eitaa logo
صبح حسینی
461 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند چقدر در سر راهم پر خونین دیدم چه بلایی به سر بال و پرت آوردند چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد لخته خون های گلویت خبرت آوردند پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم شانه های خم زینب پدرت آوردند تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر تکه تکه تنی از دور و برت آوردند آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر مادرت نیست بگویم پسرت آوردند حسن لطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است نازها از پسر خویش کشیدن سخت است سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است خواستی این پدر پیر خضابی بکند خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم خار را از جگر خویش کشیدن سخت است گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون از دهان پسر خویش کشیدن سخت است تکه های جگرم هر طرفی ریخته است همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است به – که از گردن من دفن تو برداشته شد دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است علی اکبر لطیفیان علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
‌ گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند گاهی همه به دور پدر جمع می‌شوند این‌ها كه دست و پای علی را گرفته‌اند هشتاد و چار فاطمه سرجمع می‌شوند وقتی میان خیمه نشسته، نشسته‌اند وقتی كه می‌رود، دم در جمع می‌شوند دارند این طرف چه‌قدر می‌شوند كم دارند آن طرف چه‌قدر جمع می‌شوند گیسوی خیمه ها همه آشفته میشود دور و برش که چند نفر جمع میشوند وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت وای از حسین دورش اگر جمع می‌شوند یکطور می‌زنند علی را که بعد از آن شمشیرهای تیز دگر جمع می‌شوند خیلی تلاش می‌کند آقا چه فایده این تکه تکه هاش مگر جمع می‌شوند؟؟ یک عده ای به دور پسر گریه می‌کنند یک عده ای به دور پدر جمع می‌شوند علی اکبر لطیفیان علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
هشتمین روز عجب حال دعایی دارم حالت مشهدی و کرببلایی دارم حرم امن خدا پنجره فولاد شماست و خدا گفت که دیدی چه رضایی دارم؟ واقعا معرکه ای هست میان من و تو عشق بازیست عجب حال و هوایی دارم نفسم، خواب و خوراکم،همه ام هست ثواب و بدانید که اینگونه خدایی دارم ز خراسان بروم کرببلا جان بدهم که گریزی بزنم میل سنایی دارم روضه ای آمد و آمد شب هشتم یادم رقص شمشیر ز اکبر چه نمایی دارد ناگهان گفت حسین این چه مکرر شدن است؟ شکر بهر بدنت تکه عبایی دارم امیرحسام یوسفی   علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
یک لحظه جدا کردم از خویش، جوانم را گویی که فدا کردم صدمرتبه جانم را در آتش هجرانش می‌سوخت وجودم را با رفتن خود از تن می‌برد روانم را با داغ علی دشمن یک لحظه گرفت از من هم روح و روانم را هم تاب و توانم را هنگام وداع هم دادیم نشانِ هم او حنجر خشکش را من اشک روانم را سر تا‌ به قدم افروخت از بس جگرش می‌سوخت داغیِ زبان او سوزاند دهانم را با کشتن فرزندم تسلیم خداوندم کردم به جگر پنهان فریاد و فغانم را ای ماه فروزنده! تسبیح پراکنده برخیز و فرو بنشان این سوز نهانم را "میثم!" ز زبان من با خون جگر بنویس کشتند بهارم را؛ دیدند خزانم را غلامرضا سازگار علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند چقدر در سر راهم پر خونین دیدم چه بلایی به سر بال و پرت آوردند چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد لخته خون های گلویت خبرت آوردند پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم شانه های خم زینب پدرت آوردند تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر تکه تکه تنی از دور و برت آوردند آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر مادرت نیست بگویم پسرت آوردند حسن لطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
می‌کِشم خویش را به رویِ زمین گـاه بـر سیـنـه گاه بـر زانـو‌ ای عصـایِ شکستـه بعـد از تـو کـمکـم کـرده بیـشتـر، زانـو چنـدمـیـن بـار می‌شود یـادِ شـبِ دامــادیِ تــو افـتـادم فـرصتی بـود و بعدِ عـمری شرم بـر جـمـالِ تـو بـوسه می‌دادم حیـف دیـگر نـمـی شود بـوسید از لبـانی که چـاک خـورده پـسر وای بـر مـن چـرا مـحـاسـنِ تو؟ ایـنقـدر روی خـاک خـورده پسر گـفتـه بـودی زمـانِ پـیـریِ مـا آب هـم در دلـم تـکـان نـخـورد تـا تـو هستـی و تـا عمویـت هست بـاد حتـی به دخـتـران نـخـورد خـواستـم رویِ پـایِ خـود خیـزم بـاز هـم بـا سـرم زمـیـن خوردم کــمــرم را بــگـیـر مـانـنـدِ چــادرِ مــادرم زمـیـن خـوردم زِرِه و خـود و زیـن و تـیـغـت را زیـرِ پـایِ سـپـاه مـی بـیـنـم چقـدر چهره ات عـوض شده است نـکـنـد اشـتـبـاه مـی بیـنم هـمـه تقصیرِ تـوست سمتِ حـرم کِـل کِشیدنـد، بـعد خنـدیدنـد بـعـدِ پـنجـاه و چنـد سال اینجا عـاقبـت قـدِّ عـمـه را دیـدنـد زحـمـتِ مـجـتـبی و بـابـایت رفـتـه بـر بـاد غصه ام کـم کـن پـیـشِ ایـن چشمـهایِ نـا مَحـرم مـعجـرِ عمه را تـو مـحکـم کـن کاش مـی شد سَرت یکی مـی گفت زیـرِ ایـن ضربه هـا کَـمَش نکنیـد آه‌ ای نـیـزه هـا مـیـانِ حــرم خـواهـرش هست دَرهَـمش نکنیـد حسن لطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
به پیمبر قسم که چشم زدند! قد و بالای حیدری ات را نیزه‌ای از شکاف پهلویت‌ می‌برد عطر کوثری ات را با چه سختی گرفتی از این زخم کمی از ارث مادری ات را یاس‌های حرم پریشان اند‌ ای بهارم، اسیر پاییزی به تنت کافی است دست زنم! مثل تسبیح پاره می‌ریزی‌ ای جوانم! عصای دستم باش با امید آمدم که برخیزی عمرسعد با پسرهایش به من داغ دیده می‌خندید به سر شانه هایشان می‌زد به من قد خمیده می‌خندید من، بریده بریده ناله زدم او بریده بریده می‌خندید پیکرت را چگونه جمع کنم؟! دست لرزان سر کمر دارم کار من نیست خیمه بردن تو! پیرم، از حال خود خبر دارم بوریای خودم که دستم نیست با عبا بایدت که بردارم به غرورم چه قدر برخورده! حرمله طبل می‌زند از شوق لشکر کوفه کف زنان آن سو شده دریای جزرومد از شوق تا کنار تنت زمین خوردم خنجری کهنه برق زد از شوق وحید قاسمی علیه السلام
به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند چقدر در سر راهم پر خونین دیدم چه بلایی به سر بال و پرت آوردند چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد لخته خون های گلویت خبرت آوردند پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم شانه های خم زینب پدرت آوردند تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر تکه تکه تنی از دور و برت آوردند آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر مادرت نیست بگویم پسرت آوردند حسن لطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
حتماً ز سینه قلب پدر کنده می شود وقتی که بر زمین پسر افکنده می شود   افتد اگر خراش به یک ناخن پسر پا تا سر پدر ز غم آکنده می شود ای وای از دل پدری که مقابلش گلبرگهای دسته گلش کنده می شود بابا اگر که داغ جوان دید، ای خدا تسلیتش کجای جهان خنده می شود؟ این یوسفِ که بود که اینبار واقعاً دارد شکار گله ی درنده می شود ارباب! این مگر که علی اکبر تو نیست دارد شبیه بسمل پرکنده می شود دیده ببند تا که نبینی تنش چه طور پامال تیغ و نیزه ی برنده می شود خون را گرفتی از گلویش تا نفس کشد اما مگر عزیز دلت زنده می شود گریه نکن اگر نشد آبش دهی حسین ورنه امیر علقمه شرمنده می شود زینب ز خیمه آمده تا یاری ات کند دستش نزن حسین...پراکنده می شود علي صالحي علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
باز دلشوره ای افتاده به جانم چه کنم تندتر میزند آخر ضربانم چه کنم پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم باز هم بی خبری برده امانم چه کنم آه یا راد یوسف پسرم برگردد نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم همه ترسم از این است صدایم بزند دیر خود را به کنارش برسانم چه کنم گرگ‌ها دور و بر یوسف من ریخته‌اند پدری پیرم و افتاده جوانم چه کنم به زمین خورده انار من و صد دانه شده جمع باید کنم او را و ندانم چه کنم جگرسوخته ام را ز حرم پوشاندم مانده‌ام زار که با قد کمانم چه کنم محسن عرب خالقی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
برگ برگی که به زیر قدم پاییزی باز از هجمه ی این باد نمی پرهیزی شاخ و برگ بدنت تازه مرتب کردم باورم نیست که اینگونه بهم می ریزی تا ضریح بدنت بهر امید آمده ام احترامم کنی و بار دگر برخیزی صدو یک دانه تسبیح دلم ریخت زمین جگرم سوخت عجب روضه حزن انگیزی یک عبا بهر حرم بردن جسم تو کم است چه کنم نیست جز این کهنه عبایم چیزی اصغر اصغر بدنت را به عبا میچینم اکبری میشوی و باز بهم میریزی من در این واقعه از خون جگر لبریزم و تو چون آب روان از قدحی لبریزی مجید قاسمی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini