#شیــخ_نجفے
🔰شیخ علیرضا مشهور بود به شیخ نجفے....
شیخ شــده بود معــاون تبلیعات تیپ امام حسن....
یک روز گــفت می خواهم به سنگر کمین بروم.
سنگر کمــین تا عراقے ها فاصــله کمے داشت.
قسمت اول ایستــاده، قسمت دوم خمیده و قسمت سوم را باید سینه خیر می رفتیم...
به قسمت ســینه خیز که رســیده بود، عمامــه را روے کمــرش گذاشــته بود ڪه خراب نشــود....
نزدیک سنگر عمامه را روی سر گذاشــته بود.
از او اسم رمز پرســیدیم. با خنده گفت این عمامه من اســـم رمز من است!
۴۸ ساعــت آنجا مانــد. وقــتی برگشــت گفــتم عراقــی ها سیاهی متحــرک را هم می زنـند، تو با عمامـه سفــید میرے جلوشــون!
خندید و گفت: نگران نباش، آنها کور هستند، نمی بینــند!
🌷🌷🌸🌷🌷
#طلبه_شهید علیرضا نجف پور(شیخ نجفی)
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ 🌷
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌸🌷🌸🌷
صبح خندیـــــــد و
منم گریہ ڪنان در غم تو ...
ڪہ تــو باز آیے و
از دل ببرے غــم ها را ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_جهاد_مغنیه
🌸🌷🌸🌷
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_نهم*
برای ناهار باید توی صف ایستادن کاکاعلی گذاشته محتوی سبکه ردیف شدند رفت آخر صف ایستاد.
یک نفر از بچه ها که غذایش را زودتر گرفته بود آمد که آن را به کاکاعلی بدهد و خودش دوباره توی صف بایستد.
قبول نکرد و گفت: نه کاکا به شما چه من ما با هم هیچ فرقی نداریم.
گفت: آخر شما فرمانده ما هستیم و احترام شما بر ما واجبه.
۱کاکا علی دست روی شانه اش گذاشت و گفت نه اینطوری حساب نکن من کوچک همه شماها و خادم تان هستم بین من و شما هیچ فرقی نیست. من مسئولم که ببینم به همه شما غذا میرسه یا نه.
اگر رسید می گیرند اگر نرسید نمیگیرم. باید فکر غذای تان باشند نه اینکه زودتر از شما غذا بگیرم.
عکس با چند نفر از بچه ها رفتند برای انجام ماموریت در روستای کنار کارون و یکی از خانه های روستایی را برای اقامت انتخاب کردند.
روستا خالی از سکنه بود کسانی که قبلاً به این جا آمده بودند رد پای شان همه جا معلوم بود. خرده نان قوطی خالی آشغال و هر کس هر چی دیده بود ریخته و رفته بود دنبال کارش.
کاکا علی و بچه ها هم فقط قرار بود چند شب شناسایی کنند و بعدش هم برگردند مقرر شان.
هنوز از زمین نشسته بودند که دیدند کاکاعلی بدون اینکه به کسی چیزی بگوید کیسه بزرگ برداشته و رفت سراغ آشغال ها،آنهم با وسواس خاصی به طوری که آشغال های ریز مثل برگ درختان را هم جمع می کرد.بچهها که مشغول استراحت کاکاعلی جمع میکند آمدند کمک و حیات را تمیز تمیز کردند.
یکی از بچهها با خیلی هم لازم نیست زیادی تمیز کنیما ما فقط چند روز اینجاییم.
کاکاعلی گفت :درست میگی اما ما مسلمانیم و این مسلمانی هم باید از دور معلوم باشه .پاکیزگی هم فرمودن شرط مومن بودنه.
شب ساعت ۲ بعد از نیمه شب با صدای تق تق آرامی که به در زد احمد قلی کارگر از خواب بیدار شد.
کاکا علی با لحنی پر از شرمندگی گفت: کاکا یک چیزی لازم دارم و چون خیلی لازم بود مجبور شدم از خواب بیدارت کنم.
احمد قلی با خوشحالی آن وسیله را آورد کاکاعلی گرفتش توی بغل و بوسید و گفت: حلالم کن کاکا.
احمد قاری با تعجب گفت حلالت کنم برای چی کاکاعلی سرش را پایین انداخت و گفت: برای اینکه این وقت شب اومدم از خواب بیدارت کردم شرمندتم حلالم کن.
احمد قلی گفت: این وظیفه من نوکر شما هستم.
کاکاعلی در حالی که داشت از خجالت سرخ می شد گفت: ما نوکر امام حسینی .من کیم؟ این حرف ها را بزار کنار . من فردا باید جواب خدا را بدم اگه بپرس نصفه شب یکی از بندهای منو از خواب بیدار کردی چی باید بگم!؟
بالاخره آن سرتا احمد قلی کارگر نگفت حلالت کردم کاکاعلی دست از سرش بر نداشت.
دستور داده بود که به بچه هایی که شبها برای شناسایی و باز کردن معابر به خط عراقیها میرفتند غذای بهتری بدهند تا تقویت شوند و توان کار کردن را داشته باشند.
با اینکه طالبان خودش هم همراه بچه ها برای شناسایی می رود ولی از غذای بهتر استفاده نمی کرد و از همان غذا میخورد که بقیه لشکر میدادند. فردا شب رفتن شناسایی و خسته و کوفته و غبار گرفته برگشتند.خواست ببیند که غذای پیدا میشود که رفع گرسنگی کند یا نه غذا آوردند تا بشقاب بیشتر از حد معمول پر بود. صدای زد و گفت :چرا این کار را کردید؟ گفتند کدوم کار؟
همین که برای من غذا بیشتر ریختیم گفتند خودتون گفتید بچههایی که شبا با شناسایی میرن غذای بهترین بدید تا تقویت بشن .شما خودتون هم تازه از خط برگشتین. خسته و گرسنه آید.دستتون درد نکنه ممنونم من درست و فرماندهان اما نباید غذای بیشتری بخورم باید به همین اندازه دیگر نیروها و چه لطفاً حساب آنهایی که میرن شناسایی را از من جدا کنید .چه من برم شناسایی چه نه ..غذای من ر و بیشتر نکنید.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_نهم*
برای ناهار باید توی صف ایستادند کاکاعلی گذاشت همه که ردیف شدند رفت آخر صف ایستاد.
یک نفر از بچه ها که غذایش را زودتر گرفته بود آمد که آن را به کاکاعلی بدهد و خودش دوباره توی صف بایستد.
قبول نکرد و گفت: نه کاکا چه شما چه من .ما با هم هیچ فرقی نداریم.
گفت: آخر شما فرمانده ما هستی و احترام شما بر ما واجبه.
کاکا علی دست روی شانه اش گذاشت و گفت: نه اینطوری حساب نکن من کوچک همه شماها و خادم تان هستم .بین من و شما هیچ فرقی نیست. من مسئولم که ببینم به همه شما غذا میرسه یا نه.
اگر رسید می گیرم اگر نرسید نمیگیرم. باید فکر غذای تان باشم نه اینکه زودتر از شما غذا بگیرم.
با چند نفر از بچه ها رفتند برای انجام ماموریت در روستای کنار کارون و یکی از خانه های روستایی را برای اقامت انتخاب کردند.
روستا خالی از سکنه بود کسانی که قبلاً به این جا آمده بودند رد پای شان همه جا معلوم بود. خرده نان، قوطی خالی، آشغال و هر کس هر چی دیده بود ریخته و رفته بود دنبال کارش.
کاکا علی و بچه ها هم فقط قرار بود چند شب شناسایی کنند و بعدش هم برگردند مقرر شان.
هنوز از زمین نشسته بودند که دیدند کاکاعلی بدون اینکه به کسی چیزی بگوید کیسه بزرگ برداشته و رفت سراغ آشغال ها،آنهم با وسواس خاصی به طوری که آشغال های ریز مثل برگ درختان را هم جمع می کرد.بچهها که مشغول استراحت بودند دیدند کاکاعلی دارد آشغال جمع میکند آمدند کمک و حیات را تمیز تمیز کردند.
یکی از بچهها با خیلی هم لازم نیست زیادی تمیز کنیما ما فقط چند روز اینجاییم.
کاکاعلی گفت :درست میگی اما ما مسلمانیم و این مسلمانی هم باید از دور معلوم باشه .پاکیزگی هم فرمودن شرط مومن بودنه.
شب ساعت ۲ بعد از نیمه شب با صدای تق تق آرامی که به در زد احمد قلی کارگر از خواب بیدار شد.
کاکا علی با لحنی پر از شرمندگی گفت: کاکا یک چیزی لازم دارم و چون خیلی لازم بود مجبور شدم از خواب بیدارت کنم.
احمد قلی با خوشحالی آن وسیله را آورد کاکاعلی گرفتش توی بغل و بوسید و گفت: حلالم کن کاکا.
احمد قلی با تعجب گفت :حلالت کنم برای چی کاکاعلی سرش را پایین انداخت و گفت: برای اینکه این وقت شب اومدم از خواب بیدارت کردم شرمندتم حلالم کن.
احمد قلی گفت: این وظیفه من نوکر شما هستم.
کاکاعلی در حالی که داشت از خجالت سرخ می شد گفت: ما نوکر امام حسینی .من کیم؟ این حرف ها را بزار کنار . من فردا باید جواب خدا را بدم اگه بپرس نصفه شب یکی از بندهای منو از خواب بیدار کردی چی باید بگم!؟
بالاخره آن سرتا احمد قلی کارگر نگفت حلالت کردم کاکاعلی دست از سرش بر نداشت.
دستور داده بود که به بچه هایی که شبها برای شناسایی و باز کردن معابر به خط عراقیها میرفتند غذای بهتری بدهند تا تقویت شوند و توان کار کردن را داشته باشند.
با اینکه خودش هم همراه بچه ها برای شناسایی می رود ولی از غذای بهتر استفاده نمی کرد و از همان غذا میخورد که بقیه لشکر میدادند. فردا شب رفتن شناسایی و خسته و کوفته و غبار گرفته برگشتند.خواست ببیند که غذای پیدا میشود که رفع گرسنگی کند یا نه. غذا آوردند تا بشقاب بیشتر از حد معمول پر بود. صدای زد و گفت :چرا این کار را کردید؟ گفتند کدوم کار؟
همین که برای من غذا بیشتر ریختیم گفتند خودتون گفتید بچههایی که شبا با شناسایی میرن غذای بهترین بدید تا تقویت بشن .شما خودتون هم تازه از خط برگشتین. خسته و گرسنه آید.دستتون درد نکنه ممنونم من درست و فرماندهان اما نباید غذای بیشتری بخورم باید به همین اندازه دیگر نیروها غذا بدین. لطفاً حساب آنهایی که میرن شناسایی را از من جدا کنید .چه من برم شناسایی چه نه ..غذای من ر و بیشتر نکنید.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#سیــره_شهــدا
🌸اعــتقاد عجــیبی به #حدیث_کـسا داشـت. محال بـود روزے از روزهاے جبهه بگذرد و شیخ حدیث کسا را نخواند. بیشتــر هم به خاطــر محوریتی که #حضــرت_زهــرا (سلام الله علیها) در این حدیـث دارد.
آنقدر شــیخ در توسلاتش نام حضرت زهرا را می آورد که آوردن نام ایشان، نام حضـرت زهـرا را هـم در ذهن می آورد.
جالب ایـنکه روز #شهــادت حضــرت زهــرا، با تیــرے در گلــو و پهلــو در حالےڪه یا زهـــرا و یا حسیــن ع می گفت #شــهید شد.
در وصیتش نوشــته بود : دوست دارم مثل #حضرت_زهـــرا(س) بے نشان باشم. ده ســــال در غربت بی نشان افتاده بود و مفقودالاثر بود..
🌷🌷🌸🌷🌷
#طلبه_شهیــد علیــرضا نجف پور(شیخ نجفی)
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ 🌷
#اﻳﺎﻡﺷــﻬﺎﺩﺕ
🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷـﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
3.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #خاطره_طنز
💉 جوهر نمک به جای الکل
🎙 حاج حسین یکتا
#ﻟﺒﺨﻨﺪﺟﺒﻬﻪ
😇😊😇😊
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
✍به روایت شهید ناظم پور:
در منطقه پنوجین عراق مستقر بودیم. نیمه شب شنیدم، صدایی شبیه عبور یک کاراوان از پشت خاکریز می آید...📣
بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودند.
پیش فرمانده آنها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت.💥☄
گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و باز هم جنگی!🧐
بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود...🔥💥
صبح وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد.😱😳
خمپاره های جنگی بدون گرا، دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همه بعثیون به درک واصل شده بودند...😳
#شهید عبدالعلی ناظم پور
#سمت : فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی (عج)
#شهادت :شلمچه /کربلای5
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
#ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌹🍃🍃🌹🍃🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫🕊
آنـان ڪ عاشقنـد
بہ دنبال دلبـرند
هر جـا ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند
عشـاق روزگار
سبـڪبـال مےپـرند...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
💫🕊
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هفتادم*
*به نام آنکه آفرید همه چیز را در حد نیکو*
سلام علیکم
سلامی گرم و صمیمانه از راه دور و قلبی نزدیک به عزیزی مهربان و باوفا و پاک .
سلام به معصوم عزیز. امیدوارم که حالت خوب و زندگیت سراسر شور و اشتیاق باشد.
حالم به لطف خدا و دعای تو خوب است و دور بودن از عزیزی گرانقدر موجب ناراحتی است که آن هم خداوند به صلاح خویش بردارد.معصومه جان .واقعا مهری که خدا دردل من گذاشته نسبت به تو خیلی زیاد است. وقتی یادخنده معصومانه ات میافتم یا وقتی به یاد محبت و صداقت و یا سکوت قشنگت, خیلی دوستت دارم.
واقعا خدا را شکر می کنم که مرا با تو آشنا کرد و این آشنایی رحمتی از جانب خداست و امید کامل از خدا دارم که در کنار هم بتوانیم راه طولانی رفتن به سوی رضای خدا را طی کنیم.
زندگی شادی دارد، زندگی سختی راه دارد ،اما اگر دو نفر که زندگی مشترک دارند همدیگر را دوست داشته باشند زندگی شیرین میشود.
همین امروز که برایت تلفن زدم و شنیدم که به خانه مادر میروی خیلی خوشحال شدم .از وقتی آمدم به این فکر بودم که نکند کمرویی کنی و به خانه نروی .موقع آمدن به مادر گفتم که حتماً معصومه عزیز را به خانه بیاورید.
معصومه جان خداوند به من لطف کرده و تو را که خیلی با وقار هستی به من داده و شرمنده ام که نتوانستم برای زودتر نامه بفرستم.خودت میدانی که این نامه با محبت و عشق به تو می رسد. ای کاش یک باغ گل داشتم که هدیه ات میکردم.ای کاش یک دنیا پرنده سفید داشتم و به خاطرت آزاد می کردم. ولی اینها را ندارم .پس تمام دوست داشتنم را که نمی توانم روی کاغذ بیاورم، در یک سلام جمع می کنم و به تو تقدیم میکنم و امیدوارم سلامم را بپذیری.
معصومه جان. دعا کن تا خداوند رزمندگان اسلام را پیروز کند و همسرت را جز رزمندگان اسلام حساب کند.
دعا کن امام عزیزمان تا ظهور مولایمان بماند .دعا کن تا ما فدایی در تمام زندگی باشیم و در جهت خدمت به انقلاب و اسلام عزیز با هم قدم برداریم.
تو با صبر کردن، در این راه شریک هستی .وقتی یاد صبر و روحیه ات می افتم شکر خدا می کنم که چنین همسری به من داد که درک می کند و می فهمد.
انشاءالله در این مدت هم خوب مطالعه کنی و هم انشاالله چیز یاد بگیرید و از فرصت استفاده کنی.
معصومه جان. وقتی خواستی با خدا حرف بزنی دعا بخوان و وقتی خواستی خدا با تو حرف بزند قرآن بخوان .که خدا را دوست دارد.
دوست دارم برایت خیلی حرف بزنم ولی بیش از این سرت را درد نمی آورم. سلامم را به خانواده محترم برسان.پدر بزرگوار آقا میرزا مادر بزرگوار و خواهر و برادران را سلام برسان. به امید پیروزی نهایی رزمندگان و فتح اسلام بر کفر.
سلامتی شما را از خداوند می خواهم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. آمین و السلام.
دوستدارت همسرت عبدالعلی ۸ شهریور ۱۳۶۴
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰شلمچه،آبادان،جزيره مجنون و کردستان خاطره جانبازي ها و شجاعت هاي او را در خود جاي داده است .
با بهره مندي از نيک ترين فضائل و خصائص انساني،داراي روحي سرشار از معنويت و صداقت بود . شجاعت،شهامت،شوخ طبعي و خنده رويي،دلسوزي و رسيدگي به افراد کم بضاعت از ايشان انساني الهي را هويدا میکرد
.او مريد مراد خويش و دلداده دردمند امام و رهبري و از شيفتگان اصل اصيل ولايت فقيه بود
سال 1372 به جمع سبز جامگان نيروي انتظامي پيوست و در اداره کشف و مبارزه با مواد مخدر مشغول به فعاليت شد. 10 سال در برقراري امنيت جامعه و مبارزه با اشرار و باندهاي حمل و نقل و توزيع مواد مخدر،قهرماني ها و رشادت هائي از خود نشان داد و در عمليات هاي مهم متلاشي نمودن اين باندها در استان فارس،بوشهر،کرمان و سيستان و بلوچستان شرکت نمود.
🔰 در شامگاه پنجم بهمن ماه سال 1381 در سال عزت و ؟؟؟افتخار حسيني در خط مقدم وظيفه و در آخرين عمليات خود در مبارزه و درگيري مسلحانه با اشرار و قاچاقچيان و سوداگران مرگ در شهر شيراز به شهادت رسید.🌷
*#شهید محمدعلی رعیتی*
*شهدای فارس*
*سالروز شهادت*
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مثل پدر | ماجرای کودکی که در نماز به #حاج_قاسم گُل میدهد.
🎙توضیحات و روایتگری #حاج_حسین_یکتا درباره ویدئویی که در ایام شهادت سردار سلیمانی خیلی دست به دست شد.
🔴 با حال ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺸﻨﻮﻳﺪ ⛔️
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
🌷در بین بچههایی که به مسجد میآمدند، حبیب بیش از همه اهل بکاء و گریه بود.
شب جمعهای بود، مراسم دعای کمیل بود و طبق معمول گریه حبیب بلند...
در دعای کمیل من داستانی از حضرت موسی(ص) نقل کردم که در زمان حضرت خشکسالی شد و باران کم آمد. حضرت موسی و عدهای از ﻣﺮﺩﻡ دعا کردند،ﻭﻟﻲ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﻧﺸﺪ. عدهای گفتند چرا باران نیامد!
و ﺑﻌﺪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺑﻴﻦ ﺟﻤﻊ ﺑﻮﺩﻩ و ﺳﺒﺐ ﻗﻂﻊ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اﻭ ﺭا ﮔﻔﺘﻢ و اﺩاﻣﻪ ﻣﺎﺟﺮا ....
دعای کمیل تمام شد. سراغ حبیب را گرفتم.
گفتند: تا شما گفتید که به خاطر حضور آن گناهکار دعای موسی مستجاب نمیشود، حبیب بلند شد و رفت!
دنبال حبیب فرستادم.
به شاهچراغ رفته بود. او را آوردند. گفتم: چرا رفتی؟
سر به زیر گفت: من آدم گنهکاری هستم، خواستم بودنم مانع اجابت دعای شما و این جمع نشود!
بعد از آن هر وقت مراسم دعا بود، قبلش رو به حبیب میگفتم اگر اسم گناهکار آمد، شما جمع را ترک نکنید، همین جا بشینید، خطابم به شما نیست!!
(برشی از کتاب قلب های آرام)
#ﻋﺎﺭﻑ_ﺑﺎﻟﻠﻪ_شهید حبیب روزی طلب
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید