eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 امام سجاد(ع): کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست 🌷🌺🌷 نژاد 🌷🌹🌹🌷 : ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
🌷شب عملیات کربلای 8 بود. منور ها منطقه را روشن کرده بودند. تیرهای رسام به سر خاک ریز اصابت می کرد. بچه های گردان امام مهدی(عج) پشت خاک ریز منتظر دستور عملیات بودند . نگاهم به چهره اش افتاد. لبانش تکان می خورد، داشت ذکر می گفت. چشمش به من افتاد. با نگاه معصومانه اش گفت: بیا! به طرفش رفتم و در کنارش نشستم. محکم دستانم را گرفت و گفت: می خوام یه عهدی با هم ببندیم! با تعجب گفتم چه عهدی؟ -باید قول بدی شفاعتم کنی! - شفاعت!! من در این حد نیستم. - این جوری نگو تو سیدی و مادرت خانم فاطمه زهرا است و او در آخرت شفیع شماست، قبول کن! نمی دانستم چه بگویم . فکری به ذهنم رسید و گفتم: منم یه شرط دارم! - چه شرطی؟ - شما هم باید مرا شفاعت کنی. همیشه از زیر دادن قول شفاعت طفره می رفت اما سریع قبول کرد. همدیگر را در آغوش گرفتیم. کنار گوشم گفت: بیا از همین حالا شروع کنیم به ذکر گفتن تا زیر آتش دشمن دلمون محکم باشه و دلهره نداشته باشیم! گفتم: به روی چشم. انگار به دلم افتاده بود که اخرین دیدارمان هست نگاهم را از صورتش بر نمی داشتم و ذکر می گفتم. شدت تیراندازی عراقی ها بیشتر شده بود رمز عملیات از بیسیم به گوش رسید یا صاحب الزمان یا....... بچه ها به سرعت وارد معبر میدان مین روبروی خاکریز شدند. نگاهم را از مهدی بر نمی داشتم، اما در آن هیاهو و آتش و گلوله باران گمش کردم. از زمین و آسمان آتش بود که می بارید. گرد و خاک همراه با دود منطقه را فرا گرفته بود. صدای تکبیر بچه ها از هر طرف به گوش می رسید، طبق قولی که به مهدی داده بودم مرتب ذکر می گفتم. نرسیده به خاکریز دشمن دیدم دو نفر از بچه ها مجروح شده و در کنار آنها شهیدی روی زمین افتاده بود که صورتش را با دستانش پوشانده بود. خشک شدم. نمی خواستم قبول کنم، ولی خودش بود. نیم خیز به طرفش رفتم.. چندبار صدایش زدم اما او شهید شده بود...[ مدت ها بعد یکی از بچه ها مرا دید و گفت سید لحظه ای که تیر به مهدی اصابت کرد من در کنارش بودم و او با نام ائمه معصومین بخصوص خانم فاطمه زهرا(س )جان به جانان تسلیم کرد و شهید شد . 👈راوی سید حمید اسد زاده 🌾💐🌹💐🌾 مهدی زیبائی نژاد فارس 🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خدایا! خون شهیـدان را در تنِ ما جاری گردان تا بـه مانـدن خو نکنیم... پایی عطا کن که جز راه تو نرود .. و جانی عطا کن که برای تو برود .. 🌷مناجات شهید رجب‌بیگی🌷 🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺁﺭاﻡ ﺑﺎﺩ ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
جمع عاشقانه ای ست ... هر روز ... حضور من و خیالت ... در کنار آتشی که در درونم به پاست ... 🌺🌷🌺🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﻋﺎﻱ ﺭﻭﺯ ﻫﻴﺠﺪﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺭﻣﻀﺎﻥ
۱۳۶۱/۲/۱۸ _سلام آقا احسان! _سلام علیکم آقا مجتبی در ضمن آقام خونست، نیومده جبهه! مجتبی خنده ای کرد و گفت :امر بفرما! انگشت اشاره اش را برد سمت وانتی که چند موتور‌تریل پرش، داخلش بود. _این موتورها را تازه آوردند .سید محمود دستور داده که باید خوب آب بندی کنیم‌ .چند نفر از بچه‌ها را که دست موتورشون خوبه جمع کن، تا با موتور ها تا شوش بریم و برگردیم. _چشم آقا احسان _چشمت بی بلا پهلوان!! تو چیکار آقام داری !گفتم که خونه است. مجتبی به سمت بچه ها می رفت که احسان دوباره گفت :«مجتبی کامکار! من یه دونه مجتبی کافیمه ها !مفهومه؟!» خنده روی لب مجتبی نشست و سری به علامت تایید تکان داد .بچه ها را نزدیک وانت جمع کرده بود که انسان از راه رسید. _خدا قوت! بچه ها یه یا علی بگید تا راه بیفتیم .فقط موقع رانندگی حواستون باشه یوقت خدای نکرده زیر دین حق الناس نریم. بچه ها یکی یکی موتورها را پیاده کردند و سوار شدند احسان نگاهی به مجتبی کامکار انداخت . _«یه نفر که یکی از موتورها راننده ندارد.» مجتبی سر زیر انداخت و حرفی نزد جرات اینکه حقیقت را بگوید نداشت احسان منتظر جوابی از او بود که جواب خودش از پشت وانت سر بیرون کرد. احسان می خواست او را به دستش به دادش بلند شد. _مجتبی مگه بهت نگفتم یه‌دونه مجتبی بسمه!» زهرایی نیش را تا بناگوش باز کرد _«بیخود شلوغش نکن !من سرجهازیتم. میخواد اونجا یه دونه مجتبی باشه یا صدتا مجتبی باشه !مثل کشمش که دم داره ،اسم ما هم فامیل داره کسی اشتباه میکنه میگه زهرایی!» به چشمهای احسان خیره شد و دستش را جلو آورد تا سوئیچ را بگیرد. _چند بار بگم هر جا تو باشی منم باید باشم هر جا من باشم ،تو هم باید باشی مفهومه! احسان آهی کشید و سوئیچ را کف دست زهرایی گذاشت. تا خود شوش یکسره رانندگی کردند. گوشه خیابان ایستادند که کریم گفت:«بچه ها ما که تا اینجا آمدیم یه سر بریم زیارت دانیال نبی (ع)» کامکار نگاهی به خورشید کرد که داشت به سرخی می‌گرایید گفت :«برای نماز هم نمیرسیم عین خوش. بهتره نمازمون رو همونجا بخونیم بعد برگردیم. موافقت کردن صدای اذان در حرم بلند شد که فرد غیر گفت این جا نماز جماعت برگزار نمیشه خودمون باید جماعت بخوانیم. با حرفش فکری به ذهن کامکار خطور کرد. ذوق‌زده گفت : چی از این بهتر احسان هم چون سوادش بیشتر و طلبه است ، بشه پیش نماز! _منو معاف کنید. صدای بچه ها بلند شد چه اشکالی دارد تنها روحانی جمع تویی. احسان اعتنایی نکرد .کامکار با چشم و ابرو به بچه‌ها فهماند که خودشان را مشغول کنند تا احسان به نماز ایستاد به او اقتدا کنند. زهرایی سرش را نزدیک گوش کامکار آورد و گفت:« قربون اون منگوله آکبندت! جواب نمیده !این کلک ها قدیمی شده.» _ان شالله که جواب میده کامکار رو کرد به احسان و گفت :«حالا جای دوری نمیره ما یه بار پشت سرت نماز بخونیم.» احسان آستینش را پایین داد و گفت:« من بار گناهم به اندازه کافی سنگینه‌ نمیتونم دیگه رو هم به دوش بکشم» این را گفت داخل یکی از تاقچه ها ایستاد به نماز.زهرایی پشت سرش رفت تا سرا گوشی آب بدهد. _دیدی آقا مجتبی کامکار !کی میخوای این مخت را از بی مصرفی در بیاری! کامکار مات نگاهش می کرد. _ توی طاقچه فقط جای خودشه ! 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙 شهیدی که شب بیست و یکم ماه رمضان شهید شد ... 🌷دو شب قبل شهادتش یعنی شب نوزدهم به رفیقش میگه میای امشب با هم بشیم؟ 🌷رفیقش میگه نه بهتره شب بیست و یکم شهید بشیم ... 🌷شب شهادت امیرالمؤمنین مهدی یاغی لحظه ی افطار قبل از اینکه روزه اش رو باز کنه به دیدار معبودش شتاقت ... 🍃🌸🍃 🌷شادی روح شهدا http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
: ما در این شبهای ماه اگر میخواهیم بجوییم، ڪنیم، مستجاب داشتہ باشیم،بایستـی متعالـی را قراردهیم. 🍀🍀 : @shohadaye_shiraz
🌷اين هفت نفر رزمنده و مجاهد عزیز همه برای ثبت نام كردند، اما غير از آخرين نفر سمت چپ همه یکجا قبول و شهید شدند. 🔹به نفر آخر گفتند تو هنوز یک مهم داری که باید آن را تمام کنی! 🔸او بعدها امام جمعه شهر کازرون شد و در قبولش کردند... نامش شد: 🌷 🌹🌷 ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ ☘◾️☘ شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
1.23M
🔴 شب قدر چه ویژگی‌های خاصی داره؟ 🤔 🌙مرور مهم‌ترین روش‌ها و راهکارها، برای بیشتر بهره بردن از ۱ 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
1.07M
🔵 چه کنیم تا شب قدر امسال‌مون بهتر از همیشه باشه؟ 🤔 🌙مرور مهم‌ترین روش‌ها و راهکارها، برای بیشتر بهره بردن از ۲ 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75