eitaa logo
فروشگاه صریر
90 دنبال‌کننده
157 عکس
1 ویدیو
0 فایل
عرضه کننده انواع کتب دفاع مقدس آدرس : تهران - خیابان انقلاب - بین دوازده فروردین و فخر رازی پلاک ۱۲۶۶ تلفن : ۶۶۹۵۴۱۰۸ ارتباط با ما‌ @defaae_moghaddas 🌐خرید اینترنتی sarirpub.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانی از فراز و فرودهای زندگی اولین شهید دفاع مقدس دانشکده‌ی پزشکی ، یعنی است که صحنه‌های خاصی از زندگی او را از زمان به دنیا آمدن تا لحظه‌ی شهادتش به صورت یک داستان به تصویر می‌کشد. رمانی که گاهی اوقات رنگی از به خودش می‌گیرد و گاهی طعمی از . در این علاوه بر ترسیم داستانی دو عملیات و ، به تبیین و موشکافی عقاید و احساساتی که از یک انسان معمولی ، یک شهید و یک می سازند ، پرداخته شده است . گفت و گوهای نغز و اخلاقی و گاها و در نهایت و سخن آخری که با وجود کوبندگی ، به لطافت یک داستان بیان می شوند، در خاطر باقی خواهند ماند. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️اینجا بالای تلّ ، تکفیری ها میرقصند ✍ نوشته‌ی شیرین زارع پور 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 h
، فرزند اصغر میرسیار از بود. او سال ۵۹ متولد شد و پس از ورود به و دیدن آموزش‌های مختلف نظامی، به‌عنوان یکی از نیروهای (ص) به اعزام شد و بهمن‌ماه سال ۹۴ به رسید. تا دو ماه تصور می‌شد این‌ شهید به اسارت نیروهای درآمده؛ اما پس از این ‌مدت مشخص شد شهید و است. میرسیار هنگام شهادت همراه با چند رزمندهٔ دیگر ایرانی، سوری و افغانستانی بود و پیکرش پس از دو سال پیدا و به ایران منتقل شد. کتاب دربرگیرندهٔ زندگی‌نامهٔ با روایت‌هایی از دوستان و خانواده اوست که در قالب ۱۲ فصل گردآوری و تدوین شده‌اند. پس از این‌ فصل‌های خواندنی و آموزنده، شهید و عکس‌ها و اسناد مربوط به او نیز درج شده است. نام‌های ۱۲ فصل این‌کتاب به‌ترتیب عبارت‌اند از: «میانه اردیبهشت»، «قصه از اینجا شروع شد»، «مقدمات سفر بهشت»، «صبح شیرین دمید»، «حرف‌های خودمانی»، «یک برگ از اخلاص»، «به نام عشق، به نام جنون»، «دلتنگی به پایان می‌رسد»،‌ «از دوکوهه تا آسمان»، «پای عهد می‌مانم»، «چندقدم بیشتر نمانده»، «تا تلِّ هوبر». @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️سیگاریارو سوریه نمیبرن ✍ نوشته‌ی مهری غلامپور 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.
از استان است که ۵ اردیبهشت ۶۳ همزمان با سالروز تولد (ع) در شهر متولد شد و ۱۷ آذر سال ۹۴ همراه چندتن دیگر از در به شهادت رسید. کتاب زندگی این‌شهید دو فصل، و عکس‌ها و اسناد مربوط به را شامل می‌شود. 🔹️برشی از کتاب : چند روز بعد از شهادت حاج رضا، منصور پرما، سرِ علی اکبر را هم اصلاح می کند. یکی از بچه ها می گوید: «علی اکبر نکنه تو هم می خوای شهید بشی؟» _چطور؟ _منصور سرِ حاج رضا رو که اصلاح کرد، دو سه روز بعدش شهید شد. خو شاید سرِ تو هم بتراشه شهید بشی. _حاج رضا که جای خوبی رفت! برای منصور، مرتب کردن موهای علی اکبر سخت است. علی اکبر می گوید: «بیخیال، موهام فر داره و از این بهتر جمع وجور نمی شه. دستت طلا!» علی اکبر هر روزی که در جبهه فرصت پیدا کند، به مادر زنگ می زند. گاهی هم به فاطمه زنگ می زند. فاطمه هنوز باور ندارد که علی اکبر به سوریه رفته باشد. با خودش فکر می کند، نکند علی اکبر از ازدواج با او پشیمان شده است و این حرف ها را می زند تا او را دست به سر کند؛ وگرنه علی اکبر کجا و سوریه و جنگ کجا؟! این فکرهای فاطمه زمانی قوّت می گیرد که علی اکبر از سوریه زنگ می زند و شمارۀ تهران می افتد. _خو اکبر این که شماره نمی ندازه! _ها خو از تلفن مخصوص زنگ می زنُم. فاطمه هنوز به یقین نرسیده است. روزهای آخر، مادر مدام گوش به زنگ تلفن است. یک روز علی اکبر با رضا مرادی پناه برای تماس با خانواده می روند. چند نفر قبل از آن ها منتظر هستند تا تماس بگیرند. درگیری ها نزدیک است و صدای توپ و خمپاره به گوش می رسد. نوبتِ علی اکبر می شود. اما زنگ نمی زند. _بریم! رضا می پرسد: «مگه نمی خوای زنگ بزنی؟ دو ساعته توی صف وایسادی په برا چی؟» _خو نمی بینی ئی صداها رو؟ زنگ برا چیمه؟ مامام ئی صداها رو بشنوه که نگران می شه. علی اکبر بدون اینکه به مادر زنگ بزند، برمی گردد. @shop_sarir