eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🏴 🏴گرامیداشت سالگرد شهادت شهید محمد صادق استعجاب 🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی مجتبی نادرزاده* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۵شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
💚 🍃حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند رد دو دست ابالفضل روی آب بماند 🍃حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم میان کوچه و گودال بی جواب بماند * _شهدایی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
😳ﻗﺒﺮ ﻋﺠﻴﺐ ﻳﻚ ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ 😳 ✍: قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..." : ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** . خاطرات مکتوب شهید 1⃣ چند روزی می شد که جنگ شروع شده بود و خبرش توی همه کشور پیچیده بود و یه جورایی همه را به تب و تاب انداخته بود ،ما هم مثل مرغ بسمل دلمون پرپر می زد برای جبهه. دنبال راه و چاره‌ای بودیم تا خودمون را لااقل برسونیم اهواز. خلاصه خشت برامون شده بود زندان،شده بود چهاردیواری کوره ،ما مثل خشت خام توی اون می سوختیم. راستی بگم که آموزش بسیج هم دیده بودیم. زیر نظر علی اکبر پیرویان،بیشتر حرصمون هم از این جهت بود که یه چیزایی از جنگ و تفنگ حالیمون بود. شهادت یکی از بچه‌های خشت یعنی سید نصیر حسینی آتیش ما را تیز کرد . با اون تشییع باشکوه ای که شد و ما تدارک شب هفتش بودیم. همان روز هم رادیو شیراز پیام آیت الله دستغیب را پخش کرد که مردم مخصوصاً جوان‌ها به جبهه برن. یکی دو تا از بچه ها اومدم سراغ من که باقر چیکار کنیم؟! تصمیم گرفتیم که سیدمحمد هاشمی را بفرستیم کازرون تا جریان اعزام ما را درست کنه.او هم انگار که از خداش باشه دست و پاش رو زود جمع کرد و رفت کازرون. ساعت ۵ بعد از ظهر بود مردم جمع شده بودند توی صحن امامزاده علی که حالا تربت شهدا همونجاست. ماشین سیاهپوش شده بود و نوار قرآن از بلندگو پخش می‌شد،طوری قرآن می‌خواند که احساس کردم همه مرده ها از قبر پا شدند و این ولوله مال روز قیامته! هرکسی به طرفی می گریخت. بعضی‌ها هم نامه عملشون دستشون بود. منم تو فکر مراسم بودم و تو فکر سید نصیر و غبطه می‌خوردم به حال و روزش. میگفتم: « خوش به حالت ببین همه قبرستون به احترام تو پا شده این مردم وایسادن فقط به خاطر تو» یک وردی هم افتاده بود به زبونم که :« سید نصیر دستم را بگیر» هول و هراس قیامت از جونم ریخت وقتی دیدم هاشمی از کازرون برگشته. بغلش گرفتم و دو سه بار پرسیدم: «چی شد؟!» بازویم را از دور و بر جدا کرد و گفت: صبر بده بابا! چرا هول کردی؟! شش نفر از ما را که دور دیده ایم خواستند. ۶ نفر یعنی خود سید محمد و من با سید عبدالرضا ساجدی و عبدالمجید قاسمی و آنطور که یادم هست سید ابراهیم حسین زاده و غلامعلی سلیمانی. حال هیچکدوممون طوری نبود که معطل کنیم.مراسم هفته تمام شد یکی یک سال که نصفه نیمه زدیم به کول و راهی کازرون شدیم. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷سر شب بود که گردان ما به خط شلمچه وارد شد و پشت دژ مستقر شد. گردان را که مستقر کردم به سنگر تاکتیکی در خط رفتم. دیدم محمد به نماز ایستاده است. نگاهی به ساعت کردم. نزدیک ساعت 8 شب بود. مطمئن بودم نماز مغرب و عشاء را خوانده است. برگشتم. گویی صدایم را شنیده بود، صدایم زد. گفتم: محمد، این چه نمازیه؟ با نگاه محجوبش گفت: شاید امشب، درگیر و دار عملیات، نافله شبم قضا شد! فهمیدم نافله شب را پیش پیش می خواند. راوی محسن کشاورز 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
آقا حامد سال ها به عزاداری مشغول بود. وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد... بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی" و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد. ❣❣❣❣ 🌱🌷🌱🌷 کانال شهدا ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
عج و شهدا عج 🔻🔹🔻🔹🔻 🚨تهیه ۷۲ بسته لوازم التحریر جهت دانش آموزان نیازمند🚨 به توجه به نزدیکی ماه مهر و آغاز مدارس، به لطف حضرت زهرا(س) جهت ۷۲ دانش آموز نیازمند شناسایی شده اقدام به تهیه بسته های لوازم التحریر به ارزش هر کدام ۲۰۰ هزار تومان می نماییم 🔹🔸🔹🔸🔹 شماره کارت جهت مشارکت👇👇 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🌱🌹🌱🌹 تلفن هماهنگی: ۰۹۰۲۴۱۶۸۹۸۸ ⬇️⬇️⬇️⬇️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‌آنچه روشن بکند صبحِ مرا،🌤️ خنده‌ی توست...♡(: در غیابت دلِ من، بی نفست می‌گیرد...💔 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
جلیل گفت: امشب دعا ڪن شهید بشم، از سر و ڪله له شده هم خوشم نمیاد، فقط یه تیر بخوره قلبم! - دعا میڪنم اجر شهید ببرے! - نه،همون ڪه خواستم. شب بعد یه تیر نشست به قلبش.😢🌹 جریان را براے برادرش جلال گفتم. گفت: به خون داداشم، برا منم دعا ڪن شهید بشم, ڪنار داداشم خاڪم ڪنند! دعا ڪردم,همان شد.🥀😔 کوار 🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید 1⃣...... سه چهار روز هم اونجا موندیم امروز و فردا می کردیم و دل توی دلمون نبود که الان می پریدیم یک ساعت دیگه می پریدیم اینو هم بگم که توی اون چند روز حاج سید ابراهیم مریض شد و برگشت. غلام علی هم اداره اش رو نتونست راضی کنه مجبور شد برگرده. سید محمد هاشمی هم به خاطر نا خوشی که داشت و مخالفت مادرش نیامد. القصه شدیم سه نفر و بعد از چهار روز با بچه های کازرون آزمون اهواز شدیم. انگار نه انگار که داریم میریم جنگ ! نه کفش و کلاهی ، نه تیر و تفنگی! در حقیقت از یک فانوس نسخه یا یک بند حمایل یا لااقل یک دست لباس خاکی بی نام و نشان. با لباس شخصی و یکی دو تفنگ« ام یک »و« برنو »که معلوم نبود کاری از ایشان بیاید یا نه ، حرکت کردیم. من هم یک برنو بلند دستم بود.اما به جای همه چیز استقبال گرم و پرشور مردم مثل کوه پشتم آن را محکم کرد. فردای آن روز به اهواز رسیدیم و اوایل صبح بود و هوا پاییزی. نسیم خنک خستگی ما را از تنمون میگرفت. ردپای خواب هنوز روی پلک هامون پیدا بود. اتوبوس از پیچ و خم از چند کوچه و خیابان گذشت تا این که در کنار تابلو بلندی توقف کرد که بر سر در ساختمانی نصب شده بود.:«مدرسه پروین اعتصامی» دو روز توی اون مدرسه بودیم. سید عبدالرضا هم رفت بیمارستان و برگشت ، چون توی راه به سختی مریض شده بود. همه چیز برای من تازگی داشت. روحیه برادرا ، برخوردها ، نمازها و دعاها و شور و حال عاشورایی بچه ها. فقط ما نبودیم .هادی غفاری ۲ هزار نفر را از تهران آورده بود اهواز ، اما چون سپاه اسلحه نداشت معطل مانده بودند. خودشان می‌گفتند دو هفته است که منتظریم. اما ما ۸۰ نفر بودیم که حداقل اسلحه چماقی مثل «ام یک» و« برنو »داشتیم و همین تفنگ‌های بی‌مقدار سبب خیر شد و تصمیم گرفتند که ما را اعزام کنند. به خط شدیم.یک جوان خوش قد و بالا با محاسن آراسته و لباس سبز سپاه که مسئول تقسیم نیرو در خوزستان بود،نیم ساعت برامون صحبت کرد و نقشه و موقعیت جنگی سوسنگرد و هویزه را برامون تشریح کرد. او گفت که شما را می‌برند هویزه و زیر نظر سپاه سوسنگرد کار می کنید. اون موقع دشمن توی «دبّ حردان» بود و اطراف هویزه و بستان هم دستش بود.خلاصه با شبیخون کلی از مرز اومده بود جلو. این جوان خوش قد و بالا هم که همه بهش می گفتند برادر سید، بعدا فهمیدیم سید حسین علم الهدی است و بعد از اون دیگه اسم این عزیز را بیشتر شنیدیم. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد 🔹️راوی سردار شهید سلیمانی •♡ټاشَہـادَټ♡• 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb