باران شدیدی ...
در تهـران باریده بود ؛
خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود
چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر
خیابان بروند مانده بودند چه کنند !
همان موقع ابراهـیم از راه رسید ،
پاچهی شلوار را بالا زد
با کول ڪردن پیرمردهــا ،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد !
ابراهـیم ...
از این کارها زیاد انجام میداد !
هدفی هم جز شڪستن نفسِ خودش
نداشت ! مخصوصا زمانی که خیلـی
بینِ بچه هـا مطرح بود ...
#علمــدار_ڪمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔👇
@sire_o_sh
بہ دنیا
آمــــدی ،
هـادی بمـانی
تو هستی ، زندہ ای
پس هـــادی اَم باش . . .
#شهـید_ابراهیم_هادی
#علمــدار_ڪمیل
🆔👇
@sire_o_sh
#هادی_دلها
یک روز موتور شوهرخواهرم را
از جلوی منزل مان دزدیدند ،
عده ای دنبال دزد دویدند
و موتور را زدند زمین ...
ابراهیم رسید ...
و دزدِ زخمی شده را بلند کرد ...
نگاهی به چهره وحشتزدهاش انداخت
و به بقیه گفت: اشتباه شده ! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه
و خودش پیگیر درمان زخمش شد
آن بندهخدا از رفتار ابراهیم
خجالت زده شد ...
ابراهیم از زندگی اش سوال کرد
کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت
و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد ...
راوی : خواهر شهید
#علمـدار_ڪمیـل
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔👇👇👇
@sire_o_sh