eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
693 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
این فیلمها و تصاویر زیبا از حرم امام رضا جان را به عنوان عصرونه‌ی امروزمون تقدیم شما میکنم. 🌸🍃🌸خادمه‌ی امام رضا جان
🌙از اعمال امشب و روزه فردا فراموش نکنید، بیست و هفتم ماه رجب 🌙 ✨ مبعث حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله وسلم✨ 💫ثواب روزه فردا معادل هفتاد سال عبادت از دست ندهید، به نیت روزه قرض کنید. 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبارک🎈🎊🎈🎊🎈 🍃🌸🍃آقاجان مهربان من را خدمت شما تبریک عرض مینماییم. آقا جان، لطفا شادباش ما را بپذیرید.☺️
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌هفدهم - تشنه‌شهد‌شهادت‌شده‌ام 📜" دلم پر بود... نه از سعید، از اتفاقات اخیر و حالا این بغض و این آغوش پر آرامش، فرصت خوبی بودن تا یه دل سیر گریه کنم و از زمین و زمان بنالم! سعید با هر نفسی که از هق هق شدید میگرفتم، شونه‌م رو میبوسید و موهامو نوازش میکرد! با همون صدای گرفته گفتم: سعید دلم گرفته! -میدونم رفیق! اشکات دارن از حال دلت برام میگن... جوابی ندادم و فقط گریه کردم. چند ثانیه‌ای که گذشت، پشتمو دست کشید و گفت: آروم باش داداشم! نفست گرفت... گریه نکن مَرد! شونه‌هام رو گرفت و از خودش دورم کرد. اشکامو پاک کرد که چشمش به گونه‌م افتاد و رنگش پرید: صورتت چیشده؟! بی اختیار دستم رو روی گونه‌م کشیدم که گفت: میگم چیشده؟! دعوا کردی؟! خوردی زمین؟! سرمو به چپ و راست تکون دادم. گفت: بگو چیشده نصفه جونم کردی! بینیم رو بالا کشیدم و صدامو صاف کردم: درد عشقی کشیده‌ام که مپرس! با اخم کمرنگی سوالی نگام کرد که سیر تا پیاز ماجرا رو براش گفتم. از چرندیاتی که معین بافت تا حرفای عمو رضا و دعوای دیشب بابا... از حرفای مامان و تصمیمم برای تموم کردن این مسخره بازیا هم گفتم... رنگ غم به صورتش نشست. با ناراحتی گفت: نوچ... چه کبودم شده! سرتکون دادم. گفت: حالا واقعا میخوای بری به شوهر خاله‌ت بگی دخترخاله‌ت رو نمیخوای؟! -نمیدونم! پیش پای تو داشتم التماس خدا رو میکردم کمکم کنه! سکوت کرد. گفتم: نکنه اومدن تو، کمک خدا بوده؟! سربلند کرد تو چشمام نگاه کرد اما چیزی نگفت. از سکوتش، به قطعیت رسیدم. زیر لب خدا رو شکر کردم و بلند تر گفتم: سعید؟! -جانم؟! +میبریم یه جا که حالم خوب شه؟! لبخند زد و سرتکون داد: بشین، بریم! به سمت مقصدی که برای من نامعلوم بود، راه افتادیم. بین راه گوشیِ سعید زنگ خورد. جواب داد و حرفایی زد که بنظر کاری میومد. وقتی خواست قطع کنه، خندید و گفت: ای شهید شی! برو وقتم رو نگیر... حرفش تو گوشم زنگ خورد: شهید شی! شهید شی! ... که چی بشه؟! چرا باید تو اوج جوونی و لذت زندگی، از خدا کشته شدن به دست دشمنو بخواد؟! که فقط به جای مرحوم، بهش بگن شهید؟! می‌ارزه واقعا؟! چرا وقتی میشه با خدا زندگی کرد و وقتی حسابی عمر کردی، با یه مرگ با عزت از دنیا بری، مردن تو جوونی رو بخوای؟! تماسش که تموم شد، رو کردم بهش و بی‌مقدمه پرسیدم: سعید؟! تو دوست داری شهید شی؟! از تعجب ابروهاش بالا رفت، خندید و گفت: برای چی میپرسی؟! -اول جواب بده، بعد میگم مکثی کرد و گفت: خب آره... نه فقط من! هر کی شهادت رو بشناسه، دنبالش میدوئه! باز یه علامت سوال جدید! شهادت رو بشناسه؟! یعنی چی؟! چطور میشه شناختش؟! اصلا مگه جایی برای شناخته شدن داره؟! همه سوالام رو کنار زدم و پرسیدم: برای چی دوست داری شهید شی؟! نفسی عمیق کشید و گفت: دلیل که زیاده! تو دوست داری کدوماشو بدونی؟! -یعنی چی میخوام کدوماشو بدونم؟! سرجاش جا به جا شد و آرنجش رو به لبه‌ی شیشه تکیه داد: خب ببین... حُب شهادت، به یه دلیل که برای هر کس متفاوته، تو دل آدم جوونه میزنه و عاشقت میکنه! بعد ازون، هزار تا دلیل مختلف، به نهال تازه رسیده‌ی عشقت، قلمه میخوره و هر لحظه تشنه ترت میکنه! -تشنه تر؟! لبخندش، زیادی شیرین بود: اوهوم! تشنه‌ی شهد شهادت! نفس عمیقی کشید و سرشو به پشتیِ صندلی تکیه داد. با صدای آروم و لحن آهنگینی زمزمه کرد: تشنه‌ی شهد شهادت شده‌ام! آب حیاتم ندهید! کشته‌ی دیدن یارم شده‌ام! سوز فراغم ندهید! من اگر سوخته جانم، ز تب دیدار است! دل تبدار مرا مرهم و جانی ندهید! چند ثانیه در سکوت، به صورت غرق در شوقش نگاه کردم. نمیدونم چرا، اما تو چشماش برق خاصی میدیدم... چیزی که دلمو میلرزوند... برای خلاصی از ترسِ شهادتش، پرسیدم: از دلایل منطقی‌ش بگو! یه ابروشو بالا داد و گفت: انتخاب خوبی بود! دور میدون، یهو فرمون رو چرخوند، که با شدت عقب جلو شدم. دستمو به در گرفتم و با نگرانی گفتم: چت شد؟! خندید و گفت: خیلی دوسش داری، نه؟! -کیو؟! +همین «چت» رو! هر چی میشه میگی چت شد! نوچی کردم و گفتم: تو ام به چه چیزایی دقت میکنیا! خندید و نفس عمیقی کشید: میخوام ببرمت یه جا که خوب دلایل منطقیمو بپذیری! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌هفدهم - تشنه‌شهد‌شهادت‌شده‌ام 📜" تو حال و هوای خودم بودم که سعید، ترمز دستی رو کشید و گفت: رسیدیم! پیاده شو... به اطراف نگاه کردم تا موقعیتمون دستم بیاد. چیزخاصی ندیدم جز یه تابلو که فاصله‌ی زیادی باهامون داشت و متن روش قابل خوندن نبود. با پیاده شدن سعید، منم پیاده شدم. دور و برم رو نگاهی کردم و پرسیدم: سعید؟! اینجا کجاست؟! همینطور که به سمت مخالف قدم برمیداشت، گفت: یه جای خوب... جایی که یه روز، هممون مهمونش میشیم! پشت سرش با فاصله راه افتادم و پرسیدم: اونوقت این جای خوب، اسم نداره؟! سرتکون داد: چرا داره! خوبشم داره... -و اسمش چیه؟! نفسی عمیقی کشید و گفت: آرامگاه ابدی! بهشت زهرا (س)... تموم تنم لرزید. از ترس سرجام میخ شده بودم: قبرستون؟! از لحنم تعجب کرد. برگشت سمتم و گفت: کوچه بازاریش میشه قبرستون! دستای یخ زده‌م رو تو هم قفل کردم و نگاه ترسیده‌م رو اطرافم چرخوندم: سعید بیا برگردیم! بدون اینکه وایسه، گفت: برای چی؟! از بی تفاوتی‌ش کلافه شده بودم. نوچی کردم و گفتم: بابا من فوبیای قبرستون دارم! بیا برگردیم... بلند بلند خندید و گفت: شوخیت گرفته؟! مثل این میمونه بگی من نمیام خونه‌م! میترسم! مثل بچه ها یه پامو زمین کوبیدم و گفتم: تو رو خدا بیا! بابا اون خونه با این خونه فرق داره! منو وقتی اینجا بیارن، مُردم! دیگه داشت خیلی دور میشد. با خونسردی گفت: حالام فکر کن مردی! خندید: روح بودن چه حسی داره؟! هوم؟! وقتی خودمو تو فاصله‌ی زیادی از سعید، تنها دیدم. سر تا پام، مثل بید لرزید! هر طور بود پاهامو از زمین کندم و دنبال سعید دوییدم. دستش تو جیبش بود. بازوشو محکم گرفتم و خودمو بهش چسبوندم. چیزی نگفت. فقط خندید! با قدمای لرزون من و خونسردی بیش از حدِ سعید، وارد فضای اصلیِ قبرستون شدیم. همینکه چشمم به قبرها خورد، از ترس، باز ویبره رفتم و سرمو رو بازوی سعید گذاشتم! جرات دیدن قبرا رو نداشتم! خندید و دستش رو از جیبش بیرون کشید که جسمِ سختی رو، روی پهلوش حس کردم. با کنجکاوی از بازوش جدا شدم و سوییشرتش رو کنار زدم. من توهم زده بودم یا اینی که رو کمربندش بند بود، واقعا اسلحه بود؟! با تعجب نگاهم رو بلند کردم. لبخندی محوی رو لباش بود که با دیدن حیرت من، پررنگ تر شد. خندید و گفت: فضولیت تموم شد خوشتیپ؟! بی توجه به چیزی که گفته بود، پرسیدم: تو اسلحه داری؟! سرتکون داد. باز پرسیدم: واسه چی؟! سوییشترش رو مرتب کرد و گفت: یکی اینو بپرسه که ندونه چیکارم. -یعنی همه‌ی لباس شخصی ها... دستش رو روی دهنم گذاشت: هیسسس! با صدای آرومی گفت: همه سپاهیا دارن! امثال ماها همیشه حملشون میکنن! سرتکون دادم که دستش رو از روی دهنم برداشت و گفت: بعدشم... رفتم پیش رئیسم دو ساعت مرخصی بگیرم ببینم علت فوتِ ناگهانی جنابعالی چی بوده که افتادم تو هچل! گفت برو ولی برا جبران بعدش میری ماموریت! رنگ از روم پرید: ماموریت؟! یعنی چی؟! چیزیت نشه! خندید: داداش همه ماموریتا که بکش بکش نیست! باید برم همون خونه‌ای که تو رو هم برده بودم... تو خونه رو به رویی موش پیدا کردن! حس کردم سرکار رفتم اونم بی حقوق :/ ... با چهره‌ی پوکری گفتم: گرفتی ما رو؟! سرشو به چپ و راست تکون داد. گفتم: الان ماموریتت موش گیری بود؟! با خنده‌ی معناداری که معناش رو نفهمیدیم، به تایید سرتکون داد! شانه بالا دادم که دستم رو گرفت و به جلو کشید: بیا بریم... دیره! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالی شمال ایتا😎✋🏻 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16457330402101
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ
🤍 …|گفتم: از عشق نشانے …|به من خسته بگو ؟! …|گفت جز عشق حسین(ع) …|هرچه ببینے بَدَلیست..!✨ 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
❣ اے صاحب دنیا و دین احوال زار ما را می‌بینی...؟ کجایی مولایم؟ ✨ به داد ما برس ای جانانم..🌸 باز نما گره از کار ما ای محبوبم... ای آرزویت در هر قنوت ما تعجیلی🍃 «عج» 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*✅تنها کسی که در قیامت حسرت نخواهد خورد!* ✍از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: "بترسان ایشان را از روز حسرت" حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه ج۷ ص ۱۹۸ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی ❤️شاه سلامٌ علیک
🌴پیامبر مهربانی ها : 🌴بر من بسیار صلوات بفرستید که صلوات بر من نوری در ، نوری در پل و نوری در خواهد بود.🌴 بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۶۴ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
🌷 هرروز با یک شهید مدافع حرم، امروز شهید احمد مکیان نام پدر عبدالله محل تولد: ‌خوزستان - بندر ماه شهر - تاریخ تولد: ۱۵ آذر ۱۳۷۱ تاریخ شهادت: ۱۸ خرداد ۱۳۹۵ نحوه شهادت: در دفاع ازحریم اهل بیت(علیهم‌السلام) توسط گروهک تکفیری داعش به فيض رفیع شهادت نائل آمد. محل مزار: گلزار شهداء بهشت حضرت معصومه (س) قطعه ۳۱ شادی ‌روحشان صلوات بفرستیم ان شاءالله دعا گویمان باشند🍃🌷 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خواند زبان دلم ثنای محمد (ص) ❤️ماند خرد خیره در لقای محمد (ص) 🌹دیده دل، جام جم به هیچ شمارد ❤️سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص) 🌹🎊 🎊🌹 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
▫️.... صبح زیباتون بخیر✨🍃 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا