ما (بیش از) ۹ میلیون رای داشتیم
هرنفر فقط یک نفر رو راضی کنه میشه ۱۸ میلیون #جلیلی
هرنفر فقط یک نفر طرفدار پزشکیان را پشیمان کنه میشه ۹ میلیون نفر پشیمان
به همین سادگی
برای #انتخابات جهاد کنیم.
#رضای خداوند
# اخلاص
# برکت در کار
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
#پارت۳۹
#نزدیکهای دور
سامان: من اینجام آیدا...
ودر حالیکه نور گوشی رو روی زمین گرفت تا جلومو ببینم به سمت انتهای انبار رفت، از رو تکه موزائیکی رد شدیم که لغزنده بود و کم مونده بود سقوط کنم ،دستمو جلوی دهانم گرفتم تا جلوی صدای جیغمو بگیرم
ساملن آروم در گوشم گفت:
مراقب باش عزیزم
ازش دور شدمو و در حالیکه کمی عصبانی بودم ،گفتم: سامان این چه کاریه؟ اینجا واین موقع اصلا مناسب نیست .
دوباره نزدیک شدو آهسته گفت: وقتی بری تهران برای همین جای تاریک و ناجور دلتنگی میکنی!
دوباره یادم افتاد که چندروز دیگه
این ملاقاتهای بی دردسر کناردریا تموم میشه و باید از سامان دور باشم.
تو نور مهتاب،چشمای سامان براق شده بودو تمام حواسش به حرکات من بود،قطره اشکی از گونم سر خورد ,که خدارو شکر بخاطر تاریکی از دید سامان مخفی موند.
یه جا برای نشستن پیدا کردم و نشستم و به سامان اشاره کردم بشینه،از صدای نفسهاش که خفه و صدار دارشده بود متوجه شدم ،خودش هم با یادآوری دوریمون ،نتونسته جلوی احساساتش رو بگیره،چند لحظه ای به سکوت گذشت،...سامان خودشو بهم نزدیک کرد و گفت: آیدا نظر مامان و بابات برات مهمه اینطور نیست؟
در حالیکه داشتم کلمات رو طوری کنار هم میذاشتم که نه دل سامان رو بشکنم نه عزت خانواده رو پایین بیارم گفتم:
« شروع یه زندگی عاشقانه ی عاقلانه مستلزم وقت وتلاشی هست که براش خرج میکنی,من و توهم مستثنا نیستیم»آهی کشید و گفت: از طرف من خیالت راحت ،باتمام وجود ,تلاشمو میکنم،اما قبول کن موقعیتم اونی که مادرت برات میخواد نیست, تواین میون میخوام بدونم کنارم هستی؟
برگشتم طرفش و درست روبه روی صورتش گفتم: من تا ابد باهات هستم.
ودر حالیکه سرمو کج کرده بودم گفتم: «آقا دل فروخته شده پس گرفته نمیشود»
چند لحظه درنگ کردو نفسی گرفت و گفت: همین برای همه همتی که میخوام خرج کنم یه پشتوانه ی بزرگه، توبخواه هیچکس نمیتونه مانعه ام بشه.
گفتم: سامان دیگه اینجور ملاقاتها رو نداشته باشیم،من دوست ندارم دوست داشتنتو تو کنج دیوار چسبیده به انباری تویه شب تاریک
مزمزه کنم،خواستنت تو روشنایی روز و کنار دریای به این بزرگی و تو رفت و آمد همه مردم عالم میخوام بچشم!!
سامان دستشو رو سینه اش گذاشت و گفت: باشه این حرفت یادم میمونه،از طپش قلبت معلومه با این دیدارهای فوق سری حال نمیکنی
گفتم: خوبه که درکم میکنی!!!!
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ساعت هشت صبح با صدای بحث باباو مامان از خواب ببدارشدم،یه نگاهی رو تراس انداختم،مادرجون و باباجون بساط صبحونه رو آماده کرده بودنو منتظر ما نشسته بودن،بنده های مهربون خدا همیشه سحر خیز بودن،
صدای بابام کمی بیشتر بلند شد که میگفت: سارا این پسره هزارو یک دخترو زنو از زیر دستش گذرونده،نگاه به قیافه مظلوم نماش نکن،من آیدارو که هیچ ، صلاح نمی دونم هیچ دختری زنش بشه،تو نمیشناسیش!!
مامان: همه ی پسرا همینن،بعداز ازدواج درست میشن،پسره جوونه
بابا: مگه بقیه جوون نیستن،مرده شور موقعیت باباشو ببره که چون
باباش خرش میره میتونه هر غلطی بکنه
مامان: تو این پسره چی دیدی؟ از کجا میدونی سالمه،همین پسر شاهین ماهیگیری میگم
بابا: من نمیگن این خوبه،نمیشناسمش،اما پسر ثبوتی رو میشناسم،آیدارو نمیدم و تمام!
مامان: تو هیچ وقت آینده نگر نبودی
بابا: آره آینده دست پسر هوسباز ثبوتیه که ،با نفرین و ناله داره درست میشه.
چه بحثی بود !!! تا حالا ندیده بودم باباو مامان اینطوری باهم اختلاف پیدا کنن
دلم خیلی گرفت، تو فکر بودم که تقه ای به در خوردو مامان اومد داخل...
#نویسنده_فیروزه_قاضی
#پارت۳۸
#نزدیکهای دور
بعد از رفتن سامان ،شب بخیر گفتم و رفتم تو اطاقم،حالم خوب نبود،اگر جواب ردی هم بود دوست نداشتم به این صورت باشه،مامانم همیشه به فکر یه ازدواج رویایی برای من بود،اما چون خودم اصلا در فکر ازدواج نبودم،و هیچ کدوم از آقازاده های عصا قورت داده برام جالب نبودن،طرز فکر مامانم اذیتم نمیکرد،اووووف آقا زاده هایی که معلوم نبود تو مهمونیاشون چه کارا که نمیکردن!!
صدای صحبت باباو مامان و مادرجون و باباجون میامد،خیلی آروم،در مورد مسئله ای تبادل نظر میکردن که حدس زدم،موضوع من باشم!
گوشیمو باز کردم،پیامهای سامان رو خوندم, خنده ام گرفت چقدر ساده و بی غل و غش اظهار عشق میکرد،وقتی به این فکر میکردم مردی خوش استیل و قوی مثل سامان،عاشقانه و با ظرافت ،برای دلخوشی من تایپ میکنه قند تو دلم آب مییشه،
مثلا نوشته بود:
«فرشته روزهای نیلوفری پیش روم،کنارت با رقص پروانه های باغ دلم میرقصم تا زیباترین نگاه تورو تو قاب خندهای افسونگرت ،عاشقانه شکار کنم»
اما ......از ساعتی که از منزل باباجون خارج شده بود،هیچ پیامی نداده بود،میدونستم،احساس بدی داره ،شاید فکر میکنه حتما من باید با یه همچین آدمایی ازدواج کنم که ازدواج یه قرارداد کاریه براشون ،وبرای گول زدن خودشون ،شکل و فرم قرارهاشونو ،فانتزی میکنن تا از کارتونهای دوران بچگیشون کمتر نباشن!
یه پیام کوتاه براش تایپ کردم
«سلام ،شوالیه تنهایی من ،هر دیواری که تورو از من دور کنه،همون میله های زندانی هست که منو به دندون تیز و برنده شیرهای گرسنه نزدیک میکنه»
سریع پباممو دریافت کرد و شروع کرد به تایپ کردن
«هیچ شیری بعد از مبارزه بامن ،فکر ناخن کشیدن به بدن نازنینتو نداره،امتحان کن شاهزاده خانم دافن»
بعد ادامه داد:
دلم برات تنگ شده
من: الان اینجا بودی؟😉
سامان: جرإت نکردم ببینمت ,مامانت چی میگفت؟!
من: مامانم فانتزی بافی رو دوست داره
سامان: آیدا،این مسئله مهمیه
من: میدونم میشه بعدا در باره اش صحبت کنیم؟؟
سامان: میخوام ببینمت!
من: الان؟
سامان: بله الان مگه من شوالیه نیستم؟؟
من: بس کن سامان کجا،چطوری؟
سامان: تا چند دقیقه دیگه ،کنار دیوار حیاط پشتیتون هستم!!
گوشی رو قطع کرد و منو تو بهت حرفهاش گذاشت .
پنج دقیقه بعد یه پیام اومد
سامان: بیا کنار در انباری پایین پله
تنم پر استرس شد ،اگه کسی ببینه ،خصوصا بابا و مامان کار هردومون ساخته است،با ترس و لرز در اطاقمو باز کردم،باباجون و مادرجون تو اطاقشون بودن و چراغ اطاق هم خاموش بود،مامان و بابام تو اطاقشون اما صدای پچ پچشون میامد،پاورچین پاورچین
پله هارو پایین رفتم،پاهام میلرزید،
یه لحظه پشیمون شدم،بعد دوباره بخاطر اوقات ناخوشایندی که امشب برای سامان و من رقم خورده بود،به راهم ادامه دادم،رسیدم پشت در انباری،خیلی تاریک بود،خواستم گوشیمو روشن کنم تا اطرافمو ببینم که صدای آروم سامانو شنیدم...
ادامه دارد
#نویسنده_فیروزه_قاضی
عزیزان سلام
فکر میکنم به علت کندی نت و قطع و وصل شدنش
پارت ۳۸ و ۳۹ جابه جا شده
والا من دیروز پشت هم گذاشتم
#پارت۴۰
#نزدیکهای دور
مامان اومد کنارم رو لبه تخت نشست و گفت: آیدا به این پسره چی..جوا..ب دادی؟؟؟
از اینکه از اسم سامان استفاده نمی کرد ،خیلی ناراحت شدم,مثلا میخواست از عنوانه این پسره استفاده کنه تا بهم بفهمونه سامان ارزش حتی فکر کردن هم نداره...
با م...ن...م..ن کردن گفتم: هیییچی،چی مثلا؟؟؟
مامان: بهش قول دادی باهاش ازدواج میکنی؟؟؟
دهنم خشک شده بود،به زور زبونمو دور لبم چرخوندمو گفتم: به سامان گفتم ،نظر شما برام مهمه
مامان: خوبه.....خیلی خوبه....آفرین به دختر عاقلم....کمتراز اینو ازت انتظار نداشتم.
اما واقعیت این بود که دیشب ,چشم تو چشم سامان ،بهش قول دادم تا ابد کنارش هستم،به سامان اطمینان دادم که منتظرش میمونم!!!
مامان سارا پیشونیمو بوسید و گفت: وقتی بهترینها انتظارتو میکشه ،لیاقتتو نشون بده عزیزم
بهترینهای مامامنم ،مال و ثروت و اعتبار ثبوتی بود ،که مامانم با پیشکش من میخواست بایه تیر دو نشون بزنه😔
وقتی مامان رفت بیرون ،تلفنم زنگ زد, گوشیمو نگاه کردم ،شماره نا آشنا بود, حوصله جواب دادن نداشتم،رد تماس کردم،چند دقیقه بعد دوباره صدای زنگ گوشیم بلند شد،مجبور شدم با بی حوصلگی تمام جواب بدم
الو بفرمایید
: سلام تهمینه هستم،آیداجون دو روزه خبری از ترلان ندارم ،شما خبر داری؟؟
گفتم: سلام تهمینه جون نه خبر ندارم.
صدا بامکث کوتاهی ادامه داد
: نمیدونی غیر منزلش ویا گوشیش چطوری میتونم باهاش صحبت کنم کارش دارم عزیزم
با خودم فکر کردم این دوست ترلان چرا حالا اینقدر سمجه
گفتم: شما نگران نباش،حتما پیش سامانه
: سامان کیه؟ ترلان پیش اون چکار میکنه ؟؟
صدا که خیلی ضعیف بود حالا لرزش هم بهش اضافه شد
گفتم: شما چرا نگران ترلانی؟ چکارش دارید؟ سامان برادرشه
صدای پشت گوشی با یه ناله قطع شد، گوشی رو خاموش کردم تا حلاجی کنم ببینم به مامان چی گفتم وباید چکار کنم که دوباره همون شماره زنگ زد.
بله تهمینه جان هنوز به سامان یا ترلان خبر ندادم.
صدای پشت گوشی که حالا فرق میکردو مسن تر شده بود گفت: آیداخانم ،شما به تهمینه چی گفتی؟؟ واقعا سامانو دیدی؟؟
وای یه دفعه تمام افتضاحی رو که بالا آورده بودم ،جلو چشمم اومد،من اینقدر گیج بودم که وقتی مامان ترلان گفت: من تهمینه ام نشناختم،و فکر کردم ،یکی از همکلاسی های دانشگاهی هست که نتونسته ترلان رو پیدا کنه وچون شماره منو هم اطاقیهای ترلان دارن از اونا شماره گرفته!!!!
بااین خرابکاری چکار باید میکردم .
دویدم تا زودتر به باباجون و مادرجون خبر بدم،خدای من چکار کردم.
مامان و بابام مادرجونو و باباجون در حال صرف صبحانه بودن،وقتی
صورت هول کرده منو دیدن تقریبا با هم گفتن چی شده؟؟؟؟
زبونم بند اومده بود،دقیقا نمیدونستم از کجا شروع کنم،چون پدرو مادرم چیز زیادی در مورد وضعیت سامان نمیدونستن
همین موقعه بود که دوباره تلفنم زنگ زد،گوشی رو طرف باباجون گرفتم و گفتم: شما جواب بده
باباجون گفت: مگه کیه دخترم؟؟؟
گفتم: مامان سامانه
مامانم خیز برداشت تا تلفنو بگیره که گوشی رو عقب کشیدمو گفتم: این موضوع ربطی به قضیه خواستگاری نداره،اشتباه بزرگی کردم که احتیاج به حمایت همتون دارم،
رو کردم به باباجونو گفتم: افتضاح شدن باباجون به مادر سامان گفتم که سامانو ترلان همدیگرو میبینن!!!!!
حالا حتما میخوان بیشتر بدونن،باباجون به آقا شاهین چی بگیم؟؟؟
بعد سرمو بین دستام گرفتمو مثل بارون بهار اشک ریختم.......
ادامه دارد
#نویسنده_فیروزه_قاضی
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
79.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا نزدیک بیست روز است که در این ایام انتخابات از آقای جلیلی بیشتر می شنوم و می خوانم. این مستند دوم سعید جمهور است.
🔹 حالا خوب می دانم که با یک انسان شریف مواجهم، کسی که در راه آزادی و استقلال وطن جانبازی کرده است و پایش را برای ایران و اسلام داده است و اکنون برای سربلندی کشور از آبرویش مایه گذاشته است.
🔸حالا ما با سعیدی طرفیم که در چهره اش نور ایمان و اخلاص را می شود دید. انسانی پاک و پاکدست که بر عقیده اش ایستاده و برای پیروزی ایران و مردم ایران از هیچ چیز کم نمی گذارد.
🔹من حالا سعیدی را می شناسم که به رغم تبلیغات دروغین دشمنان ایران، اهل مداراست، اهل گذشت است، اهل رواداری و مردم داری است و به معنای واقعی کلمه به درد مستضعفان و محرومان جامعه فکر می کند.
🔸من حالا سعیدی را می شناسم که اداره ایران حقیقتا برازنده اوست. آیا مردم ایران این فرصت تاریخی را قدر می نهند؟
#مولتی_خبر_بدون_سانسور👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
20.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙❤️سرود انتخاباتی دکتر جلیلی
چقدر تاثیرگذار بود👌
برای تبلیغ، فوقالعاده تاثیرگذاره
آفرین به سازندهاش👏
لطفا رسانه باشید🙏🏻🌹
#انتخابات #جلیلی
#مولتی_خبر_بدون_سانسور👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حضور سید هادی خامنه ای در روستاها برای تبلیغ آقای پزشکیان
🤔چند نفر از بزرگان ما این طوری حاضرند کار کنند؟!!!اعلام خطر !!!!!!
😳🤔😳🤔😳🤔😳🤔😳🤔
دوستان ویدیویی در فضای مجازی در حال پخش هست که در آن هادی خامنه ای در حال تبلیغ برای پزشکیان هست
خیلی از مردم عزیز کشور ما مخصوصا اقشار روستایی وعشایری وحتی خیلی از شهروندان ما از اختلاف عقاید وخط ومشی سیاسی هادی خامنه ای با مقام معظم رهبری خبر ندارند وممکن هست اینطور تصور کنند که چون برادر مقام معظم رهبری در حال تبلیغ برای پزشکیان هستند پس نظر مقام معظم رهبری چنین است📣 افشاگری لازم است📣
#مولتی_خبر_بدون_سانسور👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f