ..🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎﻳﻲ ﺷﻴﺮاﺯ ﻣﺸﻬﻮﺭ اﺳﺖ...🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﺪاﻳﻲ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﻣﻠﻘﺐ اﺳﺖ...🌹
*#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ ﮔﺎﻣﻲ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺷﻨﺎﺧﺖ #ﺷﻬﺪاﻱﻏﺮﻳﺐﺷﻴﺮاﺯ*
🔺🔺🔺🔺
ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ :
ﮔﺮﻭﻩ 1:
https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ
2:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 2:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
3:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 3
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
4: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 4:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
5: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 5:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
6: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 6:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
👆👆👆👆
ﻟﻴﻨﻚ اﻳﻨﺴﺘﺎ :
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺟﻬﺖ ﺁﺷﻨﺎﻳﻲ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﺎ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ اﺳﺘﺎﻥ , ﻟﻂﻔﺎ ﻣﻂﻠﺐ ﺭا ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ..👆
الهی🤲
⚜" أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ
وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إلَي قُرْبِكَ "⚜
💢یاد #کولهپشتیها بخیر که بساط آخرت در آن گرد میآوردند
🔅یاران بانگ #الرحیل به گوش میرسد راستی چه در بساطمان گرد آوردهایم⁉️
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
سوم راهنمایی بود که بیماری پدرش پیش آمد و این شهید بزرگوار بخاطر پرستاری از پدر ترک تحصیل کرد.
پدرش که مریض شد می گذاشتش پشتش و جا به جاش می کرد. هر وقت که پدرش میخواست بلند شود مدام بالای سرش بود و ازش مراقبت میکرد. پدرش که چشم باز میکرد میدید جواد بالای سرش نشسته
میگفتم: مامان شما دیگه خسته شدی، برو استراحت کن. میگفت : نه
#شهیدمحمدجوادیاقوت
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺑﻤﺐ ﮔﺬاﺭﻱ ﺣﺴﻴﻨﻴﻪ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_چهارم
#براساس_کتاب_میاندار
*۱۳۵۸/۲/۶*
آقای هاشمی حسابی دست تنها بود و نمی دانست با اتفاقات افتاده چه کار کند. هر چه به امتحانات نزدیک تر می شد بیشتر به فکر فرو می رفت. به خودش که آمد احسان و سعید جلوی دفتر ایستاده بودند از آنها پرسید: «آقایون کاری دارید اینجا ایستادین؟!»
احسان دست بالا برد و گفت:« بله ما به نمایندگی از بچه های انجمن آمدیم چیزی بهتون بگیم»
_بفرمایید من در خدمتم.
سعید ابوالاحرار شروع کرد به صحبت کردن:
_تا پایان سال تحصیلی وقتی نمانده در طول این جریانات انقلاب هم که مدرسه مدام تعطیل بوده چیزی هم تا شروع امتحانات نیست.
آقای هاشمی سرتکان داد. احسان دنباله حرف سعید را گرفت:
_ما فکر کردیم برگزاری امتحانات یک مدرسه دو هزار نفری خیلی زمان میبره. اگر شما اجازه بدید به شما کمک کنم.
_اما شما خودتان امتحان نهایی دارین!
_ما درس خودمان را هم میخونیم. شما که دست تنها نمیتونید همه کارها را انجام بدید. به خصوص اینکه معاون هاتون گذاشتن رفتن!
هاشمی به چهره احسان خیره شد و با لبخند گفت:«از دسته گلای خودت که دست تنها شدم! اگر راپورت این آقایان را به من نداده بودی که چه توطئهی میخوان بکنن ،آنها هم واسه من نقشه نمی کشیدند که دم امتحانات با بهانههای مختلف برن»
لبخند گوشه لب احسان نشست
_ولی شما هم خوب حالشونو گرفتین. اگه بهشون اجازه میدادید مراقب امتحان باشند حتماً بچه های انجمن اسلامی را با تهمت تقلب از مدرسه اخراج می کردند.
هاشمی نفس عمیق کشید و کف دست هایش را روی میز گذاشت
_خوب شما رو که نمی تونم بذارم مراقب، برای اینکار از دبیر ها استفاده می کنم. اما برای گرفتن سوالات از دبیر و ماشین سوالات و تکثیرش کمک های خیلی خوبی هستید.
خنده روی لبهای هردوشان نقش بست.
_حتی اگر شب تا صبح هم توی مدرسه باشیم نمیزاریم کار زمین بمونه.
سعید دست بالا برد:« آقا اجازه ما یه کار دیگه هم با اجازتون می خوام انجام بدیم.»
_چه کاری؟
_می خوام برای بچه های سال آخری کلاس کنکور مجانی برگزار کنیم. (کلاسهای کنکور بعدها از روی فکر همین بچهها پایهریزی شد)
_کلاس کنکور ؟چه کار جالبی !!تا حالا سابقه نداشته اون هم از نوع مجانی !!حالا برنامه تون چیه؟!
احسان با شور و حرارتی بیشتری شروع به صحبت کرد
_ما فکر کردیم برای آمادگی بچه ها در کنکور کلاس و امتحان مجانی برگزار کنیم. فقط برای اینکار نیاز داریم تا دبیر ها هم به ما کمک کنند شما اگه با آنها صحبت کنید و قول همکاری شما بگید عالی میشه »
سعیدی ادامه داد: «کار تنظیم و تکثیر سوالات هم با خودمون»
هاشمی در دلش به فکر جالبی که به ذهنشان خطور کرده بود احسنت گفت
_فقط برای بچههای مدرسه خودمونیا تمام مدارس؟!
_تمام مدارس
_میدونید این کار چقدر پر زحمت و زمان بره؟!
احسان روی پایش بند نبود
_ما پای سختی هایش هم هستیم شما فقط دبیرها رو راضی کنید تا با ما همکاری کنند.
هاشمی از پشت میز بلند شد و به سمتشان رفته اید بر گه جلو آورد و دستش داد
_اینم یه نمونه از برگه امتحان که با بچه های انجمن طرح کردیم.
بالای برگه نوشته بود.« *احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون*. »
«آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف اینکه گفتند ما ایمان آوردیم رهایشان کنند و هیچ امتحانشان نکنند»
پایین صفحه را هم نگاه کرد نوشته بود
«قال رسول الله: نادان کسی است که معصیت خدا کند اگرچه خوش قیافه و با شخصیت باشد»
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#کلام_شهدا
خَلاص شدن
هنــر #خالِص شدن می خواهد
و تـ♥️ـو
هنرمندی اے #شَهیــد
یادم بده چگونہ از بند دنیـ🌎ـا
خود را خلاص کنم
#حاج_احمد_متوسلیان
🌹🍃🌹🍃
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
*حجابش مثال زدنی بود.
همواره چادر را حریم و ماوای خود می دانست تا آنجا که در شب بمب گذاری بعد از خوردن ترکش به سرش و در حالیکه دیگر رمقی نداشت و به زمین افتاده بود، دکتر بالای سرش می رود و اینگونه آن پزشک نقل می کند که: «بالای سرش رفتم در حالیکه این شهیده رمقی نداشت همین که متوجه نامحرم شد چادرش را دور خود جمع کرد وروی صورتش کشید و,ﺑﻪ ﺩﻳﺪاﺭ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺷﺘﺎﻓﺖ ....
#ﺷﻬﻴﺪﻩنجمه_قاسم_پور
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺑﻤﺐ ﮔﺬاﺭﻱ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
#اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🌹🌹🌷
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌹🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
4_299597183194235107.mp3
9.01M
🎤 #روایتگری
+ماشهادت دادیم
که #شهادت زیباست♥️
#پیشنهاد_دانلود😔👌
🌹🍃🌹🍃
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ 👆
➖▫️➖▫️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
📿🌾
خجالت نکش!
به او بگو از دوست داشتنش🌸
گاهی صدایش کن:
♤یاخَیرَ حَبیبَ و َ محبوبْ♤
🍃🌸🍃
🌷 #اﻟﻬﻲ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺷﻬﺪا ﻧﻆﺮﻱ ﻛﻦ! !
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹پارچه لباس پلنگی خریده بود، به یک خياطها✂️ داد و گفت: يک دست لباس #كُردي برايم بدوز، روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشيد، بسيار زيبا شده بود😍 از مقر گروه خارج شد، ساعتي بعد با لباس #سربازي برگشت! پرسيدم: لباست كو⁉️ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش اومد من هم #هديه دادم به او!
🔸ساعتش⌚️ رو هم به یک شخص ديگر داده بود، آن شخص ساعت را #پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شده بود بسياري از بچه ها مجذوب♥️ #اخلاق_ابراهيم شوند.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
📚 کتاب "سلام بر ابراهیم ۱"
🌹🍃🌹🍃
ﻧﺸﺮﻣﻂﺎﻟﺐ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﻜﻨﺪ
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_چهارم
#براساس_کتاب_میاندار
*۱۳۵۸/۲/۱۰*
آقای هاشمی نگاهی به صف صبحگاهی انداخت. حرفهای احسان توی گوش هایش می پیچید. باید حواسش را جمع می کرد تا اوضاع مدرسه را کنترل کند. قرآن خوانده شد. بچهها صلوات می فرستادند که به سمت آقای شریعت رفت. سرش را نزدیک گوشش برد و گفت:
_ از الان وقت بگیر نیم ساعت برای بچه ها سرصف صحبت کنید، بعدش من ۱۰ دقیقه صحبت می کنم.
به او نگاه کرد :«نیم ساعت ؟!!وقت کلاس بچه ها گرفته میشه بعد من تو این نیم ساعت چی بگم؟»
_بعدا براتون میگم .ناسلامتی شما دبیر دینی هستید راجع به مسائل اخلاقی با بچه ها صحبت کن.
آقای شریعت با وجود اینکه هنوز در چهره اش علامت سوال بود پشت بلندگو قرار گرفت.
آقای هاشمی نگاهی به در ورودی سالن انداخت دانشآموزانی که به گروه ها پیوسته بودند، در حال هماهنگی برنامه هایشان بودند .در میان آنها چهره ای آشنا دید.یکی از بچههای پر شر و شور انقلابی بود که جزو گروهها شده بود .هاشمی آهی کشید و به داخل دفتر رفت از پشت پنجره به صف دانش آموزان نگریست آقای شریعت هنوز داشت صحبت میکرد. احسان اول صف ایستاده بود و سرش را به اطراف می چرخاند بقیه بچه های انجمن هم در تمام صف ها پخش شده بودند و اوضاع را زیر نظر داشتند.
حرف های احسان دوباره در گوشش پیچید که:« یک عده از بچههای منافق به عنوان شوراها میخوان بیان سرصف صحبت کنند. میخوان ذهن بچهها را منحرف کنند که همه انتصابات باید انتخاباتی باشه. می خوان به این بهانه نظم مدرسه را به هم بریزند»
هاشمی نگاهی به ساعت انداختم چیزی تا پایان سخنرانی آقای شریعت نمانده بود .به سمت حیاط به مدرسه رفت .هنوز بچههای گروهکی جلوی در ایستاده بودند .آشفته و پکر به نظر می رسیدند .اما هنوز امیدوار بودند که بتوانند برنامه شان را اجرا کنند.هاشمی بلندگو را از دست آقای شریعت گرفت و سرش را نزدیک گوشش برد و گفت: «بعد از سخنرانی من بچه ها را سریع بفرستید سر کلاس»
با بچه ها درباره امتحانات و نحوه برگزاری آن صحبت کرد. از آنها خواست که تمام سعی و تلاش خود را بکنند تا با نمرات عالی قبول شوند. بعد از پایان حرف هایش، اشاره کرد به معاون ها که بچه ها را سر کلاس ها بفرستند.
بچه های انجمن هم بچهها را ترغیب می کردند تا سریعا وارد کلاس ها شوند .بچه ها به سر کلاس میرفتند، که سردسته گروه ها با دیدن این وضع به سمت آقای هاشمی آمد قیافش داد میزد حسابی کلافه است. گفت:
_برای چی دانش آموزان را فرستادید سر کلاس ؟!ما کلی برنامه داشتیم، میخواستیم سرصف صحبت کنیم»
آقای هاشمی انگار از چیزی خبر نداشت به ساعت نگاه کرد
_ ما که نمیتوانیم بیشتراز این وقت کلاسها را بگیریم به علاوه شما باید قبل از هماهنگ می کردید.
می خواست به صحبتهای ادامه بدهد که هاشمی راهش را به سمت دفتر کرد احسان پله ها ایستاده بود .هاشمی سر خم کرد تا بفهمد همه چیز عالی پیش رفته است.احسان هم لبخندی زد و از پله ها بالا رفت.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75