eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
656 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجی فیروز در فرهنگ باستانی ما کسی بود که در آتشکده نگهبان آتش بود و نمیذاشت آتیش خاموش بشه. روی سیاه اون به خاطر دود ناشی از آتیش بود نه چیز دیگه ای در ضمن گدایی نمی کنه بلکه اون با عجله پیش تر از همه می اومد به کوچه و خیابونها و شروع به جار زدن این موضوع که مردم آگاه باشید که بهار چند روز دیگه میرسه در واقع نوید بخش اومدن بهار بودو مردم به خاطر این خبر خوش به اون مژدگانی میدادند اگه لباسش قرمزه بخاطر اینه که در فرهنگ میترایسم نگهبان آتش لباسی قرمز داشت و باید بدونید که فرهنگ مسیحیت و کریسمس بر گرفته از آیین میترایسم هست. 🌧شمـالِ‌ایتـا'🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«شب جمعه ها گدایی‌مو بلدم»🌹 در این از آخرین روزهای تعطیلات نوروز، دل‌ها را روانه می‌کنیم و عرضه می‌داریم: السلام علیک یا رحمةالله الواسعة و یا باب نجاة الاُمّة، صلی الله علیک یا اباعبدالله
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامہ‌قسمت‌بیست‌ودوم - این‌دلو‌باید‌ساخت! 📜" اینبار صدای تو تو گوشم پیچید: اونجا، هر چی هم بدویی، به هیچکس نمیرسی! تنهایی! مگه بلد باشی بگی یا حسین (ع)! لب از لب برداشتم تا آقامو صدا کنم اما صدایی ازم در نمیومد! بیشتر از قبل ترسیدم اما حتی دیگه نمیتونستم داد بزنم! لال شده بودم! لالی که صدای آواز خوندش تو تاریکی میپیچید! -علی اکبر؟ داداشم؟ با صدای سعید چشمامو باز کردم: جانم؟ لیوانی رو سمتم گرفت: بیا بخور جون بگیری... لبات خشک شده! دلم میخواست گلویی تازه کنم اما اینقدر از نماز صبح که با اون کابوس بیدار شدم، گریه کردم؛ که سرم سنگین شده بود و نمی تونستم از پشتی مبل جداش کنم، صاف بشینم و آب بخورم. به جاش نگاهی به لیوان انداختم و گفتم: روحم خسته ست سعید! چیزی داری بدی بخورم، جون بگیره؟ نفسش رو سنگین بیرون داد و کنارم نشست. چشمام از اشک پر شده بود. پلکامو رو هم گذاشتم و گفتم: دلم میخواد بخوابم و وقتی بیدار شدم، ببینم همه ی این چند ساعت خواب بوده! سرچرخوندم سمتش و گفتم: مثلا بعد مراسم، تو حسینیه خوابم برده ... نه خونه رفتم ... نه مهمونا رو دیدم... نه کسی بهم گفته بخونم... نه کسی با خوندم، تو شب شیشم محرم، رقصیده! از ته دل آه کشیدم و نگاه ازش گرفتم.. خیره به سقف گچی، مثل بچه ها پرسیدم: من خیلی بَدَم؟ سعید سریع گفت: این چه حرفیه! هر کسی ممکنه خطا کنه! تو ام یکیش! انگار که اصلا حرفش رو نشنیده باشم، گفتم: من آدم خوبی نیستم! نوچی کرد و گفت: عه! یعنی چی؟ به این خوبی! نمازات که سرجاشه! روضه خون هم که هستی ... پوزخندی به احوال خودم زدم و گفتم: اینا همه اداست! اگه نبود، وقتی میلاد اصرار کرد بخونم، خوشم نمیومد! دلم رضا به خوندن نمیداد و ... اون خوابو نمیدیدم! قبل اینکه چیزی بگه، به خودم اشاره کردم و گفتم: اصلا تو یه نگا به سر تا پام بنداز! چیم شبیه تو و بقیه هیئتی هاست؟ با ناراحتی خودمو رو مبل رها کردم: من مذهبی نیستم سعید! نیستم ... سعید مکثی کرد و بعد گفت: تو اصلا میدونی مذهب یعنی چی؟ سرتکون دادم: اینقدر دیگه میفهمم! یعنی دین! یعنی پیامبر، اماما! یعنی... یعنی قرآن! -آفرین! حالا بگو ببینم، دین یعنی چی؟ با تعجب نگاش کردم و پرسیدم: دین، یعنی چی داره؟ ابرو بالا داد: بله که داره! شانه بالا دادم: اوم ... نمیدونم... سرجاش جا به جا شد و گفت: بذار یه جور بگم خوب بفهمی. دین، یعنی عشق و حال! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامہ‌قسمت‌بیست‌ودوم - این‌دلو‌باید‌ساخت! 📜" سرجاش جا به جا شد و گفت: بذار یه جور بگم خوب بفهمی. دین، یعنی عشق و حال! چشام گرد شد: چی گفتی؟ عشق و حال؟ گرفتی منو؟ خندید و گفت: حق داری باور نکنی. چیزی که از دین و ایمونمون بهمون گفتن و تعریفی که تو ذهنمون جا دادن، چیزی بوده که به اشتباه باب شده! همیشه گفتن: دیندار باش! بدرد آخرتت میخوره! یا ایمانتو حفظ کن، اونور بخاطرش ازت سوال میشه! در حالی که اصلا اینطور نیست! -نیست؟؟؟ +نه نیست! آره دیندار باشی به درد آخرتت میخوره اما چرا؟ اونور از ایمان داشتن یا نداشتنت نمی پرسن! ازت میپرسن دنیاتو چجوری ساختی؟ چجوری گذروندیش؟ مکثی کرد و گفت: یادته اون روز که رفتیم بهشت زهرا (س) بهت گفتم اون دنیا یه سوال میپرسن که از هر سوالی مهم تره؟ اینقدر اون روز رو مرور کرده بودم که لحظه لحظه‌ش رو لوح خاطرات ذهنم حک شده بود. سرتکون دادم. گفت: گفتم ازت میپرسن در دنیا چه کردی! اما چرا؟ چرا میپرسن در دنیا چه کردی؟ چند ثانیه سکوت کردم و بعد با تردید گفتم: خب... چون خدا ازمون خواسته تو زندگیمون کارایی رو بکنیم که خودش گفته... فکر کنم بخاطر همین هم میپرسن چیکار کردی! میخوان بدونن خواسته خدا رو عملی کردی یا نه! -علی اکبر؟ بنظر تو خدا به نماز خوندن ما نیازی داره؟ مثلا اگه شکرش نکنیم، چیزی ازش کم میشه؟ یا جلوش سجده کنیم، چیزی بهش اضافه میشه... سوال خوبی بود که جوابش مشخص بود اما همین جواب مشخص، کلی سوال پشتش داشت! اگر خدا به دولا راست شدن ما احتیاجی نداره، پس نماز بخونیم که چی؟ فکرم عجیب درگیر شده بود، اونقدر که یادم رفت جواب سوال سعید رو بدم. گفت: یا بنظرت اگر ما مال مردم رو بالا بکشیم، دزدی کنیم یا شراب بخوریم یا ... یا به نامحرم نگاه کنیم یا یه جوری بپوشیم و رفتار کنیم که نامحرم بهمون نگاه کنه، اتفاقی برای خدا میوفته؟ سرمو انداختم پایین: برای خدا اتفاقی نمیوفته. اما ما رو میفرسته جهنم! -آها! خب چرا؟ وقتی اتفاقی واسش نمیوفته پس چرا میفرستتمون جهنم؟ +چون به حرفش گوش نکردیم! -چرا وقتی اینکارا به نظر لذت بخش میاد، گفته نکنیم؟ شانه بالا دادم: چمیدونم! خب خدا ما رو آفریده! هر قانونی میتونه بذاره برامون... -نه دیگه نشد! اگر به «هر قانونی» بود که سنگ رو سنگ بند نمیشد! خدا خودش با ظلم مخالفه اونوقت بیاد همینجوری بی دلیل قانون بذاره؟ کاری که خودِ خودِ ظلمه؟ چند ثانیه تو چشماش نگاه کردم و بعد پرسیدم: چی میخوای بگی سعید؟ لبخندی زد و گفت: میخوام بگم دین، یه قانون نیست! دین، سبک زندگیه! سبکی که یه زندگی بی نقص برات میسازه! دین یعنی همون چیزایی که دلت میخواد! دین یعنی کیف دنیا رو بردن! از زندگی لذت بردن! دین یعنی عشق و حال! -نمیفهممت! اگر دین، هر چی دلت میخواد باشه، خب اونایی که... چمیدونم... شراب میخورن، مال مردمو بالا میکشن، به نامحرم نگاه میکنن هم دلشون میخواد که میکنن دیگه... در حالی که کاراشون خلافه دینه! تا خواست جواب بده گفتم: بعدشم! اگر به عشق و حاله چرا خدا برای عمل نکردن بهش جهنم رو آفریده؟ مگه عشق و حال زورکی هم میشه؟ سعید زیر چشمی نگام کرد و گفت: تموم شد؟ سرتکون دادم. با خنده گفت: حالا اون پیچ صداتو بچرخون! کمش کن که بچه ها بالا دارن کار میکنن! دستم رو رو دهنم گذاشتم و دستپاچه گفتم: آخ ببخشید! حواسم نبود... -عیبی نداره... ولی کلا تو بحثای این سبکی تند نرو! حتی اگر مخالفی هم سعی کن با آرامش پیش بری! اینطوری فقط اعصاب خودتو خورد میکنی... سرتکون دادم و آروم چشم گفتم. لبخندی زد و گفت: برا تک تک حرفات جواب دارم! حالِ شنیدن داری؟ 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالی شمال ایتا😎✋🏻 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16486328318546
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا