🔺️حس غریب پروانگی
✍ نوشتهی لیلا گودرزیان فرد
📚 انتشارات صریر - حماسه ماندگار
🌐 ادامه مطلب و خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/حس-غریب-پروانگی
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️حس غریب پروانگی ✍ نوشتهی لیلا گودرزیان فرد 📚 انتشارات صریر - حماسه ماندگار 🌐 ادامه مطلب و خر
این کتاب براساس خاطرات #پروانه_برازنده_شهر همسر #سردار_شهید_علیرضا_شمسی_پور است .
روایتی ازفداکاری های ۲۸ سال زندگی مشترک یک خانم با رزمندهای که همهی جان و روحش را وقف دین و کشورش کرده است. رزمنده ای که حضورش در طی ۸ سال دفاع مقدس آغازی است برای راه خدمت به ملت و کشورش و تمام شدن جنگ او را از هدفش دور نمی کند و به عنوان #تفحص_گر_نور برای #تفحص_شهدا در مناطق جنگی حضور پیدا می کند.در این کتاب به خوبی ما با زندگی یکی از هزاران رزمندگان دفاع مقدس آشنا می شویم که همسرانشان در راه رسیدن آنها به آرمان ها و اهدافشان نقش بی بدیلی داشته اند.این کتاب سرگذشت یک بانوی فداکاری است که رنج ها و دردها را به جان می خرد تا مردم کشورش در امنیت و آرامش باشند.پروانه برازنده شهر در نبود همسرش می کوشد جای خالی او را برای فرزندانش پُرکند و در طول این مدت خود نیز فراغ همسرش را تحمل و صبوری میکند.
وجه تمایز این کتاب نسبت به سایر کتابهای دیگر که از زبان #همسران_شهدا روایت شده این است که نویسنده بر اساس دفتر خاطرات این بانو کتاب را نگارش کرده است چرا که خود راوی به همسر شهیدش پیوسته است و آنچه از او به یادگار مانده است همین دفترچه است وا ین تلاش مضاعف نویسنده را میطلبید که با مصاحبه های تکمیلی این کتاب را به رشته ی تحریر درآورده است.
@shop_sarir
🔺️صبح روز نهم
✍ نوشتهی گُلعلی بابایی
📚 نشر ۲۷ بعثت
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/صبح-روز-نهم
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️صبح روز نهم ✍ نوشتهی گُلعلی بابایی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/produc
کتاب #صبح_روز_نهم سرگذشتنامه #سردار_شهید_مهندس_علیرضا_نوری، قائم مقام فرماندهی #لشکر۲۷ محمدرسولالله (ص) را بیان می کند.
#شهید_علی_رضا_نوری از مدیران کارآمد نظام در سال های نخست انقلاب اسلامی و از جمله #فرماندهان برجسته میدانی سپاه در عرصه جنگهای نامتقارن و در صحنه نبردهای منظم دوران #دفاع_مقدس بود. مهندس نوری اصالتاً اهل شهرستان #ساری از استان #مازندران بود. این فرمانده که از مدیران رده بالای #راه_آهن جمهوری اسلامی ایران و همچنین از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه ۱۰ استان تهران محسوب میشد، مسئولیت فرماندهی بخشی از نیروهای اعزامی از #تهران به جبهههای جنگ را بر عهده گرفت.
🔸️برشی از کتاب صبح روز نهم
یک ماه بعد از رفتن علیرضا به تهران، او دوباره به اهواز آمد. با دیدنش خیلی خوشحال شدم. در خانه مجبور بودیم او یک طرف اتاق بنشیند و من هم در طرف دیگر اتاق. اصلاً نمیشد کنار هم بنشینیم. حتی زیاد با هم صحبت نمیکردیم و مراقب نگاههایمان هم بودیم. پدرم میگفت: «این کارها هیچ معنی ندارد! بیاید دست همسرش را بگیرد و بروند منزل خودشان.» ولی همین هم غنیمت بود. فردای روزی که آمد، من و علیرضا همراه با برادرم و زن داداشم، غروب، برای پیادهروی، از منزل خارج شدیم. بعد از مقداری راه رفتن آنها جلو رفتند و از ما دور شدند. همین باعث شد، من و علیرضا تنها بشویم. ابتدا صحبت از دلتنگیها شد و بعد صحبتهای معمولی. علیرضا بدون مقدّمه پرسید: «منیژه، چرا روسری سرت نمیکنی؟ حجاب خیلی خوب است و من دوست دارم شما با حجاب باشید.» گفتم: «یعنی چه؟! اصلاً حرفش را هم نزن! مگر قبل از عقد من را ندیده بودی؟! مگر وقتی که از من خواستگاری کردی، با حجاب بودم و روسری داشتم؟! امکان ندارد!
@shop_sarir
🔺️عملیات عطش
✍ نوشتهی جواد کلاته عربی
📚 نشر ۲۷ بعثت
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/عملیات-عطش
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️عملیات عطش ✍ نوشتهی جواد کلاته عربی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/produc
پنجاه جلسه (بیش از هفتاد ساعت) گفت و گو با رزمندگان حاضر در صحنۀ عملیات #تنگه_ابوقریب، تنها بخشی از استنادات #عملیات_عطش است.
کتاب عملیات عطش خاطرات گزیده ای از حدود چهل نفر دربارۀ عملیات تنگۀ ابوقریب است. روایت هایی که به چند خط اصلی از این ماجرا می پردازد.
🔹️بخشی از متن کتاب عملیات عطش:
شب راه می افتند و صبح می رسند پادگان دوکوهه. از سینه کش پل روگذرِ قطار می روند بالا. یزدی چشمش می افتد به محوطۀ خالی از رزمنده. دلش حسابی می گیرد. دوکوهه بدون بسیجی هایش یعنی سوت و کور. یعنی هیچ.
خیلی از گردان ها بعد از عملیات بیت المقدس 7 رفته اند مرخصی. فقط گردان عمّار توی دوکوهه است و گردان حبیب. یزدی یاد سیدمحمود حسینی می افتد و بغض گلویش را می گیرد. سید، معاونش توی گردان عمّار بود.
چند وقت پیش، یک گردان جدید توی لشکر درست می کنند به نام جعفر طیار. کوثری، سیدمحمود را می گذارد فرمانده اش. گردان جعفر در عملیات بیت المقدس 7 می رود توی دل عراقی ها و محاصره می شود. سید بیشتر نیروهایش را برمی گرداند عقب. اما خودش و چند نفر دیگر اسیر عراقی ها می شوند. این چند وقت، یزدی دل توی دلش نیست. ا گر کسی زیر شکنجۀ بعثی ها زبان باز کند و سید را لو بدهد، چه! حتی نمی تواند بهش فکر کند!
@shop_sarir
🔺️سیگاریارو سوریه نمیبرن
✍ نوشتهی مهری غلامپور
📚 نشر ۲۷ بعثت
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/سیگاریارو-سوریه-نمیبرن
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️سیگاریارو سوریه نمیبرن ✍ نوشتهی مهری غلامپور 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.
#شهید_علی_اکبر_شیرعلی از #شهدای_مدافع_حرم استان #خوزستان است که ۵ اردیبهشت ۶۳ همزمان با سالروز تولد #حضرت_علی_اکبر(ع) در شهر #آغاجاری متولد شد و ۱۷ آذر سال ۹۴ همراه چندتن دیگر از #مدافعان_حرم در #حلب به شهادت رسید.
کتاب زندگی اینشهید دو فصل، #وصیت_نامه و عکسها و اسناد مربوط به #شهید_شیرعلی را شامل میشود.
🔹️برشی از کتاب #سیگاریارو_سوریه_نمیبرن :
چند روز بعد از شهادت حاج رضا، منصور پرما، سرِ علی اکبر را هم اصلاح می کند. یکی از بچه ها می گوید: «علی اکبر نکنه تو هم می خوای شهید بشی؟»
_چطور؟
_منصور سرِ حاج رضا رو که اصلاح کرد، دو سه روز بعدش شهید شد. خو شاید سرِ تو هم بتراشه شهید بشی.
_حاج رضا که جای خوبی رفت!
برای منصور، مرتب کردن موهای علی اکبر سخت است. علی اکبر می گوید: «بیخیال، موهام فر داره و از این بهتر جمع وجور نمی شه. دستت طلا!»
علی اکبر هر روزی که در جبهه فرصت پیدا کند، به مادر زنگ می زند. گاهی هم به فاطمه زنگ می زند. فاطمه هنوز باور ندارد که علی اکبر به سوریه رفته باشد. با خودش فکر می کند، نکند علی اکبر از ازدواج با او پشیمان شده است و این حرف ها را می زند تا او را دست به سر کند؛ وگرنه علی اکبر کجا و سوریه و جنگ کجا؟! این فکرهای فاطمه زمانی قوّت می گیرد که علی اکبر از سوریه زنگ می زند و شمارۀ تهران می افتد.
_خو اکبر این که شماره نمی ندازه!
_ها خو از تلفن مخصوص زنگ می زنُم.
فاطمه هنوز به یقین نرسیده است.
روزهای آخر، مادر مدام گوش به زنگ تلفن است. یک روز علی اکبر با رضا مرادی پناه برای تماس با خانواده می روند. چند نفر قبل از آن ها منتظر هستند تا تماس بگیرند. درگیری ها نزدیک است و صدای توپ و خمپاره به گوش می رسد. نوبتِ علی اکبر می شود. اما زنگ نمی زند.
_بریم!
رضا می پرسد: «مگه نمی خوای زنگ بزنی؟ دو ساعته توی صف وایسادی په برا چی؟»
_خو نمی بینی ئی صداها رو؟ زنگ برا چیمه؟ مامام ئی صداها رو بشنوه که نگران می شه.
علی اکبر بدون اینکه به مادر زنگ بزند، برمی گردد.
@shop_sarir
🔺️تیم سربازها
✍ نوشتهی محمدعلی سپهر
📚 نشر ۲۷ بعثت
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/تیم-سربازها
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️تیم سربازها ✍ نوشتهی محمدعلی سپهر 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product
کتاب #تیم_سربازها نوشتهی #محمدعلی_سپهر توسط #نشر۲۷بعثت برای #نوجوانان منتشر شده است.
🔹️برشی از کتاب:
او نامه را باز نمی کند. فقط آن را بو می کند و می گوید: (( چه عطر خوبی!)) و آن را به من پس می دهد. ((عشق یک هدیه آسمونیه، نصیب همه نمی شه! فقط اونا که پاک و مقربن و خداوند ازشون راضیه، دچار این حس آسمونی می شن.))
بعد دوباره سکوت می کند. فرمانده با آن دست های بزرگ و قوی که روی زانوهایش تکیه داده، مثل همیشه صبور و سنگین است. سکوتش مثل حرف می ماند. آدم به فکر می افتد و پیش او با خودش خلوت می کند. چاره ای نداریم تا منتظر شوم و ببینم آخرش چه می شود. سعید می گفت: (( فرمانده حکم پدر رو داره. تو هر کاری با اون مشورت کن. هر چی بگه، همونه!))
خدا خدا می کنم توی آن وضعیت، کسی وارد چادر حاجی تهامی نشود و بویی از ماجرا نبرد. از بیرون سرو صداهایی می آید و مثل همیشه چند لحظه بعد، پیک گروهان که سرباز بلند قد خاک آلودی است، داخل می آید و سلام می دهد و چند نامه را جلو فرمانده می گذارد و منتظر می ماند.
@shop_sarir
🔺️ امین شعر انقلاب
تاملی در آفاق ادبی و شاعرانگی حضرت آیت الله خامنهای (مدظله العالی)
✍️به کوشش محمدحسین انصاری نژاد
📚انتشارات صریر
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/امین-شعر-انقلاب
@shop_sarir