eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷گــفت: مادر, هر چے تو بـخواے به تو مےدهــم, بــیا دستـت را ببوسم, برای فقط یک امضا کن...😔 گفت :بابا, اگــه پســرت رو دوست داری💓, امضــا کن... بالاخره را گرفــت, چند هفــته کازرون امــوزش دید, بعــد هم رفت برای عملیات رمضان... یه ســر و گــردن از بقیــه ڪوتاه تر بود, حال و هواے خوشے داشــت, دایم در حال ذکــر بود, شــب ها در گوشه ای به نماز می ایستاد و ذکر می گفت.🤲 زمان حمــله مثــل می جنگید. چهره اش شده بود. می گفت به پدرم بگویید :پسـرت یک مرد بود و مثل مرد جنگید... تیرے سـرش را شکافت. گفـت: یا حسـین, یا حسـین, یا مهدی... بعد شد!🌷 حسن پژمان ☘▫️☘▫️☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
در طلـــب منجــے مـــوعود (عج) 👇👇👇👇 در این روزهای مصیبــت بار، تنــها راه براے نجات حقیقے ڪمک از درگاه الهے به واسطه مقربان درگاهش میباشد 👌👌👌 بیایید در این ۴۰ روز مــانده به شهادت بےبے دوعالم حضــرت زهرا (س) با توســل به حـضرت، برای رفــع بلا و مصــیبت و طلـــب منجــی دعا کنیــم 🤲🤲 ✅✅✅✅ از ۱۸ آذر تا ۲۸ دے ماه روز شهــادت حضـــرت زهـــرا(س) ▫️▫️▫️▫️▫️ ترڪ گناه و انجـــام اعمال مستحبے به نیابت امــام زمان عج و هدیه مادرشـــان حضــرت زهرا(س) 👇👇👇👇 لطـفا نشر گســترده در گروهــهای مختلف انجام دهیـــد
🔴 سردار ﺣﺎﺝ ﺭﺳﻮﻝ استوار همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 🔹سردار عبدالرسول استوار محمودآبادی همرزم شهید و ﻳﺎﺭ ﺩﻳﺮﻳﻦ اﻋﺘﻤﺎﺩﻱ, ﺳﭙﺎﺳﻲ, ﻏﻴﺒﻲ وﺩﻳﮕﺮ ﺳﺮﺩاﺭاﻥ ﺷﻬﻴﺪ ، پس از تحمل سال‌ها درد عوارض شیمیایی و ابتلا به کرونا به درجه رفیع نائل آمد.🏴🏴 🔹فرماندهی دانشکده علوم وفنون ، مسئول آموزش و اطلاعات نیروی زمینی سپاه، موسس نیروی ویژه صابرین سپاه ، فرمانده قرارگاه مدینه منوره در جنوب کشور، فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا در شمالغرب کشور از جمله مسئولیت‌های او بود. ﻳﺎﺩﺵ ﮔﺮاﻣﻲ و ﺭاﻫﺶ ﺟﺎﻭﺩاﻥ ... 🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * چند کوچه آن طرف تر از محل زندگیشان ساختمان انبار مین‌ها بود که تا سقف آنها را روی هم می چیدند همه اتاق ها تا سقف پر از مین بود حسابش که میکردی چند هزار پوند مواد منفجره که مثل زاغه مهمات خطرناک بود. چند بار کاکاعلی با برادر خیاط صحبت کرد که فکری برای تخلیه مین‌ها بکنند. او هم قول داد که به زودی ساختمان مین ها را تخلیه کند و آنها را به انبار مهمات ارتش تحویل دهد. یک روز که از پاکسازی بر می گشتند تا مین های جدید را در اتاق بچینند دیدند ساختمانی وجود ندارد. اول فکر کردند کوچه را اشتباهی آمده اند اما وقتی درست نگاه کردند دیدند که انگار یک گلوله توپ به ساختمان خورده و انفجار بزرگی شده و همه آن چند هزار تا مین منفجر شده.به طوری که اندازه ساختمانی که روی زمین بود گودال بزرگی توی زمین کنده شده بود. خدا را شکر منطقه خالی از سکنه بود و تلفات جانی نداشت.کم کم داشت ذات تخریب و تخریب چی معلوم می‌شد هر کسی اهل این بود که جانش را کف دست بگذارد و برود در میدان مین در تخریب ماندنی شد.سه ماه دیگر هم از جنگ گذشته بود و حالا هر کدام از بچه‌ها خودشان بودند فقط عبدالعلی شده بود کاکاعلی و یکی از فرماندهان گروه تخریب در قرارگاه جنوب. مسئولین تخریب در قرارگاه همه او را می شناختند و برایش خیلی احترام قائل بودند.وقتی تازه واردی داخل جمع تخریب چی ها می شد نمی توانست بفهمد که فرمانده گروه کیست.یا باید سوال می گرفت یا باید چند روزی صبر می کرد تا برنامه‌ای پیش بیاید و فرمانده صحبت کند.آن وقت می فهمید همان کسی که همراه بقیه سنگر می‌زند و سخت کار می کند. همان که مثل بقیه یک روز شهردار سنگر می شود و تمیز تر از بقیه همه جا را جارو می زند و سفره پهن می‌کند .همان لباس خاکی که غذا می چیند در سفره ظرف ها را می شوید و حتی دستشویی ها را تمیز می کند و همه کاکاعلی صدایش می زنند. همان فرمانده گروه تخریب‌چی هاست .همان که اصلاً فکرش را نمی کنی که فرمانده باشد. حالا کاکاعلی حرف هایی می نوشت و می زد که نمی دانستی از کجا آورده نه پای درس فقیهی در حوزه علمیه رفته و نه در کلاس سخنرانی و سخنوری شرکت کرده بود اما مثل نویسندگان بزرگ می نوشت و مانند سخنرانان چیره‌دست حرف می زد و ساعت ها همه را به حیرت وا می داشت.دانش آموزی دبیرستانی بود که حرف هایش به دل می نشست آن چنان که از دل بر می آمد.👇(این متن از نوار سخنرانی شهید پیاده شده است) «بسم الله الرحمن الرحیم» همه این درگیری‌ها و سر و صداها همه این کم و زیاد ها که می بینید مبارزه دو نیروی قدرتمند،یکی نیروی خدا و یکی هم نیروی شیطان است.همه جنگ ها و درگیری ها همه آمدن پیغمبران و معصومین از زمان حضرت آدم تا امروز،همه اش به این خاطر است که بشر از بندگی بنده جدایش کنند و بکشندش به بندگی خدا. پیامبران زیادی آمدند و آخرین پیامبری که فرستاد کامل بود. بندگی خدا کردن در حقیقت به آزادی کامل رسیدن است.اگر نگاه کنید برگردید به عقب ببینید کجا بودیم؟ از کجا شروع شدیم ؟حالا کی هستیم و خدا کجا ما را آورد.؟ نعمت مسلمان بودن و ایمان داشتن و شهادت گفتن نعمت خیلی بزرگی است که نصیب هر کسی نمی شود. نعمت ولایت مولا علی علیه السلام؛عظمت را هیچ جا نمی شود پیدا کرد الا در شیعه بودن و پیروی از او. شماها خدا یک لباس عزت هم تنتان کرده که خود مولا علی می‌فرماید که جهاد دری از درهای بهشت است که خدا روی بندگان خاصش باز میکند.علاوه بر اینکه شیعه هستید خدا لباس عزتی تنتان کرده و آمده‌اید جهاد در مقابل این همه نعمت خدا وظایفی هست که هر شخصی بنا به موقعیت، مسئولیت و مقامش، باتوانی که خدا به او داده باید جواب بدهد و جوابگو باشد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
استوار 🌹🌹🌹🌹
😭 به مناسبت شهادت سردار رسول استوار... 🌷ساعت یک بامداد 24 اسفند ماه سال 66 رمز یا موسی بن جعفر(ع) توسط فرماندهی تیپ حاج رسول استوار، با همان آرامش همیشگی اش گفته شد و عملیات بیت المقدس 3 در عمق 65 کیلومتری خاک دشمن آغاز شد. آتش توپخانه ارتفاعات گوجار، اولاغلو و هلگان را به لرزه آورد. تاریکی شب، بارش باران و برف و گلوله های توپ، دشمن را حسابی غافل گیر کرده بود و بی هدف به هر سمت تیراندازی می کردند. نیروهای تیپ امام حسن(ع)، قبل از یال گوجار، بعد از حدود سه کیلومتر پیشروی روبروی روستای گوارده، به علت تاریکی مطلق و آتش پر حجم دشمن زمین گیر شدند. لشکر 5 هم نتوانست به موقع عمل کند، همین باعث شد که در جبهه دیگر فشار مضاعفی روی نیروهای لشکر 31 عاشورا وارد شود. حاج رسول با راهنمایی و دستور سعی می کرد نیروها را از بن بست خارج و به جلو هدایت کند. بالاخره نیروها با جانفشانی و دادن تعدادی شهید و مجروح روی یال گوارده مستقر شدند. در همین منطقه دایی حاج رسول،*هادی منفرد* که 24 ساله بود در آتشباری عراق در سَفره به شهادت رسید. شهدا و مجروحین روی برف ها افتاده بودند. برای انتقال آنها از قرارگاه درخواست هلیکوپتر کردیم، اما به خاطر آتش پر حجم دشمن این درخواست رد شد. از قرارگاه خبر دادند که نیروهای کماندوی سپاه پنجم عراق وارد منطقه شده اند. حاج رسول که گُر گرفته بود و در آن سرما، از چهار ستون بدنش عرق جاری بود دستور داد تا گروهی از بچه ها برای پشتیبانی به سمت گوجار حرکت کنند. برادر حاج کریم شایق (جانشین تیپ) که در اطلاعات تیپ بود می خواست با نیروها برود که حاج رسول مانع شد. حاج کریم واسطه شد و گفت: اگر مانعش شوید، شما به برادر من خیانت کردید! حاج رسول راضی شد و اجازه داد. صبح شده بود. باران و برف همچنان در حال باریدن بود. حاج رسول اول صبح خود را به قله گوجار رساند، همان جا زیر پایش خالی شد و چندین متر به سمت عراقی ها سُر خورد که او را گرفتیم. منطقه سَفره ماووت به کوره آتش تبدیل شده بود. آتشی که دو سمت به طرف هم می ریختند بر برف و سرما غلبه کرده بود. عراق که شب گذشته مقرهای خود را از دست داده بود، با تمام توان تلاش می کرد پاتک کرده و موضع از دست رفته را پس بگیرد. نیروهای پشتیبان و لجستیکی در حالی که زنجیر چرخ بسته در میان برف و گل و لالی، زیر آتش گلوله های دشمن سعی در رساندن سلاح و مهمات و آب و غذا داشتند.البته جاهایی که دیگر ماشین ها کارایی نداشتند، قاطر ها به کمک می آمدند و آذوقه و مهمات را به قله ها می رساندند و مجروحین را بر می گرداندند، که این امر هم به خاطر آتش عراق روی قله ها به راحتی امکان پذیر نبود. با مساعد شدن هوا تعدادی از هلیکوپتر های هوا نیروز آمدند هم مواضع دشمن را بمباران کردند، هم تورهای تدارکاتی را روی قله ها انداختند. یک هلیکوپتر هم برای انتقال مجروحین به زمین نزدیک شد. اما مه شدیدی که بعد از بارندگی روی منطقه آمده بود نشستن و پرواز پرنده های آهنی را سخت و غیرممکن کرده بود. حاج رسول گفت به تدارکات بگید حتماً غذای گرم به قله برسانند. امداد گر ها هم با سر روی شُلی و یخ زده مجروحین را به سختی به پائین قله منتقل می کردند. من و پاکنهاد هم آن شب کنار حاج رسول در سنگر فرماندهی چشم روی هم نگذاشته بودیم و تا صبح پشت بی سیم تکان نخوردیم. سنگر فرماندهی حدود پانصد متر از مقر اصلی فاصله داشت. به ظهر که نزدیک شدیم، دیگر توان نشستن نداشتم و خواب توی چشم هایم دوید. به دیواره سنگر تکیه دادم و بی اختیار پاهایم دارز شد و چشم هایم روی هم افتاد. نمی دانم چند ساعت خواب بودم. با صدای حاج رسول هوشیار شدم. - ببین این ترکو چه راحت خوابیده! چشم هایم باز شد. پاکنهاد پشت بی سیم ها بود، سمت دیگر سنگر حاج رسول و حاج کریم نشسته بودند. زود خودم را جمع و جور کردم وسلام کردم. - خوب می خوابی؟ - حاج آقا اگه یکی از این گلوله های توپ روی این سنگر بخوره چی می شه؟ - هیچی تکه تکه می شیم! - خوب حالا تو خواب باشم که چیزی نفهمم بهتر نیس! صدای خنده سنگر را پر کرد. غروب باران شدیدی باریدن گرفت، هم زمان آتش دشمن هم چند برابر شد. تا شب درگیری روی قله ها ادامه داشت. بی سیم ها مرتب از کمبود مهمات و غذا و سردی هوا و آتش سنگین دشمن و عدم تخلیه مجروحین شکایت می کردند. به دستور فرماندهی نیروهای تازه نفس به سمت قله ها حرکت کردند تا جایگزین نیروهای خط شکن شوند. غیر از من، حاج رسول و پاکنهاد بقیه رفته بودند. حاج رسول به دیواره سنگر تکیه داده بود و بیسیم توی دست نیروها را هدایت می کرد. با آرام شدن نسبی بیسیم ها، حاج رسول شروع به تعریف کرد. از اعزام سال 61 به لبنان و اینکه یک خلبان اسرائیلی را اسیر کرده بود گفت تا برگرداندن نیروهاش از طریق مرز سوریه.. 🌷🌹🌷 حاج رسول اﺳﺘﻮاﺭ @shohadaye_shiraz
ﻭاﻛﻨﺶ دختر شهید سلیمانی ﺑﻪ اﺧﺘﺼﺎﺹ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﻨﻴﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ : 👇 بودجه اختصاص یافته به بنیاد را به حل مشکلات مردم اختصاص دهید 🕊🌷🕊🌷🕊 @golzarshohadashiraz
.. 🔰هـمان روز عقد یه رازے بهم گفت... گفت:شهـید حاج شیرعلی سلطانے را می شناسے؟ گفـتم: نه! گفت: حاج شـیرعلے, مـداح مشهور شـیراز که تو مسجد المهدی برای خودش قبر حفر کرده بود, اون هم به اندازه تن بی سرش... با آه ادامه داد, تن بےسرش را همـان جا دفن کردند. گفتم خوب... گفت: یه روز به من گفت فلانےتو ازدواج می کنے, دو تادختر گیـرت میاد بعـد هم میشے! و من تمام این سال ها با این راز سر می کردم دختر اول امد بعد هم دومی. عزت سر از پا نمی شناخت و من ...😔 🔰آن روز ها دانشجوےعمران دانشـگاه شـیراز بودڪہ شنید امام فرموده اند حسیـنیان آمـاده باشنـد! گفتم: الان وقت امتحانات شماست! گفت نه الان وقت رفتن است و ماندن حرام... رفت جبهه... چند روز بعد در شب تولدش وعده چندین ساله حاج شیرعلی محقق شد...🌷 عزت الله نعمت الهی 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
17.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهید فخری‌زاده: غفلت کنیم ضربه می‌خوریم ✅انتشار برای اولین‌بار 🎥سخنان شهید فخری‌زاده در مورد اهمیت پدافند هسته‌ای: اگر غفلت کنیم ضربه می‌خوریم. ☘🌹☘🌹☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🌹 رفتند و ما ماندیم ... شاید یادشان رفت جا گذاشتن رسمِ رفاقت نبود...!! 🤚 🍃 🌹🌷 @shohadaye_shiraz
✍ﺩﺧﺘﺮ ‌حاج‌قاسم: کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود،میرفتن دفترشون و محل کارشون من و با خودشون میبردن! توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یه یخچال خیلی کوچیک.. جلسه های بابا که طولانی میشد به من میگفتن برو تو اون اتاق استراحت کن توی یخچالم آبمیوه و آب و یه طرف تافی بود! از همون تافیایی که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت ها میشد تو همون اتاق میشستم که جلسه های بابام تموم شه برم پیشش! از توی یخچال چندتا تافی میخوردم آبمیوه میخوردم آب معدنی که بود میخوردم یه جوری سر خودمو گرم میکردم.. وقتی جلسه های بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق،میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش میگفت بابا چیا خوردی هرچی خوردی بگو میخوام بنویسم! دونه دونه بهش میگفتم حتی تا آب معدنی و یه دونه شکلات!  موقع رفتن دستمو که میگرفت بریم سر راه اون کاغذ و به یه نفر میداد میگفت بده حسابداری.. دختر من این چیزا رو استفاده کرده بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن! اونوقت چجوری ما ۸/۵ میلیارد پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد، میتونیم از سفره ی مردم برداریم؟! خدایا تو آگاه به همه چیزی ممنونم که اجازه ندادی با آبروی بابام بازی بشه💔 🌹🌷🌹🌷🌹 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﻮﺩ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * ادامه متن پیاده شده از نوار سخنرانی 👇 حالا خدا نعمت بزرگی مثل رهبری انایت کرده و بدون اینکه ما تقاضا کرده باشیم رحمت بزرگی نازل کرده بدون اینکه ما بخواهیم با لطف و عنایت خود لباسی تنم آن کرده که لباس افتخار است. لباس عزت است. لباس ارزش است.الان ارزش و ملاک شما دیگر چیز های مبتذل دنیای نیست شما اگر امروز عشق داشته باشید عشقتان به اباعبدالله است امروز می روید درد دل های تان را مستقیم به خدا می گویید. طرف صحبتتان خداست اینها که یک چیزهایی است که گاهی وقتها باید بنشینیم نگاه کنیم ببینیم ما کجا بودیم و الان چه مقامی داریم. باور داشته باشید که مهمترین سرزمینی که خدا روی کره زمین دوست دارد ایران است.شما جای قرار گرفته‌اید که چند میلیون آدم با هم برای خدا سر به سجده می گذارند و این افتخار کشور است.باید قدر موقعیت خود را بدانید و در قبال آن شاکر باشید عزتی که خدا به شما ها داده به هیچ‌کدام از ملت‌ها نداده. اینطور رهبری اینطور عظمتی. امام فرمود شما مردم روز جمعه تمام تهدیدات را گذاشتید زیر پا و روی آنها راه رفتید یعنی چه؟یعنی اینکه کل آمریکا و تشکیلات شانکل شوروی و تهدیدات آنها و همه کسانی که داشتند تا چند مدت قبل سر و صدا می کردند همه را زیر پا گذاشتید. 🌿🌿🌿🌿 بهمن و اسفند ماه سال ۱۳۶۰ برای آزادی خرمشهر باید شناسایی هایی انجام می‌شد و کاکاعلی از تخریب قرارگاه جنوب ماموریت پیدا کرد که همراه بچه‌های اطلاعات برای شناسایی به خط محمدیه ،حدفاصل دارخوین و آبادان بروند.دشمن پشت کارون بود و آنها باید بعد از پیاده روی به کارون رسیده و در سه گروه دوازده نفری از سه نقطه مختلف آن عبور کرده به خط دشمن بروند.برای اینکه دشمن متوجه حضورشان نشود چند نفر با شنا طناب را گرفته و به سمت ساحل دشمن می رفتند. بعد هم بی سر و صدا صدا قایق را با وسایل و نیروها به آن طرف می کشیدند.آن شب کاکاعلی با گروه میانی بود و داشت معبر باز می‌کرد تا بچه‌های اطلاعات و عملیات بتوانند جلو بیایند و اطلاعات را از دشمن تکمیل کنند. ناگهان از سمت راست عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند.طولی نکشید که از روبروی آنها هم تیر اندازی شروع شد و منور ها آسمان را روشن کرد.چاره‌ای جز پنهان شدن نبود صدای حرکت تانک‌ها عراقی و هایو هوی سربازانشان به گوش می‌رسید. تانک ها بی هدف شلیک می کردند و منطقه کاملاً به هم ریخته بود.روز قبل باران زده و زمین کاملاً خیس بود و چاره‌ای جز خوابیدن روی زمین خیس و صبر و تحمل نبود.بالاخره عراقی ها زور خودشان را زده و ساکت شدند مسئول گروه دستور داد که برگردند اما کاکا علی پیشنهاد داد که «حالا که این همه راه را تا اینجا آمده‌ایم بهتره دست خالی برنگردیم تازه دشمن خیالش تخت شده» قرار شد کاکاعلی خودش جلو برود و شناسایی مختصری از مواضع دشمن انجام داده و برگردد. یک ساعت دیگر هم بچه ها بر روی زمین نمناک دراز کشیدند تا کاکاعلی برگشت. یک مین گوجه ای هم دستش بود و تا دلت بخواهد اطلاعات از موانع و مواضع دشمن جمع کرده بود. کاکاعلی که برگشت مهتاب هم طلوع کرد روشنایی مهتاب اجازه نمی داد حرکت کنند امکان ماندن ۱۲ نفر آدم در میان دشمن تا شب بعد دور از عقل بود مهتاب هر لحظه بالاتر می آمد و کار برگشت سخت‌تر می‌شد. احتمال برخورد گشتی شناسایی عراقی ها در برگشت هم بود.تنها چیزی که به ذهن کاکاعلی رسید این بود که گفت بچه ها به حضرت زهرا متوسل بشید. زمزمه یا قرة عین الرسول یا بنت محمد یا وجیها عندالله اشفعی لنا عندالله را اگر گوشت به دهان کنار دستیت نزدیک می کردی می توانستی بشنوی. غرق دعا و دنبال راه حل بودند که ابر سیاهی جلوی نور ماه را گرفت یک دفعه تمام دشت تاریک شد. به منطقه خود ای که رسیدند کاکاعلی بچه‌ها را نگه داشت و گفت: «بچه‌ها یک لحظه صبر کنید باید از خدا تشکر کنیم که به سلامت برگشتیم» همه زانو زدند روی خاک خیس و دست به دعا برداشته و سپاسگزاری کردند و بعد هم پیشانی شان خاک را بوسید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿