۳.mp3
6.99M
✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
[ به احترام ماه خدا ]
🎙#دکترعلیتقوی
قسمت سوم
شیوه های تذکر به روزه خوری رو بلدی⁉️
#شیوه۱
(مستقیم،معکوس،نچ نچ کردن،اشاره کردن،اخم کردن و...)
🚨مبادا امربه معروف نهی ازمنکر تو ماه رمضان فراموش بشه هااا☝️😇
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
۴.mp3
10.21M
✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
[ به احترام ماه خدا ]
🎙#دکترعلیتقوی
قسمت چهارم
#شیوهها۲
روش های مجازی، آسان سازی، واسطه ای، پرسشی، هویت دهی👇
1⃣ از شما بعیده 😐
2⃣ در شان شما نیست 😧
🚨مبادا امربه معروف نهی ازمنکر تو ماه رمضان فراموش بشه هااا☝️😇
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
۵.mp3
7.86M
✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨
[ به احترام ماه خدا ]
🎙#دکترعلیتقوی
قسمت پنجم
ظرافتهای تذکر به #روزه_خوری_علنی
تکنیک تغافل 🙄
🚨مبادا نسبت به گناه علنی
سکــــ🤐ــــوت کنیم.!
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
#وانیا
#پارت۳
باعجله سوار ماشینم شدم و جاده خاکی جلو منزلو طی کردم تا به سمت روستای سی ده برسم،توراه به این فکر میکردم که حالا با این مجروح جامونده از تصادف چه باید کرد،اونم وقتی که مامالیلی داوطلب میخواد پرستارش باشه،بیچاره مامالیلی اینقدر اطرافش خلوت بوده که تیمارداری یه مریض براش خوشایند شده...
جلوی مطب یا مغازه ی حکیم صاحبی رسیدم،دوتا مراجعه کننده داشت ،صبر کردم اونا برن،رفتم جلو و سلام کردم،تا چشمش به من افتاد گفت: ها چی شده لیلی خاتون طوریش شده؟
گفتم : نه یه مسافر داریم که تصادف کرده،مامالیلی میخواد شما ببینیدش...
یه نگاهی به ساعتش کردو گفت: تا مغرب یه ساعت مونده،منو سریع برمیگردونی؟
گفتم: بله ،حتما
بعد رفتم جلوی قفسه ها و گفتم: مامالیلی،سرم شستشو و چسب و باند میخواد.
حکیم صاحبی،مقداری از سفارشات من ،یه تب نما و فشار سنج و پماد تو کیفش گذاشت و به طرف خونه حرکت کردیم.
توراه از تصادف دیشب پرسیدم ،حکیم صاحبی گفت: تصادف بدی بوده،سه تا فوتی داشته ،چندنفر هم حالشون وخیمه،بقیه سرپایی مداوا شدن .
پرسیدم: همه مسافرارو پیدا کردن؟
گفت: آره بابا،آخرین کسیکه دنبالش میگشتن،شاگرد راننده بوده که خیلی دورتر پرت شده بوده.
گفتم: همینکه همه رو پیدا کردن خوبه،آخه کنار جاده سرازیریه
گفت: من اونجابودم،همه ی اسامی رو چک کردن،هم مأمورا، هم مسافرایی که هوش و حواسشون جمع تر بود.
رسیدم جلوی در،مامالیلی رو صدا زدم،اومد جلو و سلام و احوالپرسی کرد.
حکیم صاحبی گفت: لیلی خاتون ،خدا بد نده شنیدم یه مسافر داشتی که تصادف کرده
مامالیلی یه نیم نگاهی به من کردو لباشو تابه تا کردو گفت: به خیر گذشته ،فقط میخوام شما یه معاینه ی دقیق داشته باشی خیالم راحت شه.
صدای سرفه وهمراهش یه ناله ی ضعیف از اطاق میامد،مامالیلی رو صدا کردمو گفتم: یه کیف کوچولو همراهش بود،اونو بیار ببینیم کیه؟
مامالیلی سریع کیفو آوردو رفت تو اطاق کنار حکیم صاحبی
زیپ کیفو باز کردم،برگ اول شناسنامه رو خوندم
نام: وانیا
نام خانوادگی: رستمی
۲۱ سالش بود
برگه دوم رو نگاه کردم،مجرد بود.
کارت ملی هم مال خودش بود.قاب گردنبندی رو به زحمت باز کردم،ظاهرا آسیب دیده بود و کج شده بود،عکس یه مرد و زن یه طرف و عکس یه دختر کوچولو حدود پنج سال طرف دیگه،وسایلو داخل کیف گذاشتمو ،خواستم برم تو حیاط که حکیم صاحبی بیرون اومدو رو یکی از مبل های تو هال لم داد،یه برگه نسخه درآورد و گفت : اسم بیمارتون؟
سریع گفتم: وانیا......وانیا رستمی
پرسید: چندسالشه؟
گفتم: حدودا ۲۱ سال
یه سری دارو نوشت و گفت : اینارو برای امشب تهیه کن،تب داره،باید چرک خشک کن وتب بر بخوره،شب سختی داره یه مسکن هم نوشتم که هر وقت درد داشت بهش بدید.
پاشویش کنید ،تازودتر تبش پایین بیاد وگرنه باید بستری بشه.
مامالیلی یه چای و شیرینی آوردو گفت: خودم مراقبش هستم .
بعداز خوردن چای حکیم صاحبی رو رسوندم و داروهارو از شهر گرفتمو برگشتم.
مامالیلی تو اطاق بود،تقه ای به در زدم و گفتم : مامالیلی داروهارو گرفتم...
مامالیلی گفت: بیا داخل من دستم بنده
داخل شدم،بیماری که رو تخت میدیدم،زمین تا آسمون با تصادفعی که من آورده بودم فرق میکرد...
یه پیراهن خوشرنگ تنش بود،که چند وقت پیش مامالیلی از وانتی که هر چند وقت یه بار به سی ده سر میزدو پیش ماهم میامد ،خریده بود.پاهای سفیدو خوش تراشش تو لگن آب بود و مامالیلی دستمالی رو رو سرش میذاشت،جلوتر رفتم تا داروهارو رو عسلی کنار تختم بذارم، نگام به صورت معصوم و برافروخته اش افتاد ،مژهای بلندش ،آدمو یاد کارتونهای بچگی می انداخت.
مامالیلی گفت: امشب اینجا میخوابه،بالشو پتوی خودتو بردار ...
چشمی گفتمو ،همینطور که به فرم لبای کوچولوش نگاه میکردم ،از اطاق خارج شدم.
از دست خودم عصبانی شدم که،همچین لعبتی رو برای چی آوردمش خونه،که تا چند روز دیگه که حالش خوب شد ،منو با تمسخر نگاه کنه،از حرصی که می خوردم دندونام به صدا در اومدن،بالشمو زیر سرم گذاشتمو با گوشیم ور رفتم.
ادامه دارد
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
مهلت ارسال جواب مسابقه 18
تا پنج شنبه ۲۴ اسفند
اینجا ارسال کنید👇
@Ghazi_7232