eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
شماهم داشتید از این چاقوها؟ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
توبه گرگ مرگ است! كسی كه دست از عادتش بر ندارد . آورده اند كه ... گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند . به همین قصد هم به راه افتاد . در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه كرد ، اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد . پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی ؟! اسب گفت : كه از دست من چه كاری بر می آید ؟ گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی . اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت : عمو گرگ ! من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم . اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره كنی ،‌بعد مرا قربانی كنی !‌ گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می كنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد . از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی . گرگ گفت : بگذار نگاه كنم ، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت ، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟ اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت توبه گرگ مرگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوبیستونه با خوشحالی گفت آفرین دختر چه ماه شدی بالاخره این ل
   یکم شکر ریختم روی حلیم و هم زدم و آروم چند قاشق خوردم که نادر گفت خب پریماه خانم شما بگو از کی طراحی می کنین و چطوری متوجه شدین که می تونین طرح جواهر بکشین من که هنوز ندیدم ولی نریمان خیلی ازتون تعریف می کرد انشاالله به زودی میریم و می ببینیم قاشقی که آماده کرده بودم گذاشتم توی بشقاب و گفتم راستش خیلی وقت نیست ولی خیلی به این کار علاقه دارم نریمان حرفم رو ادامه داد و گفت آره خیلی وقت نیست در واقع ماجرا اینطوری شروع شد که پدر پریماه معمار خونه ی من بود ولی عمرش به دنیا نبود و آخرای کار متاسفانه فوت کردن خدا بیامرز نتونست تمومش کنه اما یعنی به همین واسطه من با خانواده اش آشنا شدم و پریماه رو دیدم نمیدونم چی شد حالا ولش کن خلاصه اتفاقاتی افتاد که فهمیدم نقاشی خوب می کشه و ازش خواستم برام طراحی کنه و اونم استقبال کرد‌.حالا مدتیه اینجاست هم مامان بزرگ تنها نیست هم با هم کار می کنیم البته ناگفته نمونه که این مامان بزرگ بود که از پریماه خوشش اومد و اینجا نگهش داشت سارا خانم نگاه نافذی داشت در حالیکه به من خیره شده بود پرسید دائمی اینجا می مونی ؟ گفتم نه خیر آخر هفته ها میرم خونه ی خودمون مامان بزرگ گفت به زور نگهش می دارم ولش کنم میره و نمیاد اوووو اونقدر ناز داره هر بار که میره می ترسم بر نگرده این دختر مونس من شده نباشه انگار یک چیزی گم کردم که تلفن زنگ خورد خواهر بلند شد و گوشی رو برداشت و سلام و احوالپرسی کرد و در حالیکه همه منتظر بودن ببین چه کسی زنگ زده خواهر منو صدا کرد و گفت پریماه با تو کار دارن از جام بلندم و خودمو رسوندم به تلفن و گوشی رو گرفتم وآهسته  گفتم الو مامان بود گفت پریماه ؟ عزیزم خوبی گفتم سلام مامان جون خوبم شما چطورین ؟گلرو و بچه اش خوبن ؟ کی بر می گردین.گفت آره مادر همه خوبیم تو نگران نباش مبادا برای اون موضوع خودتو ناراحت کنی ؟گفتم خیلی عالی مرسی که بهم خبر دادین حالا کی بر می گردین ؟گفت زنگ زدم همینو بگم ما فردا راه میفتیم یک کاری بکن زودتر بیای ببینمت دلم برات تنگ شده مادر اومدی اینجا درست نتونستم باهات حرف بزنم کارت دارم گفتم چشم یک کاریش می کنم حتما یک روز میام وقتی گوشی رو قطع کردم و برگشتم سر میز نشستم خانم گفت پریماه این هفته نمی زارم بری بیخودی قول نده نریمان گفت یعنی چی مامان بزرگ نمی زارم بری ؟ می خواد خانواده اش رو ببینه خواهش می کنم این کارو با پریماه نکن و  یک مرتبه با صدای بلند مثل اینکه یک چیزی یادش اومده بود زد توی پیشونیش و ادامه داد : وای وای  فهمیدم و رو کرد به منو با هیجان گفت  پریماه فهمیدم سرمو به علامت سئوال تکون دادم.و گفت اینکه من چرا توی صورت هر کس نگاه می کنم اول چشمشو می ببینم گفتم خب  چرا ؟گفت آره  همینه درسته فهمیدم به خاطر اینکه بعضی چشم ها مثل نگین ها هستن می درخشن مثل چشم مامانم که همیشه توی ذهن من مونده مثل چشم پرستو که مثل کهربا درخشش داره و مثل چشم تو که کم پیدا میشه نادر؟ می دونی که رنگ چشمش عوض میشه ؟ یک وقتا رنگ زمرد سبز و براق و یک وقتا آبی به رنگ فیرزوه  و گاهی به رنگ خاکستری به رنگ کهربای خاکستری که رگه های زرد داره آره حالا می فهمم نادر گفت واقعا ؟ تو اینقدر به چشم پریماه دقت کردی ؟ راستی چشم تو اینطوریه پریماه ؟یا نریمان  داره بزرگش می کنه ؟ مگه میشه همچین چیزی ندیدم گفتم بزرگش می کنه همیشه منو برای این کار معذب هم می کنه سارا خانم گفت آره میشه من دیدم چشمی که  با نور رنگ عوض می کرد پریماه چشمهای قشنگی داره خانم قاه قاه خندید و گفت آره یک وقت ها یک طوری به من نگاه می کنه که از ترس میخوام قالب تهی کنم خدا نکنه از چیزی ناراحت بشه بعد بهتون میگم چشمش قشنگه یا نه ؟ و همه ی اونا خندیدن.  نادر حرف رو عوض کرد و پرسید گفتی پرستو راستی خواهر بچه ها چطورن پرستو خوبه حتما خانم بزرگی شده ؟ آهو و سلمان حالشون خوبه ؟ کاش اونا رو میاوردین نکنه هنوز مامان بزرگ ؟خواهر با صورتی غمگین گفت حالا یک روز دعوت تون می کنم بیان خونه ی من بچه ها ذوق دارن شما رو ببین سلمان تو رو یادشه دیروز گریه می کرد که می خوام دایی نادر رو ببینم سارا خانم نگاهی به خانم کرد و گفت واقعا که مادر شما هنوزم روی حرف خودتون هستین بسه دیگه اینقدر خواهر رو عذاب ندین آخه اون بچه ها چه گناهی دارن ؟خانم عصاشو بلند کرد و کوبید زمین و گفت میشه به کار من دخالت نکنین ؟در همین موقع کامی که جلوی دید من نبود بدون اینکه حرفی زده باشه از سر میز بلند شد و گفت عالی بود عمو جون دستت درد نکنه من کجا باید بخوابم اتاقم کجاست ؟الان دیگه بی هوش میشم همون جای قبلی؟خانم گفت همه ی اتاق های بالا  آماده اس هر کدوم دلت می خواد برو به جز اتاق سارا و نریمان یکی تو بردار یکی هم نادر ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواهم امشب سڪوت شب بوها را 🌙🍂 زیر سایه ے ماه بے تاب بشڪنم.. شاید فردا صبح قاصدڪهاے بے قرار دلتنگے هایم را به دستانت برسانند و دَم گوشت بگویند :🌸 اینجا هرشب من هستم و اتاقے پراز تنهایے ڪه تک پنجره اش رو به یک دیوار گشوده مے شود.. و هرشب تمام واژه هاے اشعارم بر روے شیشه هاے پنجره اشک مے شود.. بر دل سنگے روزگار لعنت مے فرستد. شبتون بخیر🌸🌙 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
دوستان عزیز روز چهارشنبه تون زیبا و دوست داشتنی و لبخندی شیرین چاشنی زندگیتون الهى که همیشه مسیر زندگیتون پر از گل و دلتون پراز عشق و نگاهتون پر از شادی باشه♥️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما یادتون نمیاد! میزدیم به شیشه باجه تلفن که خانم زود باش اونم علامت میداد که ۲ دقیقه صبر کن یادش بخیرچه صبری داشتیم اون وقت ها.. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ارزش به خود... - @mer30tv.mp3
4.29M
صبح 7 آذر کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوسی    یکم شکر ریختم روی حلیم و هم زدم و آروم چند قاشق خوردم
سارا خانم گفت اتاق من که پایین بود ؛ خانم گفت اتاق تو فرانسه اس اینجا مهمونی اتاق قبلی تو رو دادم به پریماه که پیش خودم باشه چمدون هاتون بالاس هر کس مال خودشو بردار و بره توی اتاق خودش کامی رفت و سارا خانم دنباله حرف رو گرفت و گفت :کامی هر وقت یادش میفته که شما با بچه های خواهر چیکار می کنین عصبانی میشه مادر این بار دیگه ما می خوایم بچه های خواهر بیان اینجا داداش شما هیچی نمیگین مثلا دایی اون بچه ها هستین ؟ آقای سالارزاده هم از پشت میز بلند شد و سبیل هاشو پاک کرد وگفت چی بگم ؟ مگه تا حالا شده مادر به حرف کسی گوش کنه این همه سال گوش نکرده بازم نمی کنه سارا ادامه داد به خدا  شما هم مظلوم گیر آوردین همش تقصیر خود خواهرمه که صداش در نمیاد خانم گفت: بسه دیگه ببین  سارا دلم برات تنگ شده بود از راه نرسیده شروع نکن من و سهیلا خودمون با هم کنار میایم مشکلی با این موضوع نداریم برو استراحت کن دیگه ام به کار من دخالت نکن.من بلند شدم و رفتم توی اتاقم اونقدر بلا تکلیف بودم که نمی دونستم چیکار کنم ولی یک حسی بهم می گفت ماجرا هایی در پیش داریم و اینطور که نریمان بهم گفته بود همه ی اونا مثل هم بودن و خیلی زیاد تعجب کردم از اینکه از راه نرسیده داشتن عقده هاشون رو سر هم خالی می کردن کتم رو پوشیدم و آهسته از در ایوون رفتم به گلخونه که  نباشم و نشنوم تازه فکر می کردم که همه ی اونا خوابشون میاد و به زودی خونه خلوت میشه و بر می گردم در واقع گلخونه همیشه به من آرامش می داد انگار به یک دنیای دیگه پا می ذاشتم و همه چیز رو به دست فراموشی می سپردم و حالا حس می کردم به یک جای خلوت نیاز دارم تا انتهای گلخونه رفتم خانم یک گلدون یاس داشت که بطور عجیبی رشد کرده بود و  هر روز صبح گلهای چهار پر خوش بوی اونو می چید و توی یک بشقاب می ریخت و میذاشت کنار تختش که مدتی بود با سرد شدن هوا دیگه گل نمی داد یک مرتبه چشمم افتاد به اون گلدون یاس که پر شده بود از گل لبخندی به لبم نشست و رفتم تا اون گلها رو برای خانم بچینم همینطور که مشغول بودم فکر می کردم به تلفن مامانم و اینکه  اگر این بار رفتم خونه مشکلی از طرف یحیی پیدا می کنم یا نهخیلی حرفا توی دلم بود که باید بهش می زدم ولی از زندگی یاد گرفته بودم که نباید هر حرفی رو زد یک وقتا لازمه که آدم بعضی حرفا رو توی صندوقچه ی دلش نگه داره و سکوت از همه چیز بهتره بعد فکر کردم اصلا چرا باید به یحیی چیزی بگم که دیگه فایده ای نداره ؟و شروع کردم بلند با خودم حرف زدن و گفتم من چرا همه ی حرفام رو به نریمان می زنم  و اون  منو درک می کنه ولی یحیی اصلا متوجه ی حرف من نمیشه ؟  نریمان ؟ آخ من بازم دارم بهش فکر می کنم نمی فهمم برای چی همش فکرم در گیر نریمان میشه ؟ خب معلومه دختر اون بهترین آدمیه که توی عمرت شناختی البته بعد از آقاجونم نه نریمان یک طورایی از اونم بهتره خب چه بهتری داره ؟اولا خیلی کار می کنه و خیلی مهربونه شاید عاقل ترین فرد این خانواده باشه اصلا عاقله  همه روش حساب باز کردن برای اینکه می دونن آدم خوبیه و یک طورایی بارشون رو گذاشتن روی شونه های اون آخیش طفلک نریمان گناه داره سرم بی اختیار کج شده بود و رفته بودم توی یک عالم دیگه که صدای جیر جیر در آهنی گلخونه رو شنیدم و هراسون  برگشتم نریمان از همون دور گفت کجایی دنبالت می گشتم در حالیکه  دوباره دچار هیجان شده بودم آروم گفتم احمق نشو پریماه خواهش می کنم و  در حالیکه مشتی از گل یاس توی دستم بود رفتم جلو و گفتم چرا دنبال من می گشتی کاری داری ؟ گفت آره دیگه کارت داشتم در اتاقت رو زدم نبودی مامان بزرگ گفت بگردم و پیدات کنم با خودم گفتم دیدی پریماه مامان بزرگ اونو فرستاده دنبالم به خواست خودش نیومده جلوتر که رسیدم پرسیدم خانم چیکارم داره ؟گفت اینا چیه توی دستت ؟مشتم رو باز کردم و نشونش دادم با دو انگشت چند تا دونه از اونا رو برداشت و ادامه داد یادش نیست قرص هاشو خورده یا نه میگه تو بری  بهش بدی گفتم نخوردن  همیشه بعد از صبحانه می خورن سرشو کج کرد و به حالت مظلومانه ای پرسید پریماه ؟ الان بهم میگی دیشب چرا عصبانی بودی ؟ فقط بهم بگی از دست من نبوده خیالم راحت میشه با لحن آرومی گفتم: مگه خیالت ناراحته ؟گفت معلومه نمی خوام تو از من ناراحت بشی گفتم از کسی ناراحت نبودم خودم کار بدی کردم و از خودم بدم میومد تو هیچ تقصیری نداری من بازم ازت عذرمی خوام گفت تو رو خدا نگو بهت که گفتم من نمی تونم ناراحتی تو رو ببینم از این بابت خاطرم جمع باشه کلا به کارم بیشتر می رسم و نگاهی به من کرد  و گفت یک چیزی بگم قول میدی ناراحت نشی؟گفتم نمیشم آره بگو با یک لبخند گفت خاکستری خب بریم دیگه مامان بزرگ منتظره. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ یک کاسه ابگوشتی آلو ✅ یه کاسه ماست خوری زرشک ✅ یک عدد پیاز ✅ دو قاشق رب ✅ یک کاسه ماست خوری شکر ✅ یک قاشق ابلیمو یا آب نارنج ✅ دولیوان آب بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
@madahi - حاج محمود کریمی.mp3
8.7M
📝 آن شب که شب از... 🎤 حاج_محمود_کریمی 🏴 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f