حاج حسین یکتا:
برا خدا ناز کن؛ شهدا برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید!
حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همهی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی!
دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟
تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه.
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
☘ کانال شهید حاج قاسم سلیمانی❤
پر از عکس 🖼
فیلم خاطرات🎞🎥
دلنوشته ها 📜💌
زندگینامه📖📚
عکس وفیلم زنده 🖼 🎥
از گلزار شهدای کرمان🇮🇷
پی دی اف کتاب📚
ما در کانال 🖍زندگی نامه ایشون رو
هم درقالب متن📋 هم درقالب عکس🖼 وهم درقالب فیلم 🎥
دراختیارشما بزرگواران قرار میدهیم👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌸ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻧَﻮِّﺭ ﻗُﻠُﻮﺑَﻨﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ🌸
خدایا قلب هایمان را
با قرآن نورانی کن...
#انس_با_قرآن ماه_رمضان_در_جبهه
#خاکیان_خدایی
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ_ﺷﻬﺪاﻳﻲ🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_پنجم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۱/۲/۱۳
یوسف و احسان سوار ماشین تدارکات بودند که دیدند کسی دارد می زند توی سر خودش. اشک پهنای صورتش را گرفته بود و فریاد می زد:« به دادم برسید. یه عده از بچه ها رفتن روی مین .کمک کنید ببریم شون عقب!
یوسف زد روی ترمز! احسان سرش را از پنجره داد بیرون و پرسید:چی شده اخوی؟!»
_یه گروهان می بردیم سمت گردان ۱۷ قم ،که راه را گم کردیم ،افتادیم توی میدان مین .
تا چشم کار می کرد تاریکی بود .یوسف پرسید:«احسان حالا چکار کنیم؟!»
_دنبالش میریم شاید بتونیم کمکی بکنیم.
_این پشت پر از وسایل تدارکاته !زخمی ها را کجا جا بدیم؟!
_حالا میریم خدا کریمه
مقداری از مسیر را پشت سرش رفتند که یک دفعه از جمله چشمانشان ناپدید شدن انسان از ماشین پیاده شده به اطراف نگاه می کرد هیچ صدایی هم شنیده نمی شد .احسان از پنجره ماشین سرش را داخل کرد و گفت:« کمک کردیم چاره ای نداریم باید برگردیم»
مسیر آمده را بر می گشتند که انسان کردند راه را گم کردند هر دو از ماشین سرشان را بیرون دادند، به امید این که راه پیدا کنند یا صدایی به گوششان برسد .ماشین هم همین طور که می رفتند ماشین از بلندی پرت شد پایین! یوسف فوری ترمز کرد. احسان سرش را از پنجره بیرون داد و با دقت به اطراف نگاه انداخت و گفت:« یوسف تکون نخور که وسط میدان مین افتادیم!»
نفس توی سینه شان هفت شده بود مانده بودند چه کنند. یوسف نفس عمیقی کشید: نمیشه طور بشینیم کارینا کنیم شهادت را بخون!
_میخوای چیکار کنی؟
_یا ابوالفضل میگیم و مسیر آمده را برمی گردیم.
زیر رفع آن را گفتند یا ابوالفضل گفتند و یوسف دنده عقب گرفت .حواسش را خوب جمع کرد از جایی که افتاده بود بالا برود .به هر سختی بود ماشین را از آنجا بیرون کشید. کمی از مسیر رفت که سرو صدای به گوششان خورد.
_۱ این اوصاف من پیاده میشم برا گوشی آب میدم شاید این سر و صداها مال نیروهای عراقی باشه.
یوسف به مسیری که احسان از آنجا رفت چشم دوخت و منتظر بماند چند دقیقه بعد احسان پیدایش شد.
_خدا را شکر خودی هستند دور بزن و به دنبال من بیا.
نزدیک طلوع فجر با تو همان مردانی که قرار بود برای عملیات به آنها بپیوندند.یوسف از ماشین که پیاده شد عبدالحمید حسینی را دید که در آغوش احسان جای گرفته بود.
_عبدالحمید میبینم دیگه تحویل نمیگیری! عشق حوری کشتت!
عبدالحمید خنده ای کرد
_چوب کاری می کنی تو که خودت کنتاکت بالا زده!!
عبدالحمید تا چشمش به من افتاد از آغوش احسان جدا شد و به سمتش آمد _ببین کی اینجاست ستارخان خودمون است.
احوالپرسی گرمی کرد هنوز درسهای عبدالحمید چی دست هایش بود که صدای انفجار منطقه را پر کرد. پشت سر هم خمپاره ۱۲۰ و گلوله توپ بود که روی سر بچه ها فرو می ریخت.
تمام نیروها و هر کس به طرفی رفت. عبدالحمید فریاد زد :«سریع مجروحان را سوار ماشین کنید و برید عقب مانده ها را جمع کنید.»
احسان هم دارید سمت چندم جراحی که روی زمین افتاده بودند چند بانده از ترسش آن پا به فرار گذاشته بودند همانطور که مجروحان را داخل ماشین میگذاشتند احسان از حرکت ایستاد. دو زانو روی زمین نشست. سرش را به زمین می کوبید و بلند بلند گریه می کرد.پیکر عبدالحمید روی زمین افتاده بود نصف گردنش را برده بود و خون تازه بیرون می زد.
_دیدی تو زودتر رفتی ...تو زودتر امام زمان را ملاقات کردی..
صدای فرمانده بود که در گوش یوسف پیچید:« این دوستت رو بلند کن که کار دستم میده الان وقت این کارا نیست..»
یوسف زیر بغلش را گرفته از زمین بلندش کرد و گفت:« پاشو احسان باید فکر زنده ها باشیم..پاشو!
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴 شهادت جمعی از رزمندگان سپیدپوش نیروی دریایی #ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران ﺑﺨﺼﻮﺹ
#ﺷﻬﺪاﻱاﺳﺘﺎﻥﻓﺎﺭﺳﻲ اﻳﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ
🌹شهید ناوبان دوم عرشه اسماعیلپور خسرو
🌹شهید ناو استوار دوم مکانیک سعید یار احمدی
🌹شهید ناو استوار یکم تفنگدار سید مرتضی خادمی حسینی
🌹شهید مهناوی یکم تفنگدار محمد افشون فر
🌹و شهید ناو استوار دوم عرشه سید حامد جعفری
به محضر امامزمان(عج)، مقاممعظمرهبری(مدظله العالی) و خانواده معظم شهدا #تبریک و #تسلیت عرض میکنیم.
🙏اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﻂﻬﺮ و ﻭاﻻﻱ اﻳﻦ ﺷﻬﺪا ﺑﺎ ﺷﻬﺪاﻱ ﻛﺮﺑﻼ و ﺳﻴﺪاﻟﺸﻬﺪا ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ و ﻣﺎﻧﻴﺰ اﺩاﻣﻪ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺭاﻩ اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﻢ
◾️◾️◾️◾️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬﺪاﻱﮔﻤﻨﺎﻡﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴"من غسل شهادت هم کردم"
این یکی از آخرین پیامهای ﺷﻬﻴﺪاسماعیل پورخسرو، از شهدای ناو کنارک بوده 💔 (ﺷﻬﻴﺪﻱ اﺯ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺩاﺭاﺏ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ)
ارتش فدای ملت یعنی همین جوانان که میدانند جانشان در خطر است ولی همیشه میایستند تا امنیت ما را به خطر نیفتد
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 امام سجاد(ع): کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست
🌷🌺🌷
#شهیدمحمدمهدی_زیبائی نژاد
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌷🌹🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
🌷شب عملیات کربلای 8 بود. منور ها منطقه را روشن کرده بودند. تیرهای رسام به سر خاک ریز اصابت می کرد. بچه های گردان امام مهدی(عج) پشت خاک ریز منتظر دستور عملیات بودند . نگاهم به چهره اش افتاد. لبانش تکان می خورد، داشت ذکر می گفت. چشمش به من افتاد. با نگاه معصومانه اش گفت: بیا!
به طرفش رفتم و در کنارش نشستم. محکم دستانم را گرفت و گفت: می خوام یه عهدی با هم ببندیم!
با تعجب گفتم چه عهدی؟
-باید قول بدی شفاعتم کنی!
- شفاعت!! من در این حد نیستم.
- این جوری نگو تو سیدی و مادرت خانم فاطمه زهرا است و او در آخرت شفیع شماست، قبول کن!
نمی دانستم چه بگویم . فکری به ذهنم رسید و گفتم: منم یه شرط دارم!
- چه شرطی؟
- شما هم باید مرا شفاعت کنی.
همیشه از زیر دادن قول شفاعت طفره می رفت اما سریع قبول کرد. همدیگر را در آغوش گرفتیم. کنار گوشم گفت: بیا از همین حالا شروع کنیم به ذکر گفتن تا زیر آتش دشمن دلمون محکم باشه و دلهره نداشته باشیم!
گفتم: به روی چشم. انگار به دلم افتاده بود که اخرین دیدارمان هست نگاهم را از صورتش بر نمی داشتم و ذکر می گفتم. شدت تیراندازی عراقی ها بیشتر شده بود رمز عملیات از بیسیم به گوش رسید یا صاحب الزمان یا.......
بچه ها به سرعت وارد معبر میدان مین روبروی خاکریز شدند. نگاهم را از مهدی بر نمی داشتم، اما در آن هیاهو و آتش و گلوله باران گمش کردم. از زمین و آسمان آتش بود که می بارید. گرد و خاک همراه با دود منطقه را فرا گرفته بود. صدای تکبیر بچه ها از هر طرف به گوش می رسید، طبق قولی که به مهدی داده بودم مرتب ذکر می گفتم.
نرسیده به خاکریز دشمن دیدم دو نفر از بچه ها مجروح شده و در کنار آنها شهیدی روی زمین افتاده بود که صورتش را با دستانش پوشانده بود. خشک شدم. نمی خواستم قبول کنم، ولی خودش بود. نیم خیز به طرفش رفتم.. چندبار صدایش زدم اما او شهید شده بود...[ مدت ها بعد یکی از بچه ها مرا دید و گفت سید لحظه ای که تیر به مهدی اصابت کرد من در کنارش بودم و او با نام ائمه معصومین بخصوص خانم فاطمه زهرا(س )جان به جانان تسلیم کرد و شهید شد .
👈راوی سید حمید اسد زاده
🌾💐🌹💐🌾
#شهید مهدی زیبائی نژاد
#شهدای فارس
🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
خدایا!
خون شهیـدان را
در تنِ ما جاری گردان
تا بـه مانـدن خو نکنیم...
پایی عطا کن که جز راه تو نرود ..
و جانی عطا کن که برای تو برود ..
🌷مناجات شهید رجببیگی🌷
🌷🌹🌷
#ﺷﺒﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺁﺭاﻡ ﺑﺎﺩ
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
جمع عاشقانه ای ست ...
هر روز ...
حضور من و خیالت ...
در کنار آتشی که در درونم به پاست ...
#سلام_بر_شهدا
#روزتون_شهدایی
🌺🌷🌺🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_ششم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۱/۲/۱۸
_سلام آقا احسان!
_سلام علیکم آقا مجتبی در ضمن آقام خونست، نیومده جبهه!
مجتبی خنده ای کرد و گفت :امر بفرما!
انگشت اشاره اش را برد سمت وانتی که چند موتورتریل پرش، داخلش بود.
_این موتورها را تازه آوردند .سید محمود دستور داده که باید خوب آب بندی کنیم .چند نفر از بچهها را که دست موتورشون خوبه جمع کن، تا با موتور ها تا شوش بریم و برگردیم.
_چشم آقا احسان
_چشمت بی بلا پهلوان!! تو چیکار آقام داری !گفتم که خونه است.
مجتبی به سمت بچه ها می رفت که احسان دوباره گفت :«مجتبی کامکار! من یه دونه مجتبی کافیمه ها !مفهومه؟!»
خنده روی لب مجتبی نشست و سری به علامت تایید تکان داد .بچه ها را نزدیک وانت جمع کرده بود که انسان از راه رسید.
_خدا قوت! بچه ها یه یا علی بگید تا راه بیفتیم .فقط موقع رانندگی حواستون باشه یوقت خدای نکرده زیر دین حق الناس نریم.
بچه ها یکی یکی موتورها را پیاده کردند و سوار شدند احسان نگاهی به مجتبی کامکار انداخت .
_«یه نفر که یکی از موتورها راننده ندارد.»
مجتبی سر زیر انداخت و حرفی نزد جرات اینکه حقیقت را بگوید نداشت احسان منتظر جوابی از او بود که جواب خودش از پشت وانت سر بیرون کرد. احسان می خواست او را به دستش به دادش بلند شد.
_مجتبی مگه بهت نگفتم یهدونه مجتبی بسمه!»
زهرایی نیش را تا بناگوش باز کرد
_«بیخود شلوغش نکن !من سرجهازیتم. میخواد اونجا یه دونه مجتبی باشه یا صدتا مجتبی باشه !مثل کشمش که دم داره ،اسم ما هم فامیل داره کسی اشتباه میکنه میگه زهرایی!»
به چشمهای احسان خیره شد و دستش را جلو آورد تا سوئیچ را بگیرد.
_چند بار بگم هر جا تو باشی منم باید باشم هر جا من باشم ،تو هم باید باشی مفهومه!
احسان آهی کشید و سوئیچ را کف دست زهرایی گذاشت. تا خود شوش یکسره رانندگی کردند. گوشه خیابان ایستادند که کریم گفت:«بچه ها ما که تا اینجا آمدیم یه سر بریم زیارت دانیال نبی (ع)»
کامکار نگاهی به خورشید کرد که داشت به سرخی میگرایید گفت :«برای نماز هم نمیرسیم عین خوش. بهتره نمازمون رو همونجا بخونیم بعد برگردیم.
موافقت کردن صدای اذان در حرم بلند شد که فرد غیر گفت این جا نماز جماعت برگزار نمیشه خودمون باید جماعت بخوانیم.
با حرفش فکری به ذهن کامکار خطور کرد. ذوقزده گفت : چی از این بهتر احسان هم چون سوادش بیشتر و طلبه است ، بشه پیش نماز!
_منو معاف کنید.
صدای بچه ها بلند شد چه اشکالی دارد تنها روحانی جمع تویی.
احسان اعتنایی نکرد .کامکار با چشم و ابرو به بچهها فهماند که خودشان را مشغول کنند تا احسان به نماز ایستاد به او اقتدا کنند.
زهرایی سرش را نزدیک گوش کامکار آورد و گفت:« قربون اون منگوله آکبندت! جواب نمیده !این کلک ها قدیمی شده.»
_ان شالله که جواب میده
کامکار رو کرد به احسان و گفت :«حالا جای دوری نمیره ما یه بار پشت سرت نماز بخونیم.»
احسان آستینش را پایین داد و گفت:« من بار گناهم به اندازه کافی سنگینه نمیتونم دیگه رو هم به دوش بکشم»
این را گفت داخل یکی از تاقچه ها ایستاد به نماز.زهرایی پشت سرش رفت تا سرا گوشی آب بدهد.
_دیدی آقا مجتبی کامکار !کی میخوای این مخت را از بی مصرفی در بیاری!
کامکار مات نگاهش می کرد.
_ توی طاقچه فقط جای خودشه !
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙 شهیدی که شب بیست و یکم ماه رمضان شهید شد ...
🌷دو شب قبل شهادتش
یعنی شب نوزدهم به رفیقش میگه
میای امشب با هم #شهید بشیم؟
🌷رفیقش میگه نه
بهتره شب بیست و یکم شهید بشیم
#قشنگتره ...
🌷شب شهادت امیرالمؤمنین
مهدی یاغی لحظه ی افطار
قبل از اینکه روزه اش رو باز کنه
به دیدار معبودش شتاقت ...
#شهید_مهدی_یاغی
#شهید_مدافع_حرم_لبنانی
🍃🌸🍃
🌷شادی روح شهدا #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#امام_خامنہ_ای :
ما در این شبهای ماه #رمضان اگر میخواهیم #توسل بجوییم، #تضرع ڪنیم، #دعای مستجاب داشتہ باشیم،بایستـی #ارواح متعالـی #شهیدان را #شفیع قراردهیم.
🍀🍀
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حالِ مخصوصِ شب قدر
#ﺷﺐ_ﻗﺪﺭ ﭼﻪ ﻛﻨﻴﻢ ?!
🌷 🌷
#اﻟﺘﻤﺎﺱ_ﺩﻋﺎﻱ_ﻓﺮﺝ
🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌷اين هفت نفر رزمنده و مجاهد عزیز همه برای #بهشت ثبت نام كردند، اما غير از آخرين نفر سمت چپ همه یکجا قبول و شهید شدند.
🔹به نفر آخر گفتند تو هنوز یک #مأموریت مهم داری که باید آن را تمام کنی!
🔸او بعدها امام جمعه شهر کازرون شد و در #شب_قدر قبولش کردند...
نامش شد:
#ﺣﺠﺖ_اﻻﺳﻼﻡشهید_محمد_خرسند🌷
🌹🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺷﻬﺪاﻱ ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ
☘◾️☘
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
1.23M
🔴 شب قدر چه ویژگیهای خاصی داره؟ 🤔
🌙مرور مهمترین روشها و راهکارها،
برای بیشتر بهره بردن از #شب_قدر۱
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
1.07M
🔵 چه کنیم تا شب قدر امسالمون بهتر از همیشه باشه؟ 🤔
🌙مرور مهمترین روشها و راهکارها،
برای بیشتر بهره بردن از #شب_قدر۲
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کشف پیکر مطهر ۲ شهید همزمان با شب های قدر
امروز ۲۳ اردیبهشت پیکر مطهر ۲ شهید والامقام دوران دفاع مقدس در منطقه قلاویزان همزمان با شب ۱۹ رمضان و اولین شب از لیالی قدر توسط گروه های تفحص شهدا کشف شد.
🌷🌷
#ﺷﻬﺪا ﻣﺎ ﺭا ﺩﺭﻳﺎﺑﻴﺪ .....
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔖لوح | مدار جاودانگی
سردار قاسم سلیمانی:
هر كس به مدار مغناطيسی #علیبنابیطالب(ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد
⇜او کمیلبنزیاد میشود
⇜او ابوذر غفاری میشود
⇜او سلمان پاک میشود
#شهید_قاسم_سلیمانی ۹۵/۲/۱۴
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 عاشقی در جبهه
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
🌷▫️🌷▫️🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🔰آخرین باری که به مرخصی آمد در ماه مبارک رمضان بود خیلی بی تابی می کرد و تاب ماندن را نداشت . او با وجود جراحات جنگی که داشت بی صبرانه به جبهه بازگشت.
🔰ﺗﻮﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
به خدا سوگند اگر مرا قطعه قطعه کنند و هر لحظه اي را در آتش انداخته و خاکسترش را به باد دهند دود اين خاکستر به هوا خواهد رفت و در آسمان نقش خواهد بست دست از #انقلاب برنخواهم داشت .
🔰19 رمضان با وضو و زبان روزه در حالی که خدمتش تمام شد و به جای يکی از دوستان خدمت می کرد در منطقه بندر فاو بر اثر اصابت ترکش به بدن به درجه رفيع شهادت نائل آمد .
#شهيد زين العابدين_حاجيان
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻣﻀﺎﻥ
🌹☘🌹☘🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🔰مناجاتـــــنامه
خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم.
دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند.
سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید.
خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم."
#شهید_مصطفی_چمراان🌷
🌹◾️🌹◾️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین» 💠
تو را پرستش می کنیم و بس
و غیر تو را سزاوار پرستش نمی دانیم
🌷
#ﺻﺒﺤﺘﻮﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ....
🌹▫️🌹▫️🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz