eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊 وادے عشق .. بسے دور و دراز استـــــ .. ولے ... طے شـــــود .. جاده ے صـــــدسالـہ .. بہ آهـــــے گاهـــــے .. 🤚 🍃 🌷🕊 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * در آنجا چند کرد دیگر با چند راس قاطر منتظر بودند که مهمات را بار بزنند فاصله زیاد بود و تا رسیدن چند روزی طول کشید تا بالاخره به در رُس،و مکان مورد نظر رسیدند یک شب استراحت کرده و فردا برای شناسایی پل رفته و متوجه شدند که عراقی‌ها با چند نگهبان و سگ های تربیت شده از پول شدیداً محافظت می کنند. از دور ساختار پل و موقعیت نگهبان عراقی را بررسی کرده و برگشتن . در برگشت کاکاعلی به سید یوسف گفت: «من به این کردها مشکوکم و احساس می‌کنم که نمیخوان این پل زده بشه زیرا روی نقشه دیده‌ام که دو تا پل دیگه هم روی جاده هست و این آمار را سراغ پلی آوردند که به شدت محافظت میشه فکر کنم اگر این پول زده بشه به ضرر شونه چون ارتباط خودشون هم قطع میشه. اگه می خواستن پر زده بشه ما رو سراغ اون دوتا پول دیگه می‌بردند. وقتی به مقر برگشتن نشستند به طراحی عملیات پارتیزانی و محاسبه انفجار پل.همه متفق القول شدند که فردا شب هم بر را منفجر و هم به پایگاه عراق حمله کند و این خبر را به کردها دادند.بفهمی نفهمی کردها به هول و ولا افتادند معلوم شد تحلیل کاکاعلی درست بوده اما چیزی نگفتند.فرداشب مواد منفجره را با بار قادر کرده و به سمت پل حرکت کردند. هنوز مسیر زیادی نرفته بودند که از بالای تپه تیر اندازی شد.بچه‌ها موضع گرفته و دوتا از کردهای همراه گروه به تپه زده و شروع به تیراندازی کردند. کاکاعلی دقت کرد و گفت :انگار تیری به سمت ما نمیاد. طول نکشید که کردها برگشتن در حالی که یکی از آنها میلنگید تیر به پایش خورده و از آن خون می آمد. کاکا علی با دقت به پایش نگاه کرد زخم تیر عمیق نبود و به استخوان نرسیده بود.کارت ها شلوغ کردند و گفتند علت تیراندازی کمین عراقی ها بوده که مشکوک شده و آنها را خفه کرده ایم بعد هم گفتند عراقی‌ها فهمیده‌اند و دیگر نمی‌توانیم جلو برویم چون دوستمان زخم شده باید برگردیم مقر. تنها کسی که حرف شان را باور نکرد کاکا علی بود و به سید یوسف گفت:اینا فیلمشو نه اونایی که تیراندازی کردند از کردهای هم دست خودشون بودن این که تیر خورده خودش به خودش زده اگر کمین عراقی از بالای تپه تیر می زده نباید این جای پای این مرد کرد تیر خورده باشه.مسیر شلیک تیر با جای زخم این مرد با هم جور در نمیاد که تیر از این ور باید بخوره و از اون ور بیاد بیرون. حتماً نقشه ای در کار ه.. کردها به بهانه ای که عراقی ها مشکوک شده اند از زیر عملیات در رفتن. بدترین که چاره ای جز قبول حرف‌شان نبود.تصمیم به برگشت گرفتن عملیات والفجر در شروع شده و خبر حاکی از پیروزی گسترده رزمندگان ایرانی بود. همه باگ ها و ارتفاعات همراه با دره و پادگان‌ حاج عمران تصرف شده بود. چند روز طول کشید تا مسیر رفته را برگشتند اما تعدادی از بچه ها مثل باسولی،آهن تاب ،زاهدی ،شاه‌حسینی، کارگر، نعمایی ،عبداللهی میرقاسمی ،عسکریان ،میرزایی، افسرده، کریمی ،انصاری هاشمی‌زاده، هداوند و...به شهادت رسیده بودند و کاکاعلی تاسف می خورد که فرصت شهادت را از دست داده است. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷 🔸سرمای شدیدی خورده بود🤒 کلاهی به سر کرده بود. از آنطرف جلسه مهمی در داشتند. همکاران گفته بودن با این می خواین به جلسه استانداری بروید⁉️ 🔹گفته بود: بله، اشکالی داره؟🤔 گفته بودن در با کلاه نباشید، بهتره. آخه, شما ! تو استانداری ... با این کلاه ....😕 🔸گفته بود: تن آدمی شریف است به نه همین لباس زیباست نشان آدمیت❌ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هندوانهٔ🍉 بہ شـــرطِ " صلوات بر محمــد و آل محمــــد" ... 😄😇😇 🍃🍃🍃🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تومنی صنّار فرق کرده! 🎙به روایت: حاج حسین یکتا 🌹🍃🌹🍃🌹 @shohadaye_shiraz
😂😂طــنز جــبهه😂😂 تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گــرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!🚨🚑 شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم گفتم: ” حیدر حیـــدر... رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشــــــم. + رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!😍😍 -هه هه دلبر قرمـــز دیگه چیه ؟🤣🤪 + شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ – رشید چهار چرخـــش رفته هوا. من در خدمتم.🧐😱 + اخوی مگه برگه کد نداری؟✋ – برگه کد دیگه چـــیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟🙄 دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم😭😭 + رشید جان! از همان‌ها که چــــرخ دارند!😡 – چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟🧐🤨 + بابا از همان‌ها که سفـــیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای.....🤣 + بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمــــــــز داره🚨 – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!😳😐😂😂 کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمــــد😡😤. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتـ.ـــم......😎 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک 💐🌷💐🌷 🌺🍃🌺🍃 نشربا ذکر صلوات بلامانع ... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍁🍂🍁🍂🌹🍁🍂🍁🍂 صبح آن است که با یاد شما برخیزم وَرنه هر صبح مثالِ شب تاری دگر است... 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz 🍁🍂🍁🍂🌹🍁🍂🍁🍂
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * در هواپیماهای عراقی پادگان جلدیان را بمباران کردند و یک راکت عمل نکرده جلوی زاغه مهمات پادگان افتاد و تا در خاک فرو رفت و این یعنی یک خطر بزرگ چون را که ضربه خورده بود احتمال انفجارش پنجاه پنجاه بود. بزرگترهای لشکر دور راکت جمع شدند که تصمیم بگیرند و تکلیفش را روشن کنند. داشتم به این فکر می کردند که امکان خنثا کردنش هست یا نه و همه اعتقاد داشتند که باید آدم پر دل و جراتی پیدا شود که بتواند راکت را خنثی کند. خبر به حسین ایرلو رسید آمد راکت را دید و برگشت نقره واحد تخریب و کاکا علی سید حمیدرضا رضازاده و سید یوسف بنی هاشمی را همراه خودش برداشت و آمدند سراغ راکت عمل نکرده. اولین کار این بود که دور راکت را خلوت کنند.دور و بر که خلوت شد طراحی و شور و مشورت حسین و کاکاعلی اسیدهای تخریب هم تمام شد. سه چهار نفری سر نیزه های شان را در آورده و اطراف بمب ۲۵۰ کیلویی را شروع کردند به خالی کردن. ماسوره اش هم بدجور آسیب دیده بود حسین از داخل وانت یک آچار لوله گیر آورد و آن را دور ماسوره قرار داد. نفس‌ها در سینه حبس شده بود آسیب‌دیدگی ماسوره هر لحظه امکان داشت کار دستشان بدهد.حسین با احتیاط مثل راننده های ماشین سنگین آچار را چرخاند. خوشبختانه با زور بازوی حسین و چند دور چرخاندن آچار،ماسوره باز شد و همه نفس راحتی کشیدند و زیر لب الحمدالله ای گفتند. از مرحله خطر رد شده بودند حالا باید بمب ۲۵۰ کیلویی را بیرون می‌آوردند.کاکا علی راننده وانت را صدا زد و سیم‌بکسل آورده و دور راکت انداخت و آن را از خاک بیرون کشیدند تا در فرصت مناسبی و در جای مناسبی آن را منفجر کنند. از لحاظ سابقه تجربه و مسئولیت کاکاعلی از حسین جلوتر بود و وقتی از قرارگاه لشکر آمد برای خیلی‌ها سوال شد که چطور او به عنوان نیروی زیردسته حسین شرایط را تحمل خواهد کرد و این مسئله را با او در میان گذاشتند.اما کاکاعلی که این مسائل برایش حل شده بود متواضعانه جواب داد: «برادر ایرلو فرمانده من است و اطاعت از او وظیفه شرعی و قانونی من،فرقی نمی‌کند کجا باشم فقط اطاعت کردن و خدمت کردن برای من مهم است. 🌿🌿🌿🌿 سوم اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر به طور گسترده‌ای در منطقه هورالهویزه و جزیره مجنون شمالی و جنوبی شروع شد و بچه‌ها توانستند جزیره را دور زده و آن را تصرف کنند. با تصرف جزیره ها پاتک شدید عراق شروع شد.حالا شما این خاطره را از زاویه چشم های احمد قلی کارگر می بینید که از بالای خاکریزی در طلایی با دوربین گرماگرم عملیات خیبر و پشت خاکریز اول را دید می زند.: «عراق پاک کرده بود و آتش شدیدی روی سر بچه ها می ریخت.من از بالای خاکریز داشتم همه چیز را می‌دیدم که عراقی‌ها شدیداً پاک کرده اند و غریب است که بچه‌ها یک خاکریز عقب بکشند.از چشمی دوربین به سمت راست خاکریز نگاه کردم و متوجه شدم که یکی از بچه ها مجروح شده و می خواهند او را تر که موتور سوار کنند. موتور که دنده گذاشت مجروح افتاد روی زمین بچه‌ها دویدند و او را سوار کردند.دوباره موتور تا گاز داد که حرکت کند مجروح افتاد زمین دوباره سوارش کردند. از دور معلوم بود که حال خوبی ندارد این دفعه آوردند و او را محکم به راننده بستند موتور سوار گازش را گرفت گرد و خاکی کرد و به سمت خاکریز دوم آمد. نزدیکی های من که رسیدند،(شهید)خلیل مطهرنیا فرمانده عملیات لشکر را شناختم که داعش کاکاعلی را به عقب می آورد.دویدم و به بچه‌های تخریب چی اطلاع دادم که کاکاعلی زخمی شده. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
ﺑﭽـــﻪ ها سخــت مشــغول آمـوزش شــنا و غواصے بودنــد، عمــليات كربلاے چــهار در پــيش بود. حـــاج مهـــدےدرخواســـت ۴۸ ساعت مرخصے ڪرد. مخالفت ڪردم... مخالفـــت شديد مـــرا که ديد، مجـبور شد علت مرخصے را بگويد، گفـت: «مـن يقيــن دارم از ايـن عمليــات بر نمےگــردم. مــن آمـاده‌ام و بايد خانواده‌ام را نيز آماده كنم. آنها را به شيراز ببـرم و بچــه‌ها را در مدرســہ ثبــت‌نام ڪنم و با خيالے آســوده برگردم.» ديگر نتوانستــم مخالفــت كنم. در عــرض دو روز و نيــم تمام ڪارهايش را انـجام داد و برگشـــت و بالاخره به آرزوش در عملیات کربلای ۴ رسیــد 🌸🌷🌸 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🔰اواخر پاییــز سال ۶۵ بود. برای عملیات کربلای ۴ اماده می شدیم. سـراغ محمدعلے را گرفتــم. گفتنــد :گردان اسلامے نسب است. رفتـم آنجــا, به تـپہ اے اشــاره ڪردند. گفـتند: هـر روز تـنها مےرود آنـجا. رفــتم سراغش... دیگر آن شلوغے و شیطنـت همیشگے را نداشــت. آرام شــده بود. تنها لبخـند زیبا و ملیحے بر صــورت داشــت😊. چهــره اے با وقــار داشــت... انگار نه انگار که یڪ نوجوان ۱۶ ساله است! گفت:خـواب جعفر(دوسـت شهیدش) را دیـدم, مے خواسـت مـن را با خــود ببــرد. مطمینــم عملیات بعد, جعفر من را مےبرد. چیزے برای خـوردن به او تعـارف ڪردم.... نگرفت...گفــت روزه ام! گفتم روزه, اینجــا؟ با همان لبخند زیـبا گفت:شش روز, روزه نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم! چند روز بعــد در ڪربلاے۴ به جعــفر دســت داد! طلبه محمد علے سبحانے 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75