سُلالہ..!
#آفتاب_در_حجاب #رمان #پارت_نهم #قسمت_نهم را متحول کند، قفل دلهایشان را بگشاید. دعا مى کنم ، همه
#آفتاب_در_حجاب
#رمان
#پارت_دهم
#قسمت_دهم
میکند. همیشه همین طور بوده است . هر بار دلم هواى او را کرده ، او در ظهور پیش قدم شده و حیرت را هم بر اشتیاق و
تمنا و شیدایى ام افزوده.
تمام قد پیش پاى او برمى خیزم و او را بر سجاده ام مى نشانم .
مى خواهم تمام تار و پود سجاده از بوى حضور او آکنده شود.
مى گوید: ((خواهرم ! در نماز شبهایت مرا فراموشى نکنى((.
و من بر دلم مى گذرد: چه جاى فراموشى برادر؟ مگر جز تو قبله دیگرى هم هست ؟ مگر ماهى ، حضور آب را در دریا
فراموش مى کند؟ مگر زیستن بى یاد تو معنا دارد؟ مگر زندگى بى حضور خاطره ات ممکن است ؟
احساس مى کنم که خلوت ، خلوت نیست و حضور غریبه اى هرچند خودى از حلاوت خلوت مى کاهد، هرچند که آن
غریبه خودى ، نافع بن هلال باشد و نگران برادر، بیرون در ایستاده باشد.
پیش پاى حسین ، زانو مى زنم ، چشم در آینه چشمهایش مى دوزم و مى گویم : ((حسین جان ! برادرم ! چقدر مطمئنى
به اصحاب امشب که فردا در میان معرکه تنهایت نگذارند؟((
حسین ، نگرانى دلم را لرزش مژگانت درمى یابد، عمیق و آرام بخش نفس مى کشد و مى گوید: ((خواهرم ! نگاه که مى
کنم ، از ابتداى خلقت تاکنون و از اکنون تا همیشه ، اصحابى باوفاتر و مهربانتر از اصحاب امشب و فردا نمى بینم . همه
اینها که امشب در سپاه من اند، فردا نیز در کنار من خواهند ماند و پیش از من دستشان را به دامان جدمان خواهند
رساند((.
احساس مى کنم که سایه پشت خیمه ، بى تاب از جا کنده مى شود و خلوت مطلوبتان را فراهم مى کند. آرزو مى کنم که
کاش زمان متوقف مى شد. لحظه ها نمى گذشت و این خلوت شیرین تا قیامت امتداد مى یافت . اما غلغله ناگهان بیرون ،
حسین را از جا مى خیزاند و به بیرون خیمه مى کشاند.
منم نیز دل نگران از جا بر مى خیزم و از شکاف خیمه بیرون را نظاره مى کنم . افراد، همه خودى اند اما این وقت شب در .......
⭕️ادامه دارد.....
کپی ؟ : با ۳ دادن صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاد ✓
ادمین#اسما
╔═❀•✦•❀══════╗
💔@barbaleshohada
╚══════❀•✦•❀═╝