eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
‏🌺 ... 🌸حضرت اﻣﺎﻡ خامنه‌ای: «روز عرفه را قدر بدانید. از ظهر عرفه تا غروب عرفه ساعات مهمّی است؛ لحظه‌لحظه‌ی این ساعات مثل اکسیر، مثل کیمیا حائز اهمّیّت است؛ اینها را با غفلت نگذرانیم. ۹۴/۶/۲۵ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 و ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻟﺤﻆﺎﺕ اﻣﺮﻭﺯ, ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻋﺎﻱ ﻋﺎﻟﻢ ﺭا ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ و اﺿﻂﺮاﺭ ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ.... 🤲اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج🤲 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
از نخستین روزهای ورود به حرایجان، آقای اعتمادی تمام همتش را صرف بازگشایی مدارس و شروع سال تحصیلی ۵۲_۵۳ کرده بود.خانواده هر روز شاهد رفت و آمدها و جلسات گوناگون او در خانه بودند ‌. زندگی در حرایجان خیلی سریع تر از آنچه  هاشم انتظار داشت برایش راحت و پذیرفتنی شد .به ویژه شروع دوره راهنمایی و قدم نهادن در دنیای نوجوانی و جوانی و آشنا شدن با مسائلی که آموزگارانش به او یاد می‌دادند ،مرحله تازه‌ای در زندگی اش را رقم زد. آرام آرام علاوه بر اعتقادات دینی که از کودکی آموخته بود، با مسائل سیاسی که در شهرهای بزرگی همچون شیراز ،اصفهان و تهران می گذشت آشنا شد. و بی آنکه خود بداند به مرحله‌ای که نقطه عطفی در زندگی اش بود نزدیک‌تر میشد. آغاز دوران دبیرستان سرفصل این مرحله بود. علی اکبر به واسطه مسئولیتی که در فرهنگ منطقه بر عهده داشت به  خوبی از حوادث جدیدی که در سراسر کشور در حال شکل‌گیری بود اطلاع داشت .گاه معلمینی که در طول روز با هاشم در مورد مسائل سیاسی کشور گفتگو می کردند درباره او به علی اکبر می گفتند. «آقای اعتمادی این پسرت هاشم ذهن روشن و فعالی داره، حواست‌به هاشم باشه حسابی هوایی شده .همین روزاست که میبینی یکدفعه غیبش زده. اینجا براش خیلی کوچیکه» بالاخره علی اکبر احساس کرد که باید همراه با خانواده‌اش از آن برکه کوچک  دل بکند و سوار بر امواج پرشتاب به دریاچه بزرگ تری مانند شیراز بریزد. این کوچ بر خلاف کوچ قبل برای فرزندانش  با خرسندی و استقبال روبرو شد. 💥💥💥💥💥 علی اکبر دزدکی نگاهی به ساعتش انداخت .به همسرش حق می داد که تا این حد نگران آمدن هاشم و مهران باشد. از جا بلند شد و به پشت پنجره اتاق رفت. زهره مشغول گفتن دیکته به شهرام بود و سهیلا، لیلا را روبروی خود نشانده بود و موهایش را شانه می کرد. _بچه ها گرسنه نباشند! نمی خوای شام بهشون بدی؟! _مشتی حواست کجاست؟! حالا کو تا شام!!! هنوز خیلی مونده؟! علی اکبر که انگار منتظر این حرفم بود لبخندی زد: _پس هنوز خیلی دیر نشده ! لازم نیست اینقدر نگران بچه ها باشی. رودابه دوباره در حیاط خیره شد. _برای شام دیر نشده ولی برای برگشتن اونا دیر شده. _خودت که میدونی هاشم تا به همه دوستاش سر نزده نمیاد خونه. _چون میشناسمشون نگرانم. خدا میدونه حالا کجا باشه.تو که خودت از اوضاع و احوال با خبری ! کاش اصلا به و شیراز نیامده بودیم. میترسم این دو تا آخرش یه کاری دست خودشون بدن. _اونا تنها نیستند که ،همه جوان ها دنبال این جریانات هستند. بسپارشون به قمر بنی هاشم. رودابه زیر لب زمزمه کرد:« یا قمر بنی هاشم».. دست خودم نیست مشتی! فقط برای این دوتا که نیست, برای همه جوونا دلواپسم ! اگه بدونی امروز زنهای همسایه چه چیز ها تعریف می کردند. این ها که رحم ندارند ،کوچک و بزرگ را می‌بندند به گلوله! هاشم نگاهی به ساعتش انداخت نزدیک ۸ بود .از جا بلند شد و گفت :«خب دیگه کم کم باید بر این برنامه فردا یادتون نره.» ناصر پرسید: پس بالاخره قرار شد از کجا راه بیفتیم؟ _بعد از تعطیل شدن مدرسه اگه تعدادمون زیاد نبود باهم میریم به طرف مسجد جامع.اگر تعدادمون زیاد شد سعی می کنیم موقع تعطیلی از لابلای بچه های مدرسه شعارها را شروع کنیم. این طوری هم شناخته نمیشیم و همین که باعث میشه بقیه باهامون همراهی کنند.. دیگه سوالی نیست؟! کسی چیزی نگفت و ادامه داد: _پس خداحافظ تا فردا.از اینجا هم یکی یکی بریم بهتره نباید کسی متوجه بشه اینجا جمع میشیم. ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
أَنْتَ كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِبُ فِي سَعَتِهَا وَ تَضِيقُ وقتی تمامِ در ها بسته است و تمام راه ها به بن بست میرسد تــو‌ تنها منی !‌ پَـناهم بده... 🌷 🌷🌷 🌷 ..... 🌿☘🌿☘ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﻗﺮاﻋﺖ ﺩﻋﺎﻱ ﻋﺮﻓﻪ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ 👇👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk اﺯ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺯاﻳﺮ ﺷﻬﺪا ﺷﻮﻳﺪ
شهدای غریب شیراز
ﻗﺮاﻋﺖ ﺩﻋﺎﻱ ﻋﺮﻓﻪ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ 👇👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فﺮازﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺩﻋﺎﻱ ﻋﺮﻓﻪ ﺩﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﻋﺮﻓﻪ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ,...👆👆 ﻫﻢ اﻛﻨﻮﻥ
📸 انتشار نخستین بار ✍قرائت دعای عرفه توسط شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس در کربلای معلی در سال ۱۳۹۴ 🌺🌺🌺🌺 عید قربان عید نور و بندگی ست عید انسانیت و بالندگی ست عید آزادی ز قید و بند جان از تعلق ها رها تا بی نشان 💐عید قربان مبارک باد💐 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن ... 🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🌸🌸🌸 و ... 👇👇👇 *دعای هفتم صحیفه سجادیه* *یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.* *ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.* *فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.* *أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ* *وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی‌مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.* *وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.* *فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.* *فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی‏ مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.* *وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.* *فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی‌یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی‌ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
••✾◆✾•• کافی‌ست صبح که چشمانت را باز میکنی ؛ به شهدا سلام کنی صبح که جای خودش را دارد... ظهر و عصر و شب هم بخیر می شود 🤚 🌸🍃 ••✾◆✾•• @shohadaye_shiraz
عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم گلشن باغم بیا تا مست مستانت شوم عید قربان است و هر کی می دهد قربانی اش آرزو دارم که قربانی قربانت شوم ... اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج 🌸🍃🌸🌸☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
یوسف جوانی که در خانه جمع او شده بودند در حیاط را باز کرد و با احتیاط نگاهی به داخل کوچه انداخت. یکی از دوستانش را بیرون فرستاد در را بست و به طرف او برگشت و گفت: «این هم از فردا کار دیگه ای هست؟» _فقط می مونه نوشتن شعار توی مدرسه ،من امروز یک جای خوب رو در نظر گرفتم» _کجا؟ _درست بالای پله طبقه اول! یعنی جایی که به طبقه دوم میرسه!هرکسی از پله ها بالا بره،توی نگاه اول می بیندش. _کی باید بنویسیم؟! _صبح زود .یک ساعت قبل از باز شدن مدرسه یک جوری میریم تو ،شعارها رو می نویسیم و دوباره بر میگردیم و همراه با بقیه بچه ها وارد مدرسه میشیم. _حالا می مونه انتخاب شعارها و تهیه رنگ. هاشم در حیاط را باز کرد: _اوناش با من.فعلا خداحافظ تا فردا صبح.ساعت هفت،چهارراه زند 💥💥💥💥💥 صدای زنگ در طنین انداخت .مهران که ساعتی پیش رسیده بود گفت :اینم از هاشم .نگفتم نگران نباشین؟! علی اکبر با دستپاچگی برخاست.در را باز کرد و قامت هاشم ظاهر شد.هاشم در نگاه اول نگرانی مادرش را دریافت و اینکه چطور جبران کند. رودابه در حالی که خیالش راحت شده بود با چهره ای عروس گفت:حالا باید بیای خونه؟! هاشم نگاهی به پدرش انداخت .اما علی اکبر در جواب نگاهش فقط شانه بالا انداخت و خودش را از معرکه بیرون کشید.ناچار برای دلجویی از مادر،خم شد و بوسه ای بر دستانش زد: _برام کار پیش اومد .شما به بزرگی خودت ببخش. رو آبه با همان لحن سرد و خشک گفت:«چه کاری که تا این وقت شب معطل شدی؟!نمیخواد منو گول بزنی.خودم میدونم کجا بودی.به جوونیت رحم کن. هاشم می دانست ادامه دادن سودی ندارد.از جا پرید و روبروی مادر نشست _یک قلیون چاق کنم سرحال بیای؟ _نه حوصله ندارم. _حالا خودم سرحالت میارم. بی درنگ چرخید و پشت به مادر روی زمین نشست.در یک چشم به هم زدن از پشت دستانش را کشید و او را روی شانه های قوی خودش نشاند. مادر خودش را محکم گرفت و فریاد زد:«چکار می‌کنی پسر؟! منو بزار زمین! بی اعتنا به اعتراض مادر بر پا ایستاد .دستان او را محکم گرفت و شروع به چرخیدن دور حیاط کرد.مادر وحشت زده در حالی که شعفی کودکانه وجودش را گرفته بود ،دستانش را دور گردن او حلقه کرد:«الان می افتم ! منو بزار زمین! _هروقت حوصله تا اومد بگو بزارمت زمین. _خیلی خب ،..دیگه بزارم زمین. نفس نفس زنان او را روی پله ها نشاند و سرش را روی پای مادر گذاشت.مادر آرام دستش را توی موهای او برد و زمزمه کرد:«خدا حفظت کنه» ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
روایت همسر شهید... در سال 65 سیل شدیدی در شیراز اتفاق افتاد. ⛈ ترمینال مسافربری شیراز (شهید کاراندیش فعلی) که در آن زمان در حال ساخت بود و هنوز به مرحله ساخت سقف نرسیده بود در اثر این سیل، چند روز زیر آب بود. 🌊 پس از مدتی که آب فرو نشست، شهید که آن زمان مهندس ناظر ترمینال بود با خوشحالی به خانه آمد و گفت «این سیل امتحان خوبی برای استحکام ساختمان شد. بحمدالله ستونها و پی ساختمان هیچ آسیبی ندیده و کاملا محکم و سالم مانده است». ✨این مسأله نشان از وجدان کاری و دقت کار ایشان داشت. 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔸️خاطره شهید ابراهیم همت از مرحوم آیت الله حائری شیرازی 🔹️همسفر حجاز 🔹️در بخشی از کتاب «به روایت همت؛ درس- گفتارهای معلم بسیجی شهید محمد ابراهیم همت»، روایت سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت از سفری که به اتفاق یارانش در معیت مرحوم حائری شیرازی به زیارت بیت الله الحرام مشرف شد،‌ آمده است،‌ که جالب و خواندنی است. 🔹️شهید همت نقل می‌کند که «جای همگی شما در مراسم حج سال ١٣۶٠ خالی! در آن سال خداوند قسمت کرد و ما به اتفاق برادر بزرگترمان حاج احمد متوسلیان و در معیت یکی از بزرگان این عصر و زمانه، یعنی آیت الله محی الدین حائری شیرازی نماینده حضرت امام در استان فارس و امام جمعه کنونی شیراز، همسفر زیارت خانه خدا شدیم. این همسفر شدن ما با ایشان از فرودگاه مهرآباد تهران، به هم اتاقی شدن ما با هم در شهر مکه منتهی شد و آقای حائری شیرازی؛ تا پایان آن سفر، در کنار ما بودند. به راستی چقدر لذت دارد که اعمال پیچیده و مناسک مشکل و در عین حال ظریف و دقیق حج را، انسان در معیت عزیزی به این بزرگی انجام بدهد؛ طوری که بتواند در هر منزل از منازل سفر، مسایل مربوط به هر مرحله را، از او بپرسد و پاسخ آنها را دریافت کند. 🔹️خاطرم هست روز هشتم ذی الحجه پیش از حرکت به سمت صحرای عرفات، آقای حائری شیرازی به حاج احمد، شهید حاج محمود شهبازی و من گفت: مگر در زمان پیامبر اکرم و ائمه اطهار، آن بزرگواران برای عزیمت به عرفات، سوار ماشین می شدند؟ همگی جواب دادیم: معلوم است که این طور نبوده. ایشان پرسید: پس آن بزرگواران چه کار می کردند؟ گفتیم: با پای پیاده می رفتند. آقای حائری گفت: پس بهتر نیست تا ما هم از مکه پای پیاده به عرفات برویم؟! 🔹️آنجا از شنیدن این سخن شیوای آقای حائری چنان خوشحال شدیم که گفتیم: بله؛ پای پیاده می‌رویم. لذا در زیر آن آفتاب داغ و روی زمین داغ تر عربستان، پای پیاده از مکه به راه افتادیم. واقعا راهپیمایی خیلی سختی بود. شب بود که رسیدیم به مسجد "خیف"؛ اقامتگاه خاص مومنین و از آنجا هم، با پای پیاده، حرکت مان را تا بیابان عرفات ادامه دادیم. به مقصد که رسیدیم، کف پای همه ما بلا استثنا تاول زده بود؛ مع الوصف، تجربه حضور در عرفات در روز بزرگ عرفه به قدری برایم لذت داشت، که اعتنایی به جراحت پاهایم نداشتم. انگار که همین دیروز بود!" 🔸️منبع: به روایت همت؛ درس- گفتارهای معلم بسیجی شهید محمد ابراهیم همت، 🌹🌷🌷🌹 : https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
روزی برای تفریح با فامیل، بیرون رفته بودیم. بچه ها  همه در ماشین یکی از بستگان بودیم. در طول مسیر نوار خواننده ای را گذاشته بودند و بچه آنها با هیجان خاصی تمام شعرهای آهنگ ها را حفظ بود و می خواند. وقتی رسیدیم به پدر اعتراض کردیم که چرا ما در ماشین مان آهنگ نداریم. پدر اول گفت ضبط ماشین ما خراب است، اعتراض کردیم که چرا همیشه ضبط ماشین مان خراب است ک پدر گفت: این که مشکلی ندارد، خودم برایتان میخوانم. در مسیر برگشت بچه های آن ماشین هم به ماشین ما آمده بودند، پدر برایمان آواز خواند. وقتی به خانه رسیدیم، بچه های فامیل به پدرشان اعتراض کردند که چرا تو برای ما آواز نمی خوانی؟! 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
تشییــع رسول(بـرادرش) بود، به قبــر خالے کنار او اشــاره کرد و گفت: این هم برای مــن...😳 میگــفت: شـــرم میکنـــم در برابر اباعــبدالله(ع) با بر بدن حاضــر شــوم...😔 به دنیا آمـــده بود، از قربانگاه عشق هم بے ســـر برگشت تا پیش و با برادرش رسول و در همان قبرے که گفته بود، باشــد..✅ 🌹🌷🌹 تولد: عید قربان . ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﻗﻤﺮﻱ ﺗﻮﻟﺪ سمت: فرمانده تخریب و فرمانده آموزش لشکر 19 فجر ☘🌹☘🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
و ... 👇👇👇*دعای هفتم صحیفه سجادیه* *یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*  *ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*  *فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*  *أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*  *وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی‌مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*  *وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*  *فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*  *فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی‏ مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.* *وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*  *فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی‌یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی‌ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🕊🍃🕊🍃 🍃 🕊 مردان حقيقت ڪہ بہ حق پيوستند از دام تعلقات دنيارستنـد.. چشمے بہ تماشاے جهــــان بگشودند ديدند،ڪہ ديدنے نـــدارد،بستـــند... 🤚 🌱 🕊 🍃 @shohadaye_shiraz 🕊🍃🕊🍃
اﻣﺎﻡ ﺧﺎﻣﻨﻪ اﻱ (ﻣﺪﻇﻠﻪ اﻟﻌﺎﻟﻲ) : 🔰 جریان کمک مومنانه ماه رمضان، باید مجددا برای کمک به آسیب دیدگان فعال شود 🔻 یک مسئله هم مسئله‌ی کمک مؤمنانه است. عدّه‌ای از مردم، در این حوادث، بِجِد آسیب دیدند. البتّه برای اغلب مردم از لحاظ کسب و کار و درآمد و زندگی مشکلاتی پیدا شد، لکن همه دچار آسیب‌های جدّی نشدند؛ لکن یک عدّه‌ای واقعاً دچار آسیب‌های جدّی شدند و مشکلات فراوانی برایشان پیش آمد؛ این را باید جبران کرد. چه کسی جبران کند؟ مردم. نمیشود همه‌ی بار را به دوش دولت گذاشت. البتّه مسئولین دولتی و شبه دولتی وظایفی دارند که باید انجام بدهند و انجام هم میدهند ــ مطّلعیم که دارند کار میکنند ــ لکن اینها کافی نیست؛ همچنان که در آن جریان اوّل کمک مؤمنانه در آستانه‌ی ماه رمضان مردم وارد شدند و به معنای واقعی کلمه کمک کردند، باز هم بایستی همین انجام بگیرد.(۹۹/۵/۱۰) ✔️🌹 👇👇👇 🌸☘🌸☘🌸 (عج) و 🌷🌹🌹🌷 تهیه و توزیع بستہ هاے معیشتے جهت نیازمــندان در ایام عید غدیــر 👇👇👇👇 شماره کارت جهــت واریز مبالغ: 6362141080601017 ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻮﻻﺩﻱ , ﺑﺎﻧﻚ اﻳﻨﺪﻩ 🌷🔺🌷🔺🌷 هییــت شهــداے گمنــام شیراز 🌹✅🌹✅🌹 تبلیغ فراموش نشـــود http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌺🌸🌺🌸
🌹🌹🌹🌹🌹: از نخستین دقایق روز ،همهمه عجیبی دبیرستان را فرا گرفته بود .دانش آموزان که در انتظار به صدا در آمدن زنگ بودند ،آرام و قرار نداشتند و زیر گوشی پچ پچ می کردند و به محض پیدا شدن سر کله مدیر یا ناظر سرآسیمه به سوی کلاس های خود می رفتند. بعضی از آنها روی نیمکت ها نشسته و خود را به بی خبری میزدند. مبصرها از سوی مسئولان و آرام نگه داشتن دانش آموزان بودند و از سوی دیگر کنجکاو و مشتاق بودند تا همه چیز را با چشم خود ببینند .در راهرو دبیرستان بالا و پایین می رفتند اما نزدیک پله ها که می‌رسیدند خدمتکار مدرسه و چند نفر از دبیران آنها را به کلاس برمی گرداندند.ناظم همانطور که زنجیر کوتاهی را دور انگشتش می چرخاند ،سراسیمه از پله ها بالا رفت و نگاهی به نوشته روی دیوار انداخت و همچنان با عصبانیت از میان دبیران گذشت و پا به راهرو گذاشت. یکی از دور فریاد زد :« آقای ناظم» دانش آموزانی که وسط را تجمع کرده بودند در یک چشم به هم زدن به داخل کلاس ها دویدند .مدیر دستش را دور گوشی تلفن حلقه کرد و با ترس گفت :« بله قربان!... چشم ...چشم!... از الساعه....بسیار خوب.. منتظرتون هستم» گوشی تلفن را گذاشت و شتاب‌زده از پله ها بالا رفت. پا گرد را که دور زد از همانجا دیوار را دید و با خشم در گوش سرایدار چیزی گفت.سرایدار با عجله از پله ها پایین رفت و چند لحظه بعد با پارچه نمداری بالا آمد و مشغول شد به پاک کردن دیوارها. یکی از آموزگاران جلو رفت و دست کلیدش را به سرایدار داد. _برو از تو ماشین من بنزین بکش. اینجوری پاک نمیشه. مدیر ترسیده و مضطرب کنار پنجره طبقه دوم رفت و به حیاط نگاه کرد. _زود باش الان از راه می رسند. یکی از آموزگاران زیر گوشش و گفت: کیا ؟!مامورین ساواک؟! _بله آقا ..الان میرسن. ببینم شما به کسی مشکوک نیستید!؟ دبیران نگاهی به هم کردند و سر جنباندند. مدیر دستپاچه رفت و جلوی در مدرسه منتظر ایستاد. ناظم وارد اولین کلاس شد و مبصر به محض دیدن او خودش را به در چسباند و فریاد زد :«بر پا!» خلیل که کنار هاشم نشسته بود زیر چشمی نگاهی به او انداخت و با نوک پا به پای او زد و زیر لب گفت:« بلندشو.. داره تو رو نگاه میکنه» هاشم نگاهی به ناظم که جلوی کلاس ایستاده و زنجیرش را با عصبانیت دور انگشت می‌چرخاند انداخت و دوباره بی‌تفاوت و حیاط مدرسه خیره شد. ناظم چپ به او نگاه کرد و خطاب به دانش‌آموزان فریاد زد: «بتمرگید.» همه نشستن چند بار طول و عرض کلاس را طی کرد و دوباره کنارتخته ایستاد. _بعضی ها خوشی زده زیر دلشون و غلط های زیادی می‌کنند! این احمق‌ها بازیچه دست اجنبی‌ها شدند و خودشان خبر ندارند. البته شکر خدا و صدقه سر اعلی حضرت تعدادشان خیلی کمه و هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. حالا هم آقایون مأموران ساواک دارند میان اینجا تا خرابکار ها را دستگیر کنند. بنابراین خوب گوش کنید برای اینکه وفاداریمون را به تاج و تخت نشون بدیم من میگم «جاوید »..شما جواب میدین« شاه» منتفع شدین؟! دانش آموزان همانطور ساکت به او زل زده بودند .تنها یکی از آنها که پدرش سرهنگ ارتش بود از ته کلاس گفت :«چشم آقا» نگاهی به او انداخت و گفت شما تشریف بیارین دانش‌آموز باید زیر نگاه سنگین همکلاسی‌هایش پیشرفت ناظم در گوش و چیزی گفت و او را بیرون فرستاد.سپس نگاهش را به طرف هاشم برگرداند و دوباره گفت: _ملتفت شدین ؟!حالا تکرار میکنیم !جاوید... اما کلاس همچنان در سکوت فرو رفته بود. دوباره گفت حواستون کجاست ؟!جاوید... باز هم سکوت. هاشم نگاهی به یوسف که روی نیمکت کنار نشسته بود انداخت .بنظر شان رسید که می‌توانند تغییری در قراری که برای عصر گذاشته بودند بدهند .ناظم برای بار سوم تکرار کرد :«جاوید...» اما رها شم از جا بلند شد دانش آموزان با تعجب به او چشم دوختند و منتظر ماندند.هاشم با صدای بلندی فریاد زد:« فقط خدا جاویده »و آنگاه مشتش را بالای سر گره کرد و غرید:« مرگ بر شاه»!! ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سه دختر داشتم دلم مي خواست خداوند پسري به من عطا کند. خیلی نذر و نياز کردم. 🍃خواب ديدم روي تپه اي نشسته ام حضرت قاسم(ع) به خوابم آمد يک نوزاد قنداق کرده در کنارم گذاشت. 👶🏻 پس از مدتي خواب من به حقيقت پيوست. خداوند به من پسري عطا کرد. در روز تولدش برف و باران مي باريد و به مناسبت آن بارش رحمت الهي، نامش را برفعلي گذاشتم.❄️🌨️ 👇🏻👇🏻 15يا16ساله بود. پدرش موتوري برايش خريد. براي کاري مي خواست به جايي برود که با يک ماشين تصادف کرد. 😱 ضربه محکمي به سرش وارد شده بود. بيهوش بود. بعد از 48ساعت به هوش آمد.  در مدتي که بي هوش بود به درگاه خدا التماس کردم و به حضرت قاسم(ع) متوسل شدم. گفتم بچه ام را باز از تو مي خواهم. خداوند به او شفا داد،زیرا برایش تقدیر و پایان بهتری رقم زده بود. 🌹 _سروستان ☘🌸☘🌸 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸͜͡❥•• [ هی‌شهدآازاون‌بالابالاها ] 🙃✈️ واسه‌ماپادرمیونی‌میکنن🍃👣 هی‌ماازاین‌پایین‌پایینا. ‌°✨ با‌گناه‌خرابش‌میکنیم🔥..! بچــہ ها حواســمون باشہ امضاے شهادتے کہ برامون گرفتند با گناه پاکۺ نکنےم...🍀 🍂🥀 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﺳﺮﻛﺮﺩﻩ ﮔﺮﻭﻫﻚ ﺗﻨﺪﺭ ﻳﺎﺩﻱ اﺯ 👇 🔺مي گفت هر كاري مي خواهم بكنم اول نگاه مي كنم ببينم (عج) از اين كار راضيه؟ چه دردي از درد امام زمان (عج) دوا مي شود⁉️ 🔻مي گفت اگر مي بينيد امام زمان (عج) از كاري مي شود ، انجام ندهيد⛔️ . شیراز 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید