#وقت_سلام
🕊دلم برای تو پر میکشد امام غریب
💔غمت ز سینه شرر میکشد امام غریب
✨زیارت تو که فوق همه زیارتهاست
❤️دل مرا به سفر میکشد امام غریب...
💕 سلام آقا 💕
سلام به همگی ،صبحتون به خیر وعافیت
مخصوصا اونایی که دلشون برای چای تلخ عراقی تنگ شده.
وقتی به خادم موکب میگی بدون شکر،
و با تعجب ازت میپرسه بدون شکر؟😳
خودشونم میدونن خیلی تلخه😭❤️
#یادداشتهایسلمان
#اربعین
4_6051051867100679465.mp3
24.72M
•
.
یکی از عزاداران حسینی شمال ایتا😔🏴
برای آروم شدن دل امام زمان (عج) این روزا یه دعای عهد و ۱ صلوات سهم برو بچ عزیز شمال ایتا💔
.
🦋✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد
✨وَآلِ مُحَمَّد
🦋✨وَعَجِّل فَرَجَهُم
🙏عهد مےبندم ؛
روزی لازمتون بشم !❤️(:
از صف ِ سیصد و سیزدھ تا
بهتون سلام مےکنم !✋🏻✨
#امام_زمان
#محرم
#در_محضر_شهدا
چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم .
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، #همان_شب_خواب_دیدم_آقایی_نورانی باعبا و عمامهای خاکآلود از سمت قبله بهخونهمون آمد.
#نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر علی #اصغرامام حسین (ع) باشد!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رفت...
گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد (ع)!
هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!
آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!
علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد!
#شهید_علی_اصغر_اتحادی
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🌺-----------------------------------------
بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
#وقت_سلام 🕊دلم برای تو پر میکشد امام غریب 💔غمت ز سینه شرر میکشد امام غریب ✨زیارت تو که فوق همه زی
دستم نمیرسد به ضریح شما ولی
پر میزند هنـوز دلم
در حوالیاش ...
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَی
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🕌 یا امام رضا(ع) 🕌
التماس دعا
#صرفا_جهت_اطلاع
🔺چند روز پیش یک روحانی با ادبیات نامناسب و تند به علی کریمی و دیگر سلبریتی ها تاخت...ولی هیچ وقت نه علمای بزرگ و نه اهل بیت (ع ) اینطوری با افراد برخورد نمی کردن...😉
🔺 همین مواضع ایشون باعث شد یک فضای نامناسب در شبکههای اجتماعی ایجاد شود... جای سوال بود...🤔
🔺تا اینکه عکس ایشون در کنار سید صادق شیرازی (لیدر #شیعه_انگلیسی) دیده شد...!! سمت راست سید صادق شیرازی😳
سمت چپ حاج آقا معاونیان، منبری معروف که خود ماها کلیپ هاش را بدون اینکه بشناسیمش منتشر می کنیم‼️☹️
+نشر حداکثری✋
#آگاه_باشیم✌️
🌺-----------------------------------------
بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
در این گرماگرم ِ ایام ،
جرعهای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️
در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (:
ــــــــــــــــــــ ــ
نوش ِ جانتان ؛✨
یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"#قسمت_سی_و_چندم ؛ تا تو کمے عشق بنوشانےام!" 📜
تا سرچرخوندم سمتش، صدای خندش رفت هوا! باید تعجب میکردم و حتی اخم کرده، میپرسیدم: دماغم قرمزه یا کلاه توپی سرمه که اینقدر برات خنده دارم؟
اما با تمام وجود لبخند زدم و خنده اش که طولانی شد، من هم از ته دل خندیدم.
توی این سه ماه، مجتبی برام مثل سعید شده بود! انگار دوتا برادر داشتم! شاید هم عزیزتر از برادر!
از وقتی حالش بهتر شد، وابسته تر شدم. انگار اون لبخند های عمیق، اون خنده های شیرین، لحن قرآن خوندنش که گاهی میخندید و گاهی میلرزید، حتی بغض ها و اشک های دلیِ توی روضه ها و محبت هاش که بیشتر بروز میداد و نه فقط توی حرفاش، که تو رفتار و نگاهش هم میدیدم؛ همه بیشتر دلم رو به دلش گره میزد! شاید هم گرهی که اونشب، توی روضه و بعد تلاوتش زده شد رو کور تر میکرد!
سیر که خندید، اشک جمع شده توی چشمش رو با سر انگشت پاک کرد و گفت: «ای خدا؛ تقصیر توئه ها! اشکم درومد!»
با لبخند پرسیدم: «حالا به چی میخندی؟»
- «به تو! یعنی از لحظه ای که نشستیم تو ماشین، اینقدر این دفترت رو هی بغل کردی، هی بوسیدی، هی ناز و نوازشش کردی که من وقتی ریحان رو اولین بار دادن بغلم، اینطوری نکردم!»
دوباره خندید. گفت: «اصلا اینا به کنار! چرا باهاش حرف میزنی؟ علی اکبر؛ حواست بود؟ یهو میخندیدی! یهو میرفتی تو خودت! یه بار مهربون نگاش میکردی! یه بار با اخم زل میزدی به جلدش! چرا آخه؟ چی داری اون تو مگه؟»
لبخندم پررنگ تر شد و نگاهم رو به دفترم دادم. دستی روی جلدش کشیدم و کوتاه گفتم: «خاطراتم!»
نیم نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت. منتظر بود خودم ادامه بدم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «شاید خود دفتر حرفامو نشنوه ولی... خاطراتم زندهن! هنوز عطر وجودشونو حس میکنم! میتونم حتی گاهی روی در و دیوار شهر دوباره ببینمشون! هستن، کنارمن و وقتی دفترم رو بغل میکنم، حس میکنم تموم خاطراتم، تموم این چند ماه رو بغل کردم. میدونی مجتبی؟ برای من تک تک لحظاتی که این دفتر تو قلبش نگهشوم داشته، از عسل شیرین ترن! دوسشون دارم. با تموم وجودم دوسشون دارم و دلم میخواد مدام نوازششون کنم. باهاشون حرف بزنم. از امروز بگم. از روزهایی که اونا برای بعضیشون گذشتهن برای بعضیشون آینده! گاهی هم دوباره خودشونو تکرار میکنم. توی اون خاطرات، دوباره با خنده ها میخندم و با گریه ها بغض میکنم! با لذت ها جون میگیریم و از درد ها اخم میکنم. ولی... من بغض ها و گریه ها و درد هاشونم دوست دارم. میدونی چرا؟»
سربلند کردم و به نیمرخش چشم دوختم. لبخندی زد و بدون اینکه طرفم برگرده، گفت: «بچه که بودم، وقتی میدیدم کسی حواسش بهم نیست، خودمو الکی مینداختم زمین تا همه دور و برم جمع شن و بهم محبت کنن. چون نمیخواستم دروغ بگم یه جور میوفتادم که یه چیزیمم بشه! درد داشت ها! خیلیم درد داشت! ولی اون دردا به محبتی که میدیدم میارزید! گریه هایی که میکردم، به دست نوازشی که اشکامو پاک میکرد میارزید!»
تموم صورتم رو لبخند گرفت. نوبت من بود که ادامه بدم: «خاطرات از پا افتادن هایم را دوست دارم ! آخَر ، آخِرِ همهی آنها ، دلم یڪ خاطرھ به جان نوشته است که:
امام حسین (ع) آمدن ؛ بلندم ڪردن! من احساسِ حضورِ او را دوست دارم!»
خیره به دفترم، بغضم رو قورت میدادم که حرکت سریع دست مجتبی، نگاهم رو به خودش جلب کرد. اشکش رو پاک کرده بود ولی هنوز یک طرف صورتش، رد اشک مونده بود. متوجه نگاهم که شد، برای اینکه حواسم رو پرت کنه، پرسید: «از کی خاطراتت رو نوشتی؟»
یک طرف دفتر رو گرفتم و از طرف دیگه، برگه هاشو از زیر انگشتم رد کردم. لبخندی زدم و گفتم: «از اول! اولِ اول!»
💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان حضرت علےاکبر (؏)💕
بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱
- بـا احتـرام #ڪپۍممنـوع⚠️'!
✨تکیـهیشمـالایتـا'🏴!
𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"#قسمت_سی_و_چندم ؛ تا تو کمے عشق بنوشانےام!" 📜
به شوخی گفت: «یعنی از روز تولدت؟»
اما من جدی گرفتم: «شایدم قبل تر!»
مکثی کردم و گفتم: «درست نمیدونم کی متولد شدم؟ اون روز که خواب شهید و کتاب روایت عشق رو دیدم یا اون لحظه که سعید دعوتم کرد برای مراسم شهید و قبول کردم. شایدم بالاسر پیکر شهید یا وقتی روضه خون شدم. شایدم... شایدم وقتی امامم رو دیدم!»
نگاه مجتبی رو روی خودم احساس میکردم اما سربلند نکردم. نفس سنگینی کشیدم: «اون روز تو بیمارستان، شب اولی که خدا دوباره چشمام رو بهم هدیه کرد؛ تصمیم گرفتم بنویسم! از اول اول، از اولین جرقه ای که بهم نشون داد راهی که میرم، راه درست نیست! با خودم گفتم مینویسم تا یادم نره چی بودم و چی شدم و اصلا چیشد که این شدم! گفتم مینویسم تا هم خودم بیشتر شکرش کنم و هم شاید روزی کسی بعد از من، با خوندن این دفنر چشم دلش باز بشه، خدا رو ببینه، عاشقش بشه و... زندگی واقعی کردن رو بچشه! بندگی رو بچشه! نوشتم تا تنهایی سر این سفره بزرگی که خدا برام پهن کرد نشینم و شاید برای شکر یک قطره از این اقیانوس رحمتش، کسی رو هم سفرهی خودم کنم!»
سکوت کرده بود و لبخند میزد. گفتم: «قبل اینکه بیای دنبالم. درست تو روزی که دوره آموزشم تموم شد، دفتر اول زندگیم هم تموم شد!»
چیزی نگفت اما لبخندش رو پررنگ تر کرد. نگاهم رو ازش گرفتم و خیره شدم به جلد دفترم. به گنبد طلای امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع). لبخندی روی لب هام نشست. دستی روی گنبد ها کشیدم و توی دلم زمزمه کردم: «یعنی میشه خودتون بیاین، دستمو بگیرین؛ بگین تو تصادف کردی! با بقیه فرق داری! بیا خودمون کمکت کنیم بیای حرم! یعنی میشه خودتون از این دنیا، سمتتون فراریم بدین؟ (: »
محو اسم قشنگ اربابم که روی پرچمِ گنبد نقش بسته بود، بودم که ماشین از حرکت ایستاد.
سربلند کردم. درست زیر تابلوی «سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران» ایستاده بودیم.
💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان حضرت علےاکبر (؏)💕
بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱
- بـا احتـرام #ڪپۍممنـوع⚠️'!
✨تکیـهیشمـالایتـا'🏴!
𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
+ https://harfeto.timefriend.net/16608531908863
🏴✨ این روزا، روزاییه که روضهها و هیئت رفتنهامون با ملجاء همخوانی میکنه خیلی از جاها خودمونو جای آدمای ملجاء گذاشتیم. (:
دلم میخواد از حال و هوای دلتون، موقع خوندن ملجاء بدونم.
🏴بهنام خداے حسیــــن (ع)
و
🏴 سلام برهمہی نوڪرهاے
اباعبدالله در تڪیہ شمـــال ایتـــــا🥀
🏴ســـــلامِ هر سحࢪم بھ سوے ضـــــریح شمـــــاست ؛
🏴شࢪوع صبـــــح من هســــتے، روال از ایــــن بهتـــــر؟!
💕اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌🕊›
#سلام_ارباب
🍃کربلا دلم دوباره بیقراره
🍃هوای دیدن تو داره
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌺----------------
بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
「🕊🌸」
#سلامامامزمانم✋🏻
امـآمزمـآنـم
رضـآیـتشمـآ
همھآرزو؎مـناست
لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھگلیستڪھ
دلـمرآبھیڪاشـآرھ،گلبـآرآنمیڪنـد.ヅ
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج
🌺-----------------------------------------
بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
#وقت_سلام
❤️یا امام رضا جان
🍃✨حتما قرار شاه و گدا هست یادتان
🍃✨همان شب که زدم دل به نامتان
🍃✨مشهد ، حرم ، ورودی باب الجواد
🍃✨آقا ، عجیب دلم گرفته برایتان....
❤️سلام آقا ❤️
4_6051051867100679465.mp3
24.72M
•
.
یکی از عزاداران حسینی شمال ایتا😔🏴
برای آروم شدن دل امام زمان (عج) این روزا یه دعای عهد و ۱ صلوات سهم برو بچ عزیز شمال ایتا💔
.
🦋✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد
✨وَآلِ مُحَمَّد
🦋✨وَعَجِّل فَرَجَهُم
🙏عهد مےبندم ؛
روزی لازمتون بشم !❤️(:
از صف ِ سیصد و سیزدھ تا
بهتون سلام مےکنم !✋🏻✨
#امام_زمان
#محرم
#در_محضر_شهدا
همیشه توی جیبش یه زیارت عاشورا داشت
کار هر روزش بود.
بعد هر نماز باید زیارت می خواند..
حتی اگر خسته بود..
حتی اگر حال نداشت و یا خوابش می آمد..
شده بود تند می خواند ،ولی می خواند..
همیشه بهش حسودیم میشد
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین علیه السلام چی بود...
*شهید_جاوید_الاثر_علی_عابدینی🌷
#شهیدخانطومان
هدیهبهروحمطهرشهیدصلوات
🌺-----------------------------------------
بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امیرالمومنین (ع):
🍀 تو مراقب #آخرتت باش،
#دنیا خودش ذلیلانه
پیش تو می آید.
غرر الحکم: ۶۰۸۰📚
#حدیثطوری