فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشی از آخرین گفتگوی خبرگزاری صداوسیما با حلیمه سعیدی(بازیگر)، مادر شهیدی که آرزویش دیدن رهبر انقلاب بود را ببینید. منبع:خبرگزاری صدا و سیما
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
🖤 🍂🌼🍂اولین پنجشنبہ اسفند ماه است 🙏 به رسم کهن، یاد میکنیم از آنها که "وقتشان" و "مکانشان" از ما جدا
✨🥀✨به یاد همهی عزیزان سفر کردهی اهالی شمال ایتا و بابای مهربانم و خواهر خوبم و داداش کوچولوی نازنینم✨🥀✨
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
عصرونهی امروزمون، یه جمله و یه عکسه
یه جمله و عکس که یه دنیا حرف توش پنهانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با همه فرق داری❤
حاج حسین سیب سرخی
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
#شب_جمعه
🕊حسینیه شمال ایتا
----------------
↷|@shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨ بہ وقت『ملجاء'🌿』
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامهقسمتهفدهم - تشنهشهدشهادتشدهام 📜"
با شنیدن اسم معین، منع کردن مامان از غیبت پشتِ شوهر خالهم یادم رفت و پرسیدم: معین؟! شما اونو از کجا میشناسین؟!
نفس عمیقی کشید و به جای جواب پرسید: برای چی اخراج شدی؟!
اخم کمرنگی بین ابروم نشست: اون چی بافته؟!
نفس سنگینی کشید و گفت: گفته داشتی دخترای دانشگاه رو به پارتی دعوت میکردی، اون رفت لوت داد که کمکت کنه، اخراجت کردن. بعدم رفتی دعوا راه انداختی و دستش رو شکستی!
از شنیدن دروغی که معین گفته بود، چنان بهم فشار اومد که سرم تیر کشید و چشام برای لحظهای سیاهی رفت.
دستمو به سرم گرفتم که مامان با نگرانی پرسید: چیشد مامان؟! خوبی؟!
سرتکون دادم: چیزی نیست! شما که حرفاشو باور نکردین؟
-من نه! بابات هم اولش باور نکرد... اما شوهر خالهت اینقدر گفت و پشتت صفحه گذاشت که آخرش شد کاری که دیشب کرد!
با ناراحتی آه کشیدم: ای داد بی داد! اونا از کجا حرفای معینو شنیدن؟!
+دم در داشتن میومدن تو که معین سر رسید!
اینقدر ناراحت و عصبانی بودم که طلبکارانه پرسیدم: مامان مشکل عمورضا با من چیه؟! چه هیزم تری بهش فروختم که جا و بی جا خرابم میکنه و حتی پشتم دروغ هم ردیف میکنه؟!
چند ثانیه به چشمام نگاه کرد و بعد با تردید گفت: بخاطر... بخاطر مژگانه!
باز اخمی بین ابروهام نشست: مژگان؟! چه ربطی به اون داره؟!
مامان سرشو پایین انداخت و گفت: قرار بود تو و مژگان با هم ازدواج کنین...
چشمام چهارتا شد... سرجام وا رفتم و با درموندگی زمزمه کردم: چیکار کردی مامان؟!
مامان هول و دستپاچه گفت: نه نه... این مال قبلا بود! تو دیگه الان به مژگان نمیخوری!
با دلخوری گفتم: قبلا میخوردم؟! مامان مژگان درسته دختر خالمه اما برای من همیشه عین خواهرم بوده!
مامان سرشو پایین انداخت: ببخشید پسرم! خالهت اینقدر دوسِت داره که دلش میخواست دامادش بشی! منم نتونستم نه بیارم! ولی هم بابای تو مخالف بود هم بابای مژگان! الانم که دیگه اصلا مژگان با اعتقاداتت کنار نمیاد!
داشتم آتیش میگرفتم! هم عصبانی بودم هم ناراحت!
اما چون نمیخواستم با حرفام حرمت مامان رو بشکنم و خب... نمیتونستم بمونم و سکوت کنم، از جا بلند شدم برم داخل که مامان با بغض گفت: علی اکبر...
برگشتم و بدون اینکه نگاش کنم گفتم: میخوام تنها باشم مامان! بعدا حرف میزنیم! خب؟!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامهقسمتهفدهم - تشنهشهدشهادتشدهام📜"
سر که تکون داد، رفتم تو...
داخل اتاقم که شدم، از عصبانیت، اولین چیزی که رو میزم دیدم رو برداشتم و پرت کردم تو دیوار!
شانس آوردم جا قلمیم پلاستیکی بود وگرنه اتاقم پر از خورده شیشه میشد!
احساس خفگی میکردم! پنجره رو باز کردم و تا جایی که میتونستم سرمو بیرون بردم و نفسای عمیق کشیدم.
هضم چیزایی که از مامان شنیده بودم، سخت که هیچ، غیرممکن بود!
آخه مژگان؟! من چطور میتونم با کسی ازدواج کنم که تا همین پارسال، داداش داداش از دهنش نمیوفتاد!
حالا میفهمم چرا کسی که شوهر خالهم بود اما مثل عموهام بهم محبت میکرد، از پارسال، به هر چی دشمنه گفته زکی!
هر چی بیشتر حرفای مامان رو با اتفاقاتی که اخیرا افتاده بود تطابق میدادم، فشار بیشتری به سرم وارد میشد!
دو تا دستامو محکم به سرم گرفتم...
اینجوری نمیشد! باید یه کاری میکردم...
تا کی تو سر خالهم خیال ازدواج من و مژگان بچرخه و شوهر خالهم هر لحظه نقشهی جدیدی برای تخریب کردن من بکشه؟!
اونم خاله و شوهر خالهای که اکثر روزای هفته میبینم!
تکیه از دیوار برداشتم و لباسامو عوض کردم.
خواستم گوشیم رو بردارم اما با دیدن صفحهی شکستهش و یاداوری نگاه تحقیر آمیز شوهر خالهم، زیر لب با حرص، زمزمه کردم:
لعنت بهت معین! لعنت بهت!
به سویشرتم چنگ زدم و با سرعت از اتاقم بیرون رفتم.
دم در که رسیدم، مامان با نگرانی صدام زد: علی اکبر! کجا میری؟!
بدون اینکه برگردم گفتم: میرم یه بادی به سر و کلهم بخوره!
با تردید گفت: باشه برو... ولی مراقب خودت باش...
سرتکون دادم و با خداحافظیِ آرومی از خونه زدم بیرون!
نمیدونستم کارم درسته یا نه!
تصمیمم عجولانه و از سر عصبانیته یا عاقلانهست!
سرکوچه که رسیدم، شک کردم!
به دیوار تکیه دادم و دو تا دستامو تو موهام فرو کردم.
آهی کشیدم و زیر لب گفتم:
خدایا! تو از پایان هر آغازی باخبری! کمکم کن! راهنماییم کن... ته کاری که میخوام بکنم، خیره یا شر؟!
نفس عمیقی کشیدم. قدمام آرومتر از قبل جلو میرفت...
سرخیابون که رسیدم، صدای بوق ممتد ماشینی، توجهم رو جلب کرد.
بی توجه برگشتم و نگاه گذرایی به ماشین انداختم.
همینکه خواستم چشم بچرخونم، از دیدن سعید، پشت فرمون، هم تعجب کردم هم خوشحال شدم!
رفتم دم شیشهی ماشینش که با قفل فرمون پیاده شد.
خندیدم و چند قدمی عقب رفتم. نزدیکم شد و قفل فرمون رو بالا گرفت.
دستامو به نشانهی تسلیم بلند کردم: بابا چه خبرته؟!
از اخم های به هم گرهخوردش، میشد شدت عصبانیتش رو فهمید! اما از چی؟ خدا داند!
دستمو سمتش بردم و قفل فرمون رو پایین آوردم: معلوم هست چت شده؟!
با صدای خیلی بلندی که شبیه فریاد بود، گفت: تازه میگی چم شده؟! چم شده باشه خوبه؟! ها؟! از دیشب هر چی بهت زنگ میزنم جواب نمیدی! زنگ میزنم به خونتون مامانت میگن حالت خوب نیست! توقع داری چم باشه؟!
دستمو بالا و پایین کردم و گفتم: خیله خب آرومتر! آبرومون رفت!
قفل فرمون رو روی زمین انداخت و با همون ولوم گفت:
بره! به درک! میدونی از دیشب چی کشیدم؟! میدونی بعد اینکه مامانت گفتن حالت خوب نیست چجوری تا اینجا رانندگی کردم؟! میدونی چند بار نزدیک بود مردمو زیر بگیرم؟!
خیلی بیشتر از حد تصورم ناراحت و دلخور بود! اینو از روی دستاش فهمیدم که موقع حرف زدن میلرزید!
شونههاشو گرفتم و گفتم: خب ببخشید! تو رو خدا آروم باش!
دستامو پس زد و با خندهی عصبیای گفت: آروم باش؟! آقا رو...
رفت سمت ماشینش و دستاشو رو سقفش بهم قلاب کرد و سرشو رو دستاش گذاشت.
آروم آروم نزدیکش شدم و با احتیاط دست روی شونهش گذاشتم: سعید؟!
جوابی نداد... چندبار صداش کردم که با عصبانیت گفت:
نمیخوام صداتو بشنوم علی اکبر! هیچی نگو!
نه اینکه از حرفش ناراحت شده باشم، نه!
اینقدر دوسش داشتم که از اینکه اینطور ازم دلخور و ناراحته، بغضم گرفت!
با مظلومترین لحن ممکن، گفتم: بگم غلط کردم راضی میشی؟!
سربلند کرد. اخماش باز شده بود. چند ثانیه نگام کرد و گفت:
خب مرد مومن! نمیگی یکی اینجا عین داداش خودش دوست داره؟! نگرانت میشه؟!
سرمو انداختم پایین که جلو اومد و بغلم کرد.
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️
اهالی شمال ایتا😎✋🏻
حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬
- https://harfeto.timefriend.net/16457330402101
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ
دست ادب بر سینه میگذاریم و میگوییم:
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مولای من ❤️🙏
قرار عاشقی مان ❤️
جمعه ها بود🌹
ولی
هر جمعه ای
جای تو خاليست😔
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌹🙏
#جمعه
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا!
جامهی آمدنت را به تنت کن، برگرد...
#امام_زمان
#جمعه های_مهدوی
صابر خراسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ «اهمیت لفظ قائم...»
👤 استاد پناهیان: وقتی #امام_زمان عج را به اسم قائم صدا بزنید، مورد محبت حضرت قرار میگیرید...
----------------
بریـم شمـال؟😇👇🏻
↷| eitaa.com/shomale_eitaa
#شهید_مدافع_حرم
🌷هر روز با یک شهید مدافع حرم، امروز شهید حامد سلطانی نام پدر: ذبیح الله محل تولد: تهران تاریخ تولد: ۷ آذر ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۷ آبان ۱۳۹۸ محل شهادت: سوریه- لاذقیه نحوه شهادت: در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم زینب کبری (سلام الله علیها) در پی عملیات تخریب توسط تروریستهای تکفیری داعش به فيض رفیع شهادت نائل آمد. محل مزار: تهران- گلزار شهداء بهشت زهرا(س) قطعه ۵۳ ، شادی روحشان صلوات بفرستیم ان شاءالله دعا گویمان باشند 🍃🌷
🌺-----------------------------------------
بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
آقا! جامهی آمدنت را به تنت کن، برگرد... #امام_زمان #جمعه های_مهدوی صابر خراسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
#شهید_مدافع_حرم 🌷هر روز با یک شهید مدافع حرم، امروز شهید حامد سلطانی نام پدر: ذبیح الله محل تولد: ت
فایده صلوات: سزاوارترین و نزدیکترین مردم در روز قیامت به رسول خدا (ص) کسی است که در دنیا بر آن حضرت بیشتر صلوات فرستاده باشد.