#دفاع_مقدس | #خط_عاشقی
🔻 موج انفجار رگهای بدنش را نابود کرده بود. حسن در مسیر ذکر یا صاحب الزمان و یاحسین بر سر زبان داشت. حسن را سوار بالگرد کردیم. اما حسن در راه بیمارستان به شهادت رسید و به دیدار معبودش رفت...
🌹سالگرد #شهادت سردار حسن باقری
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ .... | ﺣﺮﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ع) ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ
به تو از دور سلام
به سلیمان جهان از طرف مور سلام
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
🌹☘🌹☘🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷برای بازدید از گردان امام رضا( علیه السلام) به مقر گردان رفته بودیم. اسلام نسب را از صمیم قلب دوست داشتم، همین دوستی ام به اسلام نسب باعث شده بود مهر ابراهیم هم به دلم بنشیند. کنار ابراهیم ایستاده بودم، حواسش به سمتی دیگری بود، خم شدم و در یک لحظه دستش را بوسیدم!
مثل اینکه او را برق گرفته باشد، از جا پرید، باناراحتی گفت: این چه کاری بود کردی!😱
آنقدر ناراحت شد که بلافاصله از من رو گرفت و سوار بر موتور دور شد.😳
من توی دل خودم از اینکه ابراهیم را رنجانده بودم ناراحت شدم.😔
هنوز بازدید تمام نشده بود که ابراهیم برگشت. به سمت من آمد، مرا در آغوش کشید و گفت: ببخشید سر شما داد زدم!😞
گفتم: شما ببخشید. من به خاطر حرف امام، که فرمودند من دست رزمندگان را می بوسم، به عنوان تبرک دست شما را بوسیدم!🌹
#شهید ابراهیم باقری زاده
سمت: مسئول عقیدتی لشکر 19 فجر، فرمانده گردان امام رضا(ع)
شهادت: ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هفتاد_و_ششم*
اثرات زیبایی از شهید کاظم شبیری در مورد شهید ناظم پور به جا مانده و این عمق علاقه کاظم را میرساند که چطور عاشقانه به فرمانده عشق می ورزید.این دو خاطره را لابلای انبوه کاغذها و نوشته های شهید کاظم یافتم:
یکی از خاطراتی که از کاکاعلی برای من حیرت انگیز بود در رابطه با مسئله استراحت کردنش بود.ما در پادگان امام خمینی که مقر لشکر المهدی در اهواز بود مستقر بودیم و یکی از ساختمانها دست تخریبچی ها بود که قسمتهای آن شامل آسایشگاه،اتاق اطلاعات رزمی،اتاق فرماندهی و اتاق کوچک همدست واحد پرسنلی بود.در اتاق اطلاعات رزمی کالک نقشه مدارک اسرار محرمانه و گزارشهای گروه شناسایی نگهداری میشد و نیاز بود که این مدارک حفظ شود.
این اتاق کولر گازی و آسایشگاه هم کولر آبی داشت.اتاق پرسنل اتاق کوچک دو در دو و نیم بود که نه کولر گازی داشت و نه کولر آبی. فقط محل ثبت آمار روزانه حضور و غیاب مرخصی و تسویه حساب ها بود.
یکی از روزها کاکاعلی برای انجام بعضی از کارها از خط به پادگان آمد.بعد از نماز و ناهار بچه ها مشغول استراحت شدند من هم رفتم در اتاقمان و مقداری کارها را انجام دادند ولی هرچی منتظر شدم کاکاعلی نیامد.
برای اینکه بدانم کجا رفته اومدم بیرون دیدم نیست به آسایشگاه رفتم بین بچه ها نگاه کردم نبود. به اتاق پرسنلی سر زدم دیدم کاکاعلی زیر باد پنکه دستی خوابیده. گرمای اهواز معمولاً ۴۵ درجه است بیدار شد گفتم: «چرا نیومدی اتاق ما زیر کولر استراحت کنی؟»
گفت: دلم نیومد. دلم راضی نشد یاد بچههای خط افتادم که حتی همین پنکه را هم ندارند.
خاطره دوم من از کاکاعلی مربوط میشود به زمانی که رفته بودم جهرم مرخصی و برای برگشتن به اهواز بلیط اتوبوس گیرم نیومد.میشد رفت شیراز و از آنجا بلیط تهیه کرده اما راستش را بخواهید تنبلی کردم و صبر کردم تا فردا عصر که از جهرم دوباره اتوبوس راهی اهواز می شد.وقتی رسیدم دو روز دیر کرده بودم سریع رفتم پادگان و خودم را به کاکاعلی رساندم و گفتم ببخشید بلیط گیرم نیامد. کاکا دو روز برایم غیبت رد کرده بود و گفت:آقا کاظم اگر می خواستی بیای میرفتی زودتر بلیط میگرفتیم اگر اتوبوس نبود به آب و آتش میزدی با کامیون تریلی هم که شده خودت رو می رساندی.درسته که می خواستی بیای اما تنبلی کردی منم برای همین تنبیهت کردم اگر این دو روز توی راه آلاخون والاخون میشدی بهتر از این بود که جهرم بمونی حالا اگر من تنبیهت نکنم باعث سوء ظن بقیه میشه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید | سخنرانی شهید سلیمانی در رابطه با شهید حسن باقری
🔺 انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید حسن باقری
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺴﻦ_ﺑﺎﻗﺮﻱ
#ﺷﻬﻴﺪﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔸شهید سپهبد صیاد شیرازی :
« در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاعمقدس خدمت حضرت امام میرسیدم ، فقط #یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و #پیشانیاش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلـو معروف »
📚 تپه جاویدی و راز اشلو
#فرمانده_گردان_فجر_تیپ۳۳المهدی
#شهید_سردار_مرتضی_جاویدی
#شهدای_فارس
#شهادت_عملیات_کربلای۵
#یادش_باصلوات
🌷🍁🌹🍁🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺟﻦ_ﻇﺮﻑ_ﺷﻮﻱ
🌷شـب ها بعد از خوردن شـام، کسی دیگر حال ظرف شستــن نداشت، آنها را جمع می ڪردیم پشــت سنگر تا صبح با حوصله بشـوریم. اما صبـح که سراغ آنها می رفتیم می دیدیم همه شسته و تمیز هستند.
عباس با خنده می گفت، کار جن است و همــه می خندیدیم.😇😊
یک شـب چند نفر با هم تصمیم گرفتیم مچ آقا جنه را بگیریم.
نیمه شب بود که صدای آرام شسـتن ظرف ها بلند شد. همه با هم یک صدا فریاد زدیم آهای جن، جن. وقــتی همه بـیدار شدند به سمت محل شستن ظرف ها رفتیم دیدیم بله از جن خبری نیـسـت، عباس است که به جان ظرف ها افــتاده و آنها را می شـــوید. 😊
#سردارشهیدغلامعباس_کریم پور
شهدای فارس
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
یکـی از برادران طاقتــش کـم شده بود، به حاجـی گفــت:
چرا اینقــدر اینجــا وقت مے گذاری، خیلے ها #قـــدر نمی داننــد!
گفــت:
"این حرف را نــزن! اینجــا قرارست محـــل #حکومـــت امام زمان(عج) بشـــود، باید براے آن روز آمـــاده بشونـــد..."
#اللــهم_عجــل_لولیــک_الفــرج
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫
گفتند ڪہ تا ،
صبح #فقط یڪ راہ ست
با عشق فقط
فاصلہ ها ڪوتاہ است
هرچند ڪہ
رفتند ولے بعد از آن
هر #قطعہ_ے
این خاڪ زیارتگاہ است
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
💫
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هفتاد_و_هفتم*
بوی سیگار کاکاعلی را کشید پشت آسایشگاه و دید دو تا از بچه ها سیگار میکشند. یواشکی نشست کنارشان و خندید و گفت: «من را یاد شهید ایرلو انداختید .خاطرهای از اون براتون تعریف کنم.
حسین آقا برا تخریبچی ها سیگار کشیدن را ممنوع کرده بودبعضی ها اعتراض کردند که ما ده سال سیگار میکشیم و نمیتونیم ترک کنیم.حسین گفت هیچ کدوم از شما ها به اندازه من سیگار نمی کشیدید. همیشه دو تا پاکت در جیبم بود اولین بار که میخواستم بیام جبهه دوتا باکس سیگار خریدم گذاشتم در کیفم و چند تا هم در جیبم.به مکه رسیدیم رفتم زیارت حضرت معصومه و برگشتم داخل ماشین سیگاری روشن کردم که بکشم. چشمم افتاد به گنبد.گفتم حسین جبهه و سیگار شدنی نیست!! همونجا با حضرت معصومه عهد کردم و گفتم من سیگارم و کنار میذارم شما هم ضامن بشه و من هر چی گناه کردم خدا ببخشه اگر دوباره کشیدم گناهانم و برگردونید.
سیگارمو خاموش کردم و بقیه سیگارها را له کردم و ریختم دور و دیگه سیگار نکشیدم.
کاکاعلی چیز دیگر این گفت و مسیر بحث را عوض کرد اما از آن به بعد آن دو نفر هم سیگار را گذاشتند کنار.
🌿🌿🌿🌿
انبار بزرگ مهمات در اهواز بمباران شده بود.به کاکاعلی و عده از بچهها مأموریت دادند که به آنجا بروند و اگر چیزی به درد بخور مانده جدا کنند و به درد نخور هایش را هم از بین ببرند.وقت رفتن با انبوه کار مواجه شدند .خرابی بیش از حد تصور بود .گلولههای منفجر شده و منفجر نشده و خرواری از آهن و آجر... به هر حال ده روز کار سخت و خطرناک رمق شان را برید.
نه حمامی،نه استراحتی ،نه غذای درستی. کار که تمام شد ریختند بالای یک تویوتا و برگشتن به مقر شان.
تا پای جان به زمین رسید صدای بیسیم در آمد :«علی علی جعفر!»
بیسیم چی گوشی را به دهانش نزدیک کرده و گفت:«جعفر علی به گوشم سلام علیکم»
صدای آشنای بیسیم فرماندهی بود گفت: سلام و رحمت الله خسته نباشید.پدربزرگ میگه موردی پیش اومده ۱۵ تا از جوجه ها ،از اون آماده هاشو بیار اینجا.»
پشت بیسیم به رمز حرف می زدند به فرمانده پدربزرگ و به جای نیروها جوجه ها می گفتند.
کاکا علی بچه ها را صدا زد و گفت: «یا علی بپرید بالای تویوتا بریم فرماندهی که حاجی کارمون داره و ماموریت تازهای پیش اومده»
یک عده بی سوال و جواب پریدن بالای ماشین. یه چند تایی هم نقش آن در آمد و یکی گفت: «ای بابا بزار برسیم» دیگری گفت: با این ریخت و قیافه ؟!حداقل حمومی استراحتی, نظافتی..
هر که اهلش بود با کاکاعلی همراه شد. نرسیده به مقر فرماندهی صدای بیسیم در آمد:«علی علی جعفر خسته نباشید پدربزرگ میگه اون مورد فعلاً لغو شد. برگردید مقر تون»
برگشتن کاکا علی همه را دور هم جمع کرد و گفت: «ببینید برادرای من این یک امتحان الهی بود برای اینکه صبر و مقاومت ما را آزمایش کند. چند نفر نیامدند برای هم با شور و شوق آمدند.دنیا صحنه امتحانه. خیلی مواظب باشید قضاوت این اتفاقی که امروز افتاد با خودتان!»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #انیمیشن | #روایتگری
📌 بچههای بالای دکل!
📻 به روایت حاج حسین یکتا
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#طنز_جبهه
فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت
کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم.
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:
در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟
بخندند؟
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:
لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد:
سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂
شـادی روح شهدا #صلوات....
🌸🌺🌸🌺🌸
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75