eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.8هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،اگرباحــفظ‌ آیدی و لوگو باشه بهتر تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:15 ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ: 👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
💠 ﻧﺎﻳﺐ اﻟﺰﻳﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻼﻳﻨﺪ ... 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند. 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
می گویند جمعـه می آید ...!! آری ، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم ؛ او خـواهـد ‌ آمـد 🌸🍃 🆔@shohadaye_shiraz
🔴📷 شهیدی که یک تنه جلوی ۴۰ داعشی ایستاد! 🔹اگر شهید عبدالکریم پرهیزگار نبود، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز سقوط می‌کرد. 🔹او به تنهایی با ۴۰ تن روبه‌رو می‌شود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آن‌ها، فشنگ‌هایش تمام می‌شود. به سوی او حمله می‌کنند تا اسیرش کنند، اما این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند و در نهایت به شهادت می‌رسد. شهید پرهیزگار متولد ۱۳۶۵ و نخستین شهید مدافع حرم شهرستان خفر در استان فارس است. او ۲۰ آذر ۹۶ در سوریه به شهادت رسید و هیچ‌گاه دومین پسرش را ندید. ☘🌷☘🌷☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * دیگر نمی توانست جهرم بماند بدجور به جبهه عادت کرده بود. حالا نوبت سوم بود که می آمد جبهه .یکراست رفت نساجی مهندسی قرارگاه جنوب. همه چیز داشت برای آزادسازی خرمشهر آماده می‌شد.تخریب چی ها کار فشرده‌ای داشتند شب و روز کار می‌کردند. شبها با بچه‌های اطلاعات می‌رفتند باز کردن معبر و روس‌ها پاکسازی میدان های مین.تیری که به پایش خورد شده بود اذیتش می‌کرد و مجبور بود رعایتش کند سرانجام خرداد ۱۳۶۱ فرا رسید و خدا خرمشهر را آزاد کرد. از تخریب چی ها فقط هدایت الله خرمدل برادر عبدالرحیم شهید شد که دومین شهید تخریبچی استان فارس بود.نیمه ماه رمضان و گرمای تابستان یعنی ۴ تیرماه ۱۳۶۱ بود که دستور آمد برادر علی فضلی تیپ المهدی را به برادر محمدجعفر اسدی و بچه‌های استان فارس تحویل بدهد. تا عملیات رمضان فرصتی نبود و تخریبچی های قرارگاه جنوب باز هم باید بین تیپ و لشکرهای سپاه تقسیم می شدند. کاکاعلی در قرارگاه معاون سید مقداد حاج قاسمی بود.مسئولیت تیم‌های تخریب را مشخص می‌کرد برای محور تیپ المهدی مهدی بقایی مهدی رازبان و جلال جعفرزادگان را فرستاد.خودش هم آمد در محور تیپ امام سجاد که معبر باز کند. در تیپ المهدی حالا برای اولین بار بود که بچه های فارس عمل می کردند شب عملیات عبدالرسول رازبان،برادر مهدی که همراه کاکاعلی بود رفت روی مین و یک باور دو چشمش را از دست داد. کاکا علی آمد که از تخریبچی های تیپ المهدی سرکشی کند و تا مهدی را دید گفت:آقا مهدی دوست داری عبدالرسول چی به سرشون اومده باشه؟ مهدی لب پایینش را گاز گرفت و گفت: چی بگم والا ..هرچی خدا بخواد اتفاق میافته! کاکا علی لبخندی زد و گفت:همینطور هرچی خدا بخواد هم اتفاق افتاده و بلند شد و خداحافظی کرد تا برود. از سنگر که بیرون می‌رفت به مهدی گفت:«حالا یک سر بزن ببین کجاست و حالش چطوره؟! دو روز بعد محمدجواد شادمند هم پایش روی مین رفت و قطع شد.باید برای ریزش نیروها فکری می‌شد بچه‌های تخریب نیروی تخصصی بودند و از دست دادنشان فشار زیادی به بقیه می‌آورد و مدتها طول می‌کشید تا یک تخریب جی متخصص ساخته شود. آن وقت ها هر طیف و لشکری برای خودش به طور مجزا یک چیزی به اسم گروه تخریب نداشت.طولی نکشید که فرماندهان در قرارگاه دیدند ضرورت دارد که در کنار واحدها و گردان ها واحد تخریب هم وجود داشته باشد. عملیات رمضان تمام شد و حاج اسدی باید کادر فرماندهی اش را انتخاب می‌کرد.عملیات رمضان امتحان خوبی بود که فرمانده هان آینده لشکر المهدی مشخص شوند.نزدیک به ۳۰ نفر از پاسداران در دو تا چادر خاکی که نمازخانه بود آمدند تا مسئولی قسمت های مختلف مشخص شود. خلیل مطهرنیا (شهادت ۳۰/۱۰/۱۳۶۵ کربلای ۵) و علی اکبر رحمانیان ( شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ والفجر ۸)شدند مسئول عملیات و همینطور بقیه گردان ها و واحدهای مسئول شان مشخص شد.برای واحد جدید التاسیس تخریب و برادر مجید زارعی آن در نظر گرفته شد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹 یک مرد وارسته به تمام معنا 🔴 امام خمینی(ره):ایشان [ آیت الله دستغیب ] یک مرد وارسته به تمام معنا و معلم اخلاق، مرشد مردم و هر چه در صحبت هایش هست معنویات و دعوت به خدا و دعوت به اسلام است معذلک اینها بنایشان بر این است که آنهائی که بیشتر دعوت به اسلام می کنند آنها را بیشتر هدف قرار بدهند. 📚صحیفه نور،جلد 15، صفحه 255 مورخ:1360/09/21 🌹 به مناسبت اﻳﺎﻡ شهادت سومین شهید محراب، آیت الله دستغیب 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ واتسـاپ: https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ
🔰پدرم می‌گفت: « بچه که بودم در بازار آهنگری پتکی به آهن زدم و تراشه آهن وارد چشمم شد، گفته بودند بیناییت را از دست می‌دهی، به حضرت ابوالفضل(ع) توسل کردم و بینایی چشمم برگشت.» همیشه در هر اتفاقی به حضرت ابوالفضل توسل می‌کرد و می‌گفت کمکم می‌کند. من 6 ساله بودم که یکی از همسایه‌ها بچه‌اش را روی دست گرفته بود به منزل ما آمد و گفت: رجب‌علی تو که می‌گویی حضرت ابوالفضل کمکم می‌کند، بچه‌ام را کمک کن. بچه‌اش در حوض خانه‌شان افتاده بود و خفه شده بود. پدرم گفت: «بچه‌ات مرده، چطور کمک کنم؟» بچه را در آغوش گرفت و چندبار حضرت ابوالفضل را صدا می‌زد که بچه به هوش آمد. 🔰دو سال همراه شهید دستغیب بود. اوایل افتخاری محافظ ایشان بود ولی بعد از دیدار با امام خمینی، از طرف امام برای پدرم حقوقی مقرر کردند.به شهید دستغیب خیلی ارادت داشت. همه ما شش تا برادر را لباس نظامی پوشانده بود و به نماز جمعه برد و به آیت الله دستغیب گفت: «همه این‌ها را می‌خواهم پاسدار خودت کنم.» عاقبت همزمان با آیت الله دستغیب به شهادت رسید.❤️ 🌷🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
در پی یک بودند تا زندگی‌شان را دگرگون🔀 سازد به رفتند ... حالا سالهاست که مردم به یکدیگر می گویند؛ معجزه می‌کنند ...♥️ از معجزه بخواهیم چون آنها جایگاه رفیعی دارند ... 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
چشمے بہ رهتـــــ دوختہ ام باز که شاید ... بازآئے و برهانیم از چشـم به راهے ... 🤚 🌷 ❤️ @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * مجید را عیان چند روزی رفت پاسگاه حسینیه و سید مقداد حاج قاسمی به او آموزش تخریب داد.مدتی بعد برای محکم شدن کار و تقویت واحد تخریب لشکر المهدی،کاکا علی و سید مقداد یک گروه ۲۲ نفره از بچه‌های تهران را به مجید زارعیان معرفی کردند که بزرگتر از آن جوانی مو بور و چشم سبز به نام حسین ایرلو بود.فصل تابستان بود فصلی که جهرمیها می توانستند دور هم بنشینند و بادمجان خام و لیمو با نان و نمک بخورند. صبح زود این ۲۲ نفر با برگه های معرفی در دست لحظه ای که سفره صبحانه را پهن می کردند وارد نمازخانه شده و نشستند.نان را در سفره چیده و چند کیلو بادمجان خام هم خالی کردند وسط سفره و جلوی هر کدام چند بادمجان گذاشتند.یک نفر دیگر هم چند کیلو لیموی تازه آورد و جلوی چشمان گرد شده آنها را در سفره گذاشت.جهرمی ها شروع کردند به پوست گرفتن و تکه تکه کردن بادمجان ها و قاچ کردن لیمو ها.بادمجان خام را لای نان گذاشته لیمو و نمک زده و میخوردند. تهرانی ها که منتظر صبحانه بودند از این کار چندششان شد.یکی یکی بلند شدند و بیرون رفتن هر چه جهرمیها تعارف کردند تهرانی‌ها لب نزدند. حسین ایرلو دل به دریا زد و از اولین لقمه بادمجان و لیمو را خورد و گفت: همچنین بد هم نیستا.. لقمه های بعد. آخر سر سفره همه از دست از خوردن کشیده بودند و حسین دست نمی کشید. تهرانی‌ها آموزش تخریب ندیده بودند و از فردا برایشان برنامه‌ریزی شد. بعد از مدتی از آن جمع ۲۲ نفری فقط حسین ایرلو در المهدی ماند.او هم چند روزی مرخصی گرفت و گفت که من بعد از مرخصی برمیگردم همینجا و رفت قرچک ورامین که خانه شان بود. بعد از مرخصی که برگشت با خنده برای مجید زارعیان تعریف کرد که:رفتم قرچک مقداری بادمجان و لیمو با نان سنگک تازه گرفتم و رفتم خانه و سفره را پهن کرده و نشستم به خوردن. مادرم با تعجب گفت حسین اینا چیه میخوری ؟توجه به این چیزا بهتون میدن؟! نمیترسی دل درد بگیری؟! من هم هر طور بود لقمه‌ای گرفتم و به زور به مادر دادم که بخورد و با اکراه و به احترام من خورد و دید چیز بدی نیست آمد کنارم نشست سر سفره بادمجان و لیمو. 🌿🌿🌿🌿 مجید زارعیان حسین ایرلو را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد،۴۰ روز بعد مجید ماموریت تمام شد و برگشت جهرم و حسین نیرلو شد فرمانده واحد تخریب.هر چه بود خدا می‌خواست قرچک ورامین را به نزد حرم نزدیک کند این بود که دل حسین ایرلو را اسیر محبت بچه های جهرم کرده بود. حسین از روحیه خاکی و زرنگی بچه جهرمیها خوشش آمده بود و از همان اول بنای دوستی و انس با آنها را گذاشته بود.تقدیر این بود که حسینی لوکه جهرمی نبود زودتر از ناظم پور که جهرمی بود پایش به المهدی باز شود. کاکا علی هم که دوستانش در المهدی بودند به هر بهانه ای که می شد به دوستانش در می زد اما مسئولیت هایی که در تخریب مهندسی قرارگاه جنوب داشت اجازه نمی داد در المهدی بماند اما برخوردهای حسین و علی بیشتر و صمیمانه تر از گذشته شده بود.جهرم به جبهه نزدیک تر بود تا ورامین به جبهه به همین خاطر حسین زیاد به جهرم می آمد و گه گداری هم با علی به قرچک ورامین می‌رفتند.مادر علی خیلی حسین را دوست داشت به مادر حسین هم علی را.خیلی وقت بود که مسئولین دنبال این بودند که عبدالعلی را از قرارگاه به تیپ المهدی بیاورند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰سال 1359 مدرسه‌ها چندان جدي گرفته نمي‌شد. مواد درسي با توجه به تحولات سياسي اجتماعي مورد توجه معلمان نبود. در اين ميان سيد ناصر سعادت در كلاس درس حاضر مي‌شد و به ما درس نهج‌البلاغه مي‌داد. اعتقاد عجيبي به سخنان مولا علي (ع) داشت و همواره كلمات قصار و خطبه‌هاي نهج البلاغه را برايمان تفسير مي‌كرد. با آن همه حركت كه در كلام مولا نهفته بود و آن حس و حالي كه خود داشت، جوششی در ما مي‌افكند. معلم ما، سيد ناصر سعادت، مردي كه شولايي از سكوت بر تن داشت و جز به ضرورت سخن نمي‌گفت. 🔰يكي از محبوب‌ترين معلمان بود و از نظر رفتار و اخلاق، الگو بود. بعد از اتمام كلاس، آستين‌ها را بالا مي‌زد و در سيمانكاري حياط مدرسه حاجي‌پور و درختكاري دور تا دور مدرسه، كمك مي‌كرد . 🔰در زمان استراحت با همان تبسم هميشگي خود، بين بچه‌ها روي سكوها مي‌نشست و سخن مي‌گفت. 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید