.
.
#زینب گفت: «خدایا، آرزوی من قوی تر است یا آرزوی مادر؟ من میخواهم بماند. او می خواهد برود. نه من که #حسن و #حسین و پدر. چهار به یک. باز هم او قوی تر است؟»
و خود پاسخ خود را داد که «آری، ای زینب، یک او از چهار شما قوی تر است، وگرنه نیمه شب به على که گریه میکرد، نمیگفت: خودت مرا #غسل بده و #کفن کن و #نماز بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچین و خاک برقبرم بریز و سپس بالای سر رو به صورتم بنشین، و بسیار #قرآن بخوان ...
یا آن پیرهن را که دست اسماء امانت بود، نمی گرفت و به تو نمی سپرد و نمی گفت: این پیراهن مال برادرت حسین است. امانت پیش تو باشد.
زینب گفت: «این که برای حسین خیلی بزرگ است!»
.
.
.
#کتاب_هفته
📚 احضاریه
جدیدترین اثر علی موذنی
🔹️همراه با پویش مطالعاتی #روشنا
.
♦️ این کتاب رو میتونید با قیمت ۱۴هزار تومان از #پاتوق_کتاب_آسمان تهیه کنید.
(قیمت پشت جلد: ۲۰ هزار تومان)
.
@skybook
.
.
یک بار که #مجروح شده بود گفتم "دیگه نباید برے" گفتی "مثل #زنان_کوفی نباش" گفتم "تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی #محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو " گفتی "باشه نمےرم" بعد از ناهار گفتم "منو می بری "
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- #هیئت نباید بری
-چرا؟
-مگه نگفتی من #سوریه نرم . من سوریه نمیرم ،اسم تو هم #سمیه نیست ،اسم جدیدت #آزیتاست . اسم منم دیگه #مصطفی نیست، #کوروشه . اسم #فاطمه رو هم عوض میکنیم . هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه #نماز میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم
بعد از ظهر هیئت نرفتم. شب که شد ، دیدم نمیشود هیئت نرفت. گفتم "پاشو بریم هیئت"
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی ؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنے ؟
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم "قبول! #اسم_تو_مصطفاست"....
.
.
📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر
.
.
@skybook
پاتوق کتاب آسمان
. . #کتاب_هفته 📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار . . ♦️تا پایان هفته می تونید این کتاب رو با ۱۰% تخفیف از
.
.
#کتاب_هفته
یک بار که #مجروح شده بود گفتم "دیگه نباید برے" گفتی "مثل #زنان_کوفی نباش" گفتم "تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی #محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو " گفتی "باشه نمےرم" بعد از ناهار گفتم "منو می بری "
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- #هیئت نباید بری
-چرا؟
-مگه نگفتی من #سوریه نرم . من سوریه نمیرم ،اسم تو هم #سمیه نیست ،اسم جدیدت #آزیتاست . اسم منم دیگه #مصطفی نیست، #کوروشه . اسم #فاطمه رو هم عوض میکنیم . هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه #نماز میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم
بعد از ظهر هیئت نرفتم. شب که شد ، دیدم نمیشود هیئت نرفت. گفتم "پاشو بریم هیئت"
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی ؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنے ؟
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم "قبول! #اسم_تو_مصطفاست"....
.
.
📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر
.
.
@skybook