eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
692 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ چشمان تو پایان پریشانی هاست دست تو کلید قفل زندانی هاست ای یوسف گمگشته کجایی برگرد!؟ دیدار تو آرزوی کنعانی هاست ❤️السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی‌عج 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و باز هم بین مرز باریک طلبیده شدن و طلبیده نشدن، دومی انتخاب شد! اما اما چشم انتظاری، آن هم چشم انتظاری عنایت رئوف شهر تا ابد هم که طول بکشد باز هم دلچسب است…♥♥♥ 💕سلام آقا💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌱🌷عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز: اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است: "نرخ رفتن به سوريه چند است؟ قدر دل كندن از دو فرزند است" آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده" گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود" باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع نائل آمد... شهید مدافع حرم 🌷برای شادی روح شهدا
: 4 ميليارد سال قبل، شبانه روز زمين كمتراز 10 ساعت بود و ماه خيلي به زمين نزديك بود! هر سال ماه 4 سانتيمتر از زمين دور مي شود،اگر عمر خورشيد اجازه بدهد شبانه روز به 40ساعت هم ميرسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصرتون بخیر اهالی تڪیه شمال ایتا😎
🍃☘ تا حالا بوته‌ی سیب زمینی دیده بودین؟ سیب زمینی اینجوریه که خودش زیر خاکه و بوته‌ی سبز و پُر برگش سر از خاک بیرون میاره😁
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این گرماگرم ِ ایام ، جرعه‌ای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️ در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (: ــــــــــــــــــــ ــ نوش ِ جانتان ؛✨ یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ تسبیح عقیق !"📜 چشمامو که باز کردم. چشمم به عکس جلد کتاب روایت عشق افتاد. گنبد ارباب و علمدار، خیلی شبیه به هم بودن و منِ کربلا ندیده‌، همیشه تو تشخیص‌شون از هم اشتباه می‌کردم. نگاهم اینبار، گنبد علمدار رو میدید. لبخندی زدم و گفتم: «اگه شما رو نداشتم چیکار می‌کردم؟» تسبیح رو دور مچم پیچیدم و روایت عشق رو برداشتم. خیره به گنبد، هر لحظه گلوم بیشتر درد می‌گرفت. تحمل نکردم. کتاب رو به صورتم چسبوندم و زیر لب گفتم: «مگه میشه شما رو دید و گریه نکرد...؟» و بغضم شکست. با گریه گفتم: «آقا من امروز شما رو دیدم! همه جا جار می‌زنم من آقامو دیدم! درست بین حاجتم شما رو دیدم! به همه میگم اینجا روسیاه رو راه میدن! اینجا گناهکار رو راه میدن! اینجا نگا به هیچی نمی‌کنن! اینجا صدا کنی، هر چی باشی، جواب میدن! (: » کتاب رو چند بار بوسیدم و گفتم: «حالا دیگه شاه کلید همه قفلای زندگیمو دارم! حالا دیگه می‌دونم در کدوم خونه برم که هنوز حرفی نزده، حاجت بگیرم!» کتاب رو از صورتم دور کردم و دوباره نگاهم به گنبد افتاد. اینبار توی این یه گنبد، هم گنبد امام حسین (ع) رو می‌دیدم هم گنبد حضرت عباس (ع) رو می‌دیدم ! (: اولین جملاتی که از روایت عشق خوندم توی ذهنم چرخید و یک جمله پررنگ شد: فروا الی الحسین (ع) ! با خودم گفتم: اگر گنبد امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) یکیه، پس فرار سمت امام حسین (ع) یعنی فرار سمت حضرت عباس (ع) و فرار سمت حضرت عباس (ع) یعنی فرار سمت امام حسین (ع) ! (: پس... فروا الی الحرم ! نفسی گرفتم و گفتن: «حالا دیگه می‌دونم سعید به کدوم چشمه وصله که رنگ تشنگی رو نمی‌بینه!» بردن اسم سعید، حرف های مجتبی رو برام زنده کرد. نگاهی به گنبد روی جلد کردم. لبخندی روی لبم نشست و گفتم: «حالا دیگه می‌دونم از کی گمشده‌م رو بخوام!» کتاب رو پایین گذاشتم و تسبیح رو برداشتم. چشمامو بستم و زیرلب زمزمه کردم: «صدتا صلوات هدیه می‌کنم به خانم حضرت زهرا (س) و خانم ام‌البنین (س)، به نیابت از آقام حضرت عباس (ع)، به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان (عج)، قربه الی الله! اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ او روی آبرو حساس است! (: "📜 - «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» آخرین دانه‌ی تسبیح بود که آن هم با صلوات شمردم. اما هنوز چیزی شبیه بغض راه گلویم را بسته بود. مدام از خودم می‌پرسیدم: «اگر نشه، با چه رویی برگردم؟ به فرمانده چی بگم؟ بگم سربازتون نتونست برای دفاع از حرم عمه‌جانتون کاری کنه؟ اگه... اگه دل آقام بشکنه...» تسبیح توی دستم می‌لرزید. دو دستم را روی صورتم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم. باید کاری می‌کردم. از جا بلند شدم. ایمان، که نگاهش درست مثل نگاه من پر بود از اضطراب، جلو آمد و اسمم را صدا زد: «سعید...؟» دستش را توی دستم فشردم و گفتم: «میام...» از خانه کوچک حاج مقداد بیرون آمدم و چند قدمی دور شدم. همان شب اول که توی کانال در محاصره بودیم، نشانی کربلا را از ستاره ها گرفتیم. آن ها هم مرام به خرج دادند، دریغ نکردند و سمت اربابمان را نشانمان دادند. رو کردم سمت کربلا. دست روی سینه گذاشتم و سلام دادم به امام حسین (ع). از آقا اجازه گرفتم تا دست به دامان علمدارشان شوم. آخر، آبرویم وسط بود. تا نامشان را صدا زدم، بغضم شکست. زانوانم شل شد و گوشه‌ای به التماس، نشستم: «علمدار! ترس از ابرومو پیش شما نیارم، پیش کی ببرم؟ شما به دادم نرسین، کی می‌خواد به دادم برسه؟ آقاجان؛ تا امام زمان (عج) غایبن، ما ها رو برای دفاع از حرم عمه‌جانشون می‌فرستن به میدان! باید جونمون رو بذاریم وسط تا نذاریم این حرومی ها یه قدم هم جلو بیان! آقای من؛ من الان سرباز این میدانم! فرمانده‌م دارن نگام می‌کنن! منتظرن دست پر برگردم! یاحضرت عباس (ع)، آبرومو سپردم به خودتون!» هنوز جمله‌م تموم نشده بود که صدرا از خانه دوید بیرون و گفت: «سعید! میثمه! به خدا این ادبیات میثمه!» نفسم بند آمد و چشمان خیسم گرد شد. سریع از جا بلند شدم و طرفش دویدم. داخل خانه که شدم، نفسم گرفت و به سرفه افتادم. با نفس های عمیق مهارش کردم و سمت میز گوشه اتاق رفتم. صدرا صندلی را برایم عقب کشید. شانه‌اش را گرفتم و نشاندمش روی صندلی. اشتیاقم برای دیدن حتی نشانی از میثم کنترل نشدنی بود. چه رسد به پیامش! گفتم: «نشونم بده!» صفحه‌ای را باز کرد و گفت: «اینه! می‌تونی بخونیش؟» چشمم که به کلمات افتاد، دست و پایم شل شد و اشک در چشمانم حلقه زد. قدرت ایستادن روی پاهایم را نداشتم. دستم را محکم به میز گرفتم و با صدای آرومی گفتم: «آره... میـ... میثمه!» برگشتم سمت ایمان و با بغض گفتم: «ایمان! میثمه! به‌خدا این پیام میثمه! خودشه! داداشمه!» هیجان سرفه هایم را شدت داد و دیگر نتوانستم نگهشان دارند. ایمان هم که بغض کرده بود. نزدیکم شد و لیوان آبی دستم داد. صدرا از جا بلند شد و مجبورم کرد بنشینم. دست روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «ممکنه هر لحظه ارتباطمون قطع بشه... هر کار لازمه انجام بده!» اشک هایم را پاک کردم و چشم به کلماتی دادم که میثم انتخابشان کرده بود: «صدای ارباب به گوش می‌رسد! گویا که مهمان دارند. این صدا، صدای خوشامد است: زینبْ مَنْ تُشاهِدکُم تِزورونی .. تُنادیکُم لِوَنْ بِالطَّفّ تحضُرونی! ما اَمْـشی یِسْره وْ لا یَسلِبونی! و لا بسیاطهم غَدَر یْضرِبونی! این نوای آشنا، برایِ شما، در آسمان و زمین پیچیده؟» ایمان نگاهی به تنها جملاتی که می‌توانست بخواند انداخت و گفت: «این شعر، همون شعری نیست که تو کربلا می‌خوند؟ همونکه می‌گفت از زبان امام حسینه (ع) برای زائراشون؟» با لبخند سری تکان دادم و گفتم: «خودشه! و زینب (س) هنگامی که شما را می‌بیند که زیارتم می‌کنید، می‌گوید: کاش در جنگ حاضر می‌شدید که مرا به اسیری نبرند! و مرا غارت نکنند و با تازیانه‌های خیانت نزنند!» دلم می‌خواست راحت با برادری که شش ماه ازش بی‌خبر بودم حرف بزنم! راحت بگویم چه در این دل وامانده گذشته و چه می‌گذرد! دلم می‌خواست راحت بگویم دلتنگشم! اما کم پیش می‌آید دنیا با دلخواسته‌های آدم راه بیاید! مجبور بودم رمزی جوابش را بدهم. به خاطرات بروم و همان بیتی را برایش بنویسم که در کربلا خواندم: «از باد تعجب می‌کنم که کلاممان را در گوش دشت نخوانده... بلندتر می‌گویم! خود بشنو و بشناس، اگر همانم که می‌دانی: بِعَزْماتِي الأَصيلة، و قَبْضَاتِي الثَّقيلة، أنا أفْدِی العَقيلة!» پیام را که فرستادم، صدرا پرسید: «چی جواب دادی؟» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
🏴به‌نام‌ خداے حسیــــن (ع) و 🏴 سلام‌ برهمہ‌ی نوڪرها‌ے اباعبدالله‌ در تڪیہ شمـــال ایتـــــا🥀
🏴ســـــلام‌ِ هر سحࢪم‌ بھ سوے ضـــــریح‌ شمـــــاست ؛ 🏴شࢪوع‌ صبـــــح‌ من‌ هســــتے، روال‌ از ایــــن‌ بهتـــــر؟!
💕اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.💕
‌‹🕌🕊› هر کجا که هستی 🍃رو به حرم مطهر امام حسین (ع) سه باربگو صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
「🕊🌸」 سلام‌امام‌زمانم✋🏻 🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ... 🌱سلام بر تو ای مولای معصوم من، که بدون هیچ جرم و خطایی، از شّر دشمنان آواره بیابان ها شده ای! سلام بر تو و بر غربت و تنهایی ات! 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔لــب‌هــای پـر تـرک و این دستان مستجاب 💔بغــض گلـو، گل می کند هر شب برای تو 💔قرنـی است مهتاب از تنم بیرون نشسته بود 💔دیشـب شکسته شد قرُق، پیش خدای تو ❤️دســـتم نـــمی‌رســـید آقـــا دل را گره زدم ❤️تنهــا بـه شـعر سـاده‌اي از ردپـای تو 💕 سلام آقا 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6051051867100679465.mp3
24.72M
• . یکی از عزاداران حسینی شمال ایتا😔🏴 برای آروم شدن دل امام زمان (عج) این روزا‌ یه‌ دعای‌ عهد‌ و ۱ صلوات‌ سهم‌ برو‌ بچ‌ عزیز شمال ایتا💔 . 🦋✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد ✨وَآلِ مُحَمَّد 🦋✨وَعَجِّل فَرَجَهُم 🙏عهد مےبندم ؛ روزی لازمتون بشم !❤️(: از صف ِ سیصد و سیزدھ تا بهتون سلام مےکنم !✋🏻✨
میگفت:میدونی‌تنهاکوچہ‌ای‌ کہ‌بن‌بستی‌نداره‌کوچه‌ی‌خداست. توبرودرخونہ‌خداروبزن‌اگرگفت دربازنمیکنم‌گردن‌من‌:)🌾-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرتِ اباعبداللّٰه! دلم گرفته؛ به وسعت سرزمینِ پهناوَرَت "کربلا"
حسین علیه‌السلام فرمود: «ما چراغ‌های خداییم، نورافشان در میان مردمان..» - کتاب' آه
: بچہ ها ؛ داغ گناه ڪردنتون رو بہ دل شیطان بذارید ... ی جور ڪہ جاش بمونہ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمود 1407 اولین نقطه ای ست که چشم زائرانی که با پای پیاده از نجف به سمت کربلا امده اند به بارگاه قمر بنی هاشم می افتد... 🌼🌼التماس دعا یا_ابا_عبدالله_الحسین اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد