.
.
شاید اگر شُریح همین یک کار را انجام میداد، تاریخ عوض میشد. اگر شُریح میرفت به مردم میگفت: مردم!بله، هانی زنده است، اما داخل زندان است و عبیدالله قصد دارد او را بکشد. آنها میریختند هانی را نجات میدادند؛ با نجات هانی قدرت پیدا میکردند... کوفه میشد برای امام حسین(ع) دیگر واقعه کربلا اصلا اتفاق نمیافتاد... اگر واقعه کربلا اتفاق نمیافتاد، یعنی امام حسین(ع) به حکومت میرسید...
یک حرکت بجا، یک وقت یک تاریخ را نجات میدهد،یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیا طلبی و حرص به زنده ماندن است، گاهی تاریخ را در ورطهی گمراهی میغلتاند. این نقش #خواص است، خواصِ ترجیح دهندهی دنیا بر دین....
.
.
📚انسان ۲۵۰ ساله | حلقهی سوم/ امام خامنهای
.
.
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. . #کتاب_هفته 📚به من گفتند تنها بیا/ سعاد مخنت 🔹️گزارشی جذاب و گاه تکان دهنده از قلب شبکههای تر
.
.
#کتاب_هفته
🔺️یادداشت تفصیلی محسن شهمیرزادی بر کتاب #به_من_گفتند_تنها_بیا در روزنامه وطن امروز
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=2712&pid=8&type=0
.
.
@skybook
.
.
از اردوگاه بیرون زدم. به دفتر حاج حمید خدادی رفتم و به او گفتم میخواهم برای افطار اسرا هندوانه تهیه کنم. حاج حمید موافقت کرد و بودجة لازم را در اختیارم گذاشت؛ هرچند ساز مخالف مدیریت کمپ و بازجویی کوک بود و میگفت این کار اسرا را پرتوقع میکند!
با دو وانت نیسان و دو سه پاسدار وظیفه به میدان بارفروشها رفتیم. هندوانهفروشها از اینکه کسی آمده بود و ته بارشان را یکجا میخرید، خوشحال بودند. به همین خاطر توانستم تخفیف خوبی از آنها بگیرم.
دمدمای غروب، با وانتهای هندوانه وارد حیاط کمپ شدیم. اسرا با تعجب و بعضیهایشان با چشمهای از حدقه درآمده به وانتهای پر از هندوانه نگاه میکردند. اطمینان داشتم فکرش را هم نمیکردند که هندوانهها برای آنها باشد!
مسئولان عراقی اردوگاه را صدا زدم و گفتم به اسرا بگویند هر کس هر چند تا هندوانه میخواهد بردارد. جالب اینکه وقتی اسرا آمدند پای وانتها تا هندوانه ببرند، مخالفان کنار وانتها ایستاده بودند و به اسرا میگفتند: «ببرید و به جان ما دعا کنید!»
کناری ایستادم و واکنش اسرا را زیر نظر گرفتم. اغلب راضی و خوشبین بودند و با شادی هندوانههای زیر بغلشان را به هم نشان میدادند. عدهای مثل جمیل احمد حسین البیاتی و مجید شندوخ جاسم، که وابستة رژیم بعثی بودند، با ناباوری به وانتها نگاه میکردند و به هم میگفتند: «معلوم نیست چه خوابی برای ما دیدهاند.»
.
.
📚پوتین قرمزها/ فاطمه بهبودی
.
.
@skybook
.
.
📗دلتنگ نباش/ زینب مولایی
📘عمار حلب/محمدعلی جعفری
📙قصه دلبری/محمدعلی جعفری
📓اسم تو مصطفاست/راضیه تجار
📔نیمه پنهان ماه ۱ (چمران به روایت همسر)/ حبیبه جعفریان
📕باغ طوطی/مسلم ناصری
📓پس از بیست سال/ سلمان کدیور
📘ماجرای فکر آوینی/ وحید یامین پور
📕ساکن خیابان ایران/ محسنحسام مظاهری
.
.
#شارژ_شد
.
.
@skybook
.
.
#معرفی_کتاب
🔺️روایت داستان زندگی افراد به ظاهر کم نام و نشان مانند گشت و گذار در لابلای فرش های دست بافت قدیمی پستوی خانه مادربزرگ است. هر یک که به چشم می آید زیبایی خاصی را نمایان می کند که لحظه ای سکوت و حیرت را به همراه دارد. سکوتی شگفت انگیز. تجربه ای خاص و دلنشین.
.
🔹️کتاب حاضر روایتی است داستانی از زندگی پهلوان شهید مصطفی صدرزاده، به روایت همسر ایشان خانم سمیه ابراهیم پور.
مصطفی صدرزاده، شهید مدافع حرم، در تاریخ 1 آبان سال 1394 در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
.
.
@skybook
.
.
🔺️ تمجید رهبر انقلاب از کتاب #دلتنگ_نباش
🔹️ سال گذشته که «دلتنگ نباش!» چاپ شد، این کتاب به دست رهبر انقلاب رسید و ایشان پس از مطالعه در ابتدای کتاب نوشتند:
❇️ «بسمه تعالی
سلام و رضوان خدا بر شهید عزیز #روح_الله_قربانی. از همسر شهید باید تشکر شود بخاطر فرستادن این کتاب و از ایشان و خانم مولائی بخاطر تدوین این اثر. ۹۷/۹/۲۸»
.
.
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. . #کتاب_هفته 📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار . . ♦️تا پایان هفته می تونید این کتاب رو با ۱۰% تخفیف از
.
.
#کتاب_هفته
یک بار که #مجروح شده بود گفتم "دیگه نباید برے" گفتی "مثل #زنان_کوفی نباش" گفتم "تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی #محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو " گفتی "باشه نمےرم" بعد از ناهار گفتم "منو می بری "
- کجا؟
- کهنز
- چه خبره؟
- هیئته
- #هیئت نباید بری
-چرا؟
-مگه نگفتی من #سوریه نرم . من سوریه نمیرم ،اسم تو هم #سمیه نیست ،اسم جدیدت #آزیتاست . اسم منم دیگه #مصطفی نیست، #کوروشه . اسم #فاطمه رو هم عوض میکنیم . هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه #نماز میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
-اصلا نگران نباش. هیئتم نمیریم
بعد از ظهر هیئت نرفتم. شب که شد ، دیدم نمیشود هیئت نرفت. گفتم "پاشو بریم هیئت"
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی ؟
-قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری.
-من رو با هیئت تهدید می کنے ؟
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ.
-کمی فکر کردم و گفتم "قبول! #اسم_تو_مصطفاست"....
.
.
📚اسم تو مصطفاست/ راضیه تجار
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر
.
.
@skybook