eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
693 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌نهم - گمشده‌را،راه‌نشان‌کربلاست!" حکم که اومد و سعید امضاش کرد، خودکار رو گرفتم که منم امضا کنم اما با صدای سعید مکث کردم: این راه، راه سختیه رفیق! برای شروعش از ارباب کمک بگیر! بذار خودشون دست نوکر تازه کارشون رو بگیرن! حال قشنگی تو وجودم میچیدید. اینقدر قشنگ که بی اختیار زمزمه کردم: صلی الله علیک یا اباعبدالله! سعید با رضایت لبخند زد: بسم الله... برگه که امضا شد، سعید باز بغلم کرد و صورتم رو بوسید. حسابی که تبریک گفت، برگه رو برداشت و دست من رو گرفت و دنبال خودش کشید. رو به محمدرضا گفت: محمد دستت درست، بشین اینا رو راست و ریس کن. من برم این رفیقمون رو راه بندازم! از در که بیرون اومدیم، جای اینکه بپرسم منو کجا میبری، پرسیدم: محمدرضا ازینکه اون بود و من انتخاب شدم ناراحت نیست؟! هر چی هم نباشه سابقه‌ش که از من بیشتره! سعید لبخندی زد و گفت: برا نوکر آبدارخونه و فرماندهی توفیری نداره! مهم اصل نوکریه که روزیش بشه! تا رسیدن به جای نامعلومی که سعید من رو میبرد، غرق جمله‌ش بودم! چی میشه آدم به دنیا و تعلقاتش اینقدر بی اهمیت میشه؟ چطور روح آدما اینقدر بزرگ میشه که خودشونو پیش اهل بیت هیچ میدونن؟! چطور یه آدم تو بیست و سه سالگی، اینقدر بزرگ میشه که شبیه پیرغلاما حرف میزنه؟! به خودم اومدم دیدم وسط مسجد دانشگاه، رو به روی حاج آقا رشتی، روحانیِ دانشگاه نشستم! مثل اینکه اون هم باید برگه رو امضا میکرد. چیزخاصی جز ماشالله و صلوات، نگفت اما وقت امضا کردن لبخند از لبش و رضایت از نگاهش نمیرفت! این امضا رو که گرفتیم با سعید بدو بدو رفتیم دفتر ریاست دانشگاه! متاسفانه اونم باید پای برگه رو امضا میکرد! داخل دفتر که شدیم و حکم رو جلوش گذاشتیم، با لحن بدی سعید رو بیرون کرد. خیلی دلم میخواست اعتراضی کنم اما الان فقط خودم نبودم که تو دردسر میوفتادم، پای سعید هم گیر بود! با رفتن سعید اینقدر حرف زد که کف کرد! بی مبالغه، فقط چرت و پرت گفت! محض رضای خدا یه کلمه‌ش هم مفید نبود. همش از بدیِ بسیج و بسیجی ها گفت و منو از ورود بهش منع کرد! میگفت بینشون که برم از درسم میوفتم و فلان و فلان... تا وقتی ازم پرسید: خب؟! حالا تصمیمت چیه؟... سکوت کردم اما بعد با خونسردی گفتم: مگه قراره تصمیمم عوض شه؟! امضا کنید لطفا. انگار که توقع دیگه ای داشته، گفت: اما علی اکبر... حرفش رو قطع کردم و با اطمینان گفتم: اگر سعید دوست صمیمیم و نمره الف و رتبه برتر دانشگاه نبود، مطمئن باشید حرفتون رو میپذیرفتم! اما از اقبال نامرادتون، همین سعید فرمانده بسیجه! برای رئیس دانشگاه، شنیدن این حرفا از زبون منی که تا همین ماه قبل، سرم جلو استاد و عوامل دانشگاه پایین بود و هر کی هر چی میگفت جز چشم ازم چیزی نمیشنید، گرون تموم شد. از مشت گره کرده و چشمای سرخش معلوم بود حسابی کُفریه! برگه رو که امضا کرد، برش داشتم و با تشکر مختصری از در بیرون رفتم. سعید رو نیمکت نشسته بود و سرش رو بین دستاش فشار میداد. با قدم های بلند نزدیکش شدم: سعید؟ خوبی؟! سربلند کرد و اول از همه به برگه نگاه کرد: امضا کرد؟! سرتکون دادم که با خوشحالی از جا بلند شد: مردم از استرس! گفتم الان مغزت رو میشوره! پوزخندی زدم و راه افتادم: برن بمیرن بابا! متوهم های عقده ای! سعید با تعجب نزدیکم شد و گفت: صداتو بیار پایین دیوونه! بشنوه پوستت رو میکنه! بیخیال شونه بالا دادم و گفتم: بشنوه! مگه غیر اینه؟! باید با حقیقت کنار بیان دیگه! -الان یعنی نمیترسی؟! برگشتم و دست رو شونش گذاشتم: خودت یادم دادی، آدم فقط باید از خدا بترسه! نه خلق الله! خودمم نمیفهمیدم چطور یهو اینقدر شجاع و نترس شدم که تو رو رئیس دانشگاه هم وایمیستم! قبلا شنیده بودم بندگی خدا رو کردن، عزت میاره! اما تا این حدش رو فکر نمیکردم...! فقط خوب میدونستم، راهی که امروز بهش قدم گذاشتم، تهش به همون عاقبت بخیری ای میرسه که صبح مامان ازش میگفت! این راه، راه فراره! فرار به سمت حسین علیه السلام!  💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمت‌‌دهم - خوف،خوف‌من‌الله!ولاغیر...📜" آخرین کلاسم تموم شد و خسته و کوفته، بیرون اومدم. وسطای سالن بودم که معین صدام زد و بدو بدو سمتم اومد: علی؟! علی وایسا! نفس سنگینی کشیدم: معین چرا حالیت نیست؟! من علی نیستم!!! اسم من علی اکبره! کف دستت بنویس یادت نره!! برگشتم برم که کولمو کشید: علی اکبر این نِفله ها چی میگن؟! رفتی قاطی بسیجی ها؟! -چه طرز حرف زدنه؟! اخم کرد و گفت: اوه بله! ببخشید بررررادر! یادم نبود بسیجی شدی نباید هر حرفی رو جلوت زد! بی اهمیت، دستی به نشانه برو بابا تکون دادم و چند قدمی دور شدم که اینبار وحشیانه بازومو کشید: تو معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟! تو رو چه به بسیج آخه؟! دستم به بازوم بود که سعید از عربده کشی معین، خودشو بهم رسوند: چیزی شده علی اکبر؟! قبل ازینکه جوابی بدم، معین جلو اومد و شونه سعید رو هل داد: تو دیگه چی میگی بچه فوفول؟! بکش کنار بذار باد بیاد اُمُل!! شاید بتونم برای حفظ آبرو و آسه رفتن و آسه اومدن از توهین به خودم بگذرم؛ اما اگر قرار بر توهین به سعید بشه، چشمامو رو هر چی ملاحظه‌ست میبندم! سعید برای من برادری بود که هیچوقت نداشتم! دست معین رو با قدرت از شونه‌ی سعید پایین کشیدم و پیچوندم که آخش رفت هوا! نزدیک صورتش شدم و با غیض گفتم: دفعه بعد خواستی صدای نکره‌ت رو به رخ بکشی، حواست باشه چه زری میزنی! معین که نمیخواست کم بیاره، با همون صدا گفت: تو چه مرگت شده علی اکبر؟! تو که تا همین دیروز با من بودی! -حرف مفت نزن! من از همون روزی که بدبختِ دخترا شدی و هر روز از یه کافه و یه مهمونی جمعت میکردن، دورت رو خط کشیدم! طلبکار گفت: یعنی من از این بچه صلواتیه پاپتی کمترم؟! عصبی تر از قبل، دستشو محکم پیچوندم و به پشتش چسبوندم! هلش دادم و کوبیدمش به ستون وسط دانشگاه: یه بار دیگه بگو چی گفتی تا گردنت رو بشکنم! اول مقاومت کرد اما وقتی فشار دستم رو بیشتر کردم به غلط کردن افتاد! دستشو که ول کردم چند قدم عقب عقب رفت و از درد ناله کرد. انگشتم رو به نشانه تهدید بلند کردم: یه بار دیگه ازین غلطا کنی، جای دستت، گردنت رو میشکنم! حالیت شد؟ از ترس، سرتکون داد! کوله‌م که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و رامو سمت در خروجی کشیدم. اینقدر تند رفتم که سعید برای رسیدن بهم دویید! دم در، معین صداشو بلند کرد و گفت: فکر نکن ساکت میشینم! جبران میکنم! خواستم برگردم و جبران رو نشونش بدم که سعید مانعم شد و به زور هلم داد تو حیاط: علی اکبر معلوم هست چیکار میکنی؟ دستش شکست! اینقدر عصبی بودم که بی اختیار صدامو بالا بردم: به درک! دستشو به نشانه «آروم تر» بالا و پایین کرد و گفت: یعنی چی به درک؟! باشه اصلا اون به درک!! فردا جواب حراستم رو همینجوری میدی؟! حواست هست بعد چهارسال خودت پای خودت رو به حراست باز کردی؟ اصلا اون هر چرندی گفت، تو باید جدیش بگیری؟! از کلافگی دستی به صورتم کشیدم: سعید اون به تو توهین کرد! -خب بکنه! مگه دفعه اولشه؟ دیگه به معرکه گرفتناش عادت کردم! عصبی تو چشاش زل کردم: تو عادت کردی! من که نکردم!! -خب این دلیل میشه که بزنی دستش رو بشکنی مرد مومن؟! حس علاقه ای که بهش داشتم با عصبانیتم قاطی شد، انگشت اشاره‌م رو به سینه‌ش کوبیدم و گفتم: اینو خوب تو گوشات فرو کن سعید! برای تو، دست معین که سهله! گردن درشت تراشم میشکنم! با سرعت ازش دور شدم که گفت: اشتباه میکنی علی اکبر! با همون سرعت برگشتم و گفتم: بیست و اندی سال سرم عین لاکپشت تو لاکم بود و کار درست رو کردم! حالا میخوام خطا برم! تو کاریت نباشه! قدم تند کردم که خودشو بهم رسوند، با تاسف گفت: خب حالا وایسا برسونمت! دم ماشین لبخندی زد و گفت: با اینکه کارت غلط اندر غلط بود، ولی دمت گرم! دلم خنک شد! لبخند زدم و از تاسف سرتکون دادم: پس تو ام اهل حالی فقط رو نمیکنی! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالیِ شمالِ ایتا💞 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16406325690190
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 سائل و ریزه خور و خادمِ درگاهِ توییم یا رضا(ع) ❤️السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄
زهرا خریدارش بوَد در روز محشر هر دل ، در این دنیا خریدار حسین است ❤️❤️ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
هنوز ... شمیم دلنشین دعاهای معطر مادر پهلو شکسته ات ... در روح جهان جاری است، و از برکت آن زمزمه های مادرانه است ... که شوق انتظار ظهورتـ در قلبهای خسته ما خاموش نمی شود. باز میگردی ای امید مادر ... سلام یادگار فاطمه سلام الله علیها...✋🏻 یا فاطر بحق فاطمه عجّل لولیک الفرج وفرجنا به 🤲🏻 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
♼ما اطمینان داریم که امام عصر عجل الله تعالی فرجه جمعه ای نه چندان دور خواهد آمد. ♼در جمعه ای که دیگر غروبی غم انگیز نخواهد داشت و تمام غم ها را می زداید ⚘مولای من امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دست تو رقم می خورد. ⇚ هذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ➧ 📚 فرازی از زیارت امام زمان عجل الله تعالی فرجه در روز جمعه. 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🕊 🌷🍃هر روز با یک شهید مدافع حرم، امروز شهید ابراهیم عشریه نام پدر: شعبان محل تولد: مازندران- شهرستان نکا تاریخ تولد: ۱ شهریور ۱۳۵۶ تاریخ شهادت: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ محل شهادت: سوریه- خان طومان نحوه شهادت: در دفاع از حرم حضرت زینب( س ) طی عملیاتی مستشاری به دست تروریست های تکفیری داعش به فيض رفیع شهادت نائل آمد، پیکرمطهرشهید۳سال پس از شهادت به وطن باز گشت، محل مزار :گلزار شهدای شهرستان نکا شادی‌ ر‌وحشان صلوات بفرستیم ان شاءالله دعا گویمان باشند 🍃🌷 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
●| دلیـل‌دفـــــن‌شبـــــانـہ -علت اینکه حضرت زهراسلام‌الله‌علیها دستور دادند شبانه دفن شوند و فرمودند کسانی‌که به ایشان ظلم کردند، در تشییع جنازه شرکت نکنند، این بود که ظلم در جهان لوث نشود و این علامت سوال همیشه باقی بماند و این ظلم و مظلومیت فراموش نشود....🌿` -🌱شهید‌مطهرے 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
عصرتون بخیر اهالی شمال ایتا😎
عصرونه‌ی امروزمون، یادی از کنیم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظاتی دیدنی از وابستگی حاج قاسم به نوه‌های خود 🔹 حاج قاسم میگفت میترسم وابستگی به نوه‌هایم نگذارد بروم شهید شوم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءلله حاج قاسم و شهدا شفیع این بنده‌ی حقیر و همه‌ی اهالی شمال ایتا باشن.🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواسمون‌بہ‌دلامون‌باشہ رفقا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 خواهشاً با مادرت زهرا بگو؛ این رفیق نیمه راهم را بخر... ---------------- بریـم شمـال؟😃👇🏻 ↷| eitaa.com/shomale_eitaa
جاذبه عجیبی دارند✨🕊 اثر مغناطیسی شهدا در آدم های سالم فوق تصور است🕊✨ و میتواند به عنوان یک محک برای ارزیابی دلهای پاک قرار گیرد🕊✨ شبتون شهدایی🌙🕊 زندگی ما شهدایند🕊✨ 🍃🌹🍃🌹 ---------------- بریـم شمـال؟🕊👇🏻 ↷| eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›