هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📗کتاب مردم گله مندند
تحلیل ها،توصیه ها،نگرانی ها و نقدهای رهبر معظم انقلاب دردوران دولت یازدهم
360صفحه|15000تومان
توضیحات بیشتر وخرید👇
http://yon.ir/Wh35S
🎁6000تومان نذرفرهنگی با کوپنwelcome97
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
خداحافظ سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرپاسدار شهید حسین همدانی|14000ت
خرید:
http://yon.ir/KHIEU
6000 ت بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97
10%تخفیف ویژه همه خریداران با کوپن slmeg7wa
#قسمت_چهارم
#فصل_اول
#کودکی
دلواپسی پدرت را می فهمیدم. او مرد خانه بود و با وجود غروری که داشت، تمام قلبش برای مادرت و فرزندانش می تپید. در برابر شماها مثل یک بچه، مهربان و عاطفی بود. سعی می کردم اورا آرام کنم: نه مشدی، اینها طبیعیه، باید صبر داشته باشی. یک آدم می خواد از یک آدم دیگه کنده بشه. مگه نشنیدی میگن تنها دردی که شبیه جون کندن و جدا شدن روح از بدنه درد زایمانه. بوی بهشت میآد، با این دردها خدا بهشت رو به مادرها هدیه میده. خلاصه هرچه می دانستم می گفتم و بچها را آرام می کردم. اما خودم بی تاب بودم. پدرت شروع کرد به زیر لب قرآن خواندن. اشک توی چشم هاش جمع شده بود و از اتاق بیرون رفت. چیزی نگذشت که صدای الله اکبر اذان و صدای نوزاد به هم گره خورد و عطری در اتاق پیچید . همه به هم نگاه می کردیم، صدایی به صداها اضافه شده بود، موجودی که تا حالا حضور داشت ولی دیده نمی شد; دیدنی شده بود. همه ی خوابیدها بیدار شدند. مثل اینکه همه فهمیده بودند یکی به ما اضافه شده. گریه ها خنده شد و چهره ها شکفته ، حتی گنجشک های پشت پنجره ی اتاق هم در شادی ما شریک شدند. پریدم پشت در که بپرسم بچه دختره یا پسر، که صدای همهمه و پچ پچ و ذکر و صلوات و((سبحان الله)) و ((الحمدالله)) با هم قاطی شد.
هرچه در را هل دادم در باز نشد. ننه مجید دوست مادرت که زن چاق و چله ای بود پشت در نشسته بود تکان نمی خورد. دری که قفل و بست نداشت حالا انگار هفت قفله شده بود. تمام زورم را توی مشتم جمع کردم و به در کوبیدم و گفتم: چرا جوابم را نمی دهید؟ حال مادرش چطوره؟ حال بچه چطوره؟ چرا پچ پچ می کنید؟ ننه مجید تو رو خدا از پشت در بلند شو بذار در تکون بخوره بیام تو. مگه بچه چیزیش شده؟
هرچه می گفتم هیچ جوابی نمی شنیدم. گوشم را به در چسبانده بودم. فقط می شنیدم که سیده زهرا میگفت: بعد از بیست سال قابلگی، خودم به چشم دیدم. قبلا شنیده بودم اما امروز دیدم.
مادرت با ترس و نگرانی التماس می کرد: سیده زهرا، تو رو به جدت قسم، بچه ام ناقصه؟ کجاش عیب داره؟ نشونم بدید.
همه چیز مثل برق می گذشت. صدای ننه مجید را می شنیدم که مرتب می گفت((الحمدالله ، سبحان الله)). تمام این اتفاقات از ((الله اکبر)) تا ((حی علی الصلوه)) اذان صبح طول کشید. کسی نمی پرسید دختره یا پسر. همه نگران سلامت بچه بودند. بالاخره بچه ها همه آمدند و زورمان را یکی کردیم و در را هل دادیم. در به همراه ننه مجید از جا کنده شد و بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند و پریدند توی حیاط.
تمام تنم خیس عرق شده بود. با چشم های خیس با التماس خواستم چیزی بگم اما زبانم بند آمده بود. نه می تونستم چیزی بگم نه چیزی بپرسم اما یک بچه دیدم مثل برگ گل، تنش هنوز خیس بود، بند نافش را تازه قیچی زده بودند. هرچه نگاه کردم هیچ عیب و نقصی ندیدم. دست هاش ، پاهاش، صورتش، سرش، گوشهاش; همه جا رادست کشیدم. انگشت هاش را دانه دانه شمردم و گفتم: سیده زهرا این که سالمه؟ گفت: پس میخواستی جاسم باشه؟
همه خندیدند. بچه را تحویل مادرت دادم و گفتم:
نترس انگشتاشم شمردم هیچی کم نداره.
اما پچ پچ سیده زهرا و زن های همسایه تمام نمی شد. مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. می خواستم از نگاه های آنها چیزی بفهمم اما نمی شد. باز صدای هق هق مادرت و نوزاد توی هم رفت که سیده زهرا گفت: کلافه ام کردید، این بچه، پرده رو بود. نقاب به صورتش داشت . نقاب رو برداشتم و کنار گذاشتم که بهتون بدم. این نشونه است.
مادرت پرسید: یعنی چشماش نمیبینه؟ سیده زهرا گفت: نه مش عزت، از جنس پوست صورتشه. دختر و پسر نداره، بعضی بچه ها با پرده به دنیا می آن، پرده رو برداشتم و کنار گذاشتم. این نقاب، نقاب برکت شانس، شفا، امانت و ایمانه...
#ادامه_دارد
#کتاب_خوب_بخوانیم
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب «آموزش مصور احکام» مطابق با فتاوای مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) 🖇 دارای جدیدترین مسائل شرع
#آموزش_مصور_احکام👆👆
🌸6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97
🌸70% تخفیف پستی برای ارسال کتاب آموزش مصور احکام ویژه همه خریداران
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب «آموزش مصور احکام» مطابق با فتاوای مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) 🖇 دارای جدیدترین مسائل شرع
#کتاب_آموزش_مصور_احکام👆👆👆
کتاب «آموزش مصور احکام» مجموعه مسایل و استفتائات پیرامون احکام عبادات است که با استفاده از تصاویر، جدول و اینفوگرافیک برای نخستین بار روانه بازار کتاب شد.
ویژگیهای کتاب به شرح زیر میباشد👇👇
1.بهرهوری از منابع دست اوّل
اساس کارگروه، بررسی دقیق منابع دستِ اوّلِ فارسی و عربی بوده که مورد تأیید دفتر مقام معظّم رهبری است؛ اَعَم از اجوبه الاستفتائات، استفتائات جدید، استفتائات موجود در پایگاههای اطلاع رسانی و استفتائات کتبی موجود.
2. غنیسازی مسائل و استفتائات
در این مجموعه به منظور مسائل مورد نیاز مکلّفین بیش از 4000 استفتای جدید مورد استفاده گردیده و سعی شده بیشتر به بیان احکام تکلیفی «واجب و حرام» و احکام وضعی «باطل و صحیح» بسنده شود.
3. روان سازی متن
روزآمدسازی واژهها و یادکردهای فقهی، حذف اصطلاحات نامتعارف و استفاده از چارچوبهای گوناگون با عنوان «توجّه»، «نکته» و «پرسش» برای توضیح برخی واژهها و آشنایی مخاطب با برخی مصادیق احکام، از نکات در خورِ توجّه در این طرح است که برای نخستین بار صورت میگیرد.
4. استفاده از نکات اخلاقی، علمی و دانستنیهای آموزنده
گاه متناسب با موضوع، نکتهای خواندنی از زندگی اهل بیت علیهم السلام و علمای ربّانی با عنوان «بیاموزیم»، همچنین حکمت و چرایی برخی از احکام یا نکتههای آموزندهی اخلاقی، نیز یادسپاریهایی برای پیشگیری از وسوسه در احکام آمده که به تشویق و راهنمایی خواننده میپردازد.
5. ارائهی قانون کلی
در موردی که حکم فقهی را میتوان به گونه قاعدهای کلی بیان کرد، مسأله را با عنوان «قانون کلّی» در کادر آوردهایم تا خواننده در موارد مشابه بتواند به آن مراجعه کند.
6. تصاویر و نقاشی های آموزشی
از نوآوریها و جاذبههای قابل توجه در این طرح، بهرهوری از تصاویر و نقاشیهای آموزشی دقیق و کارشناسی شده در کنار متن است.
7. طرّاحی شایسته
امروزه توجّه به جذّابیتهای بصری وهنری در کنار متن و گزارههای کتاب، از نکات بسیار مهم آموزش ، به ویژه ایجاد انگیزه برای مطالعه به شمار میرود؛ از این رو بهرهگیری از افراد خلاّق، استفاده از جاذبهها و طرحهای هنری از جمله ویژگیهای مهم در کتاب حاضر میباشد.
8. پیوندها
به کارگیری پیوندها و ارجاعات مناسب که مخاطب میتواند برای دیگر پرسشهای خود در موضوع مورد نظر، به سایر بخشهای این مجموعه مراجعه کند.
9.چکیده
خلاصهای از مطالب هر بخش که در جملههایی کوتاه و روان، ارائه شده است.
10.اصطلاح نامهی احکام
در پایان هرجلد، فصلی جداگانه در شرح کوتاهِ اصطلاحات فقهی آمده است که در این کتاب شرح تعدادی از آنها را مشاهده خواهید کرد.
از ویژگیهای شاخص این کتاب ارائه اصطلاح نامهای با معانی سلیس و روان از واژگان دشوار فقهی در پایان کتاب است.
👈برای تهیه و خرید کتاب آموزش مصور احکام برای روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
http://yon.ir/ueoii
http://yon.ir/ueoii
🌸 6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97
🌸 70 درصد تخفیف پستی برای ارسال کتاب آموزش مصور احکام ویژه همه خریداران
👥 @sn_shop
🌷من زنده ام🌷
#قسمت_پنجم
دوباره بر می گشتم. زری، خدیجه،و منیژه و مهناز هم اضافه شده بودند. خدیجه و منیژه تماشاچی بودند و ما را تشویق می کردند. بعضی وقت ها هو می کشیدند و بعضی وقت ها هورا. توی همین صداها و بازی ها، صدای پسرها می آمد که می گفتند پسرا شیرن مثل شمشیرنف دخترا موشن مثل خرگوشن)) هیچ چیز نمی توانست بیشتر از این به من زور و قدرت بدهد. با سرعت شروع کردم به دویدن، آب تندو به آن بزرگی برایم کوچک شده بود اما هرچه نزدیک تر می شدم بزرگ و بزرگ تر می شد. پاهای کودکانه ام قدرت پریدن نداشتند اما برای اینکه به صفر سیاه و جعفر دماغ که دخترها را مسخره می کردند ثابت کنم می تونم، به جای پریدن به پرواز درآمدم و در همان حال صدای جلنگه ای به گوشم رسید که مرا به یاد مادرم و ننه بندانداز و در قفل شده انداخت. سراسیمه برگشتم. وقتی به در خانه رسیدم مادرم و همسایه ها و ننه بندانداز هنوز بودند. به در اتاق که رسیدم محض دلخوشی جیب هایم را گشتم. خیلی دلم می خواست کلید توی جیبم باشداما جیبم خالی بود. صدای مادرم را می شنیدم که با عصبانیت فریاد میزد: مصی کجایی؟ اگه دستم بهت برسه! در رو باز کن. کجا رفته بودی؟ دو ساعته همه رو کاشتی اینجا، مردم کارو زندگی دارن.
نمی توانستم بگویم چه شده و کلید کجاست. بازی های شاهانه کار دستم داده بود. تنها چیزی که می تونستم به مادرم بگم این بود که بروم کلید را بیاورم. شتابان برگشتم سراغ کلید را از آب تندو گرفتم. دلم می خواست بلند بلند گریه کنم اما پسرها هنوز داشتند بازی می کردند. نمی خواستم جلوی آنها کم بیاورم. من با بغضی که فرو می خوردم سعی می کردم خودم را آرام نشان دهم. دوباره برگشتم پشت در. علاوه بر مادرم صدای همسایه ها هم درامده بود. ننه بند انداز هم سخت نیازمند دست به آب شده بود. تنها چیزی که می توانست به من کمک کند این بود که شروع کنم به بلند بلند گریه کردن. با گریه و زاری گفتم: کلید را گم کرده ام. برگشتن بچه ها و مردهای خانه نزدیک شده بود. بالاخره مادرم راضی شد همسایه ها را خبر کنم. اول از همه شوهر صغری خانم که منقلی و شیره کش محل و دست و پا چلفتی بود آمد جلو و دسته ی در را تکان داد. مثل اینکه دست جادویی داشته باشد تعجب کرد که چرا در وا نمی شود. بی حال و مشنگ گفت: احتمالا این در قفله ! همه زدند زیر خنده و گفتند: کشف کردی اوسا؟ دمت گرم آقا خلیلی، درست فهمیدی; در قفله ، کلیدش هم گم شده. با شنیدن این حرف، با عصبانیت صغری خانم را صدا زد و پرسید : اینجا اومدی چه کار؟ میخواست همانجا دادگاه تشکیل بده. خدیجه و منیژه که مادرشان داخل اتاق بود شتابان به خانه رفتند و پدرشان را آوردند. شوهر سکینه خانم زور بازوی خوبی داشت اما قفل خانه های شرکت نفتی با زور بازو هم باز نمی شد. اکبر آقاکه قلدر محله بود و فقط از تکان های سبیل پر پشتش می شد فهمید حرف می زند و اگر زیر لب چیزی می گفت شنیده نمی شد، به حرف آمده بود و می گفت حالا همه تون رفتین این تو چه کار؟ چرا در رو روی خودتون قفل کردین؟ وقتی می گن زن ها یه تخته کم دارن دروغ نمیگن.
از پسر بچه های کوچه گرفته تا مردهای بزرگ هر کسی یک چیزی توی این قفل فرو می کرد تا زبانه ی آن را عقب بکشد و کارگشا شود.بابای جعفر دماغ با چاقو، بابای علی کتل با پیچ گوشتی و بابای صفر سیاه با چنگال. اما تا آقا نیامد تلاش هیچ کس کارساز نبود. بالاخره به هر ضرب و زوری بود در برابر چشمان بیش از پنجاه تماشاچی در باز شد و زن های همسایه که وقتی ننه بندانداز می آمد، رو می گرفتند و مراقب بودند کسی آن ها را سفید آب زده و خوشگل نبیند، در منظر همه ی همسایه ها نمایان شدند. از آن روز به بعد زن های همسایه از در خانه ما که رد می شدند بیشتر رو می گرفتند و پای ننه بندانداز از خانه ما بریده شد. بعد از آن دیگه، هر وقت ننه بندانداز را تو کوچه می دیدم توی باغچه قایم می شدم. باغچه ی حیاطمان پر از گل و گیاه بود. هرکس به سلیقه خودش در باغچه ی حیاط خانه اش درخت میوه و گل و گیاه می کاشت تا شاید تیغ گرمای پنجاه درجه را قابل تحمل کند و سایه بانی در حیاط برای نشستن و عصرانه خوردن و خوابیدن شبانه فراهم کند.
#ادامه_دارد...
@sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب ارمیا نحوه زندگی پس از جنگ پسری که سالهای پایانی جنگ ایران و عراق را در جبهه گذرانده و پس ا
#معرفی_کتاب_ارمیا👆👆
ارمیا، نخستین کتاب رضا امیرخانی است که در سال 1372 منتشر شد .
نام کتاب از شخصیت اصلی آن وام گرفته شده، پسری که سالهای پایانی جنگ ایران و عراق را در جبهه گذرانده و پس از قبول قطعنامه به تهران بازگشته است تا زندگی را ادامه دهد. نحوه زندگی اجتماعی پس از جنگ برای او که سالها در شرایط متفاوتی زندگی کرده، بسیار دشوار است. به همین دلیل تصمیم میگیرد از تهران به شمال کشور سفر کند تا در تنهایی به مسائلی که در این مدت با آنها دست به گریبان بوده بیاندیشد. تا اینکه خبر درگذشت امام خمینی را می شنود...
این کتاب، جوایز بسیاری از آن خود کرده است. تقدیر ویژه دومین دوره کتاب سال دفاع مقدس و تقدیر در نخستین دوره جشنواره فرهنگی ـ هنری مهر از جمله این جوایز است. ارمیا، جایزه برتر بیست سال داستاننویسی ادبیات دفاع مقدس را نیز به دست آورده و در بیستمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، جزو پرفروشترین کتابهای انتشارات سوره مهر بوده است.
299 صفحه|19000 تومان
لینک خرید👇
http://yon.ir/zvBJC
http://yon.ir/zvBJC
🎁 6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97
#کتاب_بخوانیم
👥 پاتوقی برای خواندن، دیدن و خریدن کتاب های خوب👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تختی با رقیبان می نشینی در بهشت
تا خدا بهتر بسوزاند مرا خواهد گذاشت
یک نمایشگر در آتش، دوربینی در بهشت
صاحب عشق زمینی را به دوزخ می برد
جا ندارد عشق های این چنینی در بهشت
گیرم از روی کرم گاهی خدا دعوت کند
دوزخی ها را برای شب نشینی در بهشت
... با مرامی که من از تو باوفا دارم سراغ
می روی دوزخ مرا وقتی ببینی در بهشت
من اگر جای خدا بودم برای «ظالمین»
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشت
کاظم بهمنی
👥 @sn_shop
اللهم الرزقنا شفاعه الحُسین یَوم الورود.
خاک پای همهی شهدا و آرزومند مقام آنها. سیدعلی خامنهای | رهبرانقلاب
سهمی ناقابل از فروشگاه صحیفه نور به روح مرزبانان شهید.🌷
@sn_shop
در صورتی که خرید از طریق سایت برای شما سخت و یا روند خرید با مشکل فنی مواجه شد با #واحد_مشتریان به شماره تلفن +982126707867 تماس حاصل نمایید.
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب کف خیابون کف خیابون به بررسی رویداد های خاص امنیتی پرداخته که حاصل اطلاعات سوخته جمع آوری شد
#معرفی_کتاب_کف_خیابون👆👆
مستند داستانی «کف خیابون» که از خودکشی نوجوانی به نام افشین به دلیل بی بند و باری های خواهر و مادرش آغاز می شود، با درایت، کاردانی و فداکاری تیم چهار نفره امنیتی: (محمد، ابوالفضل، عبداللهی و 233 و همکاری های افشین)، به شناسایی سازمان هایی مانند (MI6) از کشور انگلستان و مؤسسه تحقیقاتی مطالعات بنیادی خاورمیانه در پاکستان می شود که در زیر پوشش مزون و شو و ...، فعالیت های گسترده خود را برای فتنه و کودتا در انتخابات سال 88 سازماندهی می کنند.
362 صفحه|18000 تومان
توضیحات بیشتر و خرید👇
http://yon.ir/nU3vx
http://yon.ir/nU3vx
6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97
👥 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📒 #دفترچه یادداشت های چادرانه
❣ کد محصول : 1003
🔸 سیمی
🔸 جلد سخت
🔸 ۸۰ برگ
🔸 6000 تومان
🔹 خرید👇
http://yon.ir/1fGyP
(تخفیف ویژه برای مدارس و موسسات)
#روز_دختر
#هفته_حجاب
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📒 #دفترچه یادداشت های چادرانه ❣ کد محصول : 1003 🔸 سیمی 🔸 جلد سخت 🔸 ۸۰ برگ 🔸 6000 تومان 🔹 خرید👇 h
#هدیه_دریافت_کنید.
دفترچه یادداشت های چادرانه👆👆
به مناسبت روز دختر و هفته حجاب و عفاف و همچنین دهه کرامت دفترچه های چادرانه را از ما #رایگان دریافت کنید و فقط هزینه پستی تا درب منزل را پرداخت کنید. دفترچه های چادرانه به تعدادی محدود وجود دارد و اولویت با عزیزانی هست که زود تر خرید کرده باشند.
#هدیه_بگیرید_و_هدیه_بدهید
کوپن خرید رایگان👇👇
welcome97
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📒 #دفترچه یادداشت های چادرانه
❣ کد محصول :1001
🔸 سیمی
🔸 جلد سخت
🔸 ۸۰ برگ
🔸 6000 تومان
🔹خرید👇
http://yon.ir/uKDq9
(تخفیف ویژه برای مدارس و موسسات)
#روز_دختر
#هفته_حجاب
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📒 #دفترچه یادداشت های چادرانه ❣ کد محصول :1001 🔸 سیمی 🔸 جلد سخت 🔸 ۸۰ برگ 🔸 6000 تومان 🔹خرید👇 ht
#هدیه_دریافت_کنید.
دفترچه یادداشت های چادرانه👆👆
به مناسبت روز دختر و هفته حجاب و عفاف و همچنین دهه کرامت دفترچه های چادرانه را از ما #رایگان دریافت کنید و فقط هزینه پستی تا درب منزل را پرداخت کنید. دفترچه های چادرانه به تعدادی محدود وجود دارد و اولویت با عزیزانی هست که زود تر خرید کرده باشند.
#هدیه_بگیرید_و_هدیه_بدهید
کوپن خرید رایگان👇👇
welcome97
عزیزان برای دریافت رایگان دفترچه چادرانه وارد لینک خرید هر دفترچه و سایت شوند و در فرایند صورت حساب، کوپن welcome97 را را وارد کنند به این ترتیب هزینه دفترچه از صورتحساب کم میشود و فقط هزینه پستی را پرداخت میکنند. لازم به ذکر است که هر نفر فقط میتواند یک دفترچه بصورت رایگان دریافت کند.
#هدیه_بگیرید_هدیه_بدهید
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب پایی که جا ماند "یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق" 768ص|33000ت
🔰 دستنوشته رهبر معظم انقلاب بر کتاب پایی که جا ماند👆
«بسمه تعالی
تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما را در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهندهای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده می گذارد و او را مبهوت می کند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر غم و خشم و نفرت. … درود و سلام به خانوادههای مجاهد و مقاوم حسینی.
دوم شهریور 91
سیدعلی خامنهای»
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗کتاب جدال دو اسلام "خلاصه جلد۲۱صحیفه امام خمینی(ره)" (جدال اسلام ناب محمدی(ص) از اسلام آمریکایی)
#کتاب_جدال_دو_اسلام👆👆
🔹 اولین و اصلی ترین نقطه در مبانی امام و نظرات امام، مسئله «اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله» است؛ یعنی اسلام ظلم ستیز، اسلام عدالت خواه، اسلام مجاهد، اسلام طرفدار محرومان، اسلام مدافع حقوق پا برهنگان و رنجدیدگان و مستضعفان.
🔸 در مقابل این اسلام، امام اصطلاح «اسلام آمریکایی» را در فرهنگ سیاسی ما وارد کرد.
🔺 «اسلام آمریکایی» یعنی اسلام تشریفاتی، اسلام بی تفاوت در مقابل ظلم، در مقابل زیاده خواهی، اسلام بی تفاوت در مقابل دست اندازی به حقوق مظلومان، اسلام کمک به زورگویان، اسلام کمک به اقویا، اسلامی که با همه اینها می سازد. این اسلام را امام نامگذاری کرد: «اسلام آمریکایی».
👈 این کتاب خلاصه ای از جلد بیست و یکم صحیفه امام خمینی رحمه الله با موضوع جدال اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و اسلام آمریکایی می باشد.
📑 312صفحه|15000تومان
🔰 توضیحات بیشتر و خرید:
http://yon.ir/sO66y
🎁 6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
🌷من زنده ام🌷 #قسمت_پنجم دوباره بر می گشتم. زری، خدیجه،و منیژه و مهناز هم اضافه شده بودند. خدیجه و
📗 کتاب
« من زنده ام »
روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد
از اسارت در زندانهای رژیم صدام
کتاب من زنده ام را به مرور باهم ورق میزنیم
#من_زنده_ام
#فصل_اول
#قسمت_ششم👇👇👇
🌷من زنده ام🌷
#قسمت_ششم
آقا شیره ی این باغ را کشیده بود. از درخت انگو رو انجیر و خرما و سیب و گلابی گرفته تا گل های رنگارنگ، در این باغ کاشته بود. هر لحظه در باغچه ی حیاطمان گلی در حال شکفتن بود و عطری سرمست کننده در فضای خانه ی کوچکمان می پیچید. خورشید که به وسط آسمان می رسید گل های ناز می شکفتند و گل های آفتاب گردان به او لبخند می زدند. با رفتن خورشید گل های شب بو و محبوبه ی شب تمام حیاط و خانه را معطر می کردند. همیشه لباسهای کنه ی من بر تن مترسک هایی بود که نگهبان گل ها و میوه ها بودند. باورم شده بود این مترسک ها خود من هستند که شبانه روز در باغچه مراقبم تا کسی گل ها را نچیند. یک روز بهاری که زیر سایه بان درخت انگور دور سفره ی صبحانه نشسته بودیم آقا بر خلاف همیشه که می گفت: دختر گل نچین، گل ها هم نفس و جون و زندگی دارن، صدا زد: مصی خانم برو یه دسته گل خوش عطر و بو بچین و بیار.احمد و علی آمدند کمک کنند اما آقا دعواشان کرد و گفت شما بلد نیستین.باغچه رو خراب می کنین. چنان سرگرم گل چیدن شده بودم که وقتی دسته گلم را کامل کردم، دیدم همه رفته اند و فهمیدم که گل ، نخود سیاه بوده و دور سفره جز شبنم های سیاه پالایشگاه که همیشه مهمان ما بودند کسی نیست. بیرون دویدم و دیدم احمد و علی و محمد و سلمان لباس های عیدشان را پوشیده اند و با آقا عازم جایی هستند.
همسایه روبه آقا کرد و گفت مشدی عجله کن بچه ها منتظرند، به گرما نخوریم. دسته گلم را انداختم توی دامن مادرم و گریه کردم که مرا هم با خودشان ببرند. اما این بار مثل همیشه نبود که آقا اول از همه مرا صدا می کرد و راهم می انداخت و می گفت: ((این دختر تو جیبی باباشه)) . دعوام کرد و نهیبم زد. وقتی رفتم توی کوچه، دیدم ماشین خبر کرده اند و همه ی پسر ها را هم می خواند ببرند. صدای فریادم بالاتر رفت اما فایده ای نداشت. هیچ کس به من توجهی نداشت. تند تند بچها را سوار کردند و بی اعتنا به دست و پا زدن من ماشین دیزلی را راه انداختد و رفتند. من هم از سر لج دو تا سنگ برداشتم و با همه ی بغضم به طرف شیشه ی ماشین پرتاب کردم. اگرچه دلم می خواست شیشه بشکند اما زورم نرسید. مادرم همه گل ها را دسته کرده بود و از راز و رمز گل ها و عطر آن ها برایم می گفت. اما من هر چند لحظه یکبار یاد بچه ها می افتادم و از مادرم می پرسیدم: اینها همه با هم کجا رفتند؟ من هم دلم می خواست لباس عیدم را بپوشم و سوار ماشین شوم. از آنجا که خانه ی ما پر از پسر بود، من و فاطمه ، اجازه نداشتیم دامن بپوشیم و همیشه لباسمان بلوز و شلوار بود. مادرم برای اینکه مرا آرام کند اجازه داد بلوز و شلوار عیدم را بپوشم. من هم لباس هایم را به سرعت پوشیدم و برای اینکه برگشتن آنها را زودتر از همه ببینم، رفتم و کنار در چمباتمه زدم و چشم به راه دوختم.
با شنیدن صدای هر ماشینی گردن می کشیدم تا برگشتن آنها را ببینم. پاهایم خسته شده بود ولی از ترس کثیف شدن شلوارم، جرات نمی کردم روی زمین بنشینم. پیش خودم فکر می کردم شاید بخواهند گروه گروه بچه ها را به مهمانی ببرند و مرا نوبت بعد می برند.برای همین با عجله به سمت خانه ی زری دویدم. او هم لباس های عیدش را پوشیده بود. خوشحال شدم و پیش خودم گفتم : چه خوب! همه با هم می رویم. آبجی فاطمه دسته گلی را که چیده و به گوشه ای پرتاب کرده بودم به دستم داد. مادرم گفت: هروقت ماشین رو دیدی و بچه ها اومدن به جای اون سنگی که دنبالشون انداختی با گل به استقبالشون برو. زمان و مکان کش می آمدند. چندین بار تا سر خیابان رفتم و برگشتم. مادرم را کلافه کرده بودم بس که از او می پرسیدم: پس چرا نرسیدن؟ بالاخره انتظار سرآمد و ماشین و آقا و پدر زری و پدرهای دیگر و بچه ها آمدند.
ادامه دارد...
@sn_shop