eitaa logo
بهشت شهید شرکایی
353 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
99 فایل
وصیت نامه شهید بزرگوار شهید جلال شرکایی بسم الله الرحمن الرحیم امام را تنها نگذارید و دعا به امام بکنید، نماز شبتان ترک نشوددعای توسل.کمیل رافراموش نکنید که این دعاهاانقلاب راپیروز کرده ارتباط با ادمین کانال : @Behjatiaz
مشاهده در ایتا
دانلود
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢روایتگر نهضت مقاومت فرهنگی باشید 🔴 دعوت امام جمعه محترم از مردم شهرستان اردکان برای شرکت در فراخوان جمع‌آوری خاطرات دوران کشف حجاب 🔰اگر کسانی را می‌شناسید که از دوران ممنوعیت حجاب، اجباری کردن کلاه شاپو و ممنوعیت برگزاری مراسم روضه، خاطره یا شنیده‌ای از نسل قبل دارند، کلمه "حجاب" را به شماره 09135170920 پیامک کنید. 📍آدرس دفتر‌: بلوار آیت‌الله خامنه‌ای، جنب حوزه علمیه امام صادق (ع)، دفتر تاریخ شفاهی شهید محمدعلی قانعی 💢واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی شهرستان اردکان @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
⭕️ حسرتِ هفده ساله روایت سمیه هاتفی خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت اول قرار بود با خانواده‌ی برادرشوهرم دو روز، تفریحی بریم یاسوج و برگردیم. به دلم افتاد حالا که نزدیک شیرازیم یک سر بریم زیارت حرم شاهچراغ. تا اسم شاهچراغ را بردم، زینب؛ دخترم گفت: نه مامان نریم، اونجا با اسلحه می‌زننمون! همسرم؛ محمدجواد بلافاصله گفت: نه دخترم حرم دیگه امنه، پلیسا مواظبن. به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد. مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ. حوالی ساعت 11ظهر رسیدیم شیراز، سوییتی نزدیک حرم اجاره کردیم. تا وارد شدیم بچه‌ها بدو بدو رفتند جلوی پنجره و با شور و شوق گنبد و گلدسته حرم را به هم نشان می‌دادند. اولین‌بار بود که می‌آوردیم‌شان شیراز. هفده‌سال قبل من و همسرم، دوتایی آمده بودیم پابوس حضرت، از آن زمان حسرت زیارت دوباره‌ی آقا روی دلم مانده بود. دم‌دمای غروب از باب‌المهدی وارد حرم شدیم. ایستادیم جلوی گنبد و چندتا عکس انداختیم. بعد رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و دوباره برگشتیم توی صحن. نزدیک سقاخانه نشستیم و مشغول خواندن زیارت‌نامه شدیم. بچه‌ها هم توی صحن چرخ می‌زدند و اطراف را می‌گشتند. آدم‌های زیادی روی فرش‌های دوروبرمان نشسته بودند. خادمی به سمت‌مان آمد و با صدای بلند و لهجه قشنگ شیرازی گفت: نماز جماعت توی شبستان خونده میشه. همسرم، حسن و حسین را با خودش به شبستان برد و قرارشد نیم‌‌ساعت دیگر دوباره همین‌جا جمع شویم. من، زینب، جاری‌ام و دخترش رفتیم قسمت خواهران. توی صفِ سومِ نماز نشستیم و گرم صحبت شدیم، زینب هم محو تماشای آیینه‌کاری‌ها شده بود و با گوشی‌ش مدام از جابه‌جای حرم عکس می‌گرفت. ده دقیقه‌ای گذشت که صدای جیغ و فریاد توی گوشم پیچید. صورتم را که برگرداندم، دیدم جمعیت زیادی وارد شبستان شدند. خانمی با ترس داد زد: تیراندازی شده، فرار کنید! فرار کنید! غوغایی به پا شد. همه به سمت درب دیگر شبستان دویدند. شوکه شده بودم، توی یک لحظه آرامش و شادیمان جایش را به وحشت و گریه داد. پابرهنه دویدم بیرون. توی جمعیت زینب را دیدم. دستش را محکم گرفتم و همراه مردم دوان دوان از حرم بیرون رفتیم. درب ورودی حرم را بستند. هرچه اطرافم را گشتم، جاری‌ام و دخترش را پیدا نکردم. مغازه‌دارها از مغازه‌‌هایشان بیرون آمده بودند. چندتا از زائران مثل ابر بهار اشک می‌ریختند و دنبال فرزند و همسرشان می‌گشتند، خانمی پایش آسیب دیده بود و گوشه پیاده‌رو نشسته بود و چندنفری هم غش کرده بودند. زینب از ترس به خودش می‌لرزید و زار زار اشک می‌ریخت. هرکاری می‌کردم نمی‌توانستم آرامش کنم. پشت‌سرهم به گوشی همسرم زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد... @Tarikh_SHafahi_Ardakan ࿐჻ᭂ🌸💚🌸჻ᭂhttps://eitaa.com/shohadayeshahed
⭕️ حسرتِ هفده‌ساله روایت سمیه هاتفی؛ خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت دوم یک ساعتی می‌شد که با جانمازِ توی دستم و پابرهنه گوشه‌ی خیابان منتظر بودیم. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. خدا خدا می‌کردم یکبار دیگر بتوانم همسرم و پسرانم را ببینم. همهمه بین زائران و مردمِ ایستاده پشت درب حرم زیاد بود. هرکسی چیزی می‌گفت: +چهارتا زخمی توی صحن افتادن. +تا الان چندتا شهید شدن. +هنوز نتونستن تروریستا رو بگیرن. +یه تروریست بوده، همون اول گرفتن. از ترس ده دقیقه‌ای رفتیم داخل مغازه‌ای اطراف حرم پناه گرفتیم. تازه داشتم درک می‌کردم توی حادثه‌ی پارسال، زائران چه حس و حالی داشتند؛ آن‌روزها مدام ذهنم درگیر آرتین و شهادت مادر و پدرش بود. وقتی خبر اعدام تروریست‌ها را شنیدم خیلی خوشحال شدم. فکر نمی‌کردم دیگر جرأت کنند روی مردم بی‌دفاع اسلحه بکشند. بالاخره تلفن محمدجواد آنتن داد و بعد از چندتا تماس بی‌پاسخ، جواب داد. +محمدجواد کجایی؟ خوبی؟ چرا جواب تلفنت رو نمیدی؟ حسن و حسین کنارتن؟ حالشون خوبه؟ +خیلی عادی جواب داد: آره ما خوبیم. چیزی شده؟ +با تعجب پرسیدم: چیزی شده! نصف جون شدم! مگه توی شبستان نبودی؟ اونجا تیراندازی نشده؟ +آره ما توی شبستانیم. ولی اینجا خبری نیست! با بچه‌ها نمازمون رو خوندیم. آنتن نداشتم که زنگت بزنم. در شبستان رو هم بستن. فکر کردم مانوره! آخه دوروبرمون نیروهای امنیتی زیادن. برای اینکه جلوی اشک‌های دخترم را بگیرم، تلفن را بلافاصله دادم دستش. بیا با بابا حرف بزن. هیچ‌کدوم چیزیشون نشده. ولی زینب گوشش بدهکار نبود. حتی بعد از نیم‌ساعت که توانستیم توی صحن، همدیگر را پیدا کنیم و با راهنمایی نیروهای امنیتی‌ به سوییت برگردیم هم حالش بهتر نشد. تا صبح می‌لرزید و گریه می‌کرد. تا به محل اسکان برسیم، گوشی من و همسرم پشت سرهم زنگ می‌خورد؛ اقوام بودند که جویای احوالمان می‌شدند. مدام خودم را سرزنش می‌کردم که چرا روی آمدن به شیراز پافشاری کردم. با خودم فکر می‌کردم که اگر دخترم خوب نشود، چی کار کنم. اذان صبح همسرم و پسر بزرگم برای نماز به حرم رفتند؛ زینب اصرار داشت دیگر هیچ‌کدام به حرم نرویم و زود به خانه برگردیم. محمدجواد نشست کنارش و بهش گفت: بابا اونا می‌خوان حرم رو ناامن کنن تا کسی نیاد ولی تو که نباید بترسی. آقا خودش مواظبمونه. از نماز که برگشتیم، میریم خونمون. زینب کمی با حرف‌های پدرش آرام شد و توانست بخوابد. من هم شروع کردم به جمع کردن وسایل تا به اردکان برگردیم اما دل‌ توی دلم نبود، به خودم می‌گفتم‌: سمیه دیدی چی شد! دوباره باید چند سال دیگه حسرتِ یه زیارت دلچسبِ حضرت رو دلت بمونه! نمی‌توانستم با حضرت از پنجره‌ی اتاق خداحافظی کنم. دلم را به دریا زدم. دخترم را به جاری‌ام سپردم و دوباره به حرم رفتم. وارد صحن که شدم صوت قرآن از تمام بلندگوها پخش می‌شد. آرامش عجیبی گرفتم؛ همان آرامشی که شب قبلش با ورود به حرم حسش کرده بودم. از چادرها و کفش‌های جامانده، کالسکه‌های رها شده و خوراکی له شده‌ی دیشب توی صحن خبری نبود. کفش‌هایمان را از کفشداری حرم تحویل گرفتم؛تمام وسایل به جامانده از حادثه دیشب را توی کفشداری جمع کرده بودند. به مسجد بالاسر رفتم. نزدیک مقتل شهدای حادثه‌ی تروریستی پارسال نشستم. آنجا بود که بغضم ترکید و یک دلِ سیر زیارت کردم. https://eitaa.com/shohadayeshahed
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌جدال دو جمهوری اسلامی 📌سخنران محمدصادق شهبازی 🔖قائم‌مقام دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی کارشناس برنامه‌های ثریا، جهان‌آرا و... نویسنده و پژوهشگر حوزه انقلاب 🗓جمعه 10 فروردین 🔰ساعت 10 صبح 📍سالن اجتماعات هویزه بسیج اردکان @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/shohadayeshahed
📌رای در وقت اضافه _وَخیز برو رای بِده! _تو چه کارُدِ مَنِه؟ هر موقع حرف از انتخابات می‌شد داداشم سکوت می‌کرد ولی سکوتش علامت رضایت نبود. ساعت نزدیک نُه شب بود. یقین داشتم که رای نداده. از من اصرار از او انکار. بحثِ بینمان بالا گرفت. اصولا وقتی کم می‌آورم پای مامان را می‌کشم وسط. صدایم را بلند کردم تا هم خودش و هم مامان که توی آشپزخانه بود بشنوند. _ممد نَمُخواد رای بده. بلافاصله در جوابم گفت: ‌_هیچ‌‌تاشون دردشون درد ماها نیست. شما هم خوددون رو مسخره کردید که رای مِدید. و رفت بیرون. نگذاشت مامان حتی یک کلمه باهاش حرف بزند. تا اعلام پایان رای‌گیری هم برنگشت خانه... ‌ **** از در که آمد تو، بدون سلام، بلافاصله گفتم: _ممد شِنُفتی رییسی شهید شده؟ از تعجب داشت شاخ در می‌آورد، گفت: _این رو هم ترور کردن!؟ من اصولا به مزه دادن خبرها معروف هستم. البته توقع چنین عکس‌العملی هم ازش نداشتم. دیدم کُپ کرده با چشم‌های درشت همینطوری دارد بهم نگاه می‌کند و منتظر تایید است. _نِه فعلا گمشده. _ینی چی گمشده؟ درست بگو چطو شده! گوشی‌‌م را گرفتم مقابلش و یکی‌یکی خبرها را بهش نشان دادم. دیگر یا پای تلویزیون بودم یا گوشی به دست پیگیر اخبار. فکر می‌کردم قلبم دارد از جایش کنده می‌شود. چند دقیقه‌ای می‌نشستم، باز دوباره بلند می‌شدم اتاق را دور می‌زدم و صلوات و ذکرهایی که توی گروه‌ها منتشر شده بود را می‌خواندم. بعد از اذان مغرب همه پایه تلویزیون میخکوب شده بودیم. هر مطلب جدیدی در فضای مجازی منتشر می‌شد، یکی بلند می‌خواند؛ لحظه‌ای امید در دلمان زنده می‌شد و لحظه‌ای ناامیدِ ناامید بودیم. محمد تا آخرشب چندباری از مغازه‌اش برگشت خانه. تا چشمش به من می‌افتاد، می‌پرسید: _خبری نی؟ البته معطل پاسخ هم نمی‌ماند. از چهره‌های نگران و چشم‌های پر از اشک خانواده، جوابش را می‌گرفت. فردای همان روز بعد از اذان ظهر از در که آمدم تو، ازم پرسید: _این پوسترای روی طاقچه برای خودته؟ _ها! _اضافی نداری؟ مُخوام بزنم به دُکونُم. 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌ ایتا با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @TSH_Ardakan @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/shohadayeshahed
📼 واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر یزد برگزار می‌کند: 🔰گنج نگار 📌کارگاه چهار روزه آموزش مقدماتی و پیشرفته مصاحبه و نویسندگی تاریخ شفاهی (ویژه علاقه‌مندان از سراسر استان یزد) 📎سرفصل های دوره: 🔹️مبانی نظری تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی 🔸️سوژه ها و موضوعات 🔹️رصد و سوژه‌یابی تاریخ شفاهی 🔸️ایجاد ارتباط مؤثر و مفید با سوژه 🔹️آرشیو 🔸️خروجی‌های مختلف تاریخ شفاهی 🔹️آشنایی با قالب‌های تدوین تاریخ شفاهی 🔸️تیترگذاری 🔹️بایدها و نباید‌های تنظیم متن ✅اساتید دوره: 🔺️اسماعیل هاشم‌آبادی 🔺️حجت الاسلام علیرضا اشرفی نسب 📃 زمان برگزاری دوره: ۵و۶ و ۱۲و۱۳ مهر 🕰 مهلت ثبت نام: ۹ تا ۱۶ شهریور 💳 هزینه دوره: هر نفر ۳۰۰.۰۰۰ تومان ✍️با افراد برگزیده قرارداد همکاری بسته می‌شود. 📝 اردکانی‌ها برای ثبت‌نام عبارت «تاریخ شفاهی» را به شماره یا آدرس زیر در پیام‌رسان‌ها کنید.
09103867504
@TSH_Ardakan 🔴 سرویس رفت‌وآمد و اسکان برای افراد شرکت‌کننده از شهرستان اردکان به صورت رایگان مهیا می‌باشد. @yazde_ghahraman @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/shohadayeshahed