eitaa logo
فروشگاه صریر
90 دنبال‌کننده
157 عکس
1 ویدیو
0 فایل
عرضه کننده انواع کتب دفاع مقدس آدرس : تهران - خیابان انقلاب - بین دوازده فروردین و فخر رازی پلاک ۱۲۶۶ تلفن : ۶۶۹۵۴۱۰۸ ارتباط با ما‌ @defaae_moghaddas 🌐خرید اینترنتی sarirpub.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فروشگاه صریر
🔺باغ حاج علی ✍ نوشته‌ی نوید نوروزی 📚 انتشارات مرز و بوم 💳 ۱۱۳ هزار تومان @shop_sarir
در آغاز جنگ تحمیلی به سن قانونی نرسیده بود و نمی‌توانست از طریق مسجد محل وارد جبهه شود. علاقه او به باعث شد به سیدالشهداء (علیه‌السلام) برود و سن خود را بیشتر اعلام کند. او بالأخره در سال ۱۳۶۵ موفق شد از طریق پایگاه مقداد تهران به برود. بعد از غائله کردستان به تیپ ۱۱۰ خاتم الانبیاء(ص) پیوست و سپس به (علیه‌السلام) ملحق شد و تا پایان دفاع مقدس در این لشکر حضور داشت. سلحشور پس از پذیرش ۵۹۸ در حوادثی مانند جنگ خلیج‌فارس، مقابله با در کردستان و همین‌طور بحران به عنوان نیروی داوطلب بسیجی حضور داشت. کتاب «باغ حاج علی» روایت زندگی حاج مهدی سلحشور از حضور دردفاع مقدس است. نام این کتاب یعنی«باغ حاج علی»، به یاد فرمانده قهرمان لشکر۱۰ سیدالشهداء(علیه‌السلام)‌، ، انتخاب شده است. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺بر بلندای حلب روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران مقابل داعش ✍ نوشته‌ی زهرا قربانی -
این کتاب خاطرات ، جمهوری‌اسلامی‌ایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال ۱۳۹۴ به‌عنوان نیروی مستشاری عازم شد و پس از استقرار در ، به خلصه اعزام شد و در گُردان حضرت قمربنی‌هاشم(ع) ماموریت خود را آغاز کرد. پس از آنکه نیروهای از حضور در جنوب مطلع شدند در ۲۱ فروردین ۱۳۹۵ همراه با ادوات سنگین و نیروی‌انسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند. در این عملیات وسیع که چند هزار نفر از نیروهای و تکفیری‌ها به جنوب حلب انجام داده بودند، تکاوران دلاورانه ایستادگی کردند و سرانجام، این مقاومت منجر به شکست و عقب‌نشینی تکفیری‌ها شد. شرح خاطرات قاسم قاسمی، ازقبل اعزام تا روزی که به خاک ایران باز می‌گردد و همچنین خاطرات و شرح عملیات‌ها در این کتاب به نگارش در آمده است. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ شبیه ✍ نوشته‌ی فائضه غفار حدادی 📚 انتشارات شهید کاظمی 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pro
کتاب زندگی یک زوج است که در شهر زندگی می‌کنند و دوست دارند فرزند زمانه خودشان باشند. اما به ناگاه اتفاقی مهیب رخ می‌دهد که نظر همه مردم شهر نسبت به آن‌ها تغییر می‌کند. این کتاب خواننده‌اش را از خلیج فرشتگان نیس برمی دارد و با خودش به جا‌های مختلف می‌برد. به ، به بستنی فروشی‌های ، به و حتی به آینده و عصر پس از ظهور! سوژه بکر و جسارت در به تصویر کشیدن مکان‌ها و زمان‌های متفاوت و استفاده از شخصیت‌های فرعی عجیب مانند پیامبر (ص) و حاج قاسم از عواملی است که به نظر می‌رسد بتواند مخاطبان زیادی را با این کتاب همراه کند. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ سرباز روز نهم روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده 🔹️ پژوهش و مصاحبه :
حاصل زندگی و خستگی‌ناپذیر شخصی است که می‌تواند در دورۀ حاضر، بی‌شک الگویی دست‌یافتنی باشد. او که از سال۱۳۹۲ با ده‌ها ترفند پایش را به باز می‌کند، ظرف دو سال از چهره‌های محبوب و مؤثر می‌شود؛ تا جایی که سردار را به تمجید وامی‌دارد. در این کتاب سعی کردیم شهید و زندگی‌اش را آن‌طور که می‌تواند در میدان زندگی اجتماعی مردم الگو شود، نشان دهیم و نه صرفاً روایتی ماورایی و صرفاً معنوی و احساسی از شهید ترسیم کنیم. شاید گشتی در زندگی‌نامه‌ها و آن‌طور که نشر شده‌اند، ما را به این رهنمون کرد که: «ملموس و واقعی تصویر کنیم، نه دست‌نیافتنی… 🔺️ بر کتاب سرباز روز نهم: ــ پیش از این کتاب دیگری در شرح حال خوانده‌ام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه‌ی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهره‌ی برجسته بی شک یک الگو است برای امروز و فردا. اراده‌ی قوی، فهم درست، روحیه‌ی ایثار، شجاعت، خستگی‌ناپذیری، ‌ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته،‌ بخش‌هائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسل‌های دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ تو شهید نمیشوی ✍ به روایت احمدرضا بیضایی 📚 انتشارات راه یار 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.
چاپ نخستِ کتاب خاطرات ، در دو روز اول تمام شد. این کتاب حاوی روایت هایی از حیات و از سری کتاب های جبهه است که توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی منتشر شده است، روایت های برادر شهید از فراز و فرودهای یک زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا و ، تا و از تا است. گفتنی است شهید محمودرضا بیضایی، ۲۹ دیماه ۱۳۹۲ در منطقه در جنوب شرقی به شهادت رسید. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ جانا ✍ نوشته‌ی منصوره قنادیان 📚 انتشارات روایت فتح 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/produc
این کتاب زندگی را روایت می کند. شهید محرم ترک متولد سال ۱۳۵۷ اصالتا اهل شهرستان از استان بود وی در سال ۱۳۷۷وارد شد و در زمره انقلاب اسلامی و مشخصا از اعضای و نیروهای برون مرزی سپاه انقلاب اسلامی شد. از آنجایی که شهید محرم ترک و استاد دانشکده بوده و برای ماموریت های برون مرزی زیادی شرکت می کرده آخرین ماموریت برون مرزی خود را در میان نیروهای دفاع ملی و آموزش این نیروها سپری می کند و در همان جا به فیض شهادت نائل می آید. کتاب (شهید محرم ترک)، داستان هایی را از بستگان و دوستان شهید محرم ترک روایت می کند. این کتاب به قلم نوشته شده است و در انتشارات منتشر شده است. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️پیغام ماهی ها ✍ نوشته‌ی گلعلی بابایی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/produc
اولین کتابی است که پس از شهادت فرمانده جنگ‌های نامتقارن و (ص)، درباره وی منتشر شد. این کتاب به‌عنوان اثر برگزیده سیزدهمین دوره و کتاب تحسین‌شده سال ۹۵ معرفی شد. متن کتاب شامل روایت‌هایی است که از زبان شهید همدانی ارائه می‌شوند؛ از کودکی تا بزرگسالی، به‌علاوه روایت دوستان و همسر شهید نیز از خاطراتشان با این شهید در کتاب وجود دارد و تا آخرین روزهای زندگی و شهادتش در درج شده‌اند. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «نشسته بودم ردیف آخر صندلی‌های مینی‌بوس، به چهره‌های خسته و معصوم بچه‌ها نگاه می‌کردم، که عموماً لبخند بر لب، خوابیده بودند. غرّش خفه موتور کوچک دیزلی، آمیخته با زوزوه باد سردی که پُر فشار از لای منفذهای زهوار در رفته دور پنجره‌ها به داخل هجوم می‌آورد، تنها صدایی بود که در اتاقک مینی‌بوس شنیده می‌شد. محض دفع‌الوقت، داشتم شعر «پیغام ماهی‌ها»ی مرحوم را زیر لب زمزمه می‌کردم. در آن شعر، قرار است پیغام ماهی‌های تشنه یک حوضِ بی‌آب را ببرد برای خدا. ماهی‌ها پیغام‌شان این است: تو اگر در طپش باغ، خدا را دیدی، همّت کن و بگو ماهی‌ها، حوض‌شان بی‌آب است. آن تکّة آخرش را، خیلی دوست دارم و آن شب هم، مدام همان را زیر لب می‌خواندم. جایی که می‌گوید: باد می‌رفت به سر وقت چنار من، به سر وقتِ خدا می‌رفتم! پیچ و خم جاده، تمامی نداشت؛ دل مشغولی‌های من هم. سرانجام در صبحی ابری و خنک، حوالی ساعت ۱۰ صبح، وارد شهر شدیم.» @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️اینجا بالای تلّ ، تکفیری ها میرقصند ✍ نوشته‌ی شیرین زارع پور 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 h
، فرزند اصغر میرسیار از بود. او سال ۵۹ متولد شد و پس از ورود به و دیدن آموزش‌های مختلف نظامی، به‌عنوان یکی از نیروهای (ص) به اعزام شد و بهمن‌ماه سال ۹۴ به رسید. تا دو ماه تصور می‌شد این‌ شهید به اسارت نیروهای درآمده؛ اما پس از این ‌مدت مشخص شد شهید و است. میرسیار هنگام شهادت همراه با چند رزمندهٔ دیگر ایرانی، سوری و افغانستانی بود و پیکرش پس از دو سال پیدا و به ایران منتقل شد. کتاب دربرگیرندهٔ زندگی‌نامهٔ با روایت‌هایی از دوستان و خانواده اوست که در قالب ۱۲ فصل گردآوری و تدوین شده‌اند. پس از این‌ فصل‌های خواندنی و آموزنده، شهید و عکس‌ها و اسناد مربوط به او نیز درج شده است. نام‌های ۱۲ فصل این‌کتاب به‌ترتیب عبارت‌اند از: «میانه اردیبهشت»، «قصه از اینجا شروع شد»، «مقدمات سفر بهشت»، «صبح شیرین دمید»، «حرف‌های خودمانی»، «یک برگ از اخلاص»، «به نام عشق، به نام جنون»، «دلتنگی به پایان می‌رسد»،‌ «از دوکوهه تا آسمان»، «پای عهد می‌مانم»، «چندقدم بیشتر نمانده»، «تا تلِّ هوبر». @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ لبخند ماه ✍ نوشته‌ی محسن نجفی 📚 انتشارات روایت فتح 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/prod
این اثر معرفی ، اولین و تنها شهید روستای از توابع شهرستان در استان در قالب زندگینامه داستانی به قلم است که در ۳۰شهریور سال ۱۳۵۳ در این روستا قدم به کره خاکی نهاد و پس از گذراندن مقطع تحصیلی متوسطه در سال ۱۳۷۷ و پس از گذراندن خدمت مقدس سربازی وارد نهاد انقلاب اسلامی شد. از شاخصه های اخلاقی و رفتاری وی: شوخ طبع بودن و خوش اخلاقی، توجه ویژه به نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و رسیدگی به مستضعفان و فقیران بود. این شهید والامقام در تاریخ ۴ آذرماه سال ۱۳۹۴ در روستای واقع در جنوب منطقه در اثر برخورد با تله انفجاری کار گذاشته شده توسط ها به درجه رفیع می رسد و پیکر وی بعد از گذشت هشت سال در تاریخ هشتم آذرماه سال ۱۴۰۲ طی صورت گرفته به میهن اسلامی و خانواده خود باز می گردد. 🔹️بخشی از متن کتاب : « بعد از نماز به خانه رسول می‌رود. محمدمهدی با خنده می‌گوید: « عمو الیاس!، سوریه نرو. امیرآبادنو شهید نداره. بری، شهید می‌شی و اولین شهید روستا هم می‌شی. » الیاس حرف محمدمهدی را با تبسمی بر لب تأئید می‌کند. می‌داند که محمدمهدی دارد شوخی می‌کند، اما ربابه خانم، همسر رسول، از او می‌پرسد: « الیاس، اگه ازت بخوایم سوریه نری چی، باز هم می‌ری؟.» -سوریه نرم؟ حالا من می‌پرسم. اگه از این در خونه شما بیرون برم و تصادف کنم و بمیرم بهتره یا برم شهید بشم؟. » @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️مثل هاجر ✍ نوشته‌ی مونس عبدی زاده 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/م
کتاب نوشته‌ی ، شامل خاطرات همسر توسط منتشر شده است. متولد ۹ شهریور ۱۳۴۲ در بود که در روز ۶ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات به شهادت رسید. برادرش حاج مهران (اسماعیل) عزیزانی نیز از سرداران و جانبازان دوران دفاع مقدس بود که سال ۱۳۹۸ در درگیری‌های به اسارت اعضای گروهک درآمده و سپس به شهادت رسید. پیکر این‌شهید هنوز به ایران بازنگشته و دوستان و همرزمانش برای وی مزار یادبودی در نظر گرفتند. «مثل هاجر» کتاب خاطرات این‌ شهیدان است. عناوین فصول و خاطرات کتاب پیش‌رو به این‌ترتیب‌اند: «بوسه بر دست اهل‌بیت»، «عمه شهیدم»، «شعله انقلاب»، «پرستوی طلایی»، «سه‌شنبه‌های انتظار»، «وعده شبانه»، «بعد از دو هفته»، «یادگاری او»، «جای خالی تو»، «آغاز زندگی با عمو»،‌ «ای‌کاش آن‌حرف را نزده بودم!»، «زینت بابا»، «بابا رضا»، «خانه پربرکت»، «آیه هجرت»،‌ «مدافع حرم»، «زیارت دوباره»، «پیک شهادت»، «زندگی در سایه بی‌بی‌جان»، «شهرک سیدشفیع»، «مهمان ابراهیم»، «فرمانده و سرباز»، «فاطمیه در غربت»، «معامله با بی‌بی»، «عروج فرمانده»، «انتظار ابورضا»، «مثل بی‌بی...»، «مزه دل مضطر»، «من المومنین رجال صدقوا...» و «مثل هاجر». 🔹️در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم: خردادماه به نیمه رسیده بود. همراه آقا مهران به‌رسم همیشه، به دیدن یکی از خانواده‌های سوری رفتیم. او آب و نان و یک‌شانه تخم‌مرغ برای آن‌ها تهیه کرده بود. در مسیر،‌ از پسربچه خانواده‌ای گفت که با زبان روزه در تابستان پابه‌پای او کار می‌کرد. تا اینکه پسربچه، ناغافل روی تپه ناهمواری رفت و بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. با شنیدن این‌خاطره، غم دنیا بر دلم نشست. بعد از چند دقیقه، به خانه آن‌ها رسیدیم. هنگامی که به دیدن خانواده‌ها می‌رفتیم، حسابی آقامهران را تحویل می‌گرفتند. سر و روی او را بوسه‌باران می‌کردند. با زبان فارسی دست‌وپاشکسته از ما تشکر می‌کردند. دستشان را روی چشمانشان می‌گذاشتند. تکرار می‌کردند: «علی راسی. علی راسی.» هنوز ننشسته بودیم که صاحب‌خانه با یک سینی چای به ما خوشامد گفت. رنگ و روی چایشان با چای ما، زمین تا آسمان فرق می‌کرد. ما ایرانی‌ها وقتی می‌خواهیم چای آماده کنیم، اجازه می‌دهیم آب کتری خوب به جوش بیاید و سپس چای را دم می‌کنیم؛ اما سوری‌ها این اجازه را به آب کتری نمی‌دادند. به محض اینکه آب قُل می‌خورد، چای را در کتری می‌ریختند و با استکان‌های کوچک پذیرایی می‌کردند. وقتی یک قُلپ از چای را خوردم، شیرینی بیش از حد آن، دلم را زد؛ اما چای را به‌خاطر طعم خوشش تا جرعه آخر نوشیدم. خانواده سوری به زبان عربی با آقا مهران صحبت می‌کردند. من فقط به گفت‌وگوی آن‌ها گوش می‌دادم. در میان اعضای خانواده، زنی گوشه خانه کز کرده بود. آقا مهران به من گفت: «اون مادر همون پسربچه‌س که قضیه شهادتش رو برات تعریف کردم.» به چهره صبور و آرام زن نگاه کردم. نمی‌توانستم یک‌لحظه چشم از چهره مظلوم و دوست‌داشتنی او بردارم. با خودم فکر کردم چقدر ما با آن‌ها تفاوت داریم. اگر ما عزیزی از دست بدهیم، تا چند هفته یا چند ماه بی‌قراری می‌کنیم؛ اما خانواده‌های سوری با دیدن پیکر شهیدشان، خدا رحمت کندی می‌گویند و تمام. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️غروب پالمیرا ✍ نوشته‌ی محبوبه معظمی 📚 انتشارات ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pr
از مهندسان است که برای کمک به رزمندگان به رفت. او متولد ۳ خرداد ۱۳۵۶ است که ۸ اردیبهشت ۱۳۸۴ کرد و ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ به شهادت رسید. واقعه شهادت این‌شهید مربوط به روز سقوط شهر سوریه و اشغال آن به‌دست است که پس از آن ستون‌های باستانی و چندهزارساله توسط نیروهای داعش بمب‌گذاری و منفجر شدند. پیکر پس از یک‌سال، شد و به میهن بازگشت. پالمیرا یا مقتل شهید شیردل به‌گفته نویسنده این‌کتاب، یکی از معرف‌ترین شهرهای تاریخی دنیا واقع در شهر تدمر سوریه است که هر ساله میلیون‌ها توریست برای بازدید داشته است. این بنای بی‌نظیر دارای یک میدان بزرگ و هزار ستون پا برجا بود. در روز شهادت علی اصغر این اثر باستانی توسط داعش بمب گذاری می‌شود و نیمی از این اثر بی‌نظیر ویران می‌شود.. آخرین عکس‌های شهید کنار ستون‌های بنای پالمیراست. همان روزی که شهید شیردل و همکارانش در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ برای بازدید از این بنای تاریخی به تدمر رفته بودند. مطالب کتاب «غروب پالمیرا» را ۱۳۰ قطعه خاطره از نزدیکان و دوستان شهید شیردل تشکیل می‌دهند که پس از آن‌ها متن وصیت‌نامه وی و اسامی راویان درج شده است. در انتهای کتاب هم عکس‌ها و اسناد مربوط به این‌شهید منتشر شده‌اند. راویان کتاب پیش‌رو براساس نسبت‌ با شهید شیردل عبارت‌اند از: پدر، مادر، همسر، خواهران، پسر عمو و همسران خواهران شهید،‌ خواهرزاده،‌ همکار، همرزمان، دوستان بسیجی و دیگر دوستان. 🔹️در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: بالاخره نیروهای ایرانی دم غروب رسیدند و دیوار خانه را از درون کوچه کندند و همه افراد توی خانه بیرون نجات پیدا کردند و زیر شلیک تیر و قناسه خودشان را به خانه‌ای دیگر رساندند. حاج‌حیدر و حاج‌یونس توی همان خانه بودند. رضا به‌محض دیدن حاج‌حیدر شروع به گریه کرد و گفت: «پیکر علی‌اصغر شیردل رو توی پیکاپ جا گذاشتیم.» حاج‌حیدر رضا را دلداری داد و گفت: «نگران نباش! پیکر رو برمی‌گردونیم.» دود و شعله‌های آتش از جای‌جای شهر دیده می‌شد. داعش هرکس را می‌دید سر می‌برید. بدن زن‌ها و کودکان به بدترین شکل سوزانده شده بود. داعشی‌ها نیروهای تامین سوریه را به خرابه‌های پالمیرا بردند و در میدان گلادیاتورها ۴۵۰ نفر نظامی و غیرنظامی را کودکان داعشی که لباس نظامی به تن داشتند سر بریدند. صدای وحشیگری بعد از قرن‌ها دوباره در میدان پالمیرا پیچید و صدای نعره مظلومان فضا را پر کرد. ستون‌های باستانی پالمیرا را یکی‌یکی بمب‌گذاری کردند و فرو ریختند. انگار تمام تاریخ تدمر بعد از چندهزار سال استقامت فرو ریخت و غروب پالمیرا از راه رسید. همه مردم شهر وحشت‌زده بودند. هرکس به ارتش یا حزب‌الله و ایرانی‌ها نانی فروخته بود، توسط جاسوس‌ها لو می‌رفت و سرش بریده می‌شد. بوی خون، لاشخورها و سگ‌ها را به شهر کشانده بود. بچه‌های ایرانی هنوز نگران پیکر علی بودند. تا چند روز از نیروهای جهادی خبر می‌گرفتند؛ بعد از چند روز، خبر آمد که پیکاپ را نمی‌بینند. از در و دیوار تدمر خون می‌چکید. بین آتش و خون و انفجار اثری از پیکر علی نبود. انگار رفتن او با غروب پالمیرا گره خورده بود. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ جلال آباد ✍️نوشته‌ی فاطمه ولی نژاد 📚انتشارات صریر 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product
روایت از هشت سال زندگی عاشقانه با جهادگر و شهید مدافع حرم، ؛ شهیدی که از نوجوانی، قدم در مسیر جهاد گذاشت و پس از سال‌ها تلاش در خدمت به مناطق محروم در ایران و دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام در و و تحمل چهل روز ، به تمنای تمام عمرش، شهادت رسید. این داستان که پس از درخواست همسر شهید و به دستور اسلامی نوشته شده، عاشقانه‌ای از خاطرات شهید محمدجلال ملک‌محمدی و به روایت همسر شهید خانم ­_زاده است که در کشاکش داستانی لبریز از و احساس روایت شده است. 🔹️در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: برای رفتن به پای دلم افتاده و من برای ماندنش با زمین‌وزمان می‌جنگیدم. نگاهش دنبال گمشده‌ای دور صورتم می‌چرخید و از لحنش حسرت می‌چکید: «میشه دیگه نگی راضی نیستی؟» انگار حرفی روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که دلش آتش گرفت و خاکستر نفس‌های سوخته اش گوشم را پُر کرد: «می‌بینی چند ساله این سفرة روضه پهن شده؟ هر کی اومد روزی اش رو از این سفره گرفت و رفت... من داره سرم بی­ کلاه می­مونه. اگه الان از این سفره روزی نبرم دیگه هیچ‌وقت نمی­تونم؛ پس بذار برم!» مگر می­شد این حرف­ ها را از زبان عزیزترینم بشنوم و تا مغز استخوانم آتش نگیرد؟ @shop_sarir