eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
222 دنبال‌کننده
871 عکس
602 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
رجـب برای کسب سلامت دنیوی و اخروی 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هركس در شب بيست و چهارم ماه رجب   نماز بخواند در هر ركعت سوره‌ى «حمد»  یک  بار و آيه‌ى آمَنَ اَلرَّسُولُ  یک بار و سوره‌ى توحید «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را  یک  باربخواند، خداوند متعال براى او هزار  عمل نيك مى‌نويسد و هزار  گناه او را مى‌ بخشد و  هزار  درجه او را بالا مى‌برد و  هزار  فرشته از آسمان فرود مى‌آيند و دست به سوى آسمان بلند كرده و بر او درود مى‌فرستند و نيز خداوند متعال، سلامت دنيوى و اخروى را به او عطا مى‌كند و گويى كه شب قدر را درك كرده است. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۵۵ 📕 آمن الرسول : دو آیه پایانی سوره بقره 🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. 🌸 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
قسمتی از وصیت نامه شهیدمصطفی ابراهیمی ای خواهرانم حجاب خودتان را حفظ کنید که مشت محکمی است در دهان یاوه گویان همیشه زینب وار سخن گوئید و زینب وار صبر و استقامت نشان دهید و پیام رسان خون شهدا باشید ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
🇮🇷شهید یوسف قربانی ۱۷ ساله 🇮🇷شهید مصطفی امینی۱۷ ساله 🇮🇷شهید نعمت الله قربانی ۱۹ ساله 🇮🇷شهید محمود صالحی ۱۸ ساله 🇮🇷شهید محمدرضا اسدی ۱۴ ساله 🇮🇷شهید غلامحسین شمس ۱۸ ساله 🇮🇷شهید عبدالرضا صالحی ۱۷ ساله 🇮🇷شهید حمید ابراهیمی ۱۵ ساله 🇮🇷شهیدسيدمحمد ذبیحی۱۶ ساله ✍🏻رفیق تو چند سالته؟! ما چند سالمونه؟؟ جبهه ی من و  تو کجاست؟! ♥️ ‼️ ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_48 #فصل_هفتم می نشست ڪنارم و می گفت: «تو ڪار ڪن و تعریف ڪن، من بهت نگاه می ڪن
به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را ڪنار می زدم. اگر لوله ای ڪه بعد از روشن شدن تنور روی دودڪش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودڪش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود. فصل هشتم زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. ڪوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود ڪه با خاڪ و خاڪسترهای آتش منقل های ڪرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تڪانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می ڪردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد. ادامه دارد...✒️ نویسنده: بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_49 #فصل_هشتم به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود ڪه سربازی صمد تمام شد. فڪر می ڪردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می ڪردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است ڪه دارم. شوهرم ڪنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.» صمد آمده بود و دنبال ڪار می گشت. ڪمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا ڪردن ڪار درست و حسابی می رفت رزن. یڪ روز صبح ڪه از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یڪی یڪی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. ڪمی ڪار دارد. می خواهم ڪمڪش ڪنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.» موقع رفتن رو به من ڪرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی ڪثیف است. آن را جارو ڪن و دوده اش را بگیر.» صمد لباس پوشیده بود ڪه برود. ڪمی به فڪر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تڪانی ڪنی؟!» ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
به حسین بن علی کشته ی قرآن صلوات به غم وسوز دل وآه یتیمان صلوات بالب تشنه به میدان شهادت می رفت به دل سوخته ی خیمه نشینان صلوات عطش وتشنگی وغنچه ی صد ها لاله به علی اکبر وآب آور طفلان صلوات آن حسینی که به صحرای بلا جان می داد به گل پرپر افتاده به میدان صلوات دیده بگشا وببین خاک شده غرق به خون به تن اطهر خونین شهیدان صلوات آسمان صیحه کند از غم تنهایی او به چراغ سحر شام غریبان صلوات آید از کرببلا بانک شهادت طلبی به سر رفته به نی در ره جانان صلوات کر بلا قبله ی دلهای پریشان باشد به زمینی که بود روضه ی رضوان صلوات کیست تا این همه ایثار به تصویر کشید به قلم های پر از جوهر ایمان صلوات ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
باید خاکریزهاۍ جنگ را بکشانیم بہ شهـر یعنـی نسلِ جدید را با شهـدا آشنا کنیم در نتیجہ جامعہ بیمہ می‌شود و یار براۍ (عج) تربیت می‌شود! 🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷 امروز به نیت شهید پدر:کرمعلی عملیات:رمضان ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
باید خاکریزهاۍ جنگ را بکشانیم بہ شهـر یعنـی نسلِ جدید را با شهـدا آشنا کنیم در نتیجہ جامعہ بیمہ می‌ش
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پلکهایم را به صبحِ وجودتان آغشته می کنم.. دراین صبــح به خورشیدِ نگاهتان، ذره ذره محتاجم... 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨️به مناسبت ۲۴ رجب، سالروز فتح خیبر به دستان مولا امیرالمومنین علیه‌السلام ✨️حضرت امیرالمومنین علی (ع) 🔸️خدا شجاعتی به من بخشیده که اگر میان همه ترسوهای عالم تقسیم شود همگی شجاع و دلیر می‌شوند. 🔹بَلِ اللَّهُ قَدْ أَعْطَانِي ... مِنَ الشَّجَاعَةِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَى جَمِيعِ جُبَنَاءِ الدُّنْيَا لَصَارُوا بِهِ شُجْعَاناً. 📚تفسیر امام عسکری علیه‌السلام، ص۴۶۹. به امید ظهور فرزند فاتح خیبر 🤲 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
ـــــ ـ فکر نکنید خوابیده‌ام ، پست نگهبانیم تمام شده ؛ حالا نوبت شماست كِ سلاح مرا بردارید ! ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
قسمتی از وصیت شهید حسین ابراهیمی سخنی چند با مردم : اولا برادران پیرو انقلاب باشید در راه حق گام بردارید و هیچ به خود شک راه ندهید و مقاوم و استوار در تمام سنگرها مخصوصا جبهه ها باشید پیرو فرمایشات رهبری باشید ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
برای محفوظ ماندن در دنیا و آخرت 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هركس در شب بيست و پنجم ماه رجب بين نماز مغرب و عشا # بیست _ركعت نماز بخواند در هر ركعت  یک  بار سوره‌ى «حمد» و  یک بار آيه‌ى آمَنَ اَلرَّسُولُ  و یک بار سوره‌ى توحید «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را بخواند، خداوند، او و خانواده، دين، مال، دنيا و آخرت او را حفظ مى‌كند و از جاى خود برنمى‌خيزد مگر آنكه آمرزيده مى‌گردد. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۶۸ 🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
امشب رضا ز سوز جگر گریه مى‏‌کند مانند سیل ز ابر بصر گریه مى‌‏کند تنها پسر نه، دختر چشم انتظار هم از داغ جانگداز پدر گریه مى‏‌کند 🥀 (ع)🖤 🥀 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
مداحی_آنلاین_در_کنج_زندان_بلا_جان_می_سپارم_جواد_مقدم.mp3
4.64M
🔳 (ع) 🌴در کنج زندان بلا جان می سپاریم 🌴غیر از غم یاران خدایا غم نداریم 🎙 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
Sh Emam Musa Kazem.mp3
7.56M
با صدای شهید حاج شيخ احمد ضيافتے كافے با اشتراک این لینک ما را به دوستان خود معرفی کنید ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_50 #فصل_هشتم چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود ڪه سربازی صمد تمام شد. فڪر می
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینڪه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز ڪنی و هم به بچه ها برسی.» ڪتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز ڪن. ڪارت ڪه تمام شد، من می روم.» با خودم فڪر ڪردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز ڪنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد. پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف ڪرسی را از چهار طرف بالا دادم روی ڪرسی. تشڪ ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین ڪه جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو ڪنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فڪر ڪردم صمد آن ها را آرام می ڪند. اما ڪمی بعد، صدای صمد هم بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟! جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان ڪه آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یڪی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یڪی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده ڪردن شیرها شدم. صمد به بچه ای ڪه بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یڪی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساڪت شدند. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_51 #فصل_هشتم شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون ا
از فرصت استفاده ڪردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم ڪه دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس ڪرده بودند. مجبور شدم قبل از اینڪه صمد صدایم ڪند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها ڪه شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس ڪرده بودند. مشغول عوض ڪردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می ڪرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.» بچه ها را تر و خشڪ ڪردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ ڪارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاڪْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب ڪم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می ڪردند. فڪر ڪردم اتاق را ڪه جارو ڪردم، بروم تشڪ ها را روی ایوان پهن ڪنم تا خوب آفتاب بخورند ڪه دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند. جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشڪ بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یڪی از آن ها را من بغل ڪردم و آن یڪی را صمد. شروع ڪردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران ڪارهای مانده بودم. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang