eitaa logo
پاتوق کتاب آسمان
501 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
138 ویدیو
19 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹ارسال‌به‌سراسرایران آلبوم کتاب‌ها: @skybook_album ادمین: @aseman_book آدرس:خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
. . گفت: «خدایا، آرزوی من قوی تر است یا آرزوی مادر؟ من می‌خواهم بماند. او می خواهد برود. نه من که و و پدر. چهار به یک. باز هم او قوی تر است؟» و خود پاسخ خود را داد که «آری، ای زینب، یک او از چهار شما قوی تر است، وگرنه نیمه شب به على که گریه میکرد، نمیگفت: خودت مرا بده و کن و بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچین و خاک برقبرم بریز و سپس بالای سر رو به صورتم بنشین، و بسیار بخوان ... یا آن پیرهن را که دست اسماء امانت بود، نمی گرفت و به تو نمی سپرد و نمی گفت: این پیراهن مال برادرت حسین است. امانت پیش تو باشد. زینب گفت: «این که برای حسین خیلی بزرگ است!» . . . 📚 احضاریه جدیدترین اثر علی موذنی 🔹️همراه با پویش مطالعاتی . ♦️ این کتاب رو می‌تونید با قیمت ۱۴هزار تومان از تهیه کنید. (قیمت پشت جلد: ۲۰ هزار تومان) . @skybook
. . یک بار که شده بود گفتم "دیگه نباید برے" گفتی "مثل نباش" گفتم "تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو " گفتی "باشه نمےرم" بعد از ناهار گفتم "منو می بری " - کجا؟ - کهنز - چه خبره؟ - هیئته - نباید بری -چرا؟ -مگه نگفتی من نرم . من سوریه نمیرم ،اسم تو هم نیست ،اسم جدیدت . اسم منم دیگه نیست، . اسم رو هم عوض میکنیم . هیئت و مسجدم نمی‌ریم و فقط توی خونه میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی! -اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم  بعد از ظهر هیئت نرفتم. شب که شد ، دیدم نمی‌شود هیئت نرفت. گفتم "پاشو بریم هیئت" -قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی ؟ -قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری. -من رو با هیئت تهدید می کنے ؟ -بله یا رومی روم یا زنگی زنگ. -کمی فکر کردم و گفتم "قبول! ".... . . 📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر . . @skybook
پاتوق کتاب آسمان
. . #کتاب_هفته 📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار . . ♦️تا پایان هفته می تونید این کتاب رو با ۱۰% تخفیف از
. . یک بار که شده بود گفتم "دیگه نباید برے" گفتی "مثل نباش" گفتم "تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو " گفتی "باشه نمےرم" بعد از ناهار گفتم "منو می بری " - کجا؟ - کهنز - چه خبره؟ - هیئته - نباید بری -چرا؟ -مگه نگفتی من نرم . من سوریه نمیرم ،اسم تو هم نیست ،اسم جدیدت . اسم منم دیگه نیست، . اسم رو هم عوض میکنیم . هیئت و مسجدم نمی‌ریم و فقط توی خونه میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی! -اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم  بعد از ظهر هیئت نرفتم. شب که شد ، دیدم نمی‌شود هیئت نرفت. گفتم "پاشو بریم هیئت" -قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی ؟ -قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری. -من رو با هیئت تهدید می کنے ؟ -بله یا رومی روم یا زنگی زنگ. -کمی فکر کردم و گفتم "قبول! ".... . . 📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر . . @skybook