eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰📸 گزارش تصویری؛ 🔸️ غربت شهدای گمنام در ﺷﻬﺮﻙ میانرود شیراز 🔹️ در آستانه گرامیداشت چهلمین سالگرد هفته دفاع مقدس، شاهد توقف عملیات ساخت مقبره شهدای گمنام در شهرک میانرود شیراز هستیم که نیمه تمام رها شده است. 🔺▪️🔺◾️🔺 👈ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺴﻮﻭﻟﻴﻦ ﻓﻜﺮﻱ ﺑﺮاﻱ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻛﻨﻨﺪ.... 👈اﻟﺒﺘﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﻫﻴﻴﺖ ﻫﺎ و ﺟﻮاﻧﺎﻥ ﺣﺰﺏ اﻟﻠﻬﻲ ﺷﻬﺮ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺭﻭﻧﻖ ﺩاﺩﻥ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻗﺒﻮﺭ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺷﻮﺩ ✋ 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
.. 🌷 دو زانو و با ادب روبه روے آیت الله(شهید) دستغیب نشسته بود. آقا نگاهے به موهاے بلند و لباس هاے زیبا و مُد منصور ڪرد و گفت: بفرما پسرم، ڪجا بودے، ڪجا مے خواے برے؟ منصور گفت: آقا مدتے آلمان درس خواندم، مدتے هم تهران دوره برق دیدم، الان هم چند ماهیه استخدام اداره برق فارس هستم، اما می خوام طلبه شوم!😎 آقا گفت: پسرم با این شڪل و قیافه نمیشه طلبه شد.😢 منصور رفت. صبح روز بعد با سرے ڪه با تیغ تراشیده بود و لباس هایے ساده و گشاد برگشت حوزه تا در مسیرے ڪه سال ها دنبالش بود قدم بزند!😇 * * 🦋--🍃─═ঊঈ🌹ঊঈ┅─🍃-🦋 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌼🌸 ای عاشقانه تر ز همه عشق واره ها؛ آشوب جهان و جنگ دنیا به کنار بحران ندیدن تــــو را من چه کنم...؟ 🤚 🍃 🌼🌸 @shohadaye_shiraz
◦◉✿خاًَُِّطًَُِّرًَُِّاًَُِّتًَُِّ سًَُِّرًَُِّدًَُِّاًَُِّرًَُِّدًَُِّلًَُِّهًَُِّاًَُِّ✿•◦ ﷽ 📜 خاطره ✍توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!» قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: 👈«نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
می گفت : *غواص ها مظلوم شهید می شن. سنگر غواصی هیچ چیز جز آب نیست وقتی تیر می خوره باید دندوناشو روی هم فشار بده  تا ناله هم نکنه. نه می تونه پناه بگیره، نه می تونه دفاع کنه، نه می تونه فرار کنه.* دم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود.آروم گفتم "امیر، کوسه!😨   گفت" هیس دارم می بینمش" دیدم داره ذکر می گه. کوسه دورمون چرخید. اشهدم رو خوندم. صداش هیچ وقت یادم نمی ره : *یا مادر یا فاطمه زهرا خودت کمکمون کن*.😨  نمیشد دست به اسلحه ببریم. آخه اگه صدایی ازمون در می اومدبا تیر عراقیا سوراخ می شدیم. کوسه نزدیک شد. دوباره صدا زد: *یا مادر یا فاطمه زهرا.*.... کوسه از ما دور شد و رفت. امیر توی آب گریه اش گرفت. 😳 پاش به خاک که رسید مرغ هوا شد. توی این مدت اگه اسم حضرت زهرا رو می شنید گریه میکرد. از خواب پرید. نگفت چه خوابے دیده. گفت " می خوام برم براے آخرین بار نهر "طُِرُف" رو ببینم. رفت . صدای خمپاره ڪه از نزدیک طُرُف اومد،. پریدم ترڪ موتور .فقط یه ترڪش ڪوچولو توی شقیقه اش خورده بود😭😭 محمد (امیر)فرهادیان فر* * 🦋--🍃┅═ঊঈ🌹ঊঈ═🍃-🦋 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
و ﺷﻬﺪا ع ➖🔻➖🔻➖ ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﺳﻴﺪاﻟﺸﻬﺪا (ع) , ﺩﺭ ﺭﻭﺯ اﻭﻝ ﻣﺎﻩ ﺻﻔﺮ ﺗﻌﺪاﺩ 3 ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺗﻮﺯﻳﻊ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺒﻠﻐﻲ ﺑﺪﻫﻜﺎﺭ ﻫﺴﺘﻴﻢ اﮔﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺷﺮﻳﻚ اﻳﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ و ﺻﺪﻗﻪ اﻭﻝ ﻣﺎﻩ ﺷﻮﺩ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺴﺖ 👇👇👇 6362141080601017 ﺑﺎﻧﻚ اﻳﻨﺪﻩ. ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻮﻻﺩﻱ 🌷▫️🌷▫️ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ,
✍ﺷﻬﻴﺪسردار قاسم سلیمانی: مجاهد یک ظواهری در ابعاد مختلف دارد پایه اول این صفات نماز است برادر عزیز شما نباید را ترک کنید این یک صفایی دارد. ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌹🌷🌹🌷 @golzarshohadashiraz
💫🌹 رتبہ انسان را شهادت لازم است رونق بازار ایمان را شهادت لازم است.. 🤚 🍃 💫🌹 @shohadaye_shiraz
ﺷﺪ 🚩پایان ۳۲ سال چشم‌انتظاری برای در آغوش گرفتن پدر؛ 😭 دختر شهید باباجان عابدی: با آمدن پدر دیگر احساس تنهایی نمی‌کنیم 🔹️۲۳ خرداد ۱۳۶۷ پدر در آخرین روزهای بهار رخت جنگ‌ را بر تن می‌کند و فرزندان خود را در آغوش می‌گیرد و آخرین وصیت‌ را به مادر درباره تربیت فرزندان می‌کند و برای دفاع از وطن به جبهه‌های نبرد می‌رود و از آن روز تاکنون خانواده برای بازگشت و در آغوش گرفتن مجدد او چشم‌انتظارند. 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** ذهنم بین صدای گرم و حماسی گوینده رادیو و تصویرهای خواب شبانه گیر افتاده است .آرام و قرار ندارم. این وضعیت برایم تازگی دارد .انگار نه انگار که بیش از ۵ سال وضع همین بوده .علیرضا جبهه بوده و هر از چند مدتی هم عملیات می شده .با این شرایط خو کرده و کنار آمده بودم .پس باید همه چیز برایم راحت و عادی می‌نمود. اما راحت نیستم.! _هم اکنون دشمن بعثی در پشت کانال ماهیگیری و منطقه مرسوم به پنج ضلعی وضعیت به هم ریخته ای دارد. در دژ اصلی که دیشب به تصرف لشکر اسلام درآمده است ،صدها تن از مزدوران به هلاکت رسیده دشمن به چشم می خورد. ذهنم هر لحظه از صدای گوینده رادیو فاصله می‌گیرد و محو همان رویای شگفت شبانه می شود .رویایی که احساس می کنم با همه رویاهای گذشته فرق دارد .خواب پریشانی که پنداری قدم به قدم به واقعیت  نزدیک‌تر میشود. وقتی به همزمانی خواب و شروع حمله فکر می کنم این حس در وجودم قوی تر می شود. _خدایا خودت یه کاری بکن! بی حوصله پیچ رادیو را می بندم .خانه ساکت می شود .فقط صدای به هم خوردن ظرف های نشسته شب را از آشپزخانه می‌شنوم. بلند می‌شوم در سالن قدم میزنم و برای چندمین بار سردرگم صحنه‌های خواب را مرور می‌کنم. *«در میانه جمعیت بالای سر تابوت ایستاده بودم زن ها جیغ می کشیدند و مردها بر سر و صورت می زدند خودم داد و فریاد نمی کردم گریه هم نمی‌کردم ایستاده بودم و به روبر به چهره آرام بچه ام نگاه می‌کردم گردی صورتش سالم بود و چشمای عسلیش نیمه باز الان لبخند همیشگی روی لبهایش خبری نبود وقتی خوب نگاهش کردم دستها را بالا گرفتم و گفتم الحمدلله رب العالمین»* توی همین خیالات از پشت شیشه بیرون را نگاه می کنم .نگاهم با زاغی روی دیوار تلقی می شود .صدای مادر علیرضا را از توی آشپزخانه می‌شنوم:«کجایی تو؟ نمیدانم چه بگویم. _اول صبحی چیه لالمونی گرفتی؟! باز هم صدای مادر علیرضا است. تا یاد دارم و صبر و حوصله بیشتری داشته. اما در هر حال او هم مادر است و می دانم که نباید به خاطر یک خواب اعصابش را خراب کنم. به سختی برداعصاب به هم ریخته ام مسلط می‌شوم و در حالی که لبخندی را هم پشت لب هایم جمع کردم می‌گویم :«رفتم تو فکر سرمای امسال شیراز که می خواد چیکار بکنه!» _سرما که حالا اولشه! تازه ۲۰ روز از زمستان رفته ناشتایی چی میخوری؟ به طرف انتهای سالن راه می‌افتم .نگاهی به آشپزخانه می‌اندازم. زبانم است که بگویم اشتها ندارم. اما باز هم به ذهنم می‌رسد که نباید بهانه دستش بدهم. تازه تنها او  که نیست .دو  پسر و ۴ دختر قد و نیم قدم نباید شریک خیالاتم شوند. مخصوصاً زهرا که در اتاق کناری قرآن می‌خواند و اگر شنید که من چقدر نگران علیرضا هستم غوغایی به پا میکند. بالای سر بخاری نفتی خودم را گرم می کنم _نگفتی صبحونه چی میخوری چی بیارم؟! مثل همیشه می‌گویم هرچی داری بیار بخوریم. پشتی تکیه میدهم. صدای دخترم زهرا که با خواهرش صدیقه حرف میزند به گوشم میرسد. دست به دعا برمی دارم. آرام زمزمه می کنم :خدایا فقط یک بار دیگه علیرضا را بهم بده» ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @shohadaye_shiraz ادامه دارد ....
گفت:"خانم همین روزها برات یڪ سورپرایز معنوے خیلے بزرگ دارم"😳 . هرچه اصرار ڪردم نگفت. وقت خداحافظے به من گفت:" دعا ڪنید ان‌شاءالله بروم و دست پربرگردم"😇 من همانجا دعا ڪردم و امام حسین(ع) را قسم دادم ڪه ان شاءالله دست پربرگردد. دست پر برگشت و روسفید شد.🥀 🌷🌷🌷🌷 *عمر زندگی مشترک من با همسفر بهشتی ام فقط ۵۵ روز بود*😔 * ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹آیا ماه صفر نحس است؟ 😳😳😳⁉️❓⁉️ این کلیپ رو ببینید.. ❌❌❌❌ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮاﻳﻦ ﻛﻠﻴﭗ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻣﻤﻨﻮﻉ ⛔️
🍃😊گفت :خیلے دلم می خواد بیام جبهه, اما تڪ پسرم پدر و مادرم راضے نمیشن!😔 گفتم :خدا کریمه.🤲🏻 مدتے بعد در جبهه دیدمش. گفتم: چه طور اومدے؟ گفت :به بهانه مشهد از خانه زدم بیرون. گفتم: اگه شهید شدے چے؟ گفت: دعا ڪن این بار سالم برگردم، ان شاالله شهادت براے دفعه بعد. دفعه بعد ڪه اومد, ﺑﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩ ....اﻭﻥ ﺳﻔﺮ به مهمانے خدا رفت...😞🌷 ولادت ☘🌷☘🌷☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
☘🌹☘🌹 محمدمهدی ۵ یا ۶ ساله بود که نزدیک‌های نوروز به خرید رفتیم و او یک کفش کتانی متمایل به سبز را انتخاب و آن را خرید، وقتی در کوچه و در کنار بچه‌های دیگر آن را می‌پوشید و می‌دید که بقیه نیز کفش او را دوست دارند اما به دلیل نداشتن توانایی خرید، دمپایی به پا می‌کنند نوبتی کفشش را به پای دوستانش می‌داد. چند روز که از خرید کفش گذشت دیگر آن را نپوشید و گفت: چون دوستانم مانند آن را ندارند من هم دیگر نمی‌توانم آن را به پا کنم. ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ☘ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
خورشیــد از شیار چشم هایتان چکّه می کند.. حل می شوم در صدایِ شیرینِ لبخندتان.. عشــق ،زندگی را به صفحه ی دلم می کشاند.. روز ،داستان کوتاه و بلندی است ، که در ادامه ی دوست داشتن شُمــا اتّفاق می افتد ... 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
: 🔰ڪسى ڪه عاشق است و در آرزوى ديدار دوست، ڪدامين راه از اين راه يعنى شهادت بهتر و نزديك‌تر مى‌داند⁉️ آرى شهادت چه ڪلمه زيبا و دلنشينے ڪه قلب ميليونها انسان جوان و پير از شنيدن آن مى‌تپد و ميلياردها انسان مسلمان آرزوى آن را مى‌نمايد ❤️ و بايد هم آرزوى شهادت داشته باشند زيرا زندگى با همه خوبى‌هايش، با همه لذت‌هايش و ارزش مادى آن و طبيعت با آن همه وصف و جمالش با ڪوه، خشكى و دريا و جنگل و اقيانوس و تابستان و زمستان و بهار و پاييزش، با همه جاهاى ديدنى و لذت‌بخش آن براى آن انسان هيچ ارزشى ندارد . مگر اينكه بُعد معنوى داشته به انسان معنويت ببخشد. انسان را با ايمان ڪند. دل انسان را به نور و قلبها را به ولايت قائم و اصول دين هدايت ڪند. اما همه اينها در پايان دارای بعد معنوى هستند و معنويت ڪه يڪى از آنها شهادت است. 🌹 قرآن مجيد مى‌فرمايد: *ڪسانى ڪه در راه خدا كشته مى‌شوند مرده نگوييد، زيرا آنها زنده هستند و در نزد خدا روزى مى‌خورند .. پس زندگى با شهادت چه لذت‌بخش است.* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺁﻏﺎﺯ 🎙ما افتخار می‏‌کنیم که در این نبرد طولانی و نابرابر فقط با تکیه بر سلاح ایمان و توکل بر خدای بزرگ و دعای بقیه اللّه(عج) و اعتماد به نفس و همت دلاور مردان و شیرزنان صحنه کارزار به پیروزی رسیده‏‌ایم و خدا را سپاس می‏گزاریم که منت هیچ قدرت و کشوری و ابرقدرتی در جنگ، بر گردن ما نیست. امام خمینی (رحمةالله علیه) ۶ مرداد 1366 🇮🇷 گرامی باد 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** * ** نمیدانم چه مرزی گرفتم و چرا یک دفعه این شکلی شدم .حتم دارم اگر بیست سال پیش بود باید دعانویس می آوردند تا از بلای جن زدگی نجاتم دهند .بلند می شوم و خودم را به حیاط می رسانم .چند دور توی حیاط قدم میزنم .هوا عجیب سرد است .مادر علیرضا اگر ببیند که اینجا هستم داد و فریاد می کند. که مگر نه یک هفته نیست سرماخوردگی ات خوب شده. اشک از چهارگوشه چشم هایم سرازیر می شود. گوشه حیاط مشتی آب به صورتم میزنم و چند بار صلوات می فرستم. با آستین تری صورتم را میگیرم .پشت سرم هوای سردی می دود توی خانه. _کجایی تو ؟ببند در رو! در جواب مادر علیرضا می‌گویم :رفتم ببینم گونه زغال خراب نشده باشه. _خراب نشده بود؟ _نه! مینشینم پای سفره تخم مرغ آبپز برایم گذاشته. _قول و قرار امروز من که یادت نرفته؟ _چه قول و قراری؟ _دروازه اصفهان؟ تازه یادم آمد که قرار بود امروز برای خرید ماهی بیرون برویم. _باشه میریم _چشمات چرا قرمز شده؟! _حتما مال این سرماست _خوب تو این سرما چند بار دست و صورتت رو می شوری؟! این یکی را جواب درست و حسابی برایش نداشتم .خدا خوب کرده عین یک بچه کوچک هوایم را دارد .چند لحظه مکث می‌کنم و می‌گویم:« خاک زغالا زد تو صورتم» _شنیدی حمله شده؟! _شنیدم .راستی رادیو چه گفت؟! _خداروشکر پیروز شدن. خدا پشت و پناهشون باشه .پشت و پناه علیرضا مونم باشه! امیر نفس میکشم القمه را توی دهان می گذارم مادر علیرضا با شک و تردید نگاه می کند می داند چه دلیل وابستگی به علیرضا دارم. _به نظرت علیرضا تو حمله بوده؟! با زهر خندی نگاهش می کنم. _حرفا میزنی!! علیرضا کشته مرده حمله است! همان حرف همیشگی را تکرار می کند: «همون خدایی که علی را به ما داده خودشم نگه دار شه» _کاشکی خدا اندازه نصف تو به من حوصله داده بود. _بخوربخور که اول صبح نباید به دلت بد بیاری! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ۹ صبح ، سوار پیکان مدل ۵۰ ،کوچه را به طرف دروازه اصفهان ترک می‌کنیم .نبش کوچه چشمم به محمد نصیری دوست مسجدی و جبهه ای علیرضا می‌افتد. سرعت را کمتر می کنم. محمد یک دست در جیب به طرف خانه شان می رود. برایش بوق می زنم و دست بلند می کنم. تا چشمش به ما می افتد به طرف مان می‌آید. _سلام عباس ..سلام ننه ی علی! با هم جواب سلام محمد را می‌دهیم .قبل از آنکه چیزی بپرسیم محمد می گوید:« از علیرضا چه خبر؟» _سلامتی، والا ،یی هفته پیش زنگ زد سالم بود .دیشو (دیشب)هم که حمله شده و .. _ها، حمله شده و پدر عراقی‌ها درآمده !اخبار که گوش کردی؟ _بله گوش کردم کجا بودی؟! _مسجد. دنبال راه اندازی کاروان جمع آوری.. _خدا خیرتون بده با ما کاری نداری؟! _خدا یارت! با این خدا یارت ذهنم را آشفته می‌کند این فقط یک کلام علیرضا است. _علیرضا تماس گرفت ،سلام ما را برسانید خدمتش. به نصیری خیره می‌شوم و می‌گویم باشه حتماً و دنده را جا میزنم گاز ماشین را می‌گیرم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @shohadaye_shiraz ادامه دارد ....
🌷 تیر بازویش را خراشیده بود. گفتم داداش ڪاش تیره یڪ ڪم این طرفتر رد شده بود و به تو نمیخورد!😞 با ناراحتی با انگشت به سینه اش  اشاره ڪرد و گفت : *اگه خدا مرا دوست داشت باید از اینجا رد میشد!* 💔 دو سال بعد شهید شد. رفتم بالای سرش. خدا خیلی دوستش داشت، تیر درست از جایی ڪه آن روز اشاره ڪرد، رد شده بود.😇 محمد کشتکار* * 🌹🌹🌷🌹🌹 https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC799 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گوشه‌هایی از نوحه آهنگران در وصف شهید حاج قاسم در مراسم آغاز هفته دفاع مقدس در حضور رهبر انقلاب ☘🌹🌹☘ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺧﻮاﻫﺮ.... میخوای شهید شی؟ این دو کار رو بکن...✌️ ⁉️‼️ 🌹🌷🌹🌷 https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC799
🌸🌱 ☀️خورشید بزرگتریڹ مؤذڹ ،صبـح است وشـــــــهید،والاتریڹ مڪبر آزادگے 🤚 🍃 🌸🌱 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دروازه اصفهان شلوغی خودش را دارد. مادر علیرضا با حوصله ماهی های مد نظرش را پیدا می کند. این وضع اعصابم را بیشتر به هم می‌ریزد.تصویر تابوت و چهره علیرضا مثل مهر نماز جلوی چشمم بازی می‌کند.هرچه تلاش می کنم این تصویر را پاک کنم نمی توانم .دستی شانه ام را لمس می‌کند. یکه  می‌خورم و پشت سرم را نگاه می کنم .چشمم که به برادرم حاج داوود می‌افتد. اول هول برمی‌دارد و بعد از شوق نفس میکشم .مادر علیرضا حواسش به ما نیست. می‌پرسم: تعجب اینجا چه می کنی؟! نگاهشبه انتهای خیابان کشیده شده و خستگی از چهره می بارد.می‌گوید: می خوام برم ترمینال!ننه خسرو نذاشت بمونم .باید برم جبهه دنبالش. ننه اش داره دق میکنه به خدا. عباس مطمئنم که خسرو این بار شهید میشه! _زبونتو گاز بگیر حاجی! . به ذهنم می رسد:«با حاج داوود به اهواز بروم. هم خسرو را پیدا میکنیم هم علیرضا را.. _خب منم میام! صدا میزنم: ننه ی علی! مادر علیرضا چشمش که به حاج داوود می افتد، خنده پخش می شود روی صورتش. می آید طرف ما. احوالپرسی اش تمام نشده می‌گویم :تا تو ماهی پیدا کنی ما دو تا بلیط  بگیریم و برگردیم. _کجا به امید خدا؟ حاج داوود برایش موضوع را می‌گوید .مادر علیرضا با خنده می‌گوید: خوبه برید همه سری به خونه کاکاتون حسین بزنید، هم بچه هامون را ببینید! مثل همیشه به حالش غبطه میخورم آرزو می کنم کاش مثل او آرامش داشتم. بلیت را گرفتیم و در راه برگشت داوود گفت :حالا ببینم تو این وضعیت حمل همیشه بچه‌ها را پیدا کرد یا نه؟ _کار سختیه، اما دیگه راهی نداریم .شاید تا ما برسیم حمله تمام شده باشه! _زبونت خیر باشه.. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دشمن عصبانی تر از همیشه همه جا را می‌کوبد. غیب‌پرور دوباره و برای چندمین بار به مقر فرماندهی عراقی ها نگاه می کند. تند تند تانکها و نفربرهای را که از آنجا حفاظت می‌کنند می شمارد .افرادشان را از دور می بیند که با هم یکی به دنبال می‌کنند. ۲۴ تانک نفربر را شمرده .می داند که غیر از آن تعدادی است که پشت خاکریز ها آماده هستند. غیر از آنهایی است که توی دود استتاری که خودشان به پا کرده اند دیده نمی‌شود. _حاج غلام حسین؟ غیب پرور به مجید  نگاه می‌کند. کاسه چشمان سیاه درشت مجید دریای اضطراب است .دستش را می‌گذارد روی شانه غیب پرور و می‌گوید :«حاج غلامحسین .ایجوری فایده نداره!ما که میدونیم از روبه رو نمیشه زد به اون مقر .هم میدون مین هست هم دنیایی از موانع! از دو جناح هم که نمیشه. فقط یک راه مونده..» _از پشت سر چطوره؟! _آفرین حاجی!! می بینید که عملیات توی همین مقر، قفل کرده. باید قبل از اونی که عراقی‌ها سازماندهی شون رو تکمیل کنند کار را تمام کنیم! _فکر خوبیه .فقط باید با دو گردان بزنیم و کار رو یکسره کنیم. _خوبه! پس شما اینجا کل آتش توپخانه را متمرکز کنید رو سرشون. منم از پشت سر دو گردان رو میزنم به مقر و کار را تمام می کنیم! علیرضا می گوید :و اگه نتونیم کربلای ۴ تکرار میشه! غیب پرور با سر حرف علیرضا را تایید می‌کند. نگاهش را از چهره مجید می‌گیرد و این بار تیزتر منطقه را زیر نظر می گیرد. تا چشم می بیند موانع است. سیم های خاردار ،هشتپری و خورشیدی ،میدان مین... _انشاالله که کربلای ۴ تکرار نمیشه! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99 در ایتا @golzarshohadashiraz ادامه دارد ...
💠 * 🔰 با خلیل تو سنگر عراقی ها میچرخیدیم ڪه یڪ تسبیح گران قیمت پیدا ڪردم. گفتم: خلیل این برای من‼️ گفت : *چون غیمتیه باید خمسش را بدی*‼️ خمسش را به نماینده امام دادم گفت: *دنبال غنیمت نباش، فرداکه جنگ تمام شد میگن اینا برای مال و اموال میجنگیدن😢 ڪسی ڪه برای شهادت آمده باید این ظرافتها را هم رعایت ڪنه!* خلیل مطهر نیا فارس 🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 -🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻 اینجا بالا شهرِ 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا ⭐️ 👌ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺒﺎ .... 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌷 همیشه وقت خواب می دیدم دست راستش را به حالت ادب روی سینه می گذارد و به خواب می رود. یک روز گفتم رضا, چرا موقع خواب دستت روی سینه ات هست؟ گفت قبل از خواب به اقا اباعبدالله سلام می دم, تا خوابم ببره! وقتی بعد از یک هفته جنازه اش امد, درب تابوت را که برداشتن دیدم با ادب دست روی سینه به حالت سلام گذاشته و شهید شده. توی وصیتش هم نوشته بود, چه خوش است وقت رفتن, سر در دامن مولا گذاشتن و رفتن... 📚 منبع و خاطرات بیشتر:مقیم کوی رضا(جلد هشتم از مجموعه شمع صراط) تهیه کتاب: http://ketabefars.ir/product-12 🌹🌷 رضا پورخسروانی 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹 کــودک ولــے براے همیــشه به خواب رفت وقتــے کــہ دیــد قصہ بابا بــه «ســر» رســـید... 🏴 🌹 شــهادت مظلــومانه دردانه سيدالشهـــدا (ع) حضــرت رقــیه ســـلام الله علــیها تسلــیت بــاد 🏴🌹 🏴🏴🏴 : رسمے هییت شهداے گمنام شیراز ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🎥فارس دیار دلاوران 🔹️نقش استان فارس در دوران دفاع مقدس ع 🔸️مناسب استوری، وضعیت و IGTV 🌹ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﻱ ﺳﺮاﻓﺮاﺯ ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﺭﺱ 🌹 ☘🌹☘🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ واتسـاپ: https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🕊🌸 اے شـــهید ڪه باشے صبح هایم خودبہ خودبخیر مےشوند آخردراین دنیا چه چیزے جز بهتریڹ بهانه براے خوب بودڹ لحظه هایم دردنیاسٺ... 🤚 🍃 🕊🌸 @shohadaye_shiraz