وقتی عده ای دست به قلم میشوند، آدم یاد قلم بدستان پیشین می افتد؛ یاد نامه های بی سلام و والسلام، یاد نامه هایی که مثلا از زبان ملت نوشته میشدند ولی آتشی میشدند که زبانه میکشیدند به جان ملت...
#مردان_غبارنشین دوباره سر برآورده اند تا بر خرابه های خودساخته کاخ #کدخدا را بنا کنند؛
غباری در راه است؟!
@siaheha
سالها پیش بود. همان وقتها که کمی بهتر از این بودیم.
یادم می آید عشق شهید و شهادت ساعت ها می کشاندمان بیرون از شهر، جایی دور از همه هیاهوها؛ میکشاندمان مزار شهدا.
آن وقت ها هنوز مزار آراستگی کنونی را نداشت. خاک بود و سنگ. و آفتابی که اگر درختها اجازه میدادند گه گاهی توفیق نصیبش میشد تا بوسه ای بنشاند پائین سنگ قبر آخری سمت چپ؛ درست زیر آنجا که نوشته بود: «نام پدر: روح الله».
نمیدانم چه دنگ مان بود -تو هم نپرس- ولی شب ها آنجا حال و هوای دیگری برایمان داشت. بله میدانستیم شب قبرستان رفتن مکروه است ولی مگر مزار شهدا قبرستان بود؟!
نورافکن بزرگی که حدفاصل مزار شهدا و قبرستان نصب شده بود اینطرف را مثل روز روشن کرده بود و آن طرف را مثل... مثل... مثل نمیدانم چه تاریک!
من میترسیدم، همراهانم را نمیدانم! میترسیدم از خط نور عبور کنم و بزنم به دل قبرستان. شما بگویید آخر کیست که ساعت ۱ بامداد هوس کند برود وسط قبرستان مرده ها؟! باز اینطرف دلمان خوش بود با عده ای زنده طرفیم که جدای از همه اینا عند ربهم یرزقون هم هستند.
- میای یه بار بریم اون طرف ببینیم چع خبره؟!
صدای مصطفی بود. همیشه وقتی اینجوری صحبت میکرد باید میگفتم نه ولی مثل همیشه گفتم: بریم!
قدم قدم به نور افکن نزدیک می شدیم با هم ولی تنها، مثل وقتی بین شهدا بودیم.
هر گامی که پیش میرفتیم صدایی مبهم در گوشمان طنین اش را بیشتر میکرد. همه چی داشت خوب پیش می رفت به جز آن صدا. کمتر از یک دقیقه گذشته بود وقتی رسیدیم پای نورافکن؛ مرزی که دیگر نه به آن طرفش دید داشتیم و نه از آن خبر. و صدا حالا مقابل نورافکن به اوج خود رسیده بود. حدسش مثل باورش سخت نبود؛ صدا از آن طرف نورافکن به گوش میرسید.
ترس از پس شوخی های چند لحظه پیش مان، خود را بیرون کشیده بود و سر تا به پایمان را در بر میگرفت.
باورش برای خودمان هم سخت بود ولی بیش از یک ربع هر چه کردیم نه دل رفتن داشتیم و نه روی بازگشتن. هر چه این پا و آن پا کردیم ترس مان که نریخت، هیچ، تمام ابهت و تصویرمان از #من_خیالی داشت رنگ می باخت.
بالاخره هر جور بود؛ از خجالت همدیگر یا تکبر نفسمان خود را انداختیم آن طرف نورافکن.
آنطرف هیچ نبود مگر قبرهایی بی روح و آبسردکنی قدیمی که صدایش در آن موقعیت گوشخراش ترین صدایی بود که میتوانست باشد.
آن شب در پسخنده های از نور افکن گذشته، هر دو شکستیم. با آن همه ادعایمان شکستیم. شکستیم تا شاید دوباره این طرف نورافکن وصله شویم به گوشه نگاه شهدا...
@siaheha
گفت: یعنی واقعا چطور میشود که عده ای اینطور به مردم و کشورشان خیانت کنند. اصلا مگر آنطرفی ها چه به اینها میدهند؟!
گفتم: لازم نیست چیزی بدهند همیشه. علت برای دشمنی تا دلت بخواهد ریخته؛ این نشد آن یکی.
گفت: مثلا چه؟!
گفتم: طرف با همسایه اش دشمن بود. هر چه از دستش می آمد برای خالی کردن دق و دلی اش کم نمیگذاشت. آخر سر دید با این کارها، درست و حسابی نمیتواند همسایه را زمین گیر کند، به غلامش دستور داد: «امشب مرا بکش و سرم را طوری بینداز داخل خانه همسایه تا صبح که همه بیدار شدند خیال کنند او مرا کشته است»...
عکس نوشته از: کتاب «بازسازی و سازندگی»، خاطرات هاشمی رفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب اسلامی، 1368 ، ص280
@siaheha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 ما هر چه داریم از معنویت بوده 🌕
📍توقع ما از روحانیون این است که...
📌 بی تعارف بگم، آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خونه، خوب هم نمی جنگه
#شهید_حسن_باقری
#معنویت
🔶🔶 خانه طلاب جوان 🔻🔻
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 برگ برنده اینجاست؛
#مردم؛ همان ها که #قیام_لله شان برگ تضمین دنیا و آخرت بوده و #مطالبه شان کلید حل مشکلات.
🔸 آگاهی، بیداری و به صحنه کشاندن مردم را از «احمد احمد» در روستای محروم اراک و «شهید بروجردی» در کردستان تا این جوان در «کوشکک» ؛ بارها آزموده اند.
♻️ تغییر ساده است لکن نقطه شروع را نباید اشتباهی رفت.
@siaheha
ماسک میزنیم تا هوای پاک برای زنده موندن داشته باشیم! کاش بفهمی(م) فرهنگ مث هوا میمونه!
همین قدر ضروری!
همین قدر مهم!
پ.ن: گوشه ای از دیدگاه ولی امر مسلمین، دین شناس، سیدعلی خامنه ای
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | مروری بر بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار روز گذشته نخست وزیر عراق.
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از بر پا
امید صادق.pdf
143.5K
علت امیدوار بودنم به اوضاع را در این متن توضیح داده ام.
@ali_mahdiyan
هدایت شده از بهانه
1_167832120.mp3
6.56M
این شعر اگر مال الان نیست پس مال کِیّه...
العجل الساعه
وقت سر بریدن از قاتل سرداره.
@bahaneee
دهان که باز کرد فهمیدم خودش است. همان که چند روز است دنبالش میگردم؛ یک نفر که قَدَر باشد در مخالفت کردنش با آنچه میگفتم. عجب جایی هم خورده بود به تورمان؛ وسط پمپ بنزین آن هم هنگام برگشتن از مناظرات انتخاباتی!
معلوم بود ماهواره داشتند که اینقدر نقطه زنی میکرد. چند اشکال سیاسی اش به نظام را که جواب دادم سوالی کرد که جا خوردم.
گفت «این چه کشوری است که هر رئیس جمهوری که در آن قدرت را بدست گرفت آخرش یا فرار کرد یا حصر شد یا ...».
چقدر ساده ام من! چرا تا به حال به فکر خودم نرسیده بود؟! چه اثباتی کرد #ولایت_فقیه را.
آری خودش بود؛ اگر فقیه عالم، عادل، شجاع و سیاستمداری در راس قدرت نبود چقدر راحت هواپرستان میتوانستند همه نیست ملت را به باد دهند.
راستی تا به حال فکر کرده اید چرا هنوز در جامعه اسلامی نفس میکشیم، عزت، امنیت، پیشرفت و هزارن چیز دیگر داریم در حالیکه خیلی ها حتی معیشت مردم را تنگ میکردند(بخوانید میکنند) تا همه چیز را سر ببُرّند مقابل هوای نفس شان...
@siaheha
به اعتقاد من بایستی مهمترین امر در ذهنتان[کادر مرکزی #حزب_الله] این باشد که به خدا #توکل کنید و حقیقتاً به معنای واقعی کلمه از او کمک بخواهید و از او استغاثه کنید. اشخاصِ ما عجزهیی بیش نیستیم؛ این عجز را بایستی به قدرت بینهایت پروردگار وصل کنیم، تا بکلی آسیبناپذیر شویم. من طهارت و صفای شما را میدانم؛ اما روز به روز باید این بیشتر بشود. #توسلات و توجهاتتان را به پروردگار بیشتر کنید. نوافل مخصوصاً #نافلهی_شب وسیلهی مهمی است. شما ببینید که خداوند متعال در سورهی مزمل با پیامبر خودش چگونه حرف میزند. بعد از آنکه او را به برخاستن در شب و تضرع در نیمهی شب امر میکند، میفرماید: «انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا». البته قیام او با قیام امثال ما فرق میکند؛ طبعاً آن ثقلی که بر دوش آن بزرگوار بود، با ثقلهایی که بر دوش لاغر و ضعیف ما هست، فرق میکند؛ به همان نسبت، خود ما هم کوچک و ضعیفیم و همان تمرین برای ما هم لازم است. من در زندگی #امام بزرگوارمان (رضوان الله تعالی علیه) این را یافتم که وقتی بار عظیمی بدون سابقه بر دوش او قرار میگرفت، با اتصال و ارتباط معنوی و قلبی، خودش را تقویت میکرد. در این اواخر، معمولًا ایشان در ماه رمضان با کسی ملاقات نمیکردند. من بعد از ماه رمضان که ایشان را زیارت میکردم، بوضوح میدیدم که نورانیتر شدهاند؛ به خاطر همین نورانیت بود که ایشان تا آخرین ماههای عمرشان مثل کوه ایستاده بودند. سن پیری معمولًا فصل ضعف و انحطاط جسمی و روحی در انسان است؛ ولی #جوان از لحاظ روحی و جسمی هر دو قوی است؛ اما این را بایستی به خدای متعال وصل کند، تا در او هیچچیزی نفوذ نکند. بههرحال، در این مبارزهی عظیمی که در مقابل شماست و باید آن را ادامه بدهید، من #تقویت_جانب_معنوی را واجب میدانم.
(بیانات در دیدار اعضای کادر مرکزی حزباللَّه لبنان 1370/12/13)
@siaheha
یک جمله ای یادم آمد از یکی از بزرگان تاریخ خودمان ... او به یارانش، به دوستانش میگفت: «بجنگید، #مبارزه کنید، در همان وقتی که میبینید کار سخت است، باز هم مبارزه کنید، تا وقتی که ببینید قطعا شکست خواهید خورد، برسید به آنجایی که ببینید که الان دیگر قطعا شکست خواهید خورد، وقتی رسیدید به آن جایی که دیدید حتما شکست میخورید، باز هم مبارزه کنید، آن وقت #پیروز خواهید شد.»
برشی از کتاب
« #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن »
ص ۴۵۷
@siaheha
#تاریخ_میشنود
🔥 برای #اولین_بار ؛ انتشار خاطرات شفاهی از بستر حوادث تشکیلاتی چند ساله اخیر قوچان
🔹 از اهداف و انگیزه ها تا گفته ها و ناگفته ها ؛ در مجموعه #تاریخ_میشنود
🔸 به زودی در کانال سیاهه ها...
#تاریخ_شفاهی
#تشکل_طلاب_جوان_قوچان
#قرارگاه_مکتب_انقلاب
@siaheha
🔸 انبیاء همه جا امکان موفقیت داشته اند، پیروان انبیاء هم همه جا امکان موفقیت دارند، مسلم هم موفق خواهند شد؛ اما به دو شرط ... اینجاست که گفتم اراده انسان دخیل است در ساختن #آینده_تاریخ.
🔹 این دو شرط اگر وجود داشته باشد همه ی نهضت هایی که بر اساس دین، بر اساس فکر قرآنی و اسلامی، در طول تاریخ انجام گرفته و انجام خواهد گرفت، تا ابد موفق خواهند شد و پیروز خواهند شد؛ احتیاج به معجزه هم نیست ... .
🔸 یکی از آن دو شرط #ایمان است، اعتقادی از روی #آگاهی، باوری است همراه با #تعهد_پذیری، قبولی با #تلاش و #حرکت ؛ این شرط اول.
🔹 شرط دوم #صبر است، صبر یعنی چه؟
یعنی #مقاومت ، از میدان در نرفتن، کار را در #لحظه_حساس رها نکردن.
برشی از کتاب
« #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن »
ص ۴۵۴
#دور_دوم_کرونا
@siaheha
باز هم #غدیر و قصه تکراری بدیهی ترین ضروری تاریخ؛ #ولایت .
🔸 «ولایت در یک انسان، به معنای #وابستگی_فکری_و_عملی هرچه بیشتر و روز افزون تر با ولی ست. ولی را پیدا کن، ولی خدا را بشناس ... او را مشخص کن بعد از آنی که او را مشخص کردی، شخصا از لحاظ فکر، از لحاظ عمل، از لحاظ #روحیات ، از لحاظ راه و رسم و روش، خودت را به او متصل کن، مرتبط کن، دنبالش راه بیفت حرکت کن».
🔹 «و اما ولایت یک جامعه به چه معناست؟ ولایت یک جامعه به این است که ولی در آن جامعه، اولا مشخص باشد، بدانند که این است ولی، این یک؛ ثانیا منشأ و #الهام_بخش همه نیروها، نشاط ها و فعالیت های آن جامعه باشد. قطبی باشد که همه ی جوی ها و سرچشمه ها از او سرازیر میشود. مرکزی باشد که همه ی فرمان ها را او میدهد و همه ی قانون ها را او اجرا میکند ... همه به او نگاه بکنند، همه دنبال او بروند. #موتور_زندگی را او روشن بکند در این جامعه، راننده و #پیش_قراول #کاروان_زندگی در جامعه او باشد. این جامعه دارای ولایت است.»
💢 غدیر همچنان ادامه دارد...
#دور_دوم_کرونا
برشی از کتاب
« #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن »
ص ۴۶۳
@siaheha
🔶 مجموعه #تاریخ_میشنود
💭 قسمت: اول
🔹 چند وقتی میشد که #هیئت_دانش_آموزی_انصار_المهدی (عجل الله تعالی فرجه) از رونق افتاده مسئولی نداشت و حالا این تیم ما بود که تصمیم گرفته بود تا مجددا هیئت را احیاء کند؛ همان تیم شورای مرکزی #انجمن_اسلامی_دبیرستان_نمونه_آیت_الله_خامنه ای .
🔸 در اوان کار بودیم که تصمیم گرفتیم برای تقویت معرفتی تیم کاری دست و پا کنیم. از مباحثه کتاب «حماسه حسینی» شهید مطهری بگیر تا دو سخنرانی «عوام و خواص» آقا و... . همان زمان ها بود که یکی از دوستان دانشگاهی پیشنهاد مباحثه کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» استاد اصغر طاهر زاده را داد. مدت زیادی طول نکشید که شروع کردیم.
🔹 سال 89 - 90 بود و کمتر کسی از آن جمع 4 نفره(تیم ما و آن رفیق دانشگاهی) تصور میکرد که دامنه ی این جلسات به تحقق رویایی منجر بشود که شاید تا آن روز خیلی ها توی سر پرورشش میدادند؛ رویای تشکیلاتی طلبگی.
♨️ادامه دارد...
#تاریخ_شفاهی
#تشکل_طلاب_جوان_قوچان
@siaheha
🔶 مجموعه #تاریخ_میشنود
💭 قسمت: دوم
🌱 هیچ یادم نمیرود که چقدر شیطنت میکردم؛ کوچک ترین جمع بودم و پر شر و شور ترینشان. هنوز هم شوخی هایم را هر از گاهی یادآوری میکنم و کلی میخندیم.
🌱 سال 91 بود که کل آن جمع 4 نفره به استثناء عضو کوچکتر (یعنی بنده!) راهی #حوزه شدند. ادامه مباحثه هایی که روزی 4 نفره انجام میگرفت حالا با مباحثی جدید نه در #قوچان بلکه 1000 کیلومتر دورتر و در شهر #قم پیگیری میشد. دو سال بعد من هم راهی قم شدم. آن سالها تقریبا اکثر کسانی که در مجموعه های نسبتا مهم فرهنگی شهر فعالیت میکردند راه شان به حوزه های علمیه ختم میشد؛ جایی که میتوانستند با بزرگان نشسته و بزرگ تر شوند.
🌱 سال 94 و مصادف با ورود من به قم یا شاید کمی قبل تر از آن بود که جلسه ای دوستانه با حضور 3 نفر از جمع 4 نفره و دو نفر دیگر از رفقای قوچانی که یکی همزمان با من وارد حوزه قم شده بود و دیگری قرار بود بار دیگر در حوزه مشهد مشغول به ادامه تحصیلاتش شود، تشکیل شد. موضوع جلسه تصمیم گیری برای جمع کردن طلاب قوچانی زیر یک پرچم و برون رفت از شرایط تشطط موجود در میان نیروهای انقلابی بود. مسئله ای که دست کم 4-5 سال بود نه تنها فکر تک تک افراد آن جمع بلکه فکر خیلی ها را به خود مشغول کرده بود.
🌱 آن جلسه که بعدتر کمتر کسی -غیر از افراد حاضر- از ماهیت آن باخبر شد، نتایج عملیاتی مهمی در پی داشت. قرار بر این شد که در چند گام، هدف یعنی یکدل شدن طلبه های قوچانی محقق شود. آن جلسه که خیلی زود به نتیجه رسیده و برای گام اول کار برنامه ریزی کرد، تک جلسه ای بود که بعد از آن دیگر هیچگاه تشکیل نشد تا گام های بعدی بدست تقدیر رقم بخورد.
♨️ ادامه دارد...
#تاریخ_شفاهی
#تشکل_طلاب_جوان_قوچان
@siaheha