فرا رسيدن ميلاد ميراث دار عصمت و ولايت، مجمع دانش و بينش، ﻫﺪاﻳﺖ ﮔﺮ اﻣﺖ, حضرت امام علی النقی الهادی(ع) بر ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ مبارک باد
💐🎊💐🎊💐🎊
#ﻫﻴﻴﺖ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#توجــه ...✋
دوستان و همسنگراےشهدایے 😊
خرید اقلام نهمــین مرحله کمــک های مومنــانه هییت در ســال جاری در روز ولادت امام هادے.ع. در حال انجام مےباشد
🤗🤗
فقط چند تا مطلب :
1⃣وقتے رهبرمان دوباره سفارش به طرح کمک به نیازمندان کردند یعنے هر جور شده باید پاے حرف رهبرمان باید باشیم ... فرق نمیکنه چقدر کمڪ کنیم ..ـ به کدام هییت و گروه جهادے یا خودتان مستقیم ... فقط #حرف_امام_خامنه_اے روی زمین نماند
2⃣طبق احادیث در ایام غدیر هر صدقه و کمک ۲۰۰ هزار برابر میشه
پس یعنے یک تومان بدیم : ۲۰۰۰۰۰تومان میشه 🤩🧐
3⃣باز طبق روایات اگه یک درهم براے امام زمان.عج. خــرج بشــه ۲میلیون برابر ارزش داره پس اگر به نیابت امام زمان باشه کارمون میشه گفت:
۱:۲۰۰۰۰۰۰
چقدر خوب 😱☺️
4⃣ما که تو گروه شهداییم اگر حالا شهـدا بودنـد چه کار میکردند ....
پس مثل شهدا بشویم...✔️
🔻🔻🔻🔻🔻
حالا جمع این همه کار و نیت خوب میشه:
#به_فرمان_رهبرمان
#درایام_عیدغدیر
#به_نیابت_امام_زمان عج
#مثل_شهدا
🔻🔻🔻🔻
هر کے پاے کار است بسم الله...
👇
شماره کارت جهــت واریز مبالغ:
6362141080601017
ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻮﻻﺩﻱ , ﺑﺎﻧﻚ اﻳﻨﺪﻩ
🌷🔺🌷🔺🌷
هییــت شهــداے گمنــام شیراز
🌹✅🌹✅🌹
تبلیغ فراموش نشـــود
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_دوازدهم
🌿هاشم بدن خسته اش را یله کرد و به دیوار تکیه داد و گفت:« دیگه بطری خالی نداریم؟!»
مصطفی فیتیله را داخل آخرین بطری بنزین گذاشت و در آن را محکم کرد.
_نه ولی قرار بچه ها بیارن!
هاشم نگاهی به ردیف کوکتل مولوتوف هایی که ساخته بودند انداخت و به شوخی گفت:« عجب اسم سختی داره!»
مصطفی لبخندی زد :
_ از اون سخت تر پرتاب کردنشه!
_کجا سخته ؟!میخوای الان یکیش رو برات پرت کنم؟!
ناگهان مصطفی خودش را از روی زمین جمع کرد و وحشت زده گفت :«جون خودت با اینا شوخی نکن خطرناکه!»
هاشم بلند شد و همانطور که بطری را بالا گرفته بود دست دیگرش را در جستجوی کبریت به طرف جیب برد. مصطفی با یک گام بلند به سمت در رفت ،اما با صدای قهقهه هاشم سر جایش نشست و به او زل زد .هاشم بطری را زمین گذاشت و گفت :«دیدم خیلی وارفته ای خواستم یه تکونی به خودت بدی..»
صدای باز و بسته شدن در خانه که به گوش رسید .مصطفی گفت :گمونم بچهها بطری آورده باشند.
لحظهای بعد احمد در مقابل در ظاهر شد. نگاهی به آنها انداخته و به کسی که پشت سرش بود گفت ::بیا پایین»
هاشم و مصطفی با کنجکاوی به جوانی که مردد بالای پله ها ایستاده بود زل زدند. احمد سلام کرد و به دوستش گفت:: این هاشم ..این هم مصطفی»
جوان پا به پله ها گذاشت دستش را به سوی آنها دراز کرد و نگاهی به بطری ها انداخت و گفت:: دست مریزاد خسته نباشید»
احمد کیف دستی پر از شیشه های خالی را روی زمین گذاشت.
_ایشان محمد، یکی از دوستان قدیمی!
جوان روی پله ها نشست و منتظر ماند تا او ماجرا را تعریف کند.هاشم و مصطفی هم منتظر به دهان احمد چشم دوختند.
_محمد امروز از کازرون اومده .موضوعی برام تعریف کرد که دیدم بهتره با شماها درمیون بذارم.
احمد بعد از چیدن با تنها خودش را روی زمین یله کرد .
_بهتره خودش براتون بگه!
محمد که بی تابی آنها را دید ،جلوتر رفت و گفت:« موضوع پادگان کازرون ِ»
_خوب چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!
احمد با خنده گفت: اصل مطلب همینه که اتفاقی نیفتاده!
محمد رشته کلام را در دست گرفت.
_حق با احمده .جریان اینه که ،اون اتفاقی که باید بیفته هنوز نیفتاده! منظورم تسخیر پادگانه!پادگان هنوز کاملا در اختیار نیروهای نظامیه! ما برای تسخیر و احتیاج به کمک داریم. احمد به من گفت که شما می تونید کمکمون کنید.
هاشم از جا بلند شد و شروع به قدم زدن کرد:
_اسلحه چی؟ دارید؟
_مشکل من هم اینه که اسلحه توی دستمون نیست ،یعنی به اندازه کافی نداریم.
_پس باید یه جوری تامین کنیم؟!
احمد با خوشحالی گفت: راستش من به محمد گفتم که تو میتونی ترتیب این کار رو بدی!»
هاشم زیرکانه لبخند زد و گفت:« لازم نیست هندونه زیر بغلم بذاری!»
مصطفی با تعجب پرسید: یعنی اسلحه ها را از شیراز ببریم اونجا؟!
هاشم گفت: چرا که نه اتفاقاً فکر خیلی خوبیه!
و رو به محمد ادامه داد :در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.
_شوخی می کنی هاشم ؟!
_نه !مگه با اسلحه میشه شوخی کرد؟!
احمد گفت: اینقدر شور نزن .کار را باید به دست کاردان سپرد.
هاشم چپ چپ به او زل زد .
_دیدی باز شروع کردی به هندونه گذاشتن !آخه الان که فصل هندوانه نیست. یه کاری نکن که ببندمت به این کوکتل...
کمی مکث کرد و به مصطفی ادامه داد
_کوکتل چی؟!
مصطفی خم شدن هاشم را به طرف بطریها را که دید ،به سوی بالای پله ها دوید و در همان حال گفت :«بابا احمد اینقدر سر به سرش نزار.یک کاری دست خودت میدی ها!!
💥💥💥
هاشم سر از سجده برداشت جانماز را جمع کرد .نگاهی به چشمان منتظر و مضطرب دوستانش انداخت.
_کم کم پیداشون میشه.
_توی این دو سه روزه چطوری ترتیب اسلحهها را دادی؟!
_انگار یادت نرفته چقدر هندونه زیر بغلم گذاشتی .بالاخره حرفات کار خودش رو کرد.
مصطفی با هیجان گفت:« حالا چه چیزایی جایی گیر آوردی؟!»
_اینقدری هست که باهاش پادگان کازرون را آزاد کنیم.
و رو کرد به محمد و ادامه داد: «فقط باید ترتیبی بدی که اونا رو اول یه جای امن پیاده کنیم»
هنوز هوا روشن نشده بود که وانتی روبروی خانه ایستاد. هاشم از خانه خارج شد و با راننده صحبت کرد و به میان دوستانش برگشت.
_اگه حاضرید بریم .بیشتر از این معطل بمونیم خطرناکه»
احمد پریشان گفت: «برنامه چیه !؟چه جوری باید بریم؟»
هاشم خندید
_«به قول خودت کار را باید به کاردان سپرد مگه نه؟!»
_از خودمون میخری به خودمون میفروشی؟!
_نگران نباش توکل به خدا !توی راه همه چی رو توضیح میدم.
اتومبیل های حامل اسلحه از دروازه شهر به سوی کازرون راه افتادند .فردای آن روز خبر تسخیر پادگان کازرون دهان به دهان میگشت.
🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﺷﻬﻴﺪﺳﺎﻣﺮا 🌹
کار شـهید علمـداری و همکـارانش در عـراق، کنتـرل هواپیماهـای بـدون سرنشین در جوار ملکوتی حرم امام ﻫﺎﺩﻱ و اﻣﺎﻡ ﻋﺴﻛﺮﻱ(ع) بود.
شـب آخـر، ابتـدا بـا همکارانش به زیارت میروند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ زد. صدایش را که می شنیدم، به گریه مـی افتـادم. دسـت خـودم نبـود. داشـت دلداری ام می داد که صدای خمپاره ای شنیدم. از او پرسیدم: «ایـن صـدای چـی بود؟» گفت: (چیزی نیست… باور کن جایمان امن امن است.)
همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره ی دیگری میزننـد و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می شود. سرانجام در ساعت دو بامداد روح بی قرار او در جوار امام عزیزش، آرام می گیرد و به لقاءاالله میپیوندد.
🌹🌷🌹🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺷﺠﺎﻋﺖ_ﻋﻠﻤﺪاﺭﻱ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سخنـ عشڨ❤↓
ڪارے ڪنیــد وقتے یڪ نــفر با شمــا مــلاقاتـ میکند انگار با یڪ #شهیــد ملاقــاتــ ڪرده استـ.
#شهیــد_احــمد_ڪاظمے 💛
▫️▫️▫️▫️▫️
#شهیــد_نشیــمـ_میمیـــریمـ🌙
____|🇮🇷|________
❥ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷 معمول این بود که تابستان ها بعد از پایان درس بچه ها, به اتفاق خانواده برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد می رفتیم.
تابستان ۶۵ بود. پدر مقدمات سفر را اماده کرده بود, اما یکی دو روز قبل از سفر, حسین گفت من برگ اعزام گرفته ام و دارم به جبهه می روم!
خیلی ناراحت شدم. گفتم اعزامت را لغو کن!
گفت نه!
گفتم :به عقب بنداز!
گفت: من برای این سه ماه تابستان ماموریت گرفتم, بعدش می خواهم برگردم به مدرسه!
پدر هم موافق رفتنش نبود. مخالفت ما را که دید گفت:شما برید مشهد زیارت ,من را هم دعا کنید.
من هم می روم جبهه انجا امام رضا(ع) را زیارت می کنم, چون اقا در جبهه هاست.
دیگر جای اعتراض نگذاشت.
🌺🌷🌺🌷🌺🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻏﻼﻣﺤﺴﻴﻦ_ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺗﻮﻟﺪ💐🎊
☘☘☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﮔﺰاﺭﺵ ﮔﻠﺮﻳﺰاﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
💐🌺💐
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا س و اﻣﻴﺮاﻟﻤﻨﻴﻦ ع , ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﺧﻴﺮﻳﻦ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺭ ﮔﻠﺮﻳﺰاﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ , ﺗﻮاﻧﺴﺘﻴﻢ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﻳﺨﭽﺎﻝ ﺑﺮاﻱ ﺩﻭ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪي ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ , ﺗﻬﻴﻪ و اﻫﺪا ﺑﺸﻮﺩ
👇👇
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺩﻝ اﻳﻦ دو ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺩﺭ اﻳﺎﻡ ﺩﻫﻪ ﻭﻻﻳﺖ ,ﺳﺒب ﺗﻌﺠﻴﻞ ﺩﺭ اﻣﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻨﺠﻲ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺸﺮﻳﺖ, ﺑﺎﺷﺪ
🌸🌹🌸🌹
ﺷﺎﺩﻱ ﺭﻭﺡ ﻣﻂﻬﺮ اﻣﺎﻡ و ﺷﻬﺪا و ﺑﺨﺼﻮﺹ اﻣﻮاﺕ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ , اﻳﻦ ﮔﻠﺮﻳﺰاﻥ #ﺻﻠﻮاﺕ
➖🌷➖🌷➖
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🌸💫🌸💫🌸💫
اے شــهیــــدان؛
پـرے بـرای پــرواز نـدارمـ
امـا دلـے دارمـ ڪه در ایــن
هــیاهـوے غـریــب بـه یـادتـان پـرواز مے کـند...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🌱
🌸💫🌸💫🌸💫
@shohadaye_shiraz
#ﻫﻴﻴـــﺖ_ﺗﻌﻂﻴـــﻞ_ﻧﻤﻴﺸـــﻮﺩ....
👇👇👇👇
پنجشــبه 16 ﻣﺮﺩاﺩ / ساعــت 18:30
آنلاین شوید
از دور #زیارت_شهـــدا انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم
🌷🌹🌷
پخش زنده در صفحه 👇:
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌹🌹🌹
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
👇👇👇
⛔️⛔️⛔️⛔️
ﺗﻮﺟﻪ : ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ اﻋﻼﻡ ﻣﺮاﺟﻊ ﺫﻳﺼﻼﺡ و ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻣﺤﻴﻄ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ اﺯ ﺷﻴﻮﻉ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻟﻂﻔﺎ اﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺤﻴﻄ ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ
🌷▫️🌷▫️🌷
#ﻫﻴﻴﺖ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_سیزدهم
🌿با فرا رسیدن نخستین تابستان پس از پیروزی انقلاب،هاشم فرصت یافت به زادگاهش برگردد.حالا نفرتی که در آن غروب دلگیر در سینه حبس کرده بود و نتوانست تفنگ شکاری پدرش را بردارد و سینه الله قلی و تفنگچی هایش را نشانه رود آورده بود تا دوش به دوش دیگر نیروهای «کمیته» ریشه آخرین بقایای ظلم و ستم منطقه را از بیخ و بن درآورد.
مسئول کمیته منطقه دستی به شانه اش زد
_کجایی مرد !؟حسابی توی خودت رفتی!
_چیز مهمی نیست حواسم باشماست حاجی!
حاجی نگاهی به افرادی که به انتظار آخرین حرف ها و دستورات او دور تا دور مسجد حلقه زده بودند انداخت و گفت: «فرماندهی و نظارتی این عملیات به عهده برادر اعتمادیه! چون هم به این منطقه و ایلیاتی ها آشنایی کامل داره و هم اطلاعاتی از محل تقریبی اطراق الله قلی خان و تفنگی هایش به دست آورده است. بنابراین کاملاً با ایشون هماهنگ باشید تا بتونیم منطقه را از شر این یاغی ها پاک کنیم»
در خلوت سپیده دم هاشم و همقطارانش ب سنگ های سخت و مغرور کوهستان پیش می رفتند .خودروها که هرلحظه با دستکاری جاده صعب العبور کوهستان را طی میکردند با دست هاشم متوقف شدند و سرنشینان یک به یک با چالاکی پایین پریدند و آماده آخرین دستورات شدند.
_از اینجا دیگه باید پیاده بریم طبق اطلاعات رسیده الله قلی و آدماش ، پشت این ارتفاعات اطراق کردن و پناه گرفتند.
_من و محسن و حاج قاسم کمی جلوتر میرویم بقیه باید به فاصله دنبالمون بیان و یک لحظه هم چشم از بر ندارند تا اینکه علامت بدم نباید فرصت فرار به اونا بدیم.
یکی از راننده ها از جیپ پیاده شد.
_ما چه کار کنیم؟
_شماها برگردین. ممکنه ماشین ها جای ما را لو بدن.
دقایقی بعد خودروها از آخرین پیچجاده گذشتند. محسن ،حاج قاسم به دنبال هاشم از شیب کوه بالا رفتند.
💥💥💥💥💥
تیغ آفتاب همه را خسته و بی رمق کرده بود. در آخرین نقطه هاشم خم شد و به محسن و حاج قاسم اشاره کرد که خود را پنهان کنند . دراز کشیده و کسی را که آن سو بود به دقت زیر نظر گرفت و با اشاره به لکه های سیاهی که می دید گفت: این سیاه چادرها مال افراد الله قلی خان مواظب باشید ایلیاتی ها شما را نبیند.
حاج قاسم دزدکی سرک کشید و با دیدن افرادی که اطراف چادرها در حرکت بودند پرسید:
_مطمئنی که افراد الله قلی هستند؟
_ چاره نداریم تنها سرنخی که داریم همینا هستند.
کمی خود را روی شیب کوه به پایین لغزاند و با حرکت دادن اسلحه اش به افرادی که پایین به انتظار ایستاده بودند علامت داد که به آنها بپیوندند .پشت سنگی پناه گرفته و به چادرها خیره شد.
تمام افراد کنار او جا گرفتند و منتظر دستورش ماندند.
_خوب دقت کنید .ایلیاتی ها با وجب به وجب این منطقه آشنا هستند .آرام و بی سر و صدا از شکاف کوه در پناه تخته سنگ ها میریم پایین. یک دفعه مثل صاعقه بهشون حمله میکنیم .ما فقط دنبال الله قلی و تفنگی هایش هستیم .نباید کوچکترین آسیبی به زن و بچه ها به افراد پیر و از کار افتاده برسد. متوجه شدید؟؟ حالا دیگر راه بیفتید.
اسلحه ها از روی دوش ها پایین آمد و توی مشت ها جا گرفت و پاهایی که دقایقی پیش خسته و بی رمق بود ،روی سراشیبی کوه به پیش رفت .
زن جوانی که کمی دورتر از چادرها مشغول دوشیدن بز بود،لحظه دست از کار کشید تا خستگی در کند. یک باره درخشش برقی نظرش را به شیب کوه جذب کرد .آرام برخاست دست را سایه بان چشمها کرد.
برای لحظهای تنها تودههای گرد و غبار را که همچون آبشاری سرازیر بود دید. با خود اندیشید.شاید تفنگچیها باشند. به همین خیال دوباره دست به کار دوشیدن شیر شد .ظرف شیر را انداخت و برخاست و به سوی چادرها به راه افتاد. با دیدن افراد مسلح بی اختیار شروع به دویدن کرد و فریاد زد :«پاسدارا. پاسداران»
فریادش تمام دشت را زیر پا گذاشت و همه دست و پا گم کرده اطراف چادر جمع شدند
جوانی فریاد زد:« پاسدارا ...زن و بچه ها برن توی چادر ها..»
اسلحه اش را روی سینه بالا آورد اما پیش از آن که مجال کشیدن گلنگدن را بیابد ،لوله تفنگی روی پشتش احساس کرد و صدایی شنید.
_«آرام باش اگه تفنگت را بندازی کاری باهات ندارم»
🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
👇👇
اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﺳﺖ ....
اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 18:30 ﻭاﺭﺩ ﺻﻔﺤﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﺑﺸﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻗﺒﻮﺭ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴم و ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا و ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﻲ ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ:
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
ﺗﺎﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ...
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ ....
ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﺪ
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ
👇👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺳﻼﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا
ﻣﻮﺭﺥ 16 ﻣﺮﺩاﺩ /ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ,
🌹🌷🌷🌹
ﺟﺎﻱ ﻫﻤﻪ ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا ﺧﺎﻟﻲ
🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن ...
🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸💫🌸💫🌸💫
خورشید ،
سرک میکشد و میداند
از دست تـو چـایِ صبـــح ،
خوردن دارد...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
🌸💫🌸💫🌸💫
@shohadaye_shiraz
🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼
❣ #سلام_امام_زمانم❣
✨یک عمر ت🌷و زخمهای ما رابستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
✨هفته که به #جمعه میرسد آقاجان
ما تازه به یادمان میآید هستی💥
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
✍ رسول خدا "صلی الله علیه وآله وسلم" فرمودند:
فلیبلغ الحاضر الغائب و الوالد الولد الی یوم القیامه
✅ پیام غدیر را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند
------------
👈 لذا بر هرکس واجب است که مُبلغ غدیر باشد وهمچنین والدین موظّف می باشند که پیام غدیر را بر فرزندان خود ابلاغ نمایند
ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﻫﻢ ﺗﺎ ﻓﺮﺩا ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺻﺒﺢ
👇👇👇
ﻟﻴﻨﻚ ﺳﻮاﻻﺕ
https://survey.porsline.ir/s/Xwe4FH6
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_چهاردهم
🌿جوان با خشم و ترسناک سیبیلش را جوید و با اکراه و دودلی تفنگش را زمین انداخت.
_خوب حالا آروم برگرد.
برگشت و هاشم را تفنگ به دست رو به روی خود دید
_خوب شد حالا برو اونجا کنار بقیه اگر دست از پا خطا نکنی اتفاقی برات نمی افته
جوان همچنانکه سبیلش را میجوید با قدمهایی سست و بی رمق به راه افتاد و کنار دیگران جا گرفت. گرد و غبار در هوا آرام آرام فرو نشست و هاشم توانست چهره ایلیاتی ها را ببیند.. نگاهی به اطراف کرد و دو نفر از همراهانش را فرستاد تا داخل چادرها را بگردند. آنگاه کمی جلوتر رفت اسلحه اش را پایین گرفت و گفت: «ما با شما کاری نداریم.دنبال الله قلی و تفنگچی هاش هستیم شما حتماً از محل آنها اطلاع دارید بهتره با ما همکاری کنید
_ما از چیزی خبر نداریم. سرمون به کار خودمون و دنبال حیوانامون هستیم کاری هم به خان و آدماش نداریم.
کمکم پچ پچ هایی میان ایلیاتی ها به راه افتاد و این پا و آن پا شدند هاشم ناگهان روبروی همان جوان ایستاد و پرسید:
_شما خبر ندارین !!پس اونایی که یه ساعت پیش از این جا رفتن کی بودند؟!
زنی که پشت سر جوان ایستاده بود چیزی در گوشش نجوا کرد و جوان با اشاره مخفیانه دست اورا ساکت کرد.
_چرا جواب نمیدین ؟!اوناکی بودند؟!
زن آرام دست جوان را کشید .جوان عصبی دست او را عقب زد و به چشمان هاشم خیره شد.
_اونا رهگذر بودند, از ما نبودند!
_خوب حالا که اینطوره مردها را با خودمون می بریم تا همه چی معلوم بشه!
دقایقی بعد صفی از مردان ایلیاتی زیر نظر افراد مسلح کمیته روی جاده مالرو به طرف بالای کوه به راه افتادند. هنوز به نیمه نرسیده بودند که حاج قاسم خود را به هاشم رساند.
_برادر اعتمادی راه دیگه ای نیست که مجبور نباشیم از این سربالاییها بریم؟!
_چیه !خسته شدی حاجی؟!
_نه به خاطر خودم نمیگم! پیرمردی میون ایلیاتی هاست که نمیتونه از این کوه را بیاد بالا.
_کدومشون؟!
_اوناش، همونی که روی این تخته سنگ نشسته!
هاشم نگاهی به پیرمرد انداخت.
_ببین چه جور هم خودشان را به زحمت میاندازند هم ما را!!
با گامهای بلند به سوی پیرمرد به راه افتاد. ایلیاتی ها از کنار هم می گذشتند با کنجکاوی نگاهش می کردند. هاشم روبهروی پیرمرد نشست.
_اگه یک کلام راستشو میگفتین ،حالا مجبور نبود این همه راه برید.
اسلحه را به طرف محسن گرفت.
_بیا زحمت این را بکش.
اسلحه را داد به محسن.پشت به پیر مرد روی شیب کوه نشست.
_بلند شو باباجون.چاره ای نیست و هر طورین باید با ما بیای! حالا دستاتو بده من. روی سینه من دستاتو به هم قفل کن. خودت رو محکم بگیر.
تا محسن کلامی بگوید هاشم پیرمرد را کول گرفته و از جا بلند شده بود. حاج قاسم آرام زیر گوشم محسن گفت:« داره چیکار میکنه؟!»
هاشم چند قدم که جلو افتاد داد زد:« شما دوتا چتونه ؟!چرا حواستون به افراد نیست! راه بیفتین دیگه!»
همچنان که آرام با پیرمرد حرف میزد از کنار افراد گذشت و از کوره راهی که پیچ در پیچ تا بالای کوه کشیده می شد ،خودش را بالا کشید.
🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
به یکی از مغازهدارهای سرکوچهمان گفته بود دعا کن شهید شوم.
به یکی از همسایههایمان هم که دوستی زیادی داشت گفته بود فلانی من این بار بروم احتمالاً دیگر برنمیگردم.
سعی کنید اسم کوچه را به نام من بزنید. البته اینها را بعد از شهادتش شنیدم. خودم هم بار آخر در دلم غوغا بود.
در پس آن همه مأموریتی که رفته بود فقط همین یک بار به دلم برات شد که نکند شهید شود، اما برخلاف آنچه در دلم میگذشت، برای اولین بار در زبان با او مخالفتی نکردم.
شاید نمیخواستم با دلخوری و ناراحتی از هم جدا شویم. مرتب با خودم میگفتم جلویش را بگیر... نگذار برود، اما هر کاری کردم نتوانستم حرفهایی که با خودم میزدم را به او بگویم.
رفت واﺧﺮﻳﻦ ﺩﻳﺪاﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ..
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﻧﻆﺮﻱ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰عکس را باز کنید👆
🌹ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﭼﻤﺪاﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺮ اﺯ ﭘﻮﻝ ﺑﺮاﻱ ﻗﺎﺿﻲ ﺷﻬﻴﺪ
▫️➖▫️➖▫️
به مناسبت #سالگردشهادت شهید شیخ احمد فقیهی....
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ . اﺳﺘﻬﺒﺎﻥ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌺در غدیر خم، ولایت شد قبول
🌺برد بالا دست مولا را رسول
🌺رفت بالا دست خورشید غدیر
🌺شد امام و مقتدای ما، امیر
سرآغاز امامت و ولایت ﻣﻮﻻﻳﻤﺎﻥ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ اﺑﻴﻂﺎﻟﺐ ع برشما مبارک باد..
💐🌸💐🌸💐
#ﻫﻴﻴت_ﺸﻬﺪاﻱﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴﺮاﺯ
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ
#ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
#ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ...
🌸🌸🌸
👇👇👇*دعای هفتم صحیفه سجادیه*
*یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*
*ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*
*فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*
*أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*
*وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*
*وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*
*فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*
*فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.*
*وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*
*فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️
شهیدان قامت رعنای عشقند
شهیدان صورت زیبای عشقند
گذشتند گر چه از امروز دنیا
شهیدان شافی فردای عشقند
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️
@shohadaye_shiraz