eitaa logo
☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
1.8هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
60 فایل
_منکر های سطح شهر غصه ناکه اما سکوت مومنان غصه ناک تر.. ترویج واجب مظلوم: امر به معروف و نهی از منکر یدی الله فوق ایدیهم به یاری خداوند توانا رصد/خبری،تحلیلی/شهدایی/امربه معروفی ☑ویراستی https://virasty.com/sokot_mamno ✔️ارتباط @gharibemadine01
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ارسالی مخاطبین توی این اوضاع و احوال خدمتتون بگم :: چندروز پیش تو فردیس رفتم برا خرید مانتو ، خانم فرشنده وضع پوشش درست نداشت و شالش دم به دقیقه میافتاد ، بعداز دقایقی که اونجا بودم ازم پرسید : میتونم یه لحظه چادرتون رو سر کنم .!!! در کمال تعجب گفتم حتما . و چادرم رو دادم سرش کرد و با خوشحالی به دوستش میگفت بهم میاد..... خلاصه میگفت خیلی چادر دوست دارم و دلم میخواد چادر سر کنم و سالهای قبل چادری بودم و ...... الان چادر خیلی گرونه و با پولش میشه چند تا مانتو خرید ولی دوست دارم به اصلم برگردم و .... ✅ این ماجرا گفتم که بدونیم بعضیها قلبا دوست دارن حجاب رو رعایت کنن اما محیط اثر میزاره و روشون نمیشه پوشش درست داشته باشن . این افراد رو دریابیم. تصمیم گرفتم یه چادر مدلی که راحت باشه براش بخرم و هدیه بدم بهش تا بلکه خدا عنایت کنه و اثر بخش باشه. دعاکنید توفیق اینکار رو پیدا کنم. ⭕️از این دست خاطرات خودتون رو داخل گرو چت بفرستید سکوت ممنوع فردیس 📌 @fardis_amrebemarof
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌸خاطرهٔ بسیار زیبایِ امـر به معــروف و نهـی از منڪر، توسط یکی از خادمان حـرم امام رضـا علیـه السـلام در تاریخ (۹ آذر ۱۴۰۱) 🌱سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خوشگلم شالت افتاده پایین ها!!! ‌‌➖دختر خیلی سرد گفت: میدونم😑 ➕گفتم: خب نمیخوای درستش کنی؟ ➖فورا گفت نه❗️ ➕گفتم خب موهاتو، گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوان، چشماشون رو از تو برنمیدارن، دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن😔 ✖️هم تو و هم اونها دارین گناه میکنین فدات شـم❗️هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها‼️😟 دختر برگشت به من نگاه کرد، منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه😭 سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت: آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! صبح تا شب دوشیفت مثل سگ کار میکنم، نمیتونم زندگی کنم، پدرو مادرم هر دو تا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن من بدبخت! نه خواهر دارم، نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم...😭 ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! ➕‏به دختر گفتم: عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن، برو پیش امام رضا(ع) بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته‌ی منو برآورده کن. ➖دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم، ولی آخر ماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره، واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا(ع) معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره، همینجا جلوی شما به امام رضا(ع) قول میدم حجابمو درست کنم، ایشون هم به زندگیم سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ منم مشغول بستن ‏شال شدم🙂 که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت 😚 شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه گفت: عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار، دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم با من کار میکنی؟ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی من که بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری، حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه، کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول😃 برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا (ع) دمت گرم🤲🏻🤲🏻 همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال... من یک کیسه پلاستیکی دستم بود، دادم بهش، گفت: این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست، ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود، هر هفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم، این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه، ولی از خوشحالی بود، نمیدونست چی بگه، فقط تشکر میکرد.. منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی با هم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 💥الحمدلله شکر💥 خدایا ما را جزء آمـرین به معـروف قرار بده🤲🏻
ارسالی ⭕️سلام من چادری نیستم اما تو اتوبوس بودیم خانومی صندلی جلوم نشسته بود موهای بلند با رنگ روشنی داشت که بشدت جلب توجه میکرد. به ایشون تذکر دادم البته با مهربونی و اینکه خودمو زدم به اون راه که یعنی تو اصلا نمیدونی که موهات رو بقیه میبینن. یواش که کسی متوجه نشه گفتم ببخشید خانوم موهاتون مشخصه. گفت خب باشه. گفتم اخه مردا میبینن گفت اشکال نداره ببینن. گفتم وا😐 و دیگه چیزی نگفتم. نگاشونم دیگه نکردم. بعد از چند دقیقه دیدم شالشو سرش کرد دیگه درنیاورد حتی باحجاب تر از قبلش پوشید. سکوت ممنوع فردیس👇 @fardissokotmamnoo
سلاااام 🌧 امروز با دخترم دندونپزشکی بودم . نشسته بودیم تو سالن رادیولوژی. منتظر بودیم اسممونو صدا کنند. فقط من و دخترم چادری بودیم و یک خانوم و دختر کوچولوش، بقیه ی خانوما اکثراً بی حجاب بودند و چند تا بدحجاب .😔 یهو یه آقایی وارد شد با تیشرت و کلاهِ قرمز و شلوارِ جین؛👖👕 (تیپی که ظاهراً مذهبی نبود) 👀 یه نگاهی به جمع انداخت و رفت سمتِ سوپر مارکتِ روبروی سالن . خرید کرد و برگشت .🍫🍫 اومد سمتِ دخترم و یه شکلاتِ تک تک بهش داد و با صدای بلندی که همه بشنوند، گفت : بیا دخترِ خوب ! این بابتِ قشنگ و متانتت.😊 همین جمله رو به اون دختر هم گفت و شکلات داد و نشست.✅ سالن، چند لحظه هنگ بود. دو سه نفر شالشونو کشیدن رو سرشون، 👌 بقیه سرشونو انداختن پایین .👌 خیلی حرکت جالبی بود مخصوصاً برای آقایون که یه غیرِ مستقیم و دوستانه بود.👏 🌺قشنگتر از اون، حسِ افتخار و زیبا بودن و اعتماد به نفسی بود که این دو تا بچه با چادرِ مشکی (بین اون همه زنِ رنگارنگِ ظاهراً زیبا) به دست آوردند.🌺 👇👇👇بیا به جمع ما 👇👇👇 https://eitaa.com/fardissokotmamnoo
امربه معروفی ______________ سلام علیکم شب گذشته درپارک تندرستی موقع نماز متوجه آواز دسته جمعی وموزیک زنده عده ای جوان شدیم. بعداز نماز اکثر نماز گزاران ناراحت بودند شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیهاست. رقیه سه ساله دوست داشتنی همه دختران سه ساله شیرین زبان را دوست دارند واین گروه هم مستثنی نبودند همراه یکی از برادران بطرف گروه رفتیم درحالیکه پرازشور واوازبودند وتعدادی از اون ها گوشواره به گوش ونگین به بینی گفتم عذرخواهی لطفا یک لحظه کم کم ساکت شدنداماباحالتی که اه بازهم مزاحم ها آمدند. سلام کردم وگفتم چقدر خوب است شادهستید وجوان باید شاد باشد یهو یکی گفت وقت نمازه باید ساکت باشیم؟ گفتم خیر نماز تمام شدوادامه دادم: اما احتمال دادم فراموش کردید شب شهادت سه ساله امام حسین علیه السلام هست بعضی سریع عذرخواهی کردند گفتند دوروز دیگه اجرا داریم گفتم شب شهادت دختر سه ساله ای هست که باباش امام حسینه ان شاالله این سه ساله حاجت همه شما را می دهد متاثر شدند وگفتندچشم یکی گفت غمگین بزنیم؟ اون یکی ها گفتند بابا شب شهادت حضرت رقیه اس جمع کنیم وبریم ما هم تشکر کردیم وآمدیم خیلی سریع رفتند این جوانان هم فطرتا در وجودشان علائقی هست « اما کمتر کسی کنارشان رفته ویا با برنامه وبا حوصله نرفته و رها شدند» کافیه با اونها دوست بشوند از فطرت هاشون استفاده شود، ______________________________ در حدتوان👈 ---🚫کانال سکوت ممنوع🚫 @fardissokotmamnoo
☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «انشالله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «انشالله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» 🔻https://eitaa.com/fardissokotmamnoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @fardissokotmamnoo
🔺بچه هایی که مقصدشان فردیس بود زیاد بودند.. ------------------- ماجرای شهید مدافع حرم در دوره آموزشی هنگامی که سوار ماشین شدیم، بچه هایی که مقصدشان بود زیاد بودند، ولی من یک جا را برای ابراهیم خالی گذاشتم. «الو، سلام، خوبی ابراهیم؟ سلام بر برادر عزیزم. خدا رو شکر تو چطوری؟»«الحمدلله. ابراهيم، من ماشین دارم. غروب میرم به ​سمت دانشگاه امام حسین(ع). اگه افتخار میدی جا دارم.»«حتماً میآم داداش، خدا خیرت بده.»«پس قرارمون پل فردیس، ساعت ۷ غروب.»ساعت هفت راهی دانشگاه شدیم. هفته بعد، هنگام بازگشت، ابراهیم به اتاقم آمد و گفت: «داداش، جا داری باهات بیام؟»«بله، حتماً. همیشه برای تو جا دارم.»هنگامی که سوار ماشین شدیم، بچه هایی که مقصدشان بود زیاد بودند، ولی من یک جا را برای ابراهیم خالی گذاشتم.طولی نکشید ابراهیم از راه رسید، ولی سوار ماشین نشد و گفت: «داداش، من جایی کار دارم، شما برید.»آن روز فکر کردم ابراهیم واقعاً جایی می خواهد برود، ولی چند مرتبه دیگر هم این موضوع تکرار شد.ابراهیم برای اینکه بچه های دیگر سوار ماشین شوند، با مترو باز می گشت، مسیری که بیش از دو ساعت راه بود/.خاطره‌ای از هم دوره شهید
_هدیه صلوات فراموش نشود
🌹
📌کانال سکوت ممنوع (البرز_تهران ) @sokotmamno
✍ ضمن عقد نکاح زوجه شرط کرد که زوج تا پنج سال آینده با هزینه خود نسبت به خرید تعداد یکصد و ده جلد کتاب آخرین نماز در حلب اقدام نماید و جهت ترویج فرهنگ نماز بین جوانان و نوجوانان توزیع کند که زوج این شرط را قبول کرد و شرط دیگری ندارد. 💚 💞 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
💌 | خجالت می‌کشم... با آرمان رفته بودیم یه مسجدی، وقتی اومدیم بیرون به کسی اشاره کرد و گفت: اون رفیق منه. اومد که به سمتش بره یک دفعه برگشت؛ گفتم: آرمان چرا نرفتی حال‌‌ و‌ احوال بپرسی؟... -------------- 📣 @sokotmamno
🖋 آرمان تقریبا هر شب جمعه برای مراسم دعای کمیل به مسجد امین‌الدوله می‌رفت. یک بار به او گفتم : آرمان، این هفته هم برای دعای کمیل رفتی؟ چطوری وقت می‌کنی اون وقت شب از منزلتون برسی اونجا؟ اون وقت شب توی اون محله نمی‌ترسی؟ گفت: نه، ترس نداره، من با ماشین میرم؛ اونجا هم نگهبان داره. تو هم این هفته بیا. گفتم: تو گواهینامه داری، ولی من باید یه مقداری از مسیر رو پیاده بیام. اون وقت شب یکم می‌ترسم. گفت: عیبی نداره. آدرس منزلتون رو بده؛ خودم میام دنبالت. خدا می‌داند ؛ شاید شهادتت را در همان شب‌های دعای کمیل از ارباب گرفتی... ---------- 📣 @sokotmamno
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @sokotmamno
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @sokotmamno
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @sokotmamno