😍کیف مدرسه
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#داستان_شب 💫
🦋 قطعهای از کتاب
🍃 مارها قورباغه ها را می خورند و قورباغه ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغه ها علیه مارها به لک لک ها شکایت کردند. لک لک ها تعدادی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار کردند و قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند. طولی نکشید که لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها!
قورباغه ها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند. عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند.
مارها بازگشتند ولی این بار همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند. حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند. ولی تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است، اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان؟
📕#رساله_دلگشا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوسیوسه چمدون رو جمع می کنم می زارم کنار اتاق گفت چرا برو بر
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#پری
#قسمت_صدوسیوچهار
گفتم پس غصه نخورین همین کارو می کنم قول میدم با خوشحالی بلند شد و روی منو بوسید یک حس خوبی داشتم شاید این اولین بار بود که می خواستم به کسی کمک کنم و اونجا بود که فهمیدم چیزی که در خوبی کردن وجود داره اینه که از خودت راضی میشی و این احساس خوب به آدم شخصیت میده پس در واقع به خودت خوبی کردی و می دونستم که این نوع زندگی رو از نریمان یاد گرفته بودم وقتی برگشتم به اتاقم چشمم افتاد به پنجره خونه کاملا میون ابر بود و حتی از اونجا گلخونه رو هم نمی شد دید مثل اون ابرها سبک بال شده بودم و همه ی کینه ها و عداوت ها رو به دست فراموشی سپردم و نشستم به کشیدن اون روز همه دیر وقت بیدار شدن و حدود ساعت دو نیم بعد از ظهر میز ناهار آماده بود و یکی یکی خواب آلود از بالا پایین میومدن و خانم همش نق می زد که از دور هم بودن بدم میاد که باید التماس شون کنیم بیان سر میز من سرمو توی آشپزخونه گرم کردم تا همه جمع شدن و آخر از همه با یک ظرف ترشی رفتم سر میز و نشستم کنار خانم میزی که پر شده بود از غذاهای جورواجور و خوشمزه که همه داشتن با اشتها می خوردن و از دست پخت خواهر تعریف می کردن که آقای سالارزاده گفت : منم مثل شما از این غذا ها محرومم سالهاست که کسی نیست برام بپزه فکر کنین منم از یک کشور دیگه اومدم از قدیم گفتن زن مرده رو زنش بدین خانم گفت محسن ؟ بس می کنی یا نه ؟ زد به دنده ی شوخی و گفت نترسین نمی خوام حرف زن گرفتن رو پیش بکشم قرارمون این شد که وقتی اینا رفتن ولی به نظرم تا هستن بهتره من سر و سامون بگیرم از این کار آقای سالارزاده که یا از روی نفهمی بود و یا خیلی حساب شده تعجب کردم در یک لحظه همه بهش خیره شدن و سارا خانم پرسید داداش ؟ خیال زن گرفتن داری ؟ مبارکه خب راست میگه مادر چرا وقتی ما رفتیم ؟تا من هستم بهتره این کارو بکنیم خانم با لحن تندی گفت می زارین یک لقمه نون از گلومون بره پایین گفتم بس کنین الان وقتش نیست نادر گفت مامان بزرگ خودتون رو ناراحت نکنین اگر زن مناسبی باشه چرا ازدواج نکنه من که حرفی ندارم اونوقت ها هم که دعوامون می شد دست یک نفر رو می گرفت میاورد خونه که معلوم بود چی کاره اس منم ناراحت می شدم اگر به خاطر من میگین که موافقم بابا ازدواج کنه شاید سر براه بشه آقای سالارزاده که معلوم بود بهش برخورده گفت نادر تو هنوزم بی ادب و بی نزاکتی مثلا تو سر براهی ؟ اگر همین نریمان نبود بهت می گفتم که چه حال و روزی داشتی اونوقت به من نمی گفتی سر براه بشه احساس کردم سرعت خودرن غذا برای همه تند تر شده اینجا کامی با یک لبخند گفت لطفا یادتون نره که امروز صبح اومدیم شما ها دلتون برای هم تنگ نشده بود ؟ بابا یکی دوروز همه چیز رو بزارین کنار و از وجود هم لذت ببرین مامان بزرگ راست میگه الان وقتش نیست والله منم هزار تا کار و زندگی داشتم به خاطر نادر و نریمان اومدم که جواهرات رو ببریم یک کاری نکنین که به کام مون زهر مار بشه مثل هر بار اقلا ملاحظه ی یک نفر رو بکنین ؛پریماه خانم من از شما معذرت می خوام قول میدم دیگه تکرار نشه و بلند خندید و فکر می کنم برای این بود که جو رو عوض کنه گفتم نه خواهش می کنم راحت باشین من کاری ندارم نادر گفت نه یک حرف حساب باید بزنم و تمام دعوام نداریم بابا ی عزیز من این نریمان اینجاست شهادت میده جلوی همه تو بگو من سود کارات رو بهت نمیدم؟پیشنهاد کالری روکی بهت داد ؟ ایده ی مرواریدآوردن از مالزی مال کی بود کی بهت کمک کرد تا اونا رو بیاری ؟ تو بگو نریمان من جیره خور تو هستم ؟ یا داریم با هم کار می کنیم ؟ ولی بابا ی خوب من اینو می دونم که شما هیچ کاری جز خوش گذرونی نمی کنی و جز هدر دادن پول کاری بلد نیستی آقای سالارزاده گفت به تو چه ؟ تو میدی من خرج می کنم ؟من ونریمان خودمون می دونیم ،لازم هم نیست برای تو توضیح بدم الان می خوام زن بگیرم از کسی هم نمی پرسم تموم شده و رفت خانم در حالیکه دستش می لرزید کنار صندلی دنبال عصاش می گشت فورا دادم دستشو و گفتم حالتون خوبه ؟ گفت اگر اینا خفه بشن خوب میشم بعد عصا رو چند بار کوبید زمین و گفت یک کلمه دیگه حرف بزنین با من طرف میشین این بار نریمان توی ردیف صندلی من نشسته بود و نمی دیدمش ولی از اینکه سکوت کرده بود می دونستم که چقدر ناراحته از این بحث معلوم بود که روزای خوبی در پیش ندارن و این سه نفر مجبور شده بودن برای بردن جواهرات بیان تهران چون نادر به تنهایی نمی تونست اونا رو با خودش ببره اونشب من به هوای طراحی کردن اصلا از اتاقم بیرون نرفتم و نمی خواستم توی جر و بحث اونا شرکت کنم و حتی سر میز شام هم نرفتم انگار اونا هم چون نمی تونستن جلوی خودشون روبگیرن اصراری به حضور من نداشتن.
ادامه ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بی غم 🌸🍂
فرداتون پر از بهترینها
شبتون_درپناه_خدا ♥️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
پنج شنبه قشنگتـون بخـیر🌸🍃
لحظه هاتون مثل گلها🌺🍃
بـاطـراوت و پـر از
عطر خـوش زنـدگی 🌸🍃
خنده هاتون همیشگی
شادیهاتـون مانـدگـار 🌺🍃
و حال دلتون خوبِ خوب🌸🍃
آخر هفته ی خـوبـی داشتـه باشید🌺
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن عروسی دهه ۵۰
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
بعضی وقت ها... - @mer30tv.mp3
4.1M
صبح 8 آذر
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوسیوچهار گفتم پس غصه نخورین همین کارو می کنم قول میدم با خو
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#پری
#قسمت_صدوسیوپنج
صبح روز بعد قبل از اینکه نریمان بهم بگه آماده شدم که با اونا برم کارگاه پس سری به خانم زدم وقتی در رو باز کردم در نگاه اول فهمیدم که حالش خوب نیست یک لحظه ترسیدم که منو نشناخته باشه هراسون پرسید این کی بود الان اومده بود توی اتاق من ؟گفتم نمی دونم خانم من الان اومدم قرص هاتو بدم خوبین ؟گفت ای زنِ شلخته توی اتاق من چیکار می کرد؟ بیرونش کن گفتم چشم همین الان میرم ببینم کی بود شما این قرص ها رو بخورین و هولکی یک لیوان پر کردم دادم دستش و خودم قرص ها رو گذاشتم توی دهنش سارا خانم با نگرانی اومد توی اتاق و گفت مادر ؟ خوبین ؟ نگاهی بهش کرد و داد زد تو دیگه کی هستی برو بیرون پریماه اینا کین ؟چرا این خونه بی در پیکر شده ؟ گفتم سارا خانم دخترتون یادتون نیست ؟گفت سارا ؟ اون که چهارده سالش بیشتر نیست سارا خانم اشک توی چشمش جمع شده بود و اومد جلوی تختشو گفت مادر من الانم چهارده سالمه خوب منو ببین من دخترتم این همه ازت دور بودم حالا اومدم پیشت خانم گیج و منگ شده بود و سرشو تکون می داد و چشمش رو بست داد زد برو بیرون خونه رو شلوغ نکنین کمال داره میاد اگر باز ناراحت بشه میره پیش اون سلیته ی خونه خراب کن در حالیکه سعی می کردم اونو بخوابونم و سرشو گذاشتم روی بالش گفتم باشه من همه رو بیرون می کنم به شالیزارم گفتم برای ظهر ته چین درست کنه خوبه دیگه شما بخواب هر وقت آقا کمال اومد صداتون می کنم گفت آره ته چین خوبه بگو درست کنه زنیکه ی بی همه چیز خوب بلده به کمال التماس کنه که نگهش دارم همین امروز جل و پلاس شون رو می ریزم بیرون این زن ها رو بیرون کن کمال داره میاد مراقب باش بچه های سهیلا نیان اینجا اونا رو ببینه عصبانی میشه برگشتم دیدم خواهر جلوی در ایستاده و اشک می ریزه و بقیه هم پشت سرش با نگرانی ایستادن ولی نریمان نبود خانم بدون اینکه چشمش رو باز کنه دستشو روی هوا بلند کرد و حرکت داد و گفت پریماه کجایی از پیشم نرو نمی دونم چرا ترس به دلم افتاده فکر می کنم این بارم با کمال دعوامون بشه دستشو گرفتم و گفتم من همین جا هستم نگران نباشین نمی زارم دعوا کنین خودم با آقا کمال حرف می زنم خیالتون راحت باشه بخوابین سارا خانم بغضش ترکید و از اتاق زد بیرون سرمو رو در برگردوندم آهسته و با اشاره گفتم میشه در اتاق رو ببندین الان قرص خوردن خوابشون می بره وقتی بیدار بشن حالشون خوب میشه قبلام اینطوری شدن نگران نباشین در اتاق بسته شد و من در حالیکه دست خانم توی یک دستم بود موهای سفیدش رو که خیلی کم شده بود نوازش کردم آروم یک نفس بلند کشید و گفت پریماه ؟ نرو داره خوابم می بره وقتی کمال اومد صدام کن این بار می خوام باهاش دعوا کنم اونقدر می زنمش که نتونه از جاش بلند بشه و بره پیش اون زن و همینطور که حرف می زدزبونش نمی چرخید و کم کم فهمیدم که به خواب عمیقی فرو رفته مدتی به همون حال کنارش موندم زنی رو می دیدم که سالها در عین قدرت و ثروت در یک عذاب دائمی زندگی کرده خیانت دیدن از کسی که همه ی زندگیت رو به پاش می ریزی و دوستش داری خیلی سخت و ناگواره چه برای زن و چه مرد و آقاجون من طاقت نیاورد و من هیچ دلیلی برای کار مامانم پیدا نمی کردم جز اینکه مدام از به یاد آوردنش خودمو آزار بدم نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم و اشک هام پشت سر هم پایین میومدن آهسته بلند شدم و در اتاق رو که باز کردم با عجله برم که خوردم به نریمان خودشو فورا عقب کشید و با بعض گفت تو داری گریه می کنی ؟ حالش خیلی بده ؟ گفتم نه خوبن خوابشون برد وای نریمان تو چرا گریه می کنی؟ قبلا دیدی که اینطوری شده و بعد خوب میشه ؛گفت اگر به نظرت خوبه پس چرا اشک می ریزی ؟ گفتم چیزی نیست خواهش می کنم تو خودتو ناراحت نکن گفت همش تقصیر بابامه بحث می کنه ملاحظه نداره دیشب تو نبودی باز سر شام اوقات همه رو تلخ کرد و مامان بزرگ با ناراحتی خوابید صبح خواهر اومد بیدارش کنه اونو نشناخت و بیرونش کرد تو نفهمیدی ؟ گفتم نه من دیشب تا دیر وقت کار می کردم و خوابم نمی برد نزدیک صبح خوابیدم دیگه چیزی نفهمیدم حالا چیکار کنیم؟ می خواستیم بریم کارگاه ساراخانم و خواهر از اتاق پذیرایی اومدن بیرون و حرف نریمان رو شنیدن سارا خانم گفت شما ها برین من و خواهر هستیم نریمان گفت نمیشه اون جز پریماه کس دیگه ای رو نمی شناسه باید صبر کنیم بیدار بشه اگر حالش خوب بود میریم عمه تو رو خدا به بابام سفارش کن یکم ملاحظه کنه.گفت تو اول به اون نادر بگو دهنشو ببنده دو روز مهمونه میره چیکار داره که باباش می خواد زن بگیره نریمان گفت راست میگین ؟ چیکار داره ؟خودتون می دونین که دودش توی چشم همه ی ما میره مامان بزرگ یکبار دیده و تجربه کرده می ترسه همون بلایی که پدر بزرگ سرشما ها آورد بابام سر ما بیاره
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
17.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#زیتون_پرورده
مواد لازم :
✅ زیتون
✅ گردو
✅ پیاز
✅ سیر
✅ چوچاق
✅ نعنا خشک
✅ رب انار ترش
✅ آب انار
✅ گلپر
بریم که بسازیمش.😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
@madahi - حاج محمود کریمی.mp3
37.19M
📝 نشست و بست نگاهی...
🎤 حاج_محمود_کریمی
🏴 #فاطمیه
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f