eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
پنج شنبه قشنگتـون بخـیر🌸🍃 لحظه هاتون مثل گلها🌺🍃 بـاطـراوت و پـر از عطر خـوش زنـدگی 🌸🍃 خنده هاتون همیشگی شادیهاتـون مانـدگـار 🌺🍃 و حال دلتون خوبِ خوب🌸🍃 آخر هفته ی خـوبـی داشتـه باشید🌺 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
بعضی وقت ها... - @mer30tv.mp3
4.1M
صبح 8 آذر کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوسیوچهار گفتم پس غصه نخورین همین کارو می کنم قول میدم با خو
صبح روز بعد قبل از اینکه نریمان بهم بگه آماده شدم که با اونا برم کارگاه  پس سری به خانم  زدم وقتی  در رو باز کردم در نگاه اول فهمیدم که حالش خوب نیست یک لحظه ترسیدم که منو نشناخته باشه هراسون پرسید این کی بود الان اومده بود توی اتاق من ؟گفتم نمی دونم خانم من الان اومدم قرص هاتو بدم خوبین ؟گفت ای زنِ شلخته توی اتاق من چیکار می کرد؟ بیرونش کن گفتم چشم همین الان میرم ببینم کی بود شما این قرص ها رو بخورین و هولکی یک لیوان پر کردم دادم دستش و خودم قرص ها رو گذاشتم توی دهنش سارا خانم با نگرانی اومد توی اتاق و گفت مادر ؟ خوبین ؟ نگاهی بهش کرد و داد زد تو دیگه کی هستی برو بیرون پریماه اینا کین ؟چرا این خونه بی در پیکر شده ؟ گفتم سارا خانم دخترتون یادتون نیست ؟گفت سارا ؟ اون که چهارده سالش بیشتر نیست سارا خانم اشک توی چشمش جمع شده بود و اومد جلوی تختشو گفت مادر من الانم چهارده سالمه خوب منو ببین من دخترتم این همه ازت دور بودم حالا اومدم پیشت خانم گیج و منگ شده بود و سرشو تکون می داد و چشمش رو بست داد زد برو بیرون خونه رو شلوغ نکنین کمال داره میاد اگر باز ناراحت بشه میره پیش اون سلیته ی خونه خراب کن در حالیکه سعی می کردم اونو بخوابونم و سرشو گذاشتم روی بالش  گفتم باشه من همه رو بیرون می کنم به شالیزارم گفتم برای ظهر ته چین درست کنه خوبه دیگه شما بخواب هر وقت آقا کمال اومد صداتون می کنم گفت آره ته چین خوبه بگو درست کنه زنیکه ی بی همه چیز خوب بلده به کمال التماس کنه که نگهش دارم همین امروز جل و پلاس شون رو می ریزم بیرون این زن ها رو بیرون کن کمال داره میاد مراقب باش بچه های سهیلا نیان اینجا اونا رو ببینه عصبانی میشه برگشتم دیدم خواهر جلوی در ایستاده و اشک می ریزه و بقیه هم پشت سرش با نگرانی ایستادن ولی نریمان نبود خانم  بدون اینکه چشمش رو باز کنه دستشو روی هوا بلند کرد و حرکت داد و گفت پریماه کجایی از پیشم نرو نمی دونم چرا ترس به دلم افتاده فکر می کنم این بارم با کمال دعوامون بشه دستشو گرفتم و گفتم من همین جا هستم نگران نباشین نمی زارم دعوا کنین خودم با آقا کمال حرف می زنم خیالتون راحت باشه بخوابین سارا خانم بغضش ترکید و از اتاق زد بیرون سرمو رو در برگردوندم آهسته و با اشاره گفتم میشه در اتاق رو ببندین الان قرص خوردن خوابشون می بره وقتی بیدار بشن حالشون خوب میشه قبلام اینطوری شدن نگران نباشین در اتاق بسته شد و من در حالیکه دست خانم توی یک دستم بود موهای سفیدش رو که خیلی کم شده بود نوازش کردم آروم یک نفس بلند کشید و گفت پریماه ؟ نرو داره خوابم می بره وقتی کمال اومد صدام کن این بار می خوام باهاش دعوا کنم اونقدر می زنمش که نتونه از جاش بلند بشه و بره پیش اون زن و همینطور که حرف می زدزبونش نمی چرخید و کم کم فهمیدم که به خواب عمیقی فرو رفته مدتی به همون حال کنارش موندم زنی رو می دیدم که سالها در عین قدرت و ثروت در یک عذاب دائمی زندگی کرده خیانت دیدن از کسی که همه ی زندگیت رو به پاش می ریزی و دوستش داری خیلی سخت و ناگواره چه برای زن و چه مرد و آقاجون من طاقت نیاورد و من هیچ دلیلی برای کار مامانم پیدا نمی کردم جز اینکه مدام از به یاد آوردنش خودمو آزار بدم نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم و اشک هام پشت سر هم پایین میومدن آهسته بلند شدم و در اتاق رو که باز کردم با عجله برم که خوردم به نریمان  خودشو فورا عقب کشید و با بعض گفت تو داری گریه می کنی ؟ حالش خیلی بده ؟  گفتم نه خوبن خوابشون برد وای نریمان تو چرا گریه می کنی؟ قبلا دیدی که اینطوری شده و بعد خوب میشه ؛گفت اگر به نظرت خوبه پس چرا اشک می ریزی ؟ گفتم چیزی نیست خواهش می کنم تو خودتو ناراحت نکن گفت همش تقصیر بابامه بحث می کنه ملاحظه نداره دیشب تو نبودی باز سر شام اوقات همه رو تلخ کرد و مامان بزرگ با ناراحتی خوابید صبح خواهر اومد بیدارش کنه اونو نشناخت و بیرونش کرد تو نفهمیدی ؟ گفتم نه من دیشب تا دیر وقت کار می کردم و خوابم نمی برد نزدیک صبح خوابیدم دیگه چیزی نفهمیدم حالا چیکار کنیم؟ می خواستیم بریم کارگاه ساراخانم و خواهر از اتاق پذیرایی اومدن بیرون و حرف نریمان رو شنیدن سارا خانم گفت شما ها برین من و خواهر هستیم نریمان گفت نمیشه اون جز پریماه کس دیگه ای رو نمی شناسه باید صبر کنیم بیدار بشه اگر حالش خوب بود میریم عمه تو رو خدا به بابام سفارش کن یکم ملاحظه  کنه.گفت تو اول به اون نادر بگو دهنشو ببنده دو روز مهمونه میره چیکار داره که باباش می خواد زن بگیره نریمان گفت راست میگین ؟ چیکار داره ؟خودتون می دونین که دودش توی چشم همه ی ما میره مامان بزرگ یکبار دیده و تجربه کرده می ترسه همون بلایی که  پدر بزرگ سرشما ها آورد بابام سر ما بیاره  ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
17.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ زیتون ✅ گردو ✅ پیاز ✅ سیر ✅ چوچاق ✅ نعنا خشک ✅ رب انار ترش ✅ آب انار ✅ گلپر بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
@madahi - حاج محمود کریمی.mp3
37.19M
📝 نشست و بست نگاهی... 🎤 حاج_محمود_کریمی 🏴 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
خاله بازی بدون این زنبیل ها اصن معنی نداشت یادش بخیر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوسیوپنج صبح روز بعد قبل از اینکه نریمان بهم بگه آماده شدم ک
خب حرف حالیش نمیشه داره با یک دختر که خودش میگه سی سال داره ازدواج می کنه این درسته ؟ گفت بهترین کار اینه که حساب تون رو از بابا تون جدا کنین ولش کنین فکر کنین نیست یا یک غریبه اس و همینطور که حرف می زدن راه افتادن طرف پذیرایی منم رفتم طرف اتاقم نباید توی بحث اونا شرکت می کردم ولی سارا خانم گفت پریماه توام بیا من کارت دارم.با شنیدن این حرف رنگ از صورتم پرید آخه اون چه کاری می تونست با من داشته باشه؟همه با هم رفتیم توی پذیرایی که نادر و کامی و آقای سالارزاده نشسته بودن و چای می خوردن سارا خانم نشست روی یک مبل و گفت خواهر میشه یک آبگوشت برای ظهر بار بزاری ؟ خیلی هوس کردیم خواهر بلند شد و گفت چرا نمیشه پس بچه ها هم ظهر نرین اگر خواستین بعد از ناهار برین سارا خانم ادامه داد بیا پریماه بشین اینجا درست برای من بگو چه وقتا اینطوری میشه ؟و چقدر طول میشه ؟و دقیق بگو اینطور موقع ها چیکار می کنه و چی میگه ؟نفسی که توی سینه ام حبس کرده بود بیرون دادم و گفتم آهان در مورد خانم ؟ گفت آره دیگه می خوام وقتی برگشتم  فرانسه با دکترش حرف بزنم ببینم چیکار باید بکنیم که بدتر نشه  و اگر دارویی تجویز کرد براتون می فرستم حتی اگر لازم شد می برمش اونجا فکر می کنم اینطوری بهتره از این عمارت که دل نمی کنه  توی این جای دور افتاده نمی تونه زندگی کنه باید بره توی شهر چسبیده به این عمارت و ول کنم نیست گفتم من چیز زیادی نمی دونم اوایل که اومده بودم به من گفت من فراموشی ندارم هر وقت ناراحتم و یا از کسی خوشم نمیاد تظاهر می کنم که بتونم بیرونشون کنم منم باورم شد کامی از جاش بلند شد و اومد طرف ما و روی مبل کنار من نشست و گفت : خب ادامه بده گفتم هیچی دیگه دقیق یادم نیست ولی حدود یک ماهی هیچ کار غیر عادی ازشون ندیدم یا اگر فراموش می کرد یادش بود و می دونست که یک مدت همه چیز از ذهنش رفته به من می گفت عمدا کردم ولی بعدش یکی دوبار پیش اومد  که نتونست انگار کنه ولی می فهمید که یک کارایی کرده اما نمی دونست چه کاری اما حالا مدتیه که بدتر شده و هر بار فکر می کنه آقا کمال می خواد بیاد و دستور ته چین میده نریمان رو هم فراموش نمی کرد ولی دفعه قبل برای چند لحظه اونونشناخت خواهر گفت وقتی شما ها رفتین گرگان همش به جا خیره می شد و گله داشت که چرا پریماه نیست و مرتب به من می گفت تو برو خونه ی خودت نمی خوام اینجا باشی حتی چند بار منو به گریه انداخت و دید که دارم اشک میریزم ولی به روی خودش نیاورد یا متوجه ی کاراش نبود یا عمدا می کرد من نفهمیدم اما به محض اینکه پریماه رو دید حالش خوب شد کامی زد به بازوی منو خیلی خودمونی گفت خب اگر این فراموشیه چرا پریماه رو یادش نمیره ؟من می دونستم مامان بزرگ سیاست داره  ازش بر میاد که تظاهر کنه خودشم اینو به پریماه گفته الان دید که دایی و نادر جر و بحث می کنن می خواد اینطوری اونا رو ساکت کنه بهتون قول میدم که حالش خوبه با استناد به  چیزایی که پریماه میگه داره تظاهر به فراموشی می کنه که توجه ما رو جلب کنه به هر حال من فکر نمی کنم اوضاع به اون وخیمی باشه که ما نگرانش هستیم مامان بزرگ الان هفتاد و پنج سالشه اصلا طبیعه که یکم فراموشی بگیره گفتم نه اینطور نیست من می دونم خانم زن قوی و با اراده ایه محال بخواد شما ها رو که تازه اومدین ناراحت کنه نریمان گفت تو چی میگی کامی ؟ دکتر گفته که مغزش داره کوچک میشه و این یک بیماریه خود مامانت اونو برده دکتر مگه بهش نگفتی  عمه ؟سارا خانم با نگرانی گفت فکر نمیکنم تظاهر باشه اگر بود به پریماه هم نمیگفت دارم تظاهر می کنم؛ما که اونو می شناسیم اینطوری گفته که این بچه نترسه اینکه فکر می کنه کمال می خواد بیاد نشون میده که حالش خوب نیست یعنی بر می گرده به خاطراتش در قدیم و بیشتر چیزایی که آزارش میده رو به یاد میاره نادر گفت خدا ازم بگذره بی فکری کردم همش   تقصیر منه نباید حرف می زدم ولی اونقدر عقده توی دلم هست که دلم می خواست از فرصتی که دارم استفاده کنم و دقم رو خالی کنم ببخشید از همه معذرت می خوام دیگه تکرار نمیشه آقای سالارزاده گفت تو از اولم عقده ای و کینه ای بودی وگرنه من همون پدری هستم که برای نریمان هم بودم اون چرا عقده نداره ؟برای اینکه ذاتت بده همون بهتر که رفتی و یک کشور دیگه زندگی می کنی نادر گفت باشه بابا قبول من بدم تمومش کن آقای سالارزاده گفت اگر به عقده ای شدنه که من باید داشته باشم یادت نیست اومدم خونه ات با من چیکار کردی که دوماه فرانسه بودم پامو توی خونه ی تو نذاشتم دوساعت نتونستی تحملم کنی من نباید عقده کنم ؟کامی خندید وخودشو سُر داد طرف من و سرشو آورد نزدیک گوشم و در حالیکه نفسش رو احساس می کردم گفت پاشو در بریم الان ما هم فراموشی می گیریم از این کارش چندشم شد. ادامه دارد... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
دستم رو گذاشتم روی گوشم و از جام پریدم نریمان فورا گفت پریماه بریم من طرح دیشب تو رو ببینم و اینطوری حرف هم عوض بشه تمومی که نداره اما همه متوجه شده بودن که من ناراحت شدم راه افتادم از در اتاق برم بیرون نریمان هم با من میومد که شنیدم سارا خانم گفت کامی رعایت کن اینجا فرانسه نیست دخترای ایران مثل اونجا نیستن و در آخرین لحظه صدای کامی رو شنیدم که با لحن شوخی گفت مگه من چیکار کردم ؟ مشکلش چی بود؟ نریمان یک لحظه ایستاد دستهاشو مشت کرد و سرشو تکون داد و از اتاق خارج شدیم گفتم طرح حاضر نیست کشیدم ولی هنوز تموم نشده همون طور که بهم گفته بودی دوتا حلقه جفت زنونه و مردونه کشیدم با مهربونی نگاهم می کرد و آروم گفت خیلی ناراحت شدی ؟ گفتم یکم اشکال نداره تو کار نداشته باش به اندازه ی کافی حرف و سخن بین شماها هست بیشتر نشه فکر نکنم منظور بدی داشت اون به خاطر تو اومده من خودم به وقتش اگر لازم باشه جواب میدم ولی الان می دونم حتما منظوری نداشته گفت باشه تو برو طرح رو بیار ببینم اینجا می مونم تابرگردی وقتی طرح ها رو به نریمان می دادم ساراخانم از اتاق اومد بیرون و گفت پریماه تلفن با تو کار داره هولگی برگشتم به پذیرایی و گوشی تلفن رو برداشتم و گفتم مامان ؟ سلام خوبین برگشتین تهران ؟ گفت سلام عزیز دلم تو خوبی ؟ آره مادر دیروز صبح رسیدیم  تو نمیای ؟ گفتم چرا صداتون اینطوریه حالتون خوبه ؟گفت والله خودمم نمی دونم تو باید یک سر بیای خونه من تکلیفم رو نمی دونم مفصله وقتی اومدی برات تعریف می کنم گفتم در مورد چی ؟ گفت والله یحیی دست بردار نیست و ظاهرا زن عموت رو راضی کرده و اومدن به دست و پای ما افتادن پریماه مادر من نمی دونم با یحیی چیکار کنم اصلا تو هنوز اونو می خوای یا نه ؟ فعلا بهشون گفتم شرط دارم به این آسونی پریماه رو نمیدم یحیی میگه هر شرطی باشه قبول می کنم ول کنم نیست عموت و زن عموت و یحیی دیشب شام خونه ی ما موندن کلی هم چیز و میز آورده بودن شاید برای عذر خواهی حالا من چیکار کنم نمی دونم گفتم می خواستین قبول نکنین گفت نمیشد عزیزم حالا تو چی میگی؟همینطور که گوش می دادم دست و پام می لرزید خب نمی خواستم جلوی اونا حرف بزنم گفتم باشه مامان احتمالا بعد از ظهر یک سر میام شما هیچ کاری نکنین و هیچ قولی ندین گفت ندادم عزیزم خاطرت جمع باشه حالا که به غلط کردن افتادن نمی دونم تکلیفم چیه گفتم ممکنه نتونم بعد از ظهر بیام اگر نیومدم منتظرنباشین ولی فردا حتما میام گفت باشه مادر منتظرتم حتما بیا گفتم شما حرفی نزن تا خودم بیام گوشی رو که قطع کردم نگاهی به بقیه انداختم حواسشون به من نبود و همه داشتن از طرح حلقه ها که نریمان نشونشون داده بود حرف می زدن نادر گفت پریماه بیا اینجا به نظرمن که خیلی خوبه  همینطوری پیش بری  دیگه نیازی نیست به فکر طرح جدید باشیم این واقعا ایده ی خودت بود یا قبلا جایی دیدی ؟گفتم نه ندیدم چند روز پیش به فکرم رسید گفت تو واقعا این کاره ای نریمان که برام تعریف کرد باورم نشد ولی درست می گفت هستی نریمان گفت مگه این کارا شوخی برداره؟ من بی خودی ازش تعریف نکردم در حالیکه تازه این کارو یاد گرفته اگر خوب نبود که نمی گفتم در موقعیتی نبودم که از تعریف اونا خوشحال بشم با یک لبخند زورکی گفتم ممنونم لطف دارین ببخشید من باید برم به خانم سر بزنم و با سرعت خودمو رسوندم به اتاق خانم و نگاهی کردم خواب بود رفتم به اتاق خودمو در رو بستم.در حالیکه نفس نفس می زدم به در تکیه دادم و دستم رو گذاشتم روی قلبم که اونقدر تند می زد که همه ی بدنم نبض شده بود با خودم گفتم چی شده پریماه ؟ مگه تو همینو نمی خواستی ؟ یقه ی بلوزم رو که تا روی گردنم بود گرفتم و کشیدم پایین از این فکر احساس خفگی کردم باز از خودم پرسیدم تو دیگه یحیی رو دوست نداری ؟ درسته ؟ و بلند جواب دادم نه من دیگه نمی خوام زن یحیی بشم معلومه که نمی خوام بعد از اون همه کارایی که با من کردن چطور اونو ببخشم ؟و بی هدف اسم نریمان به زبونم جاری شد فورا گفتم ای بس کن دختر نریمان این وسط چیکارس ؟خب من بهش گفتم باکسی ازدواج نمی کنم مخصوصا یحیی اصلا به اون چه مربوط؟ که یکی زد به در آروم و با بغض پرسیدم کیه ؟صدای نریمان رو شنیدم که گفت پریماه میشه بیام تو اتاقت ؟ با دو دست سرمو گرفتم و ناله ای از گلوم خارج شد انگار یکی توی سرم صدا می زد نریمان نریمان نگاهی به دور اطراف کردم که چیزی نباشه و آهسته و با تردید در رو باز کردم نگاهی به من کرد و گفت چی شده ؟ مامانت چی گفت که این همه بهم ریختی ؟به جای جواب فکر کردم چرا  اون همش مراقب منه آخه برای چی ؟چرا داره با من این کارو می کنه ؟دوباره پرسید می خوای حرف بزنیم ؟ لباس بپوش بریم توی باغ حالت بهتر میشه یا می خوای بریم گلخونه چطوره ؟ ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ی کم بزرگتر خریدیم که سال دیگه هم بتونی بپوشیش و من هرچندسال که میپوشیدم همچنان اندازم بود آخرین نسلی که در کوچه و خیابان بازی کردآخرین نسل ضبط کرون صداها روی نوار کاست صاحبان اولین بازی های تلویزیونی نسلی که با ۵تومن دنیایی خوراکی میخریدو بقیه را برمیگرداند آری حرف از نسل سوخته است •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f