eitaa logo
#کانال_جامع_آرامش_مانا_
896 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
427 ویدیو
2 فایل
کانال جامع شامل : سودوکو ، مسائل روانشناسی و بیان اندیشه های ناب ، رمان ، مسابقه کاتبین مولا و ... ادمین پاسخگو : @hr14041 #مجله_آرامش_مانا @sodokomahdii eitaa.com/sodokomahdii این کانال وابسته به خداست.
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت ۳۸ و ۳۹👇
دور سامان: من اینجام آیدا... ودر حالیکه نور گوشی رو روی زمین گرفت تا جلومو ببینم به سمت انتهای انبار رفت، از رو تکه موزائیکی رد شدیم که لغزنده بود و کم مونده بود سقوط کنم ،دستمو جلوی دهانم گرفتم تا جلوی صدای جیغمو بگیرم ساملن آروم در گوشم گفت: مراقب باش عزیزم ازش دور شدمو و در حالیکه کمی عصبانی بودم ،گفتم: سامان این چه کاریه؟ اینجا واین موقع اصلا مناسب نیست . دوباره نزدیک شدو آهسته گفت: وقتی بری تهران برای همین جای تاریک و ناجور دلتنگی میکنی! دوباره یادم افتاد که چندروز دیگه این ملاقاتهای بی دردسر کناردریا تموم میشه و باید از سامان دور باشم. تو نور مهتاب،چشمای سامان براق شده بودو تمام حواسش به حرکات من بود،قطره اشکی از گونم سر خورد ,که خدارو شکر بخاطر تاریکی از دید سامان مخفی موند. یه جا برای نشستن پیدا کردم و نشستم و به سامان اشاره کردم بشینه،از صدای نفسهاش که خفه و صدار دارشده بود متوجه شدم ،خودش هم با یادآوری دوریمون ،نتونسته جلوی احساساتش رو بگیره،چند لحظه ای به سکوت گذشت،...سامان خودشو بهم نزدیک کرد و گفت: آیدا نظر مامان و بابات برات مهمه اینطور نیست؟ در حالیکه داشتم کلمات رو طوری کنار هم میذاشتم که نه دل سامان رو بشکنم نه عزت خانواده رو پایین بیارم گفتم: « شروع یه زندگی عاشقانه ی عاقلانه مستلزم وقت وتلاشی هست که براش خرج میکنی,من و توهم مستثنا نیستیم»آهی کشید و گفت: از طرف من خیالت راحت ،باتمام وجود ,تلاشمو میکنم،اما قبول کن موقعیتم اونی که مادرت برات میخواد نیست, تواین میون میخوام بدونم کنارم هستی؟ برگشتم طرفش و درست روبه روی صورتش گفتم: من تا ابد باهات هستم. ودر حالیکه سرمو کج کرده بودم گفتم: «آقا دل فروخته شده پس گرفته نمیشود» چند لحظه درنگ کردو نفسی گرفت و گفت: همین برای همه همتی که میخوام خرج کنم یه پشتوانه ی بزرگه، توبخواه هیچکس نمیتونه مانعه ام بشه. گفتم: سامان دیگه اینجور ملاقاتها رو نداشته باشیم،من دوست ندارم دوست داشتنتو تو کنج دیوار چسبیده به انباری تویه شب تاریک مزمزه کنم،خواستنت تو روشنایی روز و کنار دریای به این بزرگی و تو رفت و آمد همه مردم عالم میخوام بچشم!! سامان دستشو رو سینه اش گذاشت و گفت: باشه این حرفت یادم میمونه،از طپش قلبت معلومه با این دیدارهای فوق سری حال نمیکنی گفتم: خوبه که درکم میکنی!!!! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ساعت هشت صبح با صدای بحث باباو مامان از خواب ببدارشدم،یه نگاهی رو تراس انداختم،مادرجون و باباجون بساط صبحونه رو آماده کرده بودنو منتظر ما نشسته بودن،بنده های مهربون خدا همیشه سحر خیز بودن، صدای بابام کمی بیشتر بلند شد که میگفت: سارا این پسره هزارو یک دخترو زنو از زیر دستش گذرونده،نگاه به قیافه مظلوم نماش نکن،من آیدارو که هیچ ، صلاح نمی دونم هیچ دختری زنش بشه،تو نمیشناسیش!! مامان: همه ی پسرا همینن،بعداز ازدواج درست میشن،پسره جوونه بابا: مگه بقیه جوون نیستن،مرده شور موقعیت باباشو ببره که چون باباش خرش میره میتونه هر غلطی بکنه مامان: تو این پسره چی دیدی؟ از کجا میدونی سالمه،همین پسر شاهین ماهیگیری میگم بابا: من نمیگن این خوبه،نمیشناسمش،اما پسر ثبوتی رو میشناسم،آیدارو نمیدم و تمام! مامان: تو هیچ وقت آینده نگر نبودی بابا: آره آینده دست پسر هوسباز ثبوتیه که ،با نفرین و ناله داره درست میشه. چه بحثی بود !!! تا حالا ندیده بودم باباو مامان اینطوری باهم اختلاف پیدا کنن دلم خیلی گرفت، تو فکر بودم که تقه ای به در خوردو مامان اومد داخل...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور بعد از رفتن سامان ،شب بخیر گفتم و رفتم تو اطاقم،حالم خوب نبود،اگر جواب ردی هم بود دوست نداشتم به این صورت باشه،مامانم همیشه به فکر یه ازدواج رویایی برای من بود،اما چون خودم اصلا در فکر ازدواج نبودم،و هیچ کدوم از آقازاده های عصا قورت داده برام جالب نبودن،طرز فکر مامانم اذیتم نمیکرد،اووووف آقا زاده هایی که معلوم نبود تو مهمونیاشون چه کارا که نمیکردن!! صدای صحبت باباو مامان و مادرجون و باباجون میامد،خیلی آروم،در مورد مسئله ای تبادل نظر میکردن که حدس زدم،موضوع من باشم! گوشیمو باز کردم،پیامهای سامان رو خوندم, خنده ام گرفت چقدر ساده و بی غل و غش اظهار عشق میکرد،وقتی به این فکر میکردم مردی خوش استیل و قوی مثل سامان،عاشقانه و با ظرافت ،برای دلخوشی من تایپ میکنه قند تو دلم آب مییشه، مثلا نوشته بود: «فرشته روزهای نیلوفری پیش روم،کنارت با رقص پروانه های باغ دلم میرقصم تا زیباترین نگاه تورو تو قاب خندهای افسونگرت ،عاشقانه شکار کنم» اما ......از ساعتی که از منزل باباجون خارج شده بود،هیچ پیامی نداده بود،میدونستم،احساس بدی داره ،شاید فکر میکنه حتما من باید با یه همچین آدمایی ازدواج کنم که ازدواج یه قرارداد کاریه براشون ،وبرای گول زدن خودشون ،شکل و فرم قرارهاشونو ،فانتزی میکنن تا از کارتونهای دوران بچگیشون کمتر نباشن! یه پیام کوتاه براش تایپ کردم «سلام ،شوالیه تنهایی من ،هر دیواری که تورو از من دور کنه،همون میله های زندانی هست که منو به دندون تیز و برنده شیرهای گرسنه نزدیک میکنه» سریع پباممو دریافت کرد و شروع کرد به تایپ کردن «هیچ شیری بعد از مبارزه بامن ،فکر ناخن کشیدن به بدن نازنینتو نداره،امتحان کن شاهزاده خانم دافن» بعد ادامه داد: دلم برات تنگ شده من: الان اینجا بودی؟😉 سامان: جرإت نکردم ببینمت ,مامانت چی میگفت؟! من: مامانم فانتزی بافی رو دوست داره سامان: آیدا،این مسئله مهمیه من: میدونم میشه بعدا در باره اش صحبت کنیم؟؟ سامان: میخوام ببینمت! من: الان؟ سامان: بله الان مگه من شوالیه نیستم؟؟ من: بس کن سامان کجا،چطوری؟ سامان: تا چند دقیقه دیگه ،کنار دیوار حیاط پشتیتون هستم!! گوشی رو قطع کرد و منو تو بهت حرفهاش گذاشت . پنج دقیقه بعد یه پیام اومد سامان: بیا کنار در انباری پایین پله تنم پر استرس شد ،اگه کسی ببینه ،خصوصا بابا و مامان کار هردومون ساخته است،با ترس و لرز در اطاقمو باز کردم،باباجون و مادرجون تو اطاقشون بودن و چراغ اطاق هم خاموش بود،مامان و بابام تو اطاقشون اما صدای پچ پچشون میامد،پاورچین پاورچین پله هارو پایین رفتم،پاهام میلرزید، یه لحظه پشیمون شدم،بعد دوباره بخاطر اوقات ناخوشایندی که امشب برای سامان و من رقم خورده بود،به راهم ادامه دادم،رسیدم پشت در انباری،خیلی تاریک بود،خواستم گوشیمو روشن کنم تا اطرافمو ببینم که صدای آروم سامانو شنیدم... ادامه دارد
عزیزان سلام فکر میکنم به علت کندی نت و قطع و وصل شدنش پارت ۳۸ و ۳۹ جابه جا شده والا من دیروز پشت هم گذاشتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور مامان اومد کنارم رو لبه تخت نشست و گفت: آیدا به این پسره چی..جوا..ب دادی؟؟؟ از اینکه از اسم سامان استفاده نمی کرد ،خیلی ناراحت شدم,مثلا میخواست از عنوانه این پسره استفاده کنه تا بهم بفهمونه سامان ارزش حتی فکر کردن هم نداره... با م...ن...م..ن کردن گفتم: هیییچی،چی مثلا؟؟؟ مامان: بهش قول دادی باهاش ازدواج میکنی؟؟؟ دهنم خشک شده بود،به زور زبونمو دور لبم چرخوندمو گفتم: به سامان گفتم ،نظر شما برام مهمه مامان: خوبه.....خیلی خوبه....آفرین به دختر عاقلم....کمتراز اینو ازت انتظار نداشتم. اما واقعیت این بود که دیشب ,چشم تو چشم سامان ،بهش قول دادم تا ابد کنارش هستم،به سامان اطمینان دادم که منتظرش میمونم!!! مامان سارا پیشونیمو بوسید و گفت: وقتی بهترینها انتظارتو میکشه ،لیاقتتو نشون بده عزیزم بهترینهای مامامنم ،مال و ثروت و اعتبار ثبوتی بود ،که مامانم با پیشکش من میخواست بایه تیر دو نشون بزنه😔 وقتی مامان رفت بیرون ،تلفنم زنگ زد, گوشیمو نگاه کردم ،شماره نا آشنا بود, حوصله جواب دادن نداشتم،رد تماس کردم،چند دقیقه بعد دوباره صدای زنگ گوشیم بلند شد،مجبور شدم با بی حوصلگی تمام جواب بدم الو بفرمایید : سلام تهمینه هستم،آیداجون دو روزه خبری از ترلان ندارم ،شما خبر داری؟؟ گفتم: سلام تهمینه جون نه خبر ندارم. صدا بامکث کوتاهی ادامه داد : نمیدونی غیر منزلش ویا گوشیش چطوری میتونم باهاش صحبت کنم کارش دارم عزیزم با خودم فکر کردم این دوست ترلان چرا حالا اینقدر سمجه گفتم: شما نگران نباش،حتما پیش سامانه : سامان کیه؟ ترلان پیش اون چکار میکنه ؟؟ صدا که خیلی ضعیف بود حالا لرزش هم بهش اضافه شد گفتم: شما چرا نگران ترلانی؟ چکارش دارید؟ سامان برادرشه صدای پشت گوشی با یه ناله قطع شد، گوشی رو خاموش کردم تا حلاجی کنم ببینم به مامان چی گفتم وباید چکار کنم که دوباره همون شماره زنگ زد. بله تهمینه جان هنوز به سامان یا ترلان خبر ندادم. صدای پشت گوشی که حالا فرق میکردو مسن تر شده بود گفت: آیداخانم ،شما به تهمینه چی گفتی؟؟ واقعا سامانو دیدی؟؟ وای یه دفعه تمام افتضاحی رو که بالا آورده بودم ،جلو چشمم اومد،من اینقدر گیج بودم که وقتی مامان ترلان گفت: من تهمینه ام نشناختم،و فکر کردم ،یکی از همکلاسی های دانشگاهی هست که نتونسته ترلان رو پیدا کنه وچون شماره منو هم اطاقیهای ترلان دارن از اونا شماره گرفته!!!! بااین خرابکاری چکار باید میکردم . دویدم تا زودتر به باباجون و مادرجون خبر بدم،خدای من چکار کردم. مامان و بابام مادرجونو و باباجون در حال صرف صبحانه بودن،وقتی صورت هول کرده منو دیدن تقریبا با هم گفتن چی شده؟؟؟؟ زبونم بند اومده بود،دقیقا نمیدونستم از کجا شروع کنم،چون پدرو مادرم چیز زیادی در مورد وضعیت سامان نمیدونستن همین موقعه بود که دوباره تلفنم زنگ زد،گوشی رو طرف باباجون گرفتم و گفتم: شما جواب بده باباجون گفت: مگه کیه دخترم؟؟؟ گفتم: مامان سامانه مامانم خیز برداشت تا تلفنو بگیره که گوشی رو عقب کشیدمو گفتم: این موضوع ربطی به قضیه خواستگاری نداره،اشتباه بزرگی کردم که احتیاج به حمایت همتون دارم، رو کردم به باباجونو گفتم: افتضاح شدن باباجون به مادر سامان گفتم که سامانو ترلان همدیگرو میبینن!!!!! حالا حتما میخوان بیشتر بدونن،باباجون به آقا شاهین چی بگیم؟؟؟ بعد سرمو بین دستام گرفتمو مثل بارون بهار اشک ریختم....... ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
79.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا نزدیک بیست روز است که در این ایام انتخابات از آقای جلیلی بیشتر می شنوم و می خوانم. این مستند دوم سعید جمهور است. 🔹 حالا خوب می دانم که با یک انسان شریف مواجهم، کسی که در راه آزادی و استقلال وطن جانبازی کرده است و پایش را برای ایران و اسلام داده است و اکنون برای سربلندی کشور از آبرویش مایه گذاشته است. 🔸حالا ما با سعیدی طرفیم که در چهره اش نور ایمان و اخلاص را می شود دید. انسانی پاک و پاکدست که بر عقیده اش ایستاده و برای پیروزی ایران و مردم ایران از هیچ چیز کم نمی گذارد. 🔹من حالا سعیدی را می شناسم که به رغم تبلیغات دروغین دشمنان ایران، اهل مداراست، اهل گذشت است، اهل رواداری و مردم داری است و به معنای واقعی کلمه به درد مستضعفان و محرومان جامعه فکر می کند. 🔸من حالا سعیدی را می شناسم که اداره ایران حقیقتا برازنده اوست. آیا مردم ایران این فرصت تاریخی را قدر می نهند؟ 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
20.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙❤️سرود انتخاباتی دکتر جلیلی چقدر تاثیرگذار بود👌 برای تبلیغ، فوق‌العاده تاثیرگذاره آفرین به سازنده‌اش👏 لطفا رسانه باشید🙏🏻🌹 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حضور سید هادی خامنه ای در روستاها برای تبلیغ آقای پزشکیان 🤔چند نفر از بزرگان ما این طوری حاضرند کار کنند؟!!!اعلام خطر !!!!!! 😳🤔😳🤔😳🤔😳🤔😳🤔 دوستان ویدیویی در فضای مجازی در حال پخش هست که در آن هادی خامنه ای در حال تبلیغ برای پزشکیان هست خیلی از مردم عزیز کشور ما مخصوصا اقشار روستایی وعشایری وحتی خیلی از شهروندان ما از اختلاف عقاید وخط ومشی سیاسی هادی خامنه ای با مقام معظم رهبری خبر ندارند وممکن هست اینطور تصور کنند که چون برادر مقام معظم رهبری در حال تبلیغ برای پزشکیان هستند پس نظر مقام معظم رهبری چنین است📣 افشاگری لازم است📣 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جدول سودوکو داریم شکلات تمرینی که انرژیتون نیوفته 😊😊😊😊😊😊😊😊😊 👇👇👇
تمرینی سخت😄😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت ۴۱ و۴۲👇
دور باباجون گوشی رو باز کردو سلام و احوالپرسی کرد،بعد در حالیکه بریده بریده صحبت میکرد ،هی میگفت:« تهمینه خانم ....اجازه بدید....اجازه بدید توضیح میدم!!! بعد سکوت کردو گوش کرد,ودر ادامه گفت: قراربود ترلان به شما بگه،من از اینکه چرا جدا شدید و چرا تا الان شما پسرتونو ندید وچرا شاهین دخترشو ندیده خبر ندارم،دخالتی هم نمیکنم،ما خیلی اتفاقی متوجه شدیم و مسلمه که ماهم شوکه شدیم. بعد از چند لحظه مکالمه بین مامان سامان و باباجون، باباجون گفت:بفرمایید ،تشریف بیارید ،ما منتظر شما هستیم! گوشی رو داد به من و گفت: برم یه طوری به شاهین بگم. گفتم : باباجون منم میام. مادرجون گفت: آیداجون بذار باباجون تنها بره بهتره دوتا مردن حرف هموبهتر مفهمن سرمو پایین انداختم و گفتم: واقعا متأسفم !!! پدرم که تو سکوت داشت حرفهای مارو گوش میکرد,روشو طرف من کرد و گفت: این حقیقت باید برملا میشد،هرچی زودتر بهتر،مامان سامان هم دوست داره از سرنوشت پسرش آگاه بشه. به پدر نگاهی کردم و با لبخند از دلداریش تشکر کردم. گوشی برداشتم و رفتم تو اطاق به سامان پیام دادم من: سلام،مامانت داره میاد اینجا سامان:سلام عزیزم خوبی؟ کی؟ من: امروز حرکت میکنه،خوب نیستم،ناخواسته شمارو لو دادم سامان: ما خودمون در فکر بودیم منتهی قرار بود ترلان بره تبریز و به مامان بگه،البته اگر تا امروز دست دست کردیم ،من راضی نمیشدم،و دلیلم این بود که دوست داشتم ،رابطه ترلان با بابا شاهین خوب بشه. منکه آرزمه مامانمو ببینم من: آخی خیالم راحت شد😊 باباجون رفته بود با آقا شاهین صحبت کنه،یه دوساعتی پیشش بود وقتی برگشت ،دیدم خیلی تو فکره،پرسید: باباجون چی شد آقاشاهین ناراحت نشده بود؟؟ گفت: نه ناراحت که نه،،اما میگفت به تهمینه خانم گفته،دلش نمیخواد هیچوقت اونو ببینه،والان پشیمونه،خصوصا با وجود ترلان که هر لحظه بیشتر داره ،تودلش جاباز میکنه. شاهین گفت: این تعهد بین منو تهمینه بود که هر کدوم سراغ اون یکی رو نگیریم،اما هیچوقت اینجارو نمیدیدیم.!! مادرجون گفت: اون موقع خام بودن کی از فرزندش جدا میشه آخه؟؟ گفتم: مشکل الان، ترلان هم هست ،نمیتونه پدرشو فراموش کنه،چون پدرش قبل از اینکه اونو ببینه ،ترکشون کرده! حوصله ی هیچی رو نداشتم،احساس گناه میکردم،فقط خدا خدا میکردم کارو از اینی که هست خرابتر نکرده باشم. غروب ترلان اومد منزل باباجون ،مامان وبابا به حرکات وطرز صحبت کردن ترلان با تحسین نگاه میکردن،مادرجون که اسم ترلانو گذاشته بود دختر مهربون ،و دایم از کارای ترلان تو زمان بستری بودن سامان تعریف میکرد . شام رو باهم صرف کردیم،ساعت ۱۲ شب تهمینه خانم تماس گرفت و گفت ،چند دقیقه ی دیگه سرکوچه پیاده میشه،ترلان هم به سامان خبر داد،منو ترلان آماده شدیم که بریم استقبال تهمینه خانم،مادرجون و باباجون هم گفتن که میخوان بیان سریع هر چهار نفر خودمون به سر خیابون رسوندیم که دیدیم سامان ایستاده و مسیر آمدن اتوبوس تبریز رو نگاه میکنه. سامان تا مارو دید ،گفت: آقای دشتی راضی به زحمت شما نبودیم باباجون گفت: خواهش میکنم ،تهمینه خانم مهمان ما هستن اتوبوسی از دور مشخص شد،طپش قلبم بالا رفت،به ترلان گفتم: خیلی هیجان دارم،خدا کنه اشتباهم زیاد هم بد نباشه!!! اتوبوس جلوی ما ایستاد،سامان و ترلان رفتن جلوی در اتوبوس... https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
دور منم رفتمو پشت ترلان ایستادم .تهمینه خانم جلوی در ایستاده بود، کمی سامانو نگاه کرد،بعد در حالیکه آغوششو باز کرده بود،توبغض و گریه گفت: سامانم ،عزیزم سامان جلو رفت ,تو بغل مامانش مثل یه بچه کوچولو گریه کرد،همه ی مسافرا نیم خیز شده بودند و داشتن نگاه میکردن،یه مسافری پرسید،چند وقته همو ندیدن،گفتم ۲۱ سال,کم کم تمام مسافرا قضیه رو فهمیدنو حوصله به خرج دادن تا این مادرو پسر از آغوش همدیگه جدا بشن،مادر جون ،باصدای گرفته که ناشی از گریه کردنش بود اومد جلو و گفت تبریک میگم عزیزم چشمت روشن،مسافرا یه صدا دست زدنو صوت کشیدن،صحنه ی قشنگی بود،از اینکه چنین اشتباهی کردم خرسند بودم. باباجون اومد نزدیکمو یه دستمال کاغذی بهم دادو گفت: اشکاتو پاک کن،!!! تازه متوجه شدم خودم تواین هیجان گم شدم. تهمینه خانم از مسافرین اتوبوس تشکر کرد.سامان ساک تهمینه خانم رو تحویل گرفت و باهم سمت منزل باباجون حرکت کردیم. سامان سمت من اومد و گفت : چه خوب بود همه اشتباها اینطوری بود. گفتم خوشحالم که سرحالی!! خندید و در حالیکه همه حواسشون به تهمینه خانم بود و به سمت منزل حرکت میکردن ،بعد ادامه داد: اینکه این شب خوش رو تو رقم زدی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم، لبخندی زدم و تو دلم خدارو برای همچین شبی شکر کردم. وقتی وارد پذیرایی شدیم ،مامان و بابا برای خوش أمدگویی از جاشون بلند شدن،وتعارف کردن تا تهمینه خانم رو مبل تک نفره بشینه،اما تهمینه خانم با تشکر گفت,:اجازه بدید من رو کاناپه بشینم و بچه هام کنارم باشن. بعد در حالیکه وسط کاناپه مینشست،به سامان و ترلان اشاره کرد که پیشش بشینن.مامانم گفت : تبریک میگم تهمینه خانم,هیچ حسی به. زیبایی حس شما تواین لحظه نیست!! تهمینه خانم دست سامان و ترلانو گرفت و گفت: واقعا ،فکر نمیکردم روزی بتونم سامانمو ببینم،ودوباره گریه کرد. مامانم گفت:حقش نبود آقا شاهین همچین کاری رو بکنن شما به عنوان یه مادر حق داشتی فرزندتو ببینی. «دیگه داشتم نگران میشدم،حرفی بشه دلخوری پیش بیاد!» تهمینه خانم گفت:این یه توافق دونفره بود. مامان: پس خواست بچه ها چی؟؟!! تهمینه خانم: اشتباه بزرگ ما این بود،تو لحظه تصمیم گرفتیم,ا ما زمان بهمون ثابت کرد که رو زندگی بچه هامون بدونه آینده نگری نمیتونم ،قول و قرار بزاریم،حصار قول و قراری که با خون دل ٬دور خودمون کشیده بودیم رو بچه هامون ،نابود کردن،و حالا فقط شرمنده اشون هستیم،اما به وجودشون افتخار میکنیم. مامان: بله عزیزم،آینده نگری در مورد فرزندانمون خیلی مهمه مامانم رفت رو فاز سامان و جالب اینجا بود که تهمینه خانم از هیچی خبر نداشت!!! پدرم رو کرد به سامان و گفت : جدای اتفاقی که بین آقا شاهین و تهمینه خانم افتاده ،شما چطور همدیگه رو پیدا کردید،در حالیکه ترلان خانم،حتی اسم پدر و فامیل شمارو نداشتن؟ سامان خندید و گفت : این از لطف عمه ام شادی خانم بود،ایشون سخت مریض شدن ،منو پدر برای دیدن عمه ،به همدان رفتیم،عمه که با همسرشون هماهنگ کرده بودن،همه رو از خونشون به بهانه ای بیرون کردن و به من نام و فامیل مادرمو دادن و مشخصات پدربزرگم و همچنین آدرس محل قدیمیشونو و تأکید کردن حتما از مادرم یه خبری بگیرم ،منتهی از اونجائیکه پدرم میگفتن مامان تهمینه بهشون بی وفایی کردن ,هیچ وقت ترغیب نشدم که به دنبال مادرم بگردم. تهمینه خانم ،آه جان سوزی کشید و قطره قطره اشک بود از گونه اش میچکید. سامان نگاهی به مادرش کرد و میخواست ادامه بده ،که مادرجون گفت: سامان جان زیادم مهم نیست که الان توضیح بدید،و با چشم و ابرو به تهمینه خانم اشاره کرد. سامان سرشو تکون داد و گفت: اجازه بدید الان عرضم تموم میشه و گفت : پارسال تابستون همراه پدر برای یه گردش چندروزه رفتیم کیش ،تو یکی از پاساژهای ساحلی بودیم که خانمی به اسم پدرمو صدا زد ::شاهین ،خودتی ،درست میبینم؟!؟ منو پدرم سمت صدا برگشتیم پدرم در حالیکه به ذهنش فشار میآورد تا طرف رو بشناسه،پرسید: شما؟ ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مناظره دیشب در اوج بحث یهو آقای جلیلی سکوت کرد چون آقای پزشکیان شروع کرد به خواندن قرآن! ادب آقای جلیلی درمقابل قرآن رو ببینید 👏 https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🚨 | بیت شهید رئیسی حمایت خود را از دکتر جلیلی اعلام کرد متن این بیانیه به شرح زیر است؛ بسم الله الرحمن الرحیم 🔹مردم عزیز ایران؛ سیدالشهدای خدمت با رب ادخلنی مدخل صدق وارد عرصه ریاست جمهوری شد، صادق الوعد بود، مجاهدت کرد تا به لقاء الله رسید. 🔹کذب گویی ها و توهین ها و تخریب ها، نه تنها خدشه ای بر اخلاص و صفا و صداقت در حکمرانی کارآمد ایشان، وارد نمی کند بلکه ننگی بر پیشانی مدعیان بی انصاف، خواهد بود. 🔹امروز اگر چه آن شهید عزیز در بین ما نیست اما راهی که او گشود پیش روی ماست. برای تداوم پیشرفت مادی و معنوی کشور در این مسیر، از شما ملت عزیز دعوت می کنیم ضمن مشارکت پرشور و آگاهانه در انتخابات روز جمعه، با انتخاب درست، نگذاریم گفتمان «ما می توانیم» و «عزت»، به «نمی شود و نمی توانیم» و «عبرت» تبدیل شود. 🔹ضمن احترام به هر دو نامزد محترم، امید داریم برادر گرامی جناب آقای دکتر سعید جلیلی، با تفضل الهی و مجاهدت، بتواند با صیانت از میراث شهید جمهور در عرصه مدیریت و رعایت تقوای سیاسی، ادامه دهنده راه این عزیز کشور امام رضا علیه السلام باشد. و من الله التوفیق بیت آیت الله شهید رئیسی ۱۳ تیرماه ۱۴۰۳ 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه حاج آقا قاسمیان به طرفداران قالیباف که مردد هستن به جلیلی رای بدن حتما گوش بدید... https://eitaa.com/shomareshmakooszohor
34.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 جلوی فاجعه را بگیریم ملت مظلومی که فکر میکنن حقشونو میخوان بگیرند دچار همچین چالش بشن که راه گریزی نداره الله اکبر عاجزانه از حضرت بقیه الله خواستار حمایت از قشر انقلابی و فهیم ودلسوز ایران هستیم 🤲 مولتی خبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا