"مرد" در آستانه ی غروب می ایستد پس از آن که صدا بلند کرده:" هل من ناصرٍ ینصُرُنی؟"
آمدنی ها آمده اند و نیامده ها دیگر نمی آیند...
واپسین نگاهش را بر تن پاره های سرخ دشت می پاشد...
یارانی که از سر زانویش به معراج رفته اند..
پیران سپیدموی نشسته بر رفرف نور...
نورُستگان روییده بر شاخه ی طوبا...شهیدان تیرباران صبحدم...و پیشاهنگانِ آرمیده در بصره و کوفه...
و آن سوتر،تکه تکه ی بنی هاشم...
بغضِ از سحرگاه مانده در گلو،صدا می شود در دشت...
یا مسلمَ بن عقیل! یا هانیَ بن عُروة! یا حبیبَ بن مظاهر! یا زُهیر بن القَین! یا....
ما لی اُنادیکم فلا تسمعون و اَدعوکم فلا تَستَجیبون؟ و انتم نیامٌ أرجوکم تَنتَبهون...فهذه نِساءُ آل رسولٍ فقد عَلاهُنَّ من بعدکم النّحول...فَقوموا عن نَومتکُم ایّها الکِرام و ادفَعوا عَن آل رسول الطُّغاةِ اللِّئام"...۱
بنا نبود زمین و زمان به هم بخورد!
مدارِ هر چه که در آسمان به هم بخورد!
بنا نبود که کوهی شوی بدون کمر
نظام کوه و کمر در جهان به هم بخورد!
که لب ببندی و در امتداد لبهایت
سکوت مزرعه ی خیزران به هم بخورد!
بِایستی که: "و انتم نیامٌ ارجوکم"...
و خواب دشت کران تا کران به هم بخورد!
دوباره بر سم هر اسب نعل می کوبند
مباد کودکی کودکان به هم بخورد!
صدا به بغض بپیچد چرا نمی شنوید؟
و تکه تکه بدن ناگهان به هم بخورد!
و تکه تکه بدن ها شکوه بادیه اند!
حیات تازه ی دشتند،روح بادیه اند!
سرانِ خفته به خاکی که تازه "سر" شده اند
نمرده اند که با مرگ زنده تر شده اند!
شقایقند که بر سینه ها نشان دارند
همیشه جام شهادت به دستشان دارند
اگر ادامه دهی سینه چاک می آیند!
پر از ترانه ی "روحی فداک" می آیند!
اگر ادامه دهی مست مست می آیند!
ورای قول بلای الست می آیند!
در آستانه ی آنند تا که برخیزند
تمام قاعده ی مرگ را به هم ریزند!...
که سلسبیل همین جاست زیر مژگانت!
بهشت، تکه ای از وسعت گریبانت!...
چنین که روضه ز نایت غریب می آید
بعید نیست ببینی "حبیب" می آید!
که تا تو هستی و عطر صدای تو جاریست
"حبیب" تابع قانون هیچ مرگی نیست!
صدات بر گسل بغض های پنهانی
"لهوف" می شود این مقتلی که می خوانی:
"کجاست تیره ی مردان باشهامت ایل؟
کجاست "هانی عروه"؟ کجاست "ابن عقیل"؟
کجاست طایفه ی سرسپرده ی ازلی
کجاست "حنظله"؟ کو "ابن جعده ی جَدَلی"؟
وَ ای شما که شهیدان تیر صبحدمید!
به روی بستر خون هم مدافع حرمید!
به قدس خلوتتان می رسد صدا یا نه؟
نساء آل رسولٍ فقد علاهنَّ...
چه عاشقانه ها به لبهات می رسد گله ها
تو دم گرفته ای و ازدحام حرمله ها.....
و ناگهان وسط روضه ات ترک برداشت
حریم آینه را سنگ های شک برداشت
و ناگهان گذر نیزه بر جبین افتاد
به روی صورت دریا هزار چین افتاد
ز سنگ؟تیر؟ تبر؟ نیزه؟ از کدامش بود؟
که در کناره ی گودال این چنین افتاد
به روی اسب زره داشت خود داشت ولی
میان هلهله آن پاره گشت و این افتاد
شبیه قصه ی کوچه دوباره با صورت..
نیاز نیست به روضه فقط همین.."افتاد"!
همین که هرم نفس خورد روی انگشتر
ترک ترک لب "اکبر" روی نگین افتاد!
زنی ز صبح ازل ایستاده بر یک تل
در آستانه ی شام ابد زمین افتاد!
تمام مرثیه ها ختم شد به این روضه
"بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد.."۲
۱-چه شده است که صدایتان می زنم و نمی شنوید و می خوانمتان و اجابت نمی کنید؟ و شما خفتگانی هستید که به بیداریتان امید دارم...و اینان زنان آل رسولند که بعد از شما بی پناهند..از خواب برخیزید ای جوانمردان و این سرکشان پست را از حرم رسول خدا،دور کنید...
۲-برگرفته از شعر مقبل کاشانی
#عاشورا
#اباعبدالله
#امام_حسین_علیه_السلام
#عطش
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
------------------------------
@sobherabor