#خاطرات
#خانواده #والدین
✅به دلم افتاد که باید بیام !
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم. حاج آقا خانه نبود. از بچه ها هم که خبری نداشتم. یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو. تا دید رخت خواب پهن است و خوابیده ام، یک راست رفت توی آشپزخانه. صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می آمد. برایم آش بار گذاشت. ظرف های مانده را شست، سینی غذا را آورد، گذاشت کنارم. گفتم:«مادر!چرا بی خبر؟» گفت: « به دلم افتاد که باید بیام. »
📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 12
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
4_5796349229727220632.mp3
1.35M
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی (ع)
💐وقتی که خدا هم گرفتار حسن شد
💐خلقت همه یکباره خریدار حسن شد
🎤حاج #منصور_ارضی
👏 #مدیحه_سرایی
👌بسیار زیبا
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
💢خدمت به مردم
درس خواندنش برای رسیدن به امکانات و حقوق بالا و جایگاه و مقام نبود، تنها چیزی که برایش مهم بود خدمت به مردم بود.💞
زمانی که دانشجوی ممتاز دانشگاه شیراز بود، از آلمان براش دعوت نامه ی تحصیلی آمده بود.🙂
اساتیدش پیشنهاد دادند که برود تا بهترین امکانات، خانه، ماشین و حقوق در اختیارش قرار گیرد.
ولی اللّه گفته بود:« نه! من می خوام بمونم و برای مملکت خودم خدمت کنم»👏👏👏
#شهید_ولی_اللّه_نیکبخت
#سبک_زندگی
╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
❂◆◈○•--------------------
❂○° ما میشنویم °○❂
💠 آیت الله بهجت(ره) : بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است.
قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است.
او نزدیک است، درد و دلها را میشنود.
با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.
در زمان حضرت امام هادی علیهالسلام شخصی نامهای نوشت، از یکی از شهرهای دور
نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم، گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم؛ به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم.
📗 بحارالانوار/ ج53/ ص306
------------------------•○◈❂
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#سیاسی
✅حضرت آسیب نبینه !
سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه ی بسیجی ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها. مهدی گفت:«درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه ی دشمن به سینه ی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه. »
📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 26
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#زندگی_به_سبک_شهدا
غـروب ماه رمضــــــــان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــڪ قابلمه از من گرفت! بعد داخل ڪله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون ڪله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟!گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست. يك دست ڪامل ڪله پاچه و چند تا نان ســنگڪ گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي ڪرد.
با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند. از اينڪه به من تعارف هم نڪرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز ڪجا رفتيد!؟ گفت: پشت پارڪ چهل تن، انتهاي ڪوچه، منزل ڪوچڪي بود ڪه در زديم و ڪله پاچه را به آنها داديم. چند تا بچه و پيرمردي ڪه دم در آمدند خيلي تشڪر ڪردند. ابراهيم را ڪامل ميشناختند🌸. آنها خانوادهاي بسيار مستحق بودند. بعد هم ابراهيم را رساندم خانهشان.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada