eitaa logo
#کانال_جامع_آرامش_مانا_
894 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
426 ویدیو
2 فایل
کانال جامع شامل : سودوکو ، مسائل روانشناسی و بیان اندیشه های ناب ، رمان ، مسابقه کاتبین مولا و ... ادمین پاسخگو : @hr14041 @sodokomahdii eitaa.com/sodokomahdii این کانال وابسته به خداست.
مشاهده در ایتا
دانلود
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حضور سید هادی خامنه ای در روستاها برای تبلیغ آقای پزشکیان 🤔چند نفر از بزرگان ما این طوری حاضرند کار کنند؟!!!اعلام خطر !!!!!! 😳🤔😳🤔😳🤔😳🤔😳🤔 دوستان ویدیویی در فضای مجازی در حال پخش هست که در آن هادی خامنه ای در حال تبلیغ برای پزشکیان هست خیلی از مردم عزیز کشور ما مخصوصا اقشار روستایی وعشایری وحتی خیلی از شهروندان ما از اختلاف عقاید وخط ومشی سیاسی هادی خامنه ای با مقام معظم رهبری خبر ندارند وممکن هست اینطور تصور کنند که چون برادر مقام معظم رهبری در حال تبلیغ برای پزشکیان هستند پس نظر مقام معظم رهبری چنین است📣 افشاگری لازم است📣 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جدول سودوکو داریم شکلات تمرینی که انرژیتون نیوفته 😊😊😊😊😊😊😊😊😊 👇👇👇
تمرینی سخت😄😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت ۴۱ و۴۲👇
دور باباجون گوشی رو باز کردو سلام و احوالپرسی کرد،بعد در حالیکه بریده بریده صحبت میکرد ،هی میگفت:« تهمینه خانم ....اجازه بدید....اجازه بدید توضیح میدم!!! بعد سکوت کردو گوش کرد,ودر ادامه گفت: قراربود ترلان به شما بگه،من از اینکه چرا جدا شدید و چرا تا الان شما پسرتونو ندید وچرا شاهین دخترشو ندیده خبر ندارم،دخالتی هم نمیکنم،ما خیلی اتفاقی متوجه شدیم و مسلمه که ماهم شوکه شدیم. بعد از چند لحظه مکالمه بین مامان سامان و باباجون، باباجون گفت:بفرمایید ،تشریف بیارید ،ما منتظر شما هستیم! گوشی رو داد به من و گفت: برم یه طوری به شاهین بگم. گفتم : باباجون منم میام. مادرجون گفت: آیداجون بذار باباجون تنها بره بهتره دوتا مردن حرف هموبهتر مفهمن سرمو پایین انداختم و گفتم: واقعا متأسفم !!! پدرم که تو سکوت داشت حرفهای مارو گوش میکرد,روشو طرف من کرد و گفت: این حقیقت باید برملا میشد،هرچی زودتر بهتر،مامان سامان هم دوست داره از سرنوشت پسرش آگاه بشه. به پدر نگاهی کردم و با لبخند از دلداریش تشکر کردم. گوشی برداشتم و رفتم تو اطاق به سامان پیام دادم من: سلام،مامانت داره میاد اینجا سامان:سلام عزیزم خوبی؟ کی؟ من: امروز حرکت میکنه،خوب نیستم،ناخواسته شمارو لو دادم سامان: ما خودمون در فکر بودیم منتهی قرار بود ترلان بره تبریز و به مامان بگه،البته اگر تا امروز دست دست کردیم ،من راضی نمیشدم،و دلیلم این بود که دوست داشتم ،رابطه ترلان با بابا شاهین خوب بشه. منکه آرزمه مامانمو ببینم من: آخی خیالم راحت شد😊 باباجون رفته بود با آقا شاهین صحبت کنه،یه دوساعتی پیشش بود وقتی برگشت ،دیدم خیلی تو فکره،پرسید: باباجون چی شد آقاشاهین ناراحت نشده بود؟؟ گفت: نه ناراحت که نه،،اما میگفت به تهمینه خانم گفته،دلش نمیخواد هیچوقت اونو ببینه،والان پشیمونه،خصوصا با وجود ترلان که هر لحظه بیشتر داره ،تودلش جاباز میکنه. شاهین گفت: این تعهد بین منو تهمینه بود که هر کدوم سراغ اون یکی رو نگیریم،اما هیچوقت اینجارو نمیدیدیم.!! مادرجون گفت: اون موقع خام بودن کی از فرزندش جدا میشه آخه؟؟ گفتم: مشکل الان، ترلان هم هست ،نمیتونه پدرشو فراموش کنه،چون پدرش قبل از اینکه اونو ببینه ،ترکشون کرده! حوصله ی هیچی رو نداشتم،احساس گناه میکردم،فقط خدا خدا میکردم کارو از اینی که هست خرابتر نکرده باشم. غروب ترلان اومد منزل باباجون ،مامان وبابا به حرکات وطرز صحبت کردن ترلان با تحسین نگاه میکردن،مادرجون که اسم ترلانو گذاشته بود دختر مهربون ،و دایم از کارای ترلان تو زمان بستری بودن سامان تعریف میکرد . شام رو باهم صرف کردیم،ساعت ۱۲ شب تهمینه خانم تماس گرفت و گفت ،چند دقیقه ی دیگه سرکوچه پیاده میشه،ترلان هم به سامان خبر داد،منو ترلان آماده شدیم که بریم استقبال تهمینه خانم،مادرجون و باباجون هم گفتن که میخوان بیان سریع هر چهار نفر خودمون به سر خیابون رسوندیم که دیدیم سامان ایستاده و مسیر آمدن اتوبوس تبریز رو نگاه میکنه. سامان تا مارو دید ،گفت: آقای دشتی راضی به زحمت شما نبودیم باباجون گفت: خواهش میکنم ،تهمینه خانم مهمان ما هستن اتوبوسی از دور مشخص شد،طپش قلبم بالا رفت،به ترلان گفتم: خیلی هیجان دارم،خدا کنه اشتباهم زیاد هم بد نباشه!!! اتوبوس جلوی ما ایستاد،سامان و ترلان رفتن جلوی در اتوبوس... https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
دور منم رفتمو پشت ترلان ایستادم .تهمینه خانم جلوی در ایستاده بود، کمی سامانو نگاه کرد،بعد در حالیکه آغوششو باز کرده بود،توبغض و گریه گفت: سامانم ،عزیزم سامان جلو رفت ,تو بغل مامانش مثل یه بچه کوچولو گریه کرد،همه ی مسافرا نیم خیز شده بودند و داشتن نگاه میکردن،یه مسافری پرسید،چند وقته همو ندیدن،گفتم ۲۱ سال,کم کم تمام مسافرا قضیه رو فهمیدنو حوصله به خرج دادن تا این مادرو پسر از آغوش همدیگه جدا بشن،مادر جون ،باصدای گرفته که ناشی از گریه کردنش بود اومد جلو و گفت تبریک میگم عزیزم چشمت روشن،مسافرا یه صدا دست زدنو صوت کشیدن،صحنه ی قشنگی بود،از اینکه چنین اشتباهی کردم خرسند بودم. باباجون اومد نزدیکمو یه دستمال کاغذی بهم دادو گفت: اشکاتو پاک کن،!!! تازه متوجه شدم خودم تواین هیجان گم شدم. تهمینه خانم از مسافرین اتوبوس تشکر کرد.سامان ساک تهمینه خانم رو تحویل گرفت و باهم سمت منزل باباجون حرکت کردیم. سامان سمت من اومد و گفت : چه خوب بود همه اشتباها اینطوری بود. گفتم خوشحالم که سرحالی!! خندید و در حالیکه همه حواسشون به تهمینه خانم بود و به سمت منزل حرکت میکردن ،بعد ادامه داد: اینکه این شب خوش رو تو رقم زدی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم، لبخندی زدم و تو دلم خدارو برای همچین شبی شکر کردم. وقتی وارد پذیرایی شدیم ،مامان و بابا برای خوش أمدگویی از جاشون بلند شدن،وتعارف کردن تا تهمینه خانم رو مبل تک نفره بشینه،اما تهمینه خانم با تشکر گفت,:اجازه بدید من رو کاناپه بشینم و بچه هام کنارم باشن. بعد در حالیکه وسط کاناپه مینشست،به سامان و ترلان اشاره کرد که پیشش بشینن.مامانم گفت : تبریک میگم تهمینه خانم,هیچ حسی به. زیبایی حس شما تواین لحظه نیست!! تهمینه خانم دست سامان و ترلانو گرفت و گفت: واقعا ،فکر نمیکردم روزی بتونم سامانمو ببینم،ودوباره گریه کرد. مامانم گفت:حقش نبود آقا شاهین همچین کاری رو بکنن شما به عنوان یه مادر حق داشتی فرزندتو ببینی. «دیگه داشتم نگران میشدم،حرفی بشه دلخوری پیش بیاد!» تهمینه خانم گفت:این یه توافق دونفره بود. مامان: پس خواست بچه ها چی؟؟!! تهمینه خانم: اشتباه بزرگ ما این بود،تو لحظه تصمیم گرفتیم,ا ما زمان بهمون ثابت کرد که رو زندگی بچه هامون بدونه آینده نگری نمیتونم ،قول و قرار بزاریم،حصار قول و قراری که با خون دل ٬دور خودمون کشیده بودیم رو بچه هامون ،نابود کردن،و حالا فقط شرمنده اشون هستیم،اما به وجودشون افتخار میکنیم. مامان: بله عزیزم،آینده نگری در مورد فرزندانمون خیلی مهمه مامانم رفت رو فاز سامان و جالب اینجا بود که تهمینه خانم از هیچی خبر نداشت!!! پدرم رو کرد به سامان و گفت : جدای اتفاقی که بین آقا شاهین و تهمینه خانم افتاده ،شما چطور همدیگه رو پیدا کردید،در حالیکه ترلان خانم،حتی اسم پدر و فامیل شمارو نداشتن؟ سامان خندید و گفت : این از لطف عمه ام شادی خانم بود،ایشون سخت مریض شدن ،منو پدر برای دیدن عمه ،به همدان رفتیم،عمه که با همسرشون هماهنگ کرده بودن،همه رو از خونشون به بهانه ای بیرون کردن و به من نام و فامیل مادرمو دادن و مشخصات پدربزرگم و همچنین آدرس محل قدیمیشونو و تأکید کردن حتما از مادرم یه خبری بگیرم ،منتهی از اونجائیکه پدرم میگفتن مامان تهمینه بهشون بی وفایی کردن ,هیچ وقت ترغیب نشدم که به دنبال مادرم بگردم. تهمینه خانم ،آه جان سوزی کشید و قطره قطره اشک بود از گونه اش میچکید. سامان نگاهی به مادرش کرد و میخواست ادامه بده ،که مادرجون گفت: سامان جان زیادم مهم نیست که الان توضیح بدید،و با چشم و ابرو به تهمینه خانم اشاره کرد. سامان سرشو تکون داد و گفت: اجازه بدید الان عرضم تموم میشه و گفت : پارسال تابستون همراه پدر برای یه گردش چندروزه رفتیم کیش ،تو یکی از پاساژهای ساحلی بودیم که خانمی به اسم پدرمو صدا زد ::شاهین ،خودتی ،درست میبینم؟!؟ منو پدرم سمت صدا برگشتیم پدرم در حالیکه به ذهنش فشار میآورد تا طرف رو بشناسه،پرسید: شما؟ ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مناظره دیشب در اوج بحث یهو آقای جلیلی سکوت کرد چون آقای پزشکیان شروع کرد به خواندن قرآن! ادب آقای جلیلی درمقابل قرآن رو ببینید 👏 https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🚨 | بیت شهید رئیسی حمایت خود را از دکتر جلیلی اعلام کرد متن این بیانیه به شرح زیر است؛ بسم الله الرحمن الرحیم 🔹مردم عزیز ایران؛ سیدالشهدای خدمت با رب ادخلنی مدخل صدق وارد عرصه ریاست جمهوری شد، صادق الوعد بود، مجاهدت کرد تا به لقاء الله رسید. 🔹کذب گویی ها و توهین ها و تخریب ها، نه تنها خدشه ای بر اخلاص و صفا و صداقت در حکمرانی کارآمد ایشان، وارد نمی کند بلکه ننگی بر پیشانی مدعیان بی انصاف، خواهد بود. 🔹امروز اگر چه آن شهید عزیز در بین ما نیست اما راهی که او گشود پیش روی ماست. برای تداوم پیشرفت مادی و معنوی کشور در این مسیر، از شما ملت عزیز دعوت می کنیم ضمن مشارکت پرشور و آگاهانه در انتخابات روز جمعه، با انتخاب درست، نگذاریم گفتمان «ما می توانیم» و «عزت»، به «نمی شود و نمی توانیم» و «عبرت» تبدیل شود. 🔹ضمن احترام به هر دو نامزد محترم، امید داریم برادر گرامی جناب آقای دکتر سعید جلیلی، با تفضل الهی و مجاهدت، بتواند با صیانت از میراث شهید جمهور در عرصه مدیریت و رعایت تقوای سیاسی، ادامه دهنده راه این عزیز کشور امام رضا علیه السلام باشد. و من الله التوفیق بیت آیت الله شهید رئیسی ۱۳ تیرماه ۱۴۰۳ 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه حاج آقا قاسمیان به طرفداران قالیباف که مردد هستن به جلیلی رای بدن حتما گوش بدید... https://eitaa.com/shomareshmakooszohor
34.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 جلوی فاجعه را بگیریم ملت مظلومی که فکر میکنن حقشونو میخوان بگیرند دچار همچین چالش بشن که راه گریزی نداره الله اکبر عاجزانه از حضرت بقیه الله خواستار حمایت از قشر انقلابی و فهیم ودلسوز ایران هستیم 🤲 مولتی خبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرکت در انتخابات واجب شرعیست و نیازی به اجازه شوهر ندارد مقام معظم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور خانمی که بابا شاهین رو صدا زده بود،اومد جلوتر و گفت: حق داری نشناسی!! بابادقیق شد و گفت: شراره خانم شمایی؟!چقدر تغییر کردی؟نشناختم!! شراره:خوب شد دیدمت،تو آسمون دنبالت میگشتم،نه تهمینه رو پیدا کردم نه شمارو...بعد چشماش پر شد و گفت: باید باهات حرف بزنم. بابا گفت : اینجا؟ شراره:همین الان،شاید دیگه نتونم ببینمت. بعد یه کافی شاپ رو نشون دادو گفت بریم اونجا. بابا به من اشاره کرد که بریم،شراره رو کرد به بابا و گفت: میشه تنها باشیم؟ بابا شاهین گفت:این شاخ شمشاد پسرمه،چیزی ندارم که ازش مخفی کنم. شراره یه نگاهی به من کردوبابغض گفت:الهی بمیرم،یکی یه دونه تهمینه است.؟! بابا شاهین گفت:یکی به دونه ی منه،از سه چهار سالگی پیش خودم بوده شراره دوباره گریه کردو گفت : خدا منو ببخشه ،بریم،بریم داخل کافی شاپ شدیم و یه جای دنج پیدا کردیم و نشستیم،شراره با دستمال کاغذی اشکهاشو پاک کردو گفت: قبلا بگم که خیلی پشیمونم،چیزی هم به اتمام این زندگی مزخرف برام نمونده ،شاید خواهش و تمنای من تو این روز های آخر از خدا باعث شد ،شمارو ببینم. بعد در حالیکه سعی میکرد بغضشو قورت بده گفت: شاهین آخرین روزی که اومدی شرکت رو یادته؟؟ بابا:هر شب کابوس منه!! شراره:قراره اون روز رو من با تهمینه گذاشتم ،روز قبل رفتم خونتون و با دروغ و ترفند تهمینه رو راضی کردم بیاد شرکت و حق و حقوقت رو به عنوان اینکه قبلا یکی از کارکنان شرکت بوده دریافت کنه ،اول راضی نشد اما بعد گفت: خوبه حقوقت به خاطر مسافرت های دور از شرکت ضایع نشه,در ضمنا براش یه النگو کادویی بردم که فرزاد داده بود ببرم،فقط به اسم خودم هدیه کردم،گرچه قبول نمی کردو میگفت هدیه گرونیه اما من مجبورش کردم،فردا دستش کنه. بابا شاهین: دو دستی سرشو گرفت و گفت: میدونی وقتی رسیدم خونه ،حرفای تو تو گوشم بود که گفتی النگو هدیه فرزاد هست و تهمینه برای دلخوش کردن فرزاد دستش کرده،،النگو رو چنان بی رحمانه کشیدم که،تمام دستش جای کشیده شدن ناخن منو لبه النگو شده بودو خون میامد . صحبتهای سامان که به اینجا رسید،دست تهمینه خانم رو بالا آورد و بوسید و رو چشمش گذشت،تهمینه خانم صورت سامانو بوسید و انگاری یاد یه خاطره تلخ افتاده باشه ،دستشو دور بازوش کشید وسرش رو پایین انداخت. سامان گفت: شراره بعد از حرفهای بابام گفت: من پست تر از این حرفهام شاهین ،خیلی بد کردم،بعد ادامه داد: من به فرزاد پیشنهاد دادم دکور دفتر کارشو عوض کنه تا تهمینه مجبور بشه نزدیک فرزاد بشینه،من گفتم برای پذیرایی از ظروف شیک و آبمیوه وکیک استفاده بشه ،تو شرکت ما از این خبرا برای یه فرد عادی نبود،ولی به فرزاد گفتم,بهتره اینطور باشه،به فرزاد گفتم تهمینه ازش متنفره،و باید با احترام رفتار کنه تا تهمینه ،احساس امنیت کنه،من یه آبدارچی برای اون روز انتخاب کردم تا تهمینه رو نشناسه و فکر کنه تهمینه مخصوص به خاطر فرزاد اومده شرکت،خودم دیرتر اومدم واکثر کارکنان رو برای کارهای مختلف راهی کردم تا دوساعت شرکت خلوت باشه و منو فرزاد نقشه شوممونو اجرا کنیم😔 بابا شاهین: چرا؟؟!چرا واقعا چی بدست میاوردی؟؟تو چطور توانستی با دوستت این کارو بکنی؟... https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
بیائید دست به دست هم دهیم و ختم صلوات آیت الله حدائق را شروع کنیم حدود ۹۰ سال قبل آیت الله حدائق در سفر مکه با کاروان، گرفتار طوفان شن می‌شوند که مرگ حتمی در کمینشان بود نامبرده متوسل به صاحب الزمان علیه‌السلام شده، ملهم به این صلوات می‌شوند، همه اهل کاروان این صلوات را گفته و نجات می‌یابند کاروانهای جلوتر نیز که گرفتار طوفان بودند با گفتن این صلوات نجات یافتند. تکرار و مداومت این صلوات شریفه بعد از نمازهای واجب برای رفع مشکلات مؤثر است  و تکرار آن به صورت دسته جمعی برای  رفع سختی ⬅️ همین الان یک بار بخونیم ↯ اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد زِنَةَ عَرْشِ الله اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد زِنَةَ السَّماواتِ السَّبْع اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد زِنَةَ الْاَرَضينَ السَّبْع اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد زِنَةَ الْجِبال اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد زِنَةَ الْمِيٰاهِ الْبِحاٰرِ وَالْاَنْهار اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ اَنْفٰاسِ الْخَلائِق اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ الْشَّعْرِ وَالْوَبَر اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ الْحَجَرِ وَالْمَدَر اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ قَطَراتِ الْاَمْطار اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ اوْراقِ الْاَشْجار اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ سُوَرِ الْقُرْآن اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ آياتِ الْقُرآن اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ اَسْطُرِ الْقُرْآن اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ كَلِماتِ القُرآن اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَدَدَ حُروفِ الْقُرآن اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد مِنَ الْآن اِلىٰ يَوْمِ الْقيامَة اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ صَلِّ عَلىٰ جَميعِ الأَنبياءِ الْمُرْسَلين وَالْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبين والْشُّهَداءِ وَالْصِّدّيقين وَ عِبادِکَ الْصالِحين عَدَدَ اَنْفاسِ الْخَلائِق اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ صَلِّ عَلىٰ جَميعِ الأَنبياءِ الْمُرْسَلين وَالْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبين والْشُّهَداءِ وَالْصِّدّيقين وَ عِبادِکَ الْصالِحين مِنَ الْآن اِلىٰ يَوْمِ الْقيامَة اَلّلهُمَّ الْعَنْ اَعداءَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَليماً وَالْعَنِ الْجِبْتَ وَالْطّاغوتَ عَدَدَ اَنفاسِ الْخَلائِق خواهشا در نشر دادن این صلوات شریف کوتاهی نکنید برای  انتخاب فرد اصلح  🤲🤲🤲
بسم الله الرحمن الرحیم ختم ۳ میلیون سوره ی نصر به نیت پیروزی جبهه حق✌️ سهم شما ۳ بار خواندن سوره نصر و ارسال به ۱۰ عزیز دیگر خدایا کشورمان را به دست اهلش بسپار آمین یا رب العالمین🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزای خوب کانال سودوکو عزیزانی که رمان "نزدیکهای دور"رو دنبال میکنن تاخیر مارو پذیرا باشید چهار پارت در کانال درج خواهد شد