#خاطرات
#اعتقادی
✅امشب عملیات نمی کنیم !
استخاره کرد. بد آمد. گفت« امشب عملیات نمی کنیم. » بچه ها آماده بودند. چند وقت بود که آماده بودند. حالا او میگفت« نه» وقتی هم که می گفت « نه » کسی روی حرفش حرف نمی زد. فردا شب دوباره استخاره کرد. بد آمد. شب سوم، عراقی ها دیدند خبری نیست، گرفتند خوابیدند. خیلی هاشان را با زیر پیراهن اسیر کردیم.
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 73
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
4_5836929734302237726.mp3
7.68M
🎧 «چهطور این شبای آخر رمضان رو شب عملیات کنم»
💠 به روایت حاج حسین یکتا
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#عبادی
✅ نخستین عید فطر در اردوگاه
نخستین عید فطر اسارت در تابستان سال 60 بود. بعثی ها همیشه فشار می آوردند که: « نباید نماز بخوانید و روزه بگیرید. » ما هم برای مقابله با آن ها تصمیم گرفتیم نماز عید فطر را به صورت جماعت در حیاط اردوگاه بخوانیم.
حدود صد نفر در محوطه به صف ایستادیم و بی خیال همه چیز مشغول نماز شدیم. تازه شروع کرده بودیم که آژیر خطر به صدا درآمد و افسران و سربازان بعثی با چوب و کابل و اسلحه به اردوگاه داخل شدند و میان ما و قاطع ها ( بلوک ها ) دیواری گوشتی ایجاد کردند. اما افسران بعثی با چوب به نمازگزاران می زدند و بچه ها را زخمی می کردند.
پس از نماز در صدد برآمدیم که به سرعت از هر سو به طرف اتاق هایمان بدویم تا شناخته نشویم. همین کار را کردیم؛ اما اتاق ما در آن سوی اردوگاه بود. همان جایی که سربازان ضد شورش صف کشیده بودند؛ هر کس که می خواست از میان صف آن ها بگذرد، با ضربه های سنگین چوب و کابل او را به خاک و خون می کشیدند.
همان لحظه تصمیم گرفتیم برای کمتر آسیب دیدن، همه با هم به سوی یک نقطه از صف هجوم ببریم تا شاید راه عبوری پیدا کنیم. وقتی به صف دشمنان زدیم، یکی از برادران که در جلوی من می دوید، چنان ضربه ی چماق بر کمرش خورد که چوب دو نیم شد و نیمی از آن به پای من خورد. ضربه ی آن چنان محکم بود که من تا یک هفته می لنگیدم؛ اما در آن شلوغی نمی دانم بر سر آن برادرمان چه آمد. بعثی ها از آن کتک کاری هم به جایی نرسیدند.
❤️راوی: عبدالله مدرسی
📚منبع: کتاب قصه ی نماز آزادگان، صفحه:218
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada