eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
692 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این گرماگرم ِ ایام ، جرعه‌ای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️ در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (: ــــــــــــــــــــ ــ نوش ِ جانتان ؛✨ یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ تا تو کمے عشق بنوشانےام!" 📜 تا سرچرخوندم سمتش، صدای خندش رفت هوا! باید تعجب می‌کردم و حتی اخم کرده، می‌پرسیدم: دماغم قرمزه یا کلاه توپی سرمه که اینقدر برات خنده دارم؟ اما با تمام وجود لبخند زدم و خنده اش که طولانی شد، من هم از ته دل خندیدم. توی این سه ماه، مجتبی برام مثل سعید شده بود! انگار دوتا برادر داشتم! شاید هم عزیزتر از برادر! از وقتی حالش بهتر شد، وابسته تر شدم. انگار اون لبخند های عمیق، اون خنده های شیرین، لحن قرآن خوندنش که گاهی می‌خندید و گاهی می‌لرزید، حتی بغض ها و اشک های دلیِ توی روضه ها و محبت هاش که بیشتر بروز میداد و نه فقط توی حرفاش، که تو رفتار و نگاهش هم میدیدم؛ همه بیشتر دلم رو به دلش گره می‌زد! شاید هم گرهی که اونشب، توی روضه و بعد تلاوتش زده شد رو کور تر می‌کرد! سیر که خندید، اشک جمع شده توی چشمش رو با سر انگشت پاک کرد و گفت: «ای خدا؛ تقصیر توئه ها! اشکم درومد!» با لبخند پرسیدم: «حالا به چی می‌خندی؟» - «به تو! یعنی از لحظه ای که نشستیم تو ماشین، اینقدر این دفترت رو هی بغل کردی، هی بوسیدی، هی ناز و نوازشش کردی که من وقتی ریحان رو اولین بار دادن بغلم، اینطوری نکردم!» دوباره خندید. گفت: «اصلا اینا به کنار! چرا باهاش حرف می‌زنی؟ علی اکبر؛ حواست بود؟ یهو می‌خندیدی! یهو می‌رفتی تو خودت! یه بار مهربون نگاش می‌کردی! یه بار با اخم زل می‌زدی به جلدش! چرا آخه؟ چی داری اون تو مگه؟» لبخندم پررنگ تر شد و نگاهم رو به دفترم دادم. دستی روی جلدش کشیدم و کوتاه گفتم: «خاطراتم!» نیم نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت. منتظر بود خودم ادامه بدم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «شاید خود دفتر حرفامو نشنوه ولی... خاطراتم زنده‌ن! هنوز عطر وجودشونو حس می‌کنم! می‌تونم حتی گاهی روی در و دیوار شهر دوباره ببینمشون! هستن، کنارمن و وقتی دفترم رو بغل می‌کنم، حس می‌کنم تموم خاطراتم، تموم این چند ماه رو بغل کردم. می‌دونی مجتبی؟ برای من تک تک لحظاتی که این دفتر تو قلبش نگهشوم داشته، از عسل شیرین ترن! دوسشون دارم. با تموم وجودم دوسشون دارم و دلم می‌خواد مدام نوازششون کنم. باهاشون حرف بزنم. از امروز بگم. از روزهایی که اونا برای بعضی‌شون گذشته‌ن برای بعضی‌شون آینده! گاهی هم دوباره خودشونو تکرار می‌کنم. توی اون خاطرات، دوباره با خنده ها می‌خندم و با گریه ها بغض می‌کنم! با لذت ها جون می‌گیریم و از درد ها اخم می‌کنم. ولی... من بغض ها و گریه ها و درد هاشونم دوست دارم. می‌دونی چرا؟» سربلند کردم و به نیمرخش چشم دوختم. لبخندی زد و بدون اینکه طرفم برگرده، گفت: «بچه که بودم، وقتی میدیدم کسی حواسش بهم نیست، خودمو الکی می‌نداختم زمین تا همه دور و برم جمع شن و بهم محبت کنن. چون نمی‌خواستم دروغ بگم یه جور میوفتادم که یه چیزیمم بشه! درد داشت ها! خیلیم درد داشت! ولی اون دردا به محبتی که می‌دیدم می‌ارزید! گریه هایی که می‌کردم، به دست نوازشی که اشکامو پاک می‌کرد می‌ارزید!» تموم صورتم رو لبخند گرفت. نوبت من بود که ادامه بدم: «خاطرات از پا افتادن هایم را دوست دارم ! آخَر ، آخِرِ همه‌ی آنها ، دلم یڪ خاطرھ به جان نوشته است که: امام حسین (ع) آمدن ؛ بلندم ڪردن! من احساسِ حضورِ او را دوست دارم!» خیره به دفترم، بغضم رو قورت می‌دادم که حرکت سریع دست مجتبی، نگاهم رو به خودش جلب کرد. اشکش رو پاک کرده بود ولی هنوز یک طرف صورتش، رد اشک مونده بود. متوجه نگاهم که شد، برای اینکه حواسم رو پرت کنه، پرسید: «از کی خاطراتت رو نوشتی؟» یک طرف دفتر رو گرفتم و از طرف دیگه، برگه هاشو از زیر انگشتم رد کردم. لبخندی زدم و گفتم: «از اول! اولِ اول!» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ تا تو کمے عشق بنوشانےام!" 📜 به شوخی گفت: «یعنی از روز تولدت؟» اما من جدی گرفتم: «شایدم قبل تر!» مکثی کردم و گفتم: «درست نمی‌دونم کی متولد شدم؟ اون روز که خواب شهید و کتاب روایت عشق رو دیدم یا اون لحظه که سعید دعوتم کرد برای مراسم شهید و قبول کردم. شایدم بالاسر پیکر شهید یا وقتی روضه خون شدم. شایدم... شایدم وقتی امامم رو دیدم!» نگاه مجتبی رو روی خودم احساس می‌کردم اما سربلند نکردم. نفس سنگینی کشیدم: «اون روز تو بیمارستان، شب اولی که خدا دوباره چشمام رو بهم هدیه کرد؛ تصمیم گرفتم بنویسم! از اول اول، از اولین جرقه ای که بهم نشون داد راهی که می‌رم، راه درست نیست! با خودم گفتم می‌نویسم تا یادم نره چی بودم و چی شدم و اصلا چیشد که این شدم! گفتم می‌نویسم تا هم خودم بیشتر شکرش کنم و هم شاید روزی کسی بعد از من، با خوندن این دفنر چشم دلش باز بشه، خدا رو ببینه، عاشقش بشه و... زندگی واقعی کردن رو بچشه! بندگی رو بچشه! نوشتم تا تنهایی سر این سفره بزرگی که خدا برام پهن کرد نشینم و شاید برای شکر یک قطره از این اقیانوس رحمتش، کسی رو هم سفره‌ی خودم کنم!» سکوت کرده بود و لبخند میزد. گفتم: «قبل اینکه بیای دنبالم. درست تو روزی که دوره آموزشم تموم شد، دفتر اول زندگیم هم تموم شد!» چیزی نگفت اما لبخندش رو پررنگ تر کرد. نگاهم رو ازش گرفتم و خیره شدم به جلد دفترم. به گنبد طلای امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع). لبخندی روی لب هام نشست. دستی روی گنبد ها کشیدم و توی دلم زمزمه کردم: «یعنی میشه خودتون بیاین، دستمو بگیرین؛ بگین تو تصادف کردی! با بقیه فرق داری! بیا خودمون کمکت کنیم بیای حرم! یعنی میشه خودتون از این دنیا، سمتتون فراریم بدین؟ (: » محو اسم قشنگ اربابم که روی پرچمِ گنبد نقش بسته بود، بودم که ماشین از حرکت ایستاد. سربلند کردم. درست زیر تابلوی «سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران» ایستاده بودیم. 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
+ https://harfeto.timefriend.net/16608531908863 🏴✨ این روزا، روزاییه که روضه‌ها و هیئت رفتن‌هامون با ملجاء همخوانی میکنه خیلی از جاها خودمونو جای آدمای ملجاء گذاشتیم. (: دلم میخواد از حال و هوای دلتون، موقع خوندن ملجاء بدونم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴به‌نام‌ خداے حسیــــن (ع) و 🏴 سلام‌ برهمہ‌ی نوڪرها‌ے اباعبدالله‌ در تڪیہ شمـــال ایتـــــا🥀
🏴ســـــلام‌ِ هر سحࢪم‌ بھ سوے ضـــــریح‌ شمـــــاست ؛ 🏴شࢪوع‌ صبـــــح‌ من‌ هســــتے، روال‌ از ایــــن‌ بهتـــــر؟!
💕اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‹🕌🕊› 🍃کربلا دلم دوباره بیقراره 🍃هوای دیدن تو داره 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
「🕊🌸」 ✋🏻 امـآم‌زمـآنـم رضـآیـت‌شمـآ همھ‌آرزو؎مـن‌است لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھ‌گلی‌ست‌ڪھ دلـم‌رآبھ‌یڪ‌اشـآرھ،گلبـآرآن‌می‌ڪنـد.ヅ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️یا امام رضا جان 🍃✨حتما قرار شاه و گدا هست یادتان 🍃✨همان شب که زدم دل به نامتان 🍃✨مشهد ، حرم ، ورودی باب الجواد 🍃✨آقا ، عجیب دلم گرفته برایتان.... ❤️سلام آقا ❤️
4_6051051867100679465.mp3
24.72M
• . یکی از عزاداران حسینی شمال ایتا😔🏴 برای آروم شدن دل امام زمان (عج) این روزا‌ یه‌ دعای‌ عهد‌ و ۱ صلوات‌ سهم‌ برو‌ بچ‌ عزیز شمال ایتا💔 . 🦋✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد ✨وَآلِ مُحَمَّد 🦋✨وَعَجِّل فَرَجَهُم 🙏عهد مےبندم ؛ روزی لازمتون بشم !❤️(: از صف ِ سیصد و سیزدھ تا بهتون سلام مےکنم !✋🏻✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه توی جیبش یه زیارت عاشورا داشت کار هر روزش بود. بعد هر نماز باید زیارت می خواند.. حتی اگر خسته بود.. حتی اگر حال نداشت و یا خوابش می آمد.. شده بود تند می خواند ،ولی می خواند.. همیشه بهش حسودیم میشد تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین علیه السلام چی بود... *شهید_جاوید_الاثر_علی_عابدینی🌷 هدیه‌به‌روح‌مطهر‌شهید‌صلوات 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امیرالمومنین (ع): 🍀 تو مراقب باش، خودش ذلیلانه پیش تو می آید. ‌ غرر الحکم: ۶۰۸۰📚 ‌
-اسم پسرتو چی میذاری؟ +علی. -پسر بعدیت؟ +امیرعلی. - بعدیش؟ +محمدعلی. - چهارمیش چی؟ +علی اصغر. - ای بابا، بعدش؟ +علی اکبر. - یه چیز بذار توش علی نباشه. +حیدر😎 ❤️به عشق امیرالمومنین علی علیه‌السلام و
هدایت شده از شُمالےها
🍃🌸منم نظرم مثل شماس،حتی آدم دلش میخواد قسمت بعدی رو زودتر بخونه.
هدایت شده از شُمالےها
💕🌷💕تا به حال به این فکر کردی که اگه امام حسین علیه السلام رو نداشتی قیامت میخواستی چیکار کنی؟!
عصرتون بخیر اهالی تڪیه شمال ایتا🏴
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دیداری از دشت وکوه روبار ماسوله ؛ فومن ؛ استانِ گیلان 🍃دشت کوه روبار (کوه روار) در ارتفاع ۱۹۰۰ متری از سطح دریا و در نزدیکی شهر تاریخی ماسوله در استان گیلان قرارداره. 🏔اين كوه زيبا و دل انگيز، منطقه‌ای ییلاقیه و به خاطر خنكي هوا و سرسبز بودن و وجود رود و چشمه‌هاي زلال محل چرای رمه های دامهای روستاییا هم هستش. 🍃 در وسط دشت رودي حاصل از چشمه‌هاي اين منطقه جاريه که خیلی چشم اندازش قشنگه👌😊. 🍃در مسیر رسیدن به این دشت زیبا و سرسبز چندین چشمه و رودخانه پر آب قرار داره که می‌تونید بطری‌های آب خود رو پُر کنین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 *لحظه ی شهادت احمد غلامی* | دوسال پیش با اجازه از *خانواده شهید* بخش آخر این فیلم پخش شد | 🔹️ فیلم کامل از لحظه شهادت ، اعزام و حضور منطقه *شهید مدافع حرم احمد غلامی |فرمانده گردان تخریب تیپ سپاه نینوا |* 🔹️ در این فیلم احمد میرود پیکر دوستش *شهید شیبانی* را برگرداند که ... ◇ ◇ ◇ ◇ رفیق یعنی این میری که بیاریش خودش میاد میبرتت ..شادی روح شهداصلوات.🌷 یاران عاشقان اباعبدالله
شبتون بخیر اهالی تکیه شمال ایتا امشب به بهانه‌ی شهادت امام سجاد علیه‌السلام، یک داستان کوتاه براتون انتخاب کردم امیدوارم بپسندید.
*😭😭😭توبه رضا* *يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....* *شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند* *نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي* *ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه* *ماشينو برداشتم برم يه سرکي،* *چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم* *تو راه که ميرفتم يه خانمي را* *ديدم، خانم چادري وسنگینی بود* *کنارخیابون منتظرتاکسی بود* *خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم* *سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین بردمش توي اون خانه ي مجردي* *اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن* *گفتم برو بابا امام حسين کيه؟* *اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره* *خانومه که دیگه امیدی به نجات* *نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم،* *من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه* *گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن* *اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت:* *تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن* _ *خودت داري ميگي من زمين تا* *آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن* *آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم* *لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا* *سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم* *از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد* *همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، ورفت* *اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبودداشتم حرفهای خانومه روکه مثل پتک* *توسرم میخوردتوذهنم مرورمیکردم* *تو راه که داشتم ميبردمش تا دم* *حسينيه، هي گريه ميکرد و با* *خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم* چي ميگه* *اما داشت به من ميگفت* *ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره، اينارو ميگفت* *منم رانندگي ميکردم.... واردخونه شدم* *ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت* *تو خانواده مون فقط لات من بودم* *تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده* *صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند* *من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم* *پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم* *یازهرای مظلومه دست منو بگير* *یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم،* *دست منو بگير* *من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.* *کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم* *توسروصورت خودم میزدم* *گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دست داده بودکه توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم....* *نیمه شب بود، باصدای بازشدن قفل در ازخواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بودپدر و مادرم از حسينيه آمدند* *تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت:* *رضا جان حالت خوبه؟چراچشمات قرمزه چراصورتت قرمزشده گفتم چیزی نیست گفت صدات چراگرفته همه نگران بودن دورموگرفته بودن* *گفتم چیزی نیست امشب براامام حسین عزاداری کردم همه ازتعجب مات مونده بودن مادرم گریه میکرد* *وخداروشکرمیکردمیگفت ممنونم* *